به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 43
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 فروردین 98 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-9-25
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    3,685
    سطح
    38
    Points: 3,685, Level: 38
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    21

    تشکرشده 64 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود اقای سهند
    من برخلاف نظرات کاربر گرامی یک ذوست معتقد هستم که رفتار مادرتون هیچ ربطی به کارهای کرده یا ناکرده شما در گذشته ندارد، از روی اطمینان کامل میگویم که مادر شما اختلال شخصیت خودشیفتگی دارند که از تعریفهاتون در باره اخلاق و رفتارشون ،مخصوصا فرق گذاشتنشون بین شما و برادرتون مشخصه. اینکه ایشون با برادرتون جور دیگه رفتار میکنند دلیل بر این نیست که اگه شما فلان رفتار را داشته باشید حتما برای شما هم همینکارها را خواهند کرد. از شانس بدتون شما بچه گناهکار هستید و برادرتون بچه سوگولی یا بچه طلایی یک مادر خود شیفته. باید این قسمت تلخ را پذیرا باشید و بدونین که یک بیمار خودشیفته به ندرت درست میشود، اونهم اگه بخواهد کمک حرفه ای بگیرد. بعنوان قربانی یک مادر خودشیفته و بعنوان همون نقش بچه گتاهکار که از مادرم گرفتم ، درک میکنم شرایطتتون را ولی مجبورم بگم بهترین راه برای در امان ماندن از اسیبهای بیشتر، قطع کامل رابطه هست، هرچند در ایران یکم مشکل هست اما چاره ای نیست. بخاطر ازدواج هم همونجور که دوستان گفتند باید دنبال خانومی بگردین که یا شرایط مشابه دارند و یا پدر مارشون فوت کردند.چون جور دیگر همیشه به مشکل برخواهید خورد. امیدوارم روزی این تصور اشتباه که یک زن تا مادر شد تبدیل به مهربانترین و سالمترین و عادلترین موجود دنیا میشود و هیچوقت ممکن نیست از عمد به بچه خودش ازار و آسیب برسوند از بین برود تا کودکانی که اسیر مادرهای بیمار روحی روانی هستند یک عمر خودشون را مقصر ندانند بخاطر بی محبتی مادرشون!
    براتون ارزوی شادکامی دارم

  2. کاربر روبرو از پست مفید yaasi تشکرکرده است .

    sahandrz (یکشنبه 06 فروردین 96)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    سلام
    تا جائیکه من فهمیدم مادر شما با ازدواج شما و اینکه با چه کسی ازدواج می کنید مشکل نداره یا حداقل مشکل جدی نداره. مشکلش با خود شما و ناراضی بودن از شما بطور کلی هستش. شما در کوتاه مدت می تونید محبت ایشون رو جلب کنید و در مسان مدت نظر ایشون رو هم درمورد خودتون تغییر بدید.

    * |آیا چقدر ممکنه طرفم چنین چیزی رو بپذیره؟ چقدر امکان داره چنین چیزی توسط خانواده دختره پذیرفته بشه؟ و چقدر چنین ازدواجی آسان هست (عروسی گرفتن و مراسم و اینطور چیزها)؟ و چقدر ممکنه این مساله بعدا توی زندگی مشترک مشکل ایجاد کنه؟"
    خود دختر خیلی کم.
    خانواده دختر خیلی کمتر از اینکه خود دختر قبول کنه. شاید دختر عاشق بشه و "برای مدتی" براش مهم نباشه ولی خانواده اش که عاشق نیستند. از همون ابتدا براشون مهم خواهد بود.
    در تمام مراحل ازدواج ایجاد مشکل می کنه. به هرحال شما درموقعیتی قرار می گیرید که بیش از حد متعارف باید هم اعتماد و هم رضایت طرف مقابل رو جلب کنید. پس مجبورید شرایط آن ها رو بپذیرید.
    قطعا در زندگی مشترک افراد گذشته شون همه جوره نقش داره. هم از لحاظ شخصیتی و هم ارتباطی. شما خودتون این کمبود رو همواره خواهید داشت حتی اگر الان انکار کنید. در رابطه شما با دیگران بخصوص مواقعی که زندگی چندان شاد و دلخواه نیست هم که معلومه چطور اثر می گذاره. به نظرم خودتون می دونید.
    مشکل رو به گردن مادرتون انداختن هم تف سربالا است . هم رابطه تون رو بدتر می کنه.

    "باید چنین وقت و زمان و انرژی برای چنین کارهایی بزارم؟ یا اینکه برم دنبال کار خودم و حل مشکل خودم؟"
    به نظرم هم شدنی هست و هم ارزشش رو داره. وگرنه می گفتن بروید زندگی خودتون رو بکنید و از این حرف هائی که آخرین راه حل و برای بعد از ناامیدی کامل هستند.
    از این جهت ارزش داره که هم مشکلات آینده شما رو در شروع و ادامه ازدواج و ارتباطات خانواده گی تان با همسر و خانواده وی رو (از ناحیه این نقطه ضعف) برطرف می کنه و هم مهم تر از اون (اگر اعتقاد داشته باشید) به دست آوردن رضایت مادرتان برای دنیا و آخرت خودتان واجب است با همه آنچه که در این موردبه ما گفته شده.
    شدنی هم است. خیلی هم سخت و زمان بر نیست.
    اولا مادرتان بهتان علاقه داره اگر نداشت اصولا جاروجنجال راه نمی انداخت. بی تفاوت میومد و می رفت و تره هم برای خودتون و مشکلات تون خرد نمی کرد. همینکه از نادیده گرفتن توسط شما و یا رفتارهای شما که به نوعی ایشون رو کنار می گذاره ناراحتش می کنه علائم مهم بودن تان براش است.
    "اگر با دگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی"
    به نظرم در کوتاه مدت می تونید از روش های متعارف مثل سر زدن های مرتب در مواقع تعطیلات به ایشون و پدرتان و - حتما هدیه دادن با مناسبت و بی مناسبت - و مخصوصا ابراز محبت کردن (درحد متعارف نه غلوآمیز و مشکوک)، بهبود روابط تان با دیگر اعضای خانواده فامیل و ... استفاده کنید.
    هر زمان هم که خواستید با کسی ازدواج کنید که خودتان نشان نموده اید طوری زمینه سازی کنید که مادرتون خودش جلو بیفته و احساس مسئولیت کنه. راه های کلی وجود داره ولی جزئیاتش بستگی به سرایط هر فرد و جوانب زندگی وی و اطرافیاش داره.

    امیدوارم همین جا به نتیجه برسید ولی اگر نیاز به مشورت بیشتر دارید می تونید به آدرس سایتی که دربخش معرفی سایر سایت های مشاوره ای قرار داده ام مراجعه و راهنمائی بخواهید. علیرغم بعضی افکار متفاوتی که با بعضی از اون ها دارم ولی بچه های خوبی هستند و دراینگونه موارد می تونند توصیه های خوبی بهتون بکنند.

    موفق باشید
    سلام یک دوست عزیز.

    برای خود من هم جای تعجب و بلکه ناباوری هست که یه مادر با ازدواج فرزندش مخالفت اینچنینی داشته باشه. شاید شما درست می‌گید. مطمئنا نارضایتی‌ها بی‌تاثیر نیست. اما منطقی بودن این نارضایتی‌ها هم مهمه. اصولا یک آدم نارسیست و خودخواه، از هر کس که مطابق میلش عمل نکنه ناراضی هست و وقتی اون شخص غیرمنطقی و کینه‌ای هم باشه این نارضایتی رو به همه چیز تعمیم می‌ده. گرچه شما دوستان عزیز، ناشناس هستید و من رو نمی‌شناسید، با اینحال بازگو کردن برخی رفتارها و برخوردهای بین مادرم با خوهران و برادرهاش و مادربزرگم با فرزندان و نوه‌هاش و دیگران به قدری زنندست که بازگو کردن اون در یک تالار گفتگوی مجازی هم برام خوشایند نیست. وگرنه شاید شما با شناخت بیشتر از مادرم کمتر به امکان به دست آوردن دلش و عادی شدن شرایط خوشبین بودید و من رو به چنین کاری تشویق می‌کردید.

    اگر شما هم مثه من مجردی زندگی می‌کردید و معده بسیار ناراحتی داشتید که از بدغذایی و بدخوری و از تنش و فشار عصبی هر چند وقت یکبار به هم می‌ریزه و روزگارتون رو سیاه می‌کنه و آرزوی خوردن غذا بدون تهوع و استفراغ رو به دلتون میزاره و درحالیکه بسیار لاغرید و کلی تلاش کردید وزن عادی پیدا کنید اما با مشکل معدتون ناگهان ده کیلو وزن کم می‌کنید و جز استخوان چیزی ازتون باقی نمی‌مونه و بسیاری از مشکلات و محرومیت‌های عاطفی و جنسی و بهداشتی و ... دارید و دچار افسردگی هستید و احتمال از دست دادن شغل و تحصیل و بقیه چیزها شما رو تا مرز فروپاشی جلو برده و مادرتون اینها رو می‌بینه، اما کینه‌توزانه و با خودخواهی و خیال راحت نشسته و منتظره شما بشکنید و به غلط کردن بیفتید تا از خیرندیدن شما از زندگی به خاطر نفرینش خوشحال و شادمان بشه. اگر شما هم چنین شرایطی داشتید گمان نکنم منتظر به دست آوردن دل چنین مادر می‌شدید و به جاش به هر سیم خاردار یا بوته خاری چنگ می‌زدید تا خودتون رو از منجلاب بکشید بیرون.

    من بی‌تقصیر نیستم. اصلا فرض کنیم مشکلات همه از سمت من شروع شده و منجر به نارضایتی مادرم شده. آیا با شرایطی که توضیح دادم یک مادر عادی و نرمال با دیدن چنین مشکلاتی برای فرزندش دلش نباید به رحم بیاد؟ نباید به فکر چاره باشه؟ نباشید کمک کنه؟ اصلا دل‌رحمی هیچی. یک زندانی سیاسی در زندان که اعتصاب غذا می‌کنه، تمام تشکیلات سیاسی بسیج می‌شه جلوی مرگ طرف رو بگیرن. چون به آبرو و حیثیت اون نظام لطمه می‌خوره. آیا خرد و ویران شدن من تا همین اندازه هم برای مادرم اهمیت نداره؟ اینکه کار نکنم. تحصیلم رو رها کنم. ابنکه همیشه مجرد بمونم. و ... حداقل اگر کمی منطق داشته باشه برای منافع خودش نباید اینقدر بی‌تفاوت باشه.

    البته حقیقتا تمایل نداشتم و ندارم تمرکزم روی مادرم و کارهاش باشه. چون بسیار ناراحتم می‌کنه. ولی مطمئنا از ایده شما برای مراجعه به مشاور استقبال می‌کنم (البته نه برای اصلاح رابطم با مادرم، بلکه برای چاره جویی در امر ازدواج)
    خودم هم قصد داشتم و دارم که بعد از تعطیلات و برگشتن به تهران چنین کاری رو بکنم. هر چند از اینکه من رو به روانپزشک و تجویز دارو رهنمون کنن بیمناکم.

    با همه این احوال از اینکه شما و یار مهربان بیشتر از بقیه برای راهنمایی من وقت گذاشتید و بی‌ مزد و بی‌منت آنچه رو که درست می‌دونید به قصد خیرخواهی با من در میون گذاشتید ازتون سپاسگذارم.
    ویرایش توسط sahandrz : یکشنبه 06 فروردین 96 در ساعت 19:28

  4. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 فروردین 98 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-9-25
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    3,685
    سطح
    38
    Points: 3,685, Level: 38
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    21

    تشکرشده 64 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو نوشته اخرتون دیدم خودتون اشاره داشتین به شخصیت نارسیستی، پس نیاز به گفته های من نبود، خودتون بهتر میدونین مشکل از کجا هست.

  5. کاربر روبرو از پست مفید yaasi تشکرکرده است .

    sahandrz (دوشنبه 07 فروردین 96)

  6. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yaasi نمایش پست ها
    درود اقای سهند
    من برخلاف نظرات کاربر گرامی یک ذوست معتقد هستم که رفتار مادرتون هیچ ربطی به کارهای کرده یا ناکرده شما در گذشته ندارد، از روی اطمینان کامل میگویم که مادر شما اختلال شخصیت خودشیفتگی دارند که از تعریفهاتون در باره اخلاق و رفتارشون ،مخصوصا فرق گذاشتنشون بین شما و برادرتون مشخصه. اینکه ایشون با برادرتون جور دیگه رفتار میکنند دلیل بر این نیست که اگه شما فلان رفتار را داشته باشید حتما برای شما هم همینکارها را خواهند کرد. از شانس بدتون شما بچه گناهکار هستید و برادرتون بچه سوگولی یا بچه طلایی یک مادر خود شیفته. باید این قسمت تلخ را پذیرا باشید و بدونین که یک بیمار خودشیفته به ندرت درست میشود، اونهم اگه بخواهد کمک حرفه ای بگیرد. بعنوان قربانی یک مادر خودشیفته و بعنوان همون نقش بچه گتاهکار که از مادرم گرفتم ، درک میکنم شرایطتتون را ولی مجبورم بگم بهترین راه برای در امان ماندن از اسیبهای بیشتر، قطع کامل رابطه هست، هرچند در ایران یکم مشکل هست اما چاره ای نیست. بخاطر ازدواج هم همونجور که دوستان گفتند باید دنبال خانومی بگردین که یا شرایط مشابه دارند و یا پدر مارشون فوت کردند.چون جور دیگر همیشه به مشکل برخواهید خورد. امیدوارم روزی این تصور اشتباه که یک زن تا مادر شد تبدیل به مهربانترین و سالمترین و عادلترین موجود دنیا میشود و هیچوقت ممکن نیست از عمد به بچه خودش ازار و آسیب برسوند از بین برود تا کودکانی که اسیر مادرهای بیمار روحی روانی هستند یک عمر خودشون را مقصر ندانند بخاطر بی محبتی مادرشون!
    براتون ارزوی شادکامی دارم
    نقل قول نوشته اصلی توسط yaasi نمایش پست ها
    تو نوشته اخرتون دیدم خودتون اشاره داشتین به شخصیت نارسیستی، پس نیاز به گفته های من نبود، خودتون بهتر میدونین مشکل از کجا هست.
    سلام یاسی عزیز

    ممنون بابت همدردی و راهنماییتون

    من هموطنور که گفتم نه دنبال پیدا کردن مقصر هستم و نه دنبال راه‌حل برای حل مشکل احتمالی مادرم و نه چیز دیگه. من پرونده مادرم رو بستم و گذاشتم کنار. البته در خصوص ازدواجم. یه مادر هر جوری که باشه یه مادره و نمی‌تونی به طور کامل نادیده بگیریش. ولی می‌شه ازش دوری کرد. می‌شه نزدیکش نبود تا اذیتش نکنی و اذیتت نکنه. و ضمنا دیگه اجازه نخواهم داد مانع زندگیم بشه. تا الان ازش دلخور و ناراحت بودم. اما الان دیگه حتی نمی‌خوام ازش ناراحت باشم. مدت‌ها باهاش قهر بودم. اما الان نمی‌خوام حتی باهاش قهر باشم. به نوعی سعی می‌کنم از نظر احساسی کاملا نسبت بهش خنثی باشم.

    پی‌نوشت: کت و شلواره برای دامادی برادرم بود.

  7. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اردیبهشت 00 [ 20:56]
    تاریخ عضویت
    1396-1-07
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    4,735
    سطح
    43
    Points: 4,735, Level: 43
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 69 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. من واقعا از نظرات بعضی ها تعجب کردم به خصوصی اون نظری که گفتن فقط خانواده های مشکل دار باهاتون باهاتون با این شرایط وصلت میکنن. همسر من دقیقا شرایط شما رو داشت وقتی با من ازدواج کرد؛ خانوادش به طور کلی مخالف ازدواجش بودن اون هم به دلایل واهی. همسر من یک بار عقد کرده بود و جدا شده بود و بار دوم هم تا پای نامزدی پیش رفته بود ولی سر نگرفته بود و هر دو بار هم به خاطر برخورد بد و دخالت های بیش از حد خانوادش کار به جدایی کشید تا اینکه تصمیم گرفت مستقل عمل کنه و خانوادش رو کلا دخالت نده. ببیید رمز موفقیت رابطه من با همسرم با شرایطی که ایشون داشت این بود که سعی کرد اول یک رابطه اولیه با خود من برقرار کنه و یک علاقه ای ایجاد شد و بعد کم کم موضوع مشکلش با خانوادش رو مطرح کرد یعنی بعد از اینکه من یه شناخت نسبی از خودش پیدا کرده بودم و یه اعتماد اولیه ایجاد شده بود؛ و هم اینکه علاقه ایجاد شده بود. در نتیجه من تونستم اعتماد کنم و موضوع رو با خانوادم مطرح کردم و خوب طبیعتا خیلی ترسیدن و مخالفت کردن البته من فقط موضوع عقد قبلی ایشون رو بهشون گفتم و نامزدی رو نگفتم چون به نظرم همونقدر که من میدونستم کافی بود و لازم ندیدم همه بدونن. خانوادم رو راضی کردم که فقط یک بار ببیننش و گفتم اگر خوشتون نیومد من اصراری ندارم؛ دیدنش و بعد در موردش تو محل کارش و محل زندگیش تحقیق کردن و همه تاییدش کردن و هیچ نکته منفی پیدا نکردن. همسر من 37 ساله بود و من 32 ساله، ایشون فوق لیسانس داشت و کار خیلی خوب و من هم دکترا دارم و از نظر شغلی خیلی موفق هستم پس سن و شرایطمون طوری بود که میتونستیم مستقل تصمیم بگیریم.البته کل این پروسه اشنایی ما تا ازدواج 6 ماه طول کشید نه بیشتر. به نظر من شما هم با توجه به شرایط خودتون یک خانمی رو انتخاب کنید که مستقل باشن و سنشون خیلی پایین نباشه که باعث نگرانی خانوادشون میشه و اینکه سریع نرید سر اصل مطلب اجازه بدید شما رو یکم بشناسن و بعد مسیله رو یواش یواش مطرح کنید. موفق باشید.
    ویرایش توسط niloofarjan : دوشنبه 07 فروردین 96 در ساعت 20:59

  8. 3 کاربر از پست مفید niloofarjan تشکرکرده اند .

    sahandrz (دوشنبه 07 فروردین 96), آنیتا123 (سه شنبه 08 فروردین 96), حیاط خلوت (دوشنبه 14 فروردین 96)

  9. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofarjan نمایش پست ها
    سلام دوستان. من واقعا از نظرات بعضی ها تعجب کردم به خصوصی اون نظری که گفتن فقط خانواده های مشکل دار باهاتون باهاتون با این شرایط وصلت میکنن. همسر من دقیقا شرایط شما رو داشت وقتی با من ازدواج کرد؛ خانوادش به طور کلی مخالف ازدواجش بودن اون هم به دلایل واهی. همسر من یک بار عقد کرده بود و جدا شده بود و بار دوم هم تا پای نامزدی پیش رفته بود ولی سر نگرفته بود و هر دو بار هم به خاطر برخورد بد و دخالت های بیش از حد خانوادش کار به جدایی کشید تا اینکه تصمیم گرفت مستقل عمل کنه و خانوادش رو کلا دخالت نده. ببیید رمز موفقیت رابطه من با همسرم با شرایطی که ایشون داشت این بود که سعی کرد اول یک رابطه اولیه با خود من برقرار کنه و یک علاقه ای ایجاد شد و بعد کم کم موضوع مشکلش با خانوادش رو مطرح کرد یعنی بعد از اینکه من یه شناخت نسبی از خودش پیدا کرده بودم و یه اعتماد اولیه ایجاد شده بود؛ و هم اینکه علاقه ایجاد شده بود. در نتیجه من تونستم اعتماد کنم و موضوع رو با خانوادم مطرح کردم و خوب طبیعتا خیلی ترسیدن و مخالفت کردن البته من فقط موضوع عقد قبلی ایشون رو بهشون گفتم و نامزدی رو نگفتم چون به نظرم همونقدر که من میدونستم کافی بود و لازم ندیدم همه بدونن. خانوادم رو راضی کردم که فقط یک بار ببیننش و گفتم اگر خوشتون نیومد من اصراری ندارم؛ دیدنش و بعد در موردش تو محل کارش و محل زندگیش تحقیق کردن و همه تاییدش کردن و هیچ نکته منفی پیدا نکردن. همسر من 37 ساله بود و من 32 ساله، ایشون فوق لیسانس داشت و کار خیلی خوب و من هم دکترا دارم و از نظر شغلی خیلی موفق هستم پس سن و شرایطمون طوری بود که میتونستیم مستقل تصمیم بگیریم.البته کل این پروسه اشنایی ما تا ازدواج 6 ماه طول کشید نه بیشتر. به نظر من شما هم با توجه به شرایط خودتون یک خانمی رو انتخاب کنید که مستقل باشن و سنشون خیلی پایین نباشه که باعث نگرانی خانوادشون میشه و اینکه سریع نرید سر اصل مطلب اجازه بدید شما رو یکم بشناسن و بعد مسیله رو یواش یواش مطرح کنید. موفق باشید.
    سلام نیلوفر گرامی

    کاش همه خانواده‌ها و همه دخترها مثه شما همینقدر باز و منطقی برخورد می‌کردن. و چه خوش‌شانس بود همسر شما که با چون شمایی آشنا شد. البته من قبلا در یکی از نوشته‌هام گفتم چنین دختران و چنین خانواده‌هایی با درک بالا که شرایط رو متوجه هتسند و می‌تونند تفکیک قائل بشن بین مسائل وجود داردند و نمونش هم شما. منتهی مساله فراوانی اونهاست. امیدوارم من هم مثه همسر شما خوش‌شانس باشم.

    سوال من اینه. آیا ایشون برای خواستگاری مراسم ابتدایی به تنهایی اومدن؟ یا از اعضاء خانواده کسی همراهشون بود؟
    دوم اینکه مراسم نامزدی و عقد و عروسی و این ها رو چکار کردید؟ آیا مراسم گرفتید یا نه؟ اگر گرفتید در چه حدی برگزار کردید و آیا از خانواده همسرتون کسی تو اون مراسم بود؟
    و سوم اینکه الان چه رابطه‌ای با خانواده همسرتون دارید؟ از نظر رفت و آمد و اینطور چیزها؟

    ممنون می‌شم اگر به این سوال‌ها پاسخ بدید. چون واقعا جواب سوالایی هست که لازم دارم.

  10. #37
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اردیبهشت 00 [ 20:56]
    تاریخ عضویت
    1396-1-07
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    4,735
    سطح
    43
    Points: 4,735, Level: 43
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 69 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهش میکنم.
    تنهای تنها اومد چون اصلا نمیخواست به گوش مادرش برسه که میخواد ازدواج کنه؛ البته زمانی اومد که من خانوادم رو کاملا راضی کرده بودم در نتیجه برخوردشون باهاش خوب بود. جالبه بدونید که چند ماه قبل از ازدواج من پسر دوست صمیمی مادرم بدون خانوادش رفت با یک دختر خانم ازدواج کرد و مادر من مرتب میگفت چه خانواده بی اصل و نصبی بودن که دخترشون رو به اینصورت اجازه دادن ازدواج کنه، بعد که برای من پیش اومد برخوردش اونقدر بد نبود، یعنی آدم تا خودش تو شرایط قرار نگیره نمیتونه قضاوت کنه دیگران بر چه مبنایی اینطور تصمیمات رو میگیرن.
    مراسم خیلی کوچک عقد گرفتیم خونه ما با کلا 25 نفر مهمون چون جشن یکطرفه معنی نداشت فقط حرف و حدیث ها رو بیشتر میکرد البته این موضوع خیلی اعصاب منو خورد کرد و هنوز هم نتونستم کنار بیام و حسرتش مونده به دلم :(
    در مورد ارتباط با خانواده همسرم باید بگم بزرگترین چالش همینه، یک روز بعد از عقدمون به مادرش اطلاع داد ولی چند ماه طول کشید تا من بتونم خودمو راضی کنم برم دیدن مادرش؛ تا به حال دو بار رفتم برخورد مادر بد نبود خیلی رسمی و خشک هیچ کادویی هم بهم ندادن؛ صبر عیوب میخواد که آدم بازم پیشقدم بشه ولی واقعا دلم به حال همسرم میسوزه بد جوری گیر کرده خیلی عذاب میکشه منم مجبورم بازم خودمو خورد کنم برم. این موارد رو هم در نظر بگیرید دیگه... ولی در کل هر دومون از تصمیمون راضی هستیم البته ما قبلش هم خیلی رفتیم پیش مشاور، مشاوری که سالها بود همسر منو میشناخت و از زمان مشکلات ازدواج اولش میرفت پیشش ما بعد از تایید مشاور ازدواج کردیم.
    ویرایش توسط niloofarjan : سه شنبه 08 فروردین 96 در ساعت 01:12

  11. کاربر روبرو از پست مفید niloofarjan تشکرکرده است .

    sahandrz (سه شنبه 08 فروردین 96)

  12. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اردیبهشت 00 [ 20:56]
    تاریخ عضویت
    1396-1-07
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    4,735
    سطح
    43
    Points: 4,735, Level: 43
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 69 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofarjan نمایش پست ها
    خواهش میکنم.
    تنهای تنها اومد چون اصلا نمیخواست به گوش مادرش برسه که میخواد ازدواج کنه؛ البته زمانی اومد که من خانوادم رو کاملا راضی کرده بودم در نتیجه برخوردشون باهاش خوب بود. جالبه بدونید که چند ماه قبل از ازدواج من پسر دوست صمیمی مادرم بدون خانوادش رفت با یک دختر خانم ازدواج کرد و مادر من مرتب میگفت چه خانواده بی اصل و نصبی بودن که دخترشون رو به اینصورت اجازه دادن ازدواج کنه، بعد که برای من پیش اومد برخوردش اونقدر بد نبود، یعنی آدم تا خودش تو شرایط قرار نگیره نمیتونه قضاوت کنه دیگران بر چه مبنایی اینطور تصمیمات رو میگیرن.
    مراسم خیلی کوچک عقد گرفتیم خونه ما با کلا 25 نفر مهمون چون جشن یکطرفه معنی نداشت فقط حرف و حدیث ها رو بیشتر میکرد البته این موضوع خیلی اعصاب منو خورد کرد و هنوز هم نتونستم کنار بیام و حسرتش مونده به دلم :(
    در مورد ارتباط با خانواده همسرم باید بگم بزرگترین چالش همینه، یک روز بعد از عقدمون به مادرش اطلاع داد ولی چند ماه طول کشید تا من بتونم خودمو راضی کنم برم دیدن مادرش؛ تا به حال دو بار رفتم برخورد مادر بد نبود خیلی رسمی و خشک هیچ کادویی هم بهم ندادن؛ صبر عیوب میخواد که آدم بازم پیشقدم بشه ولی واقعا دلم به حال همسرم میسوزه بد جوری گیر کرده خیلی عذاب میکشه منم مجبورم بازم خودمو خورد کنم برم. این موارد رو هم در نظر بگیرید دیگه... ولی در کل هر دومون از تصمیمون راضی هستیم البته ما قبلش هم خیلی رفتیم پیش مشاور، مشاوری که سالها بود همسر منو میشناخت و از زمان مشکلات ازدواج اولش میرفت پیشش ما بعد از تایید مشاور ازدواج کردیم.
    این رو هم اضافه کنم که من چند ماه بعد از ازدواج به خاطر همین مراسم جشن عروسی که نگرفتم خیلی پشیمون بودم و از همسرم خیلی دلخور بودم و خیلی مشکل داشتیم که بماند و نمیخوام توی تاپیک شما مطرح کنم ولی خوب کم کم پذیرفتم که این انتخاب خودم بوده و خدا رو شکر الان همه چیز خوبه، به هر حال تصمیم اسونی نیست خلاف جهت آب حرکت کردن و شما باید خیلی با دقت و هنرمندانه رفتار کنید و انتخاب کنید که بتونید با مشکلات بعدیش کنار بیایید.

  13. کاربر روبرو از پست مفید niloofarjan تشکرکرده است .

    sahandrz (سه شنبه 08 فروردین 96)

  14. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofarjan نمایش پست ها
    خواهش میکنم.
    تنهای تنها اومد چون اصلا نمیخواست به گوش مادرش برسه که میخواد ازدواج کنه؛ البته زمانی اومد که من خانوادم رو کاملا راضی کرده بودم در نتیجه برخوردشون باهاش خوب بود. جالبه بدونید که چند ماه قبل از ازدواج من پسر دوست صمیمی مادرم بدون خانوادش رفت با یک دختر خانم ازدواج کرد و مادر من مرتب میگفت چه خانواده بی اصل و نصبی بودن که دخترشون رو به اینصورت اجازه دادن ازدواج کنه، بعد که برای من پیش اومد برخوردش اونقدر بد نبود، یعنی آدم تا خودش تو شرایط قرار نگیره نمیتونه قضاوت کنه دیگران بر چه مبنایی اینطور تصمیمات رو میگیرن.
    مراسم خیلی کوچک عقد گرفتیم خونه ما با کلا 25 نفر مهمون چون جشن یکطرفه معنی نداشت فقط حرف و حدیث ها رو بیشتر میکرد البته این موضوع خیلی اعصاب منو خورد کرد و هنوز هم نتونستم کنار بیام و حسرتش مونده به دلم :(
    در مورد ارتباط با خانواده همسرم باید بگم بزرگترین چالش همینه، یک روز بعد از عقدمون به مادرش اطلاع داد ولی چند ماه طول کشید تا من بتونم خودمو راضی کنم برم دیدن مادرش؛ تا به حال دو بار رفتم برخورد مادر بد نبود خیلی رسمی و خشک هیچ کادویی هم بهم ندادن؛ صبر عیوب میخواد که آدم بازم پیشقدم بشه ولی واقعا دلم به حال همسرم میسوزه بد جوری گیر کرده خیلی عذاب میکشه منم مجبورم بازم خودمو خورد کنم برم. این موارد رو هم در نظر بگیرید دیگه... ولی در کل هر دومون از تصمیمون راضی هستیم البته ما قبلش هم خیلی رفتیم پیش مشاور، مشاوری که سالها بود همسر منو میشناخت و از زمان مشکلات ازدواج اولش میرفت پیشش ما بعد از تایید مشاور ازدواج کردیم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofarjan نمایش پست ها
    این رو هم اضافه کنم که من چند ماه بعد از ازدواج به خاطر همین مراسم جشن عروسی که نگرفتم خیلی پشیمون بودم و از همسرم خیلی دلخور بودم و خیلی مشکل داشتیم که بماند و نمیخوام توی تاپیک شما مطرح کنم ولی خوب کم کم پذیرفتم که این انتخاب خودم بوده و خدا رو شکر الان همه چیز خوبه، به هر حال تصمیم اسونی نیست خلاف جهت آب حرکت کردن و شما باید خیلی با دقت و هنرمندانه رفتار کنید و انتخاب کنید که بتونید با مشکلات بعدیش کنار بیایید.
    ممنونم از جوابتون نیلوفرجان

    به نظرم اصلا و ابدا فکر نگرفتن عروسی و این مراسمات رو نکنید و اصلا حسرت نخورید. بسیاری تحقیقات نشون می‌ده رابطه معکوسی بین مخارج مراسم عروسی و تداوم ازدواج‌ها وجود داره. یعنی هرچه مراسم عروسی کم‌هزینه‌تر و مختصرتر برگزار شده تداوم ازدواج‌ها بیشتر بوده. نمونش این تحقیق
    https://papers.ssrn.com/sol3/papers....act_id=2501480

    اگر رفتن براتون سخته و آزارتون می‌ده بهتر همونه که رابطه رو کم کنید. دوری و دوستی. اینجوری حرمت‌ها هم بیشتر حفظ می‌شه.

    و باز هم تاکید می‌کنم اصلا به خاطر نداشتن مراسم عروسی ناراحت نباشید. شما و همسرتون برای داشتن هم، یه سری مشکلات رو تحمل کردید. این نکته مثبت رابطه شماست. این روحیه گذشت و فداکاری رو در رابطتون حفظ کنید. مظمئن باشید یکی از خوشبخت‌ترین زوج‌های دنیا خواهید بود.

    ممنون از اطلاعاتتون.
    ویرایش توسط sahandrz : سه شنبه 08 فروردین 96 در ساعت 20:23

  15. #40
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 98 [ 05:55]
    تاریخ عضویت
    1396-12-30
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    2,518
    سطح
    30
    Points: 2,518, Level: 30
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 89.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت شما سهند عزیز

    واقعا ماجراهایی که گفتین هضمش برام سخته، خدا صبرتون بده..
    با آگاهیی از اینکه خیلی از راههای ممکن رو تست کردین و میدونین.. نظرم رو میگم تا شاید مفید باشه
    با توجه به اینکه شما خیلی شخص مقیدی بودین و همواره مادرتون مورد توجهتون بودن، پیشنهاد من این هست که از در محبت وارد بشین شاید به قولی رگ خواب ایشون رو پیدا کنید..
    اینکه حتمن میخواین مادرتون در این مسیر با شما باشن که باید دلشون رو بدست بیارید و نقاط ضعفشون رو پیدا کنید ..

    به هر حال براتون آروی توفیق دارم

  16. کاربر روبرو از پست مفید Tanha95 تشکرکرده است .

    sahandrz (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.