سلامم دوستان سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی در پیش رو داشته باشین.
هیچ وقت دوست نداشتم با خونواده همسرم مشکل داشته باشم و همیشه دوست داشتم باهاشون خوب باشم و در این مورد تلاش زیادی هم کردم ولی نشد
دوتا برادر شوهر دارم که هر دوشون ازدواج کردن و سه تا خواهر شوهر از ابتدای ورودم به این خانواده همسرم در مورد جاریام به من بد می گفت و سعی داشت بهم بفهمونه که بهشون اعتماد نکنم.و یکی از خواهرشوهرام هم که یه بچه داشت و همسرش فوت شده بود اصلا راضی به ازدواج همسر من نبوده نه تنها با من بلکه با هیچ کسی.و این طور فکر می کرده که اگه تو ازدواج کنی دیگه به من نمی رسی و این چیزا.
من وقتی این موضوع رو فهمیدم با توجه به اینکه پدر خودم هم فوت شدن خیلی خواهر شوهرم رو درک کردم ولی با خودم می گفتم که خیلی خودخواهه که برا تفریح خودش و پیش قضاوتیش به برادرش می گفته ازدواجج نکن.
ولی با اون همه سعی کردم درکش کنم و برای هر خریدی بهش می گفتم همراهمون بیاد.کم کم متوجه شدم که همسرم داره به این موضوع عادت می کنه و چند باری هم اینو بهم فهموند که خواهرش خیلی خریدش خوبه و یه جورایی سلیقش خوبه و دلش می خواد باهامون برای هر چیزی بیاد.منم خوشم نیومد.و کم کم سعی کردم اینو به همسرم بفهمونم که ما خودمون هم می تونیم برا خریدامون تنها بریم و اگه ایشون رو می بریم گاهی فقط جهت احترامه نه اینکه ما یاد نداریم.
از شانس من یکی از خواهرشوهرام هم طلاق گرفت دوران عقدمون.
تا قبل طلاقش ما خوب بودیم تا طلاق گرفت کلا دوتاییشون پیش پدرشوهرم اینا بودن دیگه و خیلی بهم حسادت می کردن و عذابم دادن مثلا همسرم می گفت که رفتمم بهش گفتم می خوام برا خانمم گل بخرم چه نوع گلی ببرم براش خواهرش گفته پاشوپاشو جلو من از این حرفا نزن بدم میاد.
باور کنید که من در خلوت خیلی به همسرم می گفتم جلو خواهرات باهام شوخی نکن چون زندگیاشون بهم خورده دلشون نشکنه و ایشون هم خیلی رعایت می کرد.
اما خواهرشوهر کوچیکم همون که طلاق گرفته بودمیومد و خیلی خودشو می چسبوند به همسرم و اداهایی در میارود که اصلا درست نبود.من خیلی ناراحت میشدم..
هروقت با همسرم بیرون می رفتیم پدرش زنگ میزد که چرا تنها رفتین چرا خواهرات رو نبردین توقع داشت همیشه اونارو با خودمون ببریم.مادرشوهر پدرشوهرم خیلی تحت تاثیرشون قرار می گرفتن و جای نصیحت کردن بهشون بیشتر میدون میدادن.
علاوه بر اینا شهر ما رسم داریم عروس و دوماد رو دوران عقد فامیلا پاگشا می کنن.ولی فقط مادرشوهرم و یکی از خواهرشوهرام این کارو کردن و برادرشوهرام پاگشام نکردن.
دختر خواهرشوهرم هم با من عقد بود هیچ وقت یادم نمیره که برادشوهرم جلو من به اون عیدی داد ولی به من نه.
سعی کردم به خودم بقبولونم که اینا همین طورن و ازشون توقع نداشته باشم و در مقابل هم من فقط بهشون احترام بذارم و کادو ندم بهشون چون عزتی ندیدم که بخوام جبران کنم.به همسرم هم گفتم ایشون هم قبول کرد.
خواهرشوهرام که همسرش فوت شده بود و اون یکی که طلاق گرفته بود دوباره ازدواج کردن.
الان چهارساله خونه خودمونیم و الان گاهی با خونوادش خوبیم و گاهیم بد.
الان تا مناسبتی پیش میاد مثلا یکیشون خونه می خره یا چیزای دیگه توقع کادو دارن و همش مادرشوهرم می شینه به همسرم می گه که گذشته ها گذشته و شما کادو ببرین.من این موضوع رو با همسرم تموم کردم ولی اونا همش دارن تازش می کنن.
باور کنید خواهرشوهرم شامی که سه سال پیش بهمون داده رو سرمون منت میذاره.
برا همینم من کمتر میرم میام.ولی همسرم رو از رفت و آمد منع نمی کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)