به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 98 [ 05:55]
    تاریخ عضویت
    1396-12-30
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    2,518
    سطح
    30
    Points: 2,518, Level: 30
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 89.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دوری شهر محل زندگی دختر و پسر

    با سلام خدمت مشاوران محترم

    بنده پسری 28 ساله هستم و کارمند، که درگیر ماجرای عاشقی شدم که ماجراشو کامل توضیح خواهم داد که درخواست راهنمایی داشتم.
    بنده در دوران کارشناسی ارشد ترم اول عاشق دختری که اهل شهر دیگری( که بیشتر از هزار کیلومتر دورتر از شهر محل زندگی خودم هست) شدم ، بعد از اینکه در ترم اول و دوم و در طول تابستان با ارتباط پیامکی و اصرار بنده برای آشنایی ( و در عین حال پس از تلاش بسیار برای تلاش برای جلب رضایت خونواده ایشون برای آشنایی ) و البته با هماهنگی با خانواده ام رابطه آشنایی رو در تهران که محل تحصیل هردومون (دانشگاه تهران) شروع کردیم. در طول این رابطه که یکسال به صورت پیامکی و غیر حضوری بود و یک سال هم حضوری بود که با هم کافی شاپ میرفتیم و جاهای دیدنی تهران رو میرفتیم و خیلی با هم صمیمی شدیم و بسیاار زیاد به هم وابسته شدیم . در طول این مدت هم بار ها به مرکز مشاوره ازدواج مهر در تهران رفتیم و تست های روانشناختی بسیار زیادی انجام دادیم که مشاور گفت یک سری تضاد هایی وجود داره بین ما که به کمک مشاوره ی انفرادی اونهم قابل حله ( البته بنده بعد از بارها مراجعه به این مرکز مشاوره حس کردم فقط به دنبال پول گرفتن هستن و جذب مشتری و مشاوره درست حسابی ارائه نمیدادن ولی چیز منفی ای هم نگفتن به هر حال بگذریم ..) تا اینکه بعد از یکسال رابطه حضوری و وابستگی و آشنایی به همراه خانواده برای مراسم خواستگاری به منزل ایشان در شهرشان رفتیم. وقتی خونواده وارد منزل شدن به هیچوجه مورد استقبال خانواده ایشون قرار نگرفتن و رفتارشون رو جوری تعبیر کردن که گویا مایل به دیدن ما نبودن ولی به هر حال ما رفتیم و نشستیم و با توجه به اینکه گفتیم از راه دوری اومدیم و بهتره راجع به همه مسائل اینجا صحبت کنیمو در حالی که خونواده ایشون ساکت بودن دختر خانواده شرطشون رو گفتن و به طوریکه پدرم هر چی میگفتن ایشون جواب میداد و یکم حاضر جوابی کردن. در کل من در اون جلسه مشکلی ندیدم و هرچی که بالا نوشتم چیزی بود که رخ داد و نظر و برداشت پدر و مادرم رو نوشتم.
    بعد از اون جلسه پدر و مادرم مخالفتشون بیشتر شد. طوری که مادرم اشک میریخت و میگفت من نمیتونم با این ازدواج موافقت کنم و تو رو بفرستم اینجا و دیگه سال تا سال نبینمت و خلاصه اینکه ناگهان پشتمو خالی کردن و من هم درمونده شدم و شرایط روحی بدی پیدا کرده بودم نمیدونستم چیکار کنم .

    من خیلی عاشق بودم و خیلی قدم برداشتم در جهت این موضوع ولی در طول رابطه اشناییمون ایشون به من شرایطی رو گوشزد میکردن و باره و بارها از خواستگارای پولدارشون میگفتن دیگه یه جورایی روی اعتماد به نفسم اثر منفی گذاشته بودن و با توجه به اینکه میدونستن بنده هنوز خونه نخریدم از من خونه میخواستن که البته بعد از خواستگاری و مخالفت خونوادم و شرایط پیش امده کمی کوتاه اومدن. تا قبل از خواستگاری گاها من رو به خاطر مسائل مختلف سرزنش میکردن ایشون و تا اینکه چند هفته قبل از خواستگاری در پی یک مشاجره کوچیک ایشون گفتن رابطمون تا الان شده ترمز زندگیشون ( چرا که به واسطه ی این رابطه و مشکلاتی که سر راهمون بود و استرس هایی که داشتیم نتونستیم درست و حسابی به درسمون برسیم و وضعیت پروژه تحصیلیمون هم نابه سامان بود) این حرفشون خیلی به من برخورد و خیلی در من اثر منفی گذاشت چرا که من با تمام وجودم تو این رابطه بودم و باتوجه به اینکه من هم به خاطر این رابطه نتونسته بودم به پروژم برسم ولی با شنیدن این حرف کلا وجودم به هم ریخت طوری که با خودم گفتم تحت هیچ شرایطی شرایط سخت ایشون رو قبول نمیکنم. ولی بعد دوباره رابطمون خوب شد و ما هیچ مشکلی هم نداشتیم باهم اون فقط یک مشاجره کوچیک بود ولی نمیدونم شاید من خیلی حساسم که این حرفشون بهم خیلی برخورد....


    همه این اتفاقا و مخالفت پدر و مادرم بعد از جریان خواستگاری کلا منو خیلی به هم ریخت و حتی توان مخالفت با پدر ومادرم رو نداشتم چون همه اون حرفهای دختر خانم و سرزنش هاشون تو گوشم بود و من نمیتونستم با پدر ومادرم قاطعانه مخالفت کنم هر چند مخالفت کردم باهاشون ولی نتیجه نداد و من هم زیاد پافشاری نکردم ...
    هیچوقت نتونستم در طول رابطه به ایشون بگم که از کدوم رفتارش ناراحت میشدم و همه اینا رو در درون خودم نگه داشته بودم تا اینکه اینجا ،همه ی اون حرفها و ناراحتیهایی که از ایشون داشتم، با مخالفت پدر ومادرم هماهنگ شده بودن و علیه قلبم و احساسم قرار گرفته بودن

    با خودم میگفتم من نمیتونم اینطور که ایشون میخواد باشم و کلی ایراد دارم که ایشون هم به من گوشزد میکردن و اونها رو با خودم مرور میکردم و شاید بهتر باشه این رابطه نشه و خلاصه هر روز تو ذهنم کلنجار میرفتم و تمومی نداشت

    یک هفته گذشت تا اینکه بعد اون ماجرا من ایشون رو در تهران دیدم و ایشون خیلی ناراحت بودن از اینکه خونوادم مخالفت کردن و خیلی مهربونتر از قبل شده بودن به طوری که عشق من باز هم بیشتر شد به ایشون و وابستگیم خیلیی بیشتر و هر روز بیشتر من به ایشون گفتم سعی میکنم خونوادم رو راضی کنم و کلا درگیر بودم با افکارم و خونوادم وایشون
    یه مدت که گذشت همش سراغ خونوادمو میگرفتن و من چیزی نمیگفتم و ایشون میگفتن خونوادت با من و احساسم بازی کردن و نفرینشون میکرد و من خیلی بهم فشار میومد و ناراحت میشدم و بهشون هم میگفتم و رعایت میکردن و بعد دوباره در دیدار بعدی همونطور ...

    تا اینکه چند ماه گذشت و ایشون گفت من خسته شدم و حق هم داشت و خیلی هم حق داشت و من هم نتنستم خونوادم رو راضی کنم تو این مدت ، ایشون کات کردن و گفتن دیگه رابطه نداشته باشیم من هم که میدیدم هر روز ایشون بیشتر عذاب میکشن چیزی نگفتم و حرفی نزدم و دیگه رابطه نداشتیم تا الان که دوماه گذشته البته دو و سه باری من پیام دادم حالشون رو پرسیدم که باز هم گفتن پیام نده و .... من خیلی دلم تنگ شده براشون و خیلی خیلی سخته برام

    راهنماییم کنین که چیکار کنم ؟ من قدرت تصمیم گیریم پایینه و البته تو این شرایط پایین اومده و نمیدونم دیگه چیکار کنم !؟
    از طرفی همه مسائلی که پیش اومد بین ما من رو دلشکسته کرده بود ولی من هرگز نمیخواستم زیر حرفم بزنم و همیشه گفتم و میگم اگر مخالفت خونوادم نبود باهاشون ازدواج میکردم . الان خیلی دلتنگم و الان که دوماه گذشته هر شب اشک میریزم و به یادش روزگار میگذرونم و ایشون هم خیلی ناراحته و خیلی بهشون سخت میگذره ومن خودمو واقعا مقصر میدونم و از ته قلبم ناراحتم و دوس ندارم حتی ذره ایی ناراحتیش رو ببینم.

    ببخشید خیلی طولانی شد
    اگر حوصلتون نشد بخونید بگید مختصرش کنم
    اگر پاسخگویی به این سوالم نیاز به پرداخت حق عضویت داره باز هم بهم بگین سریع پرداخت میکنم واقعا ناراحتم و شب و روز ندارم لطفا راهنماییم کنید. ممنونم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام خدمت شما تنهای عزیز، عیدتون مبارک
    برادر خوبم سه مسئله مطرح هست و در پایان توصیه ی بنده؛
    ۱. ابتدای امر خونواده ایشون ابتدایی ترین حالت احترام رو رعایت نکردن، یعنی باید چون از راه دور اومده بودین و خواستگار هم بودین، حتما احترام شما رو خانواده محترمتونو میگرفتن. این یک شرط اصلی هست. ببینین به بیانی ساده تر شما اول با خونواده طرف مقابلتون ازدواج میکنین بعد با با دختر خانم. شرایط خانوادگی یکی از مهم ترین مسایلی هست که هر خواستگاری باید اونو مد نظر قرار بده / البته خیلی مهم بوده که چرا اونها با شما این برخورد رو داشتن... ؛
    آیا تمایل به پذیرش شما نداشتن؟
    آیا مسایلی دیگر مطرح هست که شما و ما نمیدونیم؟
    در هر حال اشتباه اول از جانب ایشون بوده.
    ۲. مسئله ی دوم قدرت اراده و اختیار شما هست. وقتی برای مسایل اینچنینی قراری میگذاریم باید متعهد باشیم و سر قول خودمون بمونیم اینکه با هر پیشامد یا حرفی بخوایم این قرار رو فسخ کنیم نشان دهنده این هست هنوز برای مسئله ی مهمی به نام ازدواج آمادگی لازم رو نداریم و قدرت تصمیم گیری ضعیفی داریم که هر مسئله ی ای در اون تأثیر خواهد گذاشت.اگر بفرض پدر و مادر ناراضین در محیطی صمیمانه علت عدم رضایتشونو بدونین و اگر جواب قانع کننده ای دارین مطرح کنین یا بخواین مدتی نامزد باشید تا دختر خانم بیشتر با پدر و مادرتون در تعامل باشن. البته شما مرد هستین و میتونین از همسرتون بخواین در شهر شما زندگی کنن به همین سادگی.
    ۳. یکی از مسایل بسیار مهم این هست که دو سال و بلکه بیشتر رابطه ی شما کش داده شده و ادامه رابطه در شرایطی که افراد بهم تعهدی قانونی و شرعی ندارن بعد از مدتی کم کم رو به زوال خواهد رفت . دورانی که باید در نامزدی میرفتین و میگشتین و حال خوبی پیدا میکردین در یک رابطه ی آشنایی گذشت و هیچکس تعهدی به دیگری نداشت، بیشتر تفریح دوستانه بود تا بستر سازی ازدواج. از طرفی در این فواصل افرادی هستن که با موقعیت های مناسب برای خواستگاری دختران اقدام میکنن و این روی تصمیم دختران اثر منفی خواهد گذاشت مخصوصاً کسی که خیلی به کارش و قولش خیلی مطمئن نیست.
    ۴. اینکه هیچ وقت از اشتباهات طرف مقابلتون حرفی نزنین و همیشه همه ی حرفا رو درونتون بریزین، خودتون رو به زمان انفجار نزدیک میکنین...که در این صورت پایان رابطه شکل خواهد گرفت. اگر دختر مورد نظرتون اشتباه میکنه بهش بگین و با نگفتن فرصت تفکر و جبران رو ازش نگیرین. اگر رفتاری یا گفتاری شما رو آزرده میکنه تذکر بدین و اگر ادامه پیدا کرد اتمام حجت کنین که در صورت تکرار تجدید نظر خواهید کرد.
    اما توصیه ی بنده؛
    ابتدا با خانوادتون صحبت کنین و اگر دلیل منطقی برای ازدواج دارین و میدونین ایشون دختری هست که از نظر اخلاقی، اعتقادی، فرهنگی و ... مثبته.. پس برای خانوادتون بگین... وقتی اقناع شدن، برین سراغ تماس با پدر دختر مورد نظرتون و از ایشون اجازه بگیرین بار دیگر برای خواستگاری برین ، در ضمن صحبت با ایشون سؤال کنین آیا مسئله ای مطرح هست که شما بخواین بمن بگین یا مشکلی وجود داره که من بی اطلاع باشم؟ در ضمن صحبتتون شرایطتتون رو هم بگین اینکه فعلاً نمیتونین صاحب خونه شین، پولتون و درارایی های شما فلان حدوده و مهریه رو فرضا از ۱۱۴. سکه بیشتر نمیتونین بپذیرین و کلاً یک بیوگرافی راست و واضح به ایشون رائه بدین و بگین دو روز دیگه تماس میگیرین و منتظر این هستین ببینین پاسخشون برای درخواست بله هست یا خیر.
    اگر گفتن بله، بیاین ، بگین ما یک هفته ای میام و مهمون منزل شماییم!!! این رو بدین دلیل بهتون عرض کردم که در این هفت روزبه بهانه خرید سوغاتی اول تحقیق کنین و بعد طی نشست و برخاست با خانوادشون یکم از نظر فرهنگی و اخلاقی شرایطتشون دستتون بیاد و بی گدار به آب نزنین. یعنی اگر شرایط بدی بود بیشتر از این ادامه ندین.
    اگر خیر بود بیش از این مسئله رو کش ندید و بفکر ساختن آینده ای جدید باشین و حتی الامکان از شهر خودتون همسر انتخاب کنین تا راحت بتونین در دید هم قرار بگیرین. دیگر هم به هیچ تماس یا پیامی پاسخ ندین تا روانتون به آرامش برگرده.
    ویرایش توسط yarmehrban : دوشنبه 30 اسفند 95 در ساعت 19:12

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 98 [ 05:55]
    تاریخ عضویت
    1396-12-30
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    2,518
    سطح
    30
    Points: 2,518, Level: 30
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 89.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام و عید شما هم مبارک
    ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و روز عیدی در خواست راهنمایی بنده رو پاسخ دادین.
    در مورد قسمت اول صحبتتون ، اصل موضوع اینه که پدر ایشون واقعا مخالف بودن آن هم به دلیل دوری و نا آشنایی با خلق و خوی ما و سختی تحقیق و شناخت ما و از این قبیل،،، و از سایر لحاظ مشکلی نداشتن چون من شغل و درامد خوبی دارم و میتونم به راحتی زندگیم رو بسازم . و یکی از شرایظشون هم زندگی در شهر خودشون بود که بنده با رضایت خونواده خودم پذیرفته بودم این رو . و مشکل در روز خواستگاری این بود که پدر و مادرم این حس رو داشتن که آونها ما رو تحویل نگرفتن و... علتشم این بود که پدر و مادر ایشون اصلا صحبتی نکردن و تا آخر جلسه ساکت بودن و برادرشن صحبت میکردن در حالی که پدرمبارها تاکیید کردن ما از راه دور اومدیم پس بهتره راجع به همه شرایط صحبت کنیم ولی باز هم ظاهرا همه شروط از طرف خود دختر خانم بود ، که شرط خونه رو هم خودشون مطرح کردن و پدرم گفت من هم تا حدی میتونم کمک کنم ولی الان خونه دار شدن سخته و.. و دختر خانم جواب دادن من صبر میکنم و ... و حاضر جواب بودن ( من چون میشناختمشون برا من نرمال بود باز هم ولی پدر ومادرم از این رفتار دختر خانم هم نگران شده بودن و در کل نپسندیدن به هیچوجه رفتار خودش و خانوادش رو) در حالی که از نظر بنده نرمال بود رفتارشون.
    مسئله دیگه ایی هم که بود اینکه اونها از نظر مالی آمادگی فراهم کردن جهیزیه رو نداشتن در حالی که من این رو هم گفتم که مسئله ایی نیست ما زندگی رو با هم میسازیم و... ولی باز هم نگران این قضیه بودن

    در مورد موضوع دوم : اینکه مشکل اصلی پدر ومادرم دوری بود که درسته از قبل هم این رو میدونستن ولی من راضیشون کرده بودم چون واقعا مطمئن بودم و اون موقع هیچ مشکلی در تصمیم گیری نداشتم،، اما بعد از خواستگاری دوباره به شدت مخالفت کردن به همون دلایلی که گفتم و رفتار اونها رو بی احترامی تلقی کردند و به من گفتن این خونواده تو رو نمیخوان وگرنه شرایط سخت نمیگذاشتن و ... در حالی که خودم هم اون موقع به دلایل برخی حرفای دختر خانم از ایشون نا امید شده بودم و اینکه در طول دوره اشناییمون ایشون با اینکه خونواده ی من رو ندیده بودن ولی همش بر اساس خاطراتی که من تعریف کرده بودن برداشت منفی داشتن و همش بد خونوادم رو میگفتن در حالی که من به هیچ عنوان خودم از حرفای خودم همچین برداشتی رو انتظار نداشتم و طوری شده بود که من واقعا دیگه مطمئن نبودم بعد ازدواج ایشون چه رفتاری با خونواده من خواهند داشت، اینو با خودش هم مطرح کردم اون موقع و میگفت نه من به خاطر خودت میگم وگرنه هیچوقت همچین رفتاری نخواهم داشت و... ولی باز هم بعدشهمیشه حرفاش همین چیز ها بود بویژه بعد از خواستگاری که خانوادمو نفرین میکردن و من کفری میشدم ولی با خودم میگفتم عصبانیه اروم باش چیزی بهشون نمیگفتم و این رفتار ها بود که من رو دودل کرده بود نسبت به آینده و نسبت به رفتاری که ایشون با خونوادم خواهند داشت و در مقابل این رفتارها من هم دیگه نمیتونستم در برابر این حرف مادرم که ما تو رو دیگه هرگز نخواهیم دید حرفی بزنم و دفاع کنم و یه حالت ابهام گیر کردم تا اینکه ایشون خسته شدن و کات کردیم و..


    مودر سوم که فرمودین: بله قبول دارم که ما اشتباه کردیم و حرکتی که کردیم واقعا ضررش رو الان داریم میچشم که چقدر جدایی سختمونه، یکی از دلایلش این بود که هردو تهران بودیم و میتونستیم راحت ببینیم همو و این دیگه تبدیل به عادت شد و چشمامونو بستیم به اینکه این قضیه ممکنه نشه اصلا. من از سمت خونوادم مطمئن بودم و خودم هم تصمیمو گرفتم و در طول این مدت آشنایی بود که یه مقدار حرفا و گفتمانهایی بین ما شد که واقعا جاش نبود و به رابطمون اسیب زد و حرکت خامی بود و یک مقدار من رو دلسرد کرد ولی این رو هم مد نظر داشتم همیشه که من با روحیات یک دختر طرفم و نباید هرگز زیر حرفم بزنم و تا خواستگاری هم پیش رفتم و نتیجتا مسائلی پیش اومد که من دیگه مغزم هیچ راه حلی نشون نمیداد بهم وقتی خونوادت پشتتو خالی میکنن یکباره ، حس خیلی بدی داره و ادم دیگه اون موقع میبینه که نمیتونه تصمیم بگیره و حس میکردم تنها ام و حتی حس میکردم دختر خانم هم اخلاقایی داره که من نمیشناسم و تضمینی برای آینده خوب نداشتم و رویاهام نسبت به یک زندگی آروم و همه با هم خوب، به هم ریخته بود.

    در مورد مورد چهارم که فرمودین: بله مشکلی که من دارم و حالا یا ذاتی هست یا اینکه اکتسابی نمیدونم ولی اینه که نمتونم نه بگم و حتی نمیتونم نظر مخالفم رو بگم و چالشی که باهاش مواجهم اینه که همیشه دوس دارم تا دیگران رو تایید کنم تا اونها هم من رو تایید کنن و البته با کنکاشی که کردم این رفتار ها رو در خونواده خودم هم میبینم به وضوح، برای همین همکارانم خیلی ازم راضی هستن چون اصلا اهل مخالفت و بحث و ... نیستم و دوری میکنم و با عقاید خودم زندگی میکنم و تا زمانی که کسی احترام من رو نگه داره هیچ مشکلی با هم نخواهیم داشت. نمیدونم این رفتار چقدر به ضررم تموم خواهد شد ولی باور کنید نتونستم تغییرش بدم جوری که انگار بخشی از وجودم شده ، در رفتارم با دختر خانم هم هر بار حرف نادرستی میزدن نهایتش میگفتم نه اینطور نیست ولی در اخر برای اینکه اون لحظه خوش باشیم حرفی نمیزدم یا قبول میکردم در حالی که بعدا دیدم ایشون فکر کردن من قبول دارم همه نظراتش رو.
    اگر میفرمایین که با این اخلاق من امادگی ازدواج رو ندارم میخوام در عین ناراحتی و تاسف برای خودم، بگم من با این ویژگی بزرگ شدم و نتونستم هیچوقت تغییرش بدم و الان که 28 سالمه چطور میتونم تغیرش بدم واحتمالا محاله تغییرش برام .....

    در قسمت اخر هم که فرمودین، من ایشون رو هنوز هم مناسب میبینم با توجه به شرط انسانیت اصلا نمیخوام باعث اشک کسی بشم و یا کسی رو ناراحت کنم و بویژه اگر اون شخص رو خیلی دوس داشته باشم،،،و در اواخر این مسائل و مخالفت هام با برخی نظراتش رو با ایشون مطرح کردم و حس میکنم میتونیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم و اینکه برخی شروط رو با ایشون طی کنم که مثلا حق ندارن راجع به خونواده من صحبت کنن و یا من با چه چیز های مخالفم و یا موافقم و... میتونم این شرط ها رو خیلی محکم باهاشون مطرح کنم و اگر بپذیرن مرحله بعدی کارهایی که شما فرمودین راضی کردن خونوادم و بعدش تماس با پدر ایشون و ....



    واقعا ممنونم از وقتی که میگذارید و به سوال بنده جواب میدین
    نمیدونم چقدر میتونم منظورمو برسونم ؟، ولی خیلیی تحت فشار روحی هستم و خیلی هردومون ناراحتیم و میدونیم که اشتباهاتی داشتیم در این رابطه

  4. کاربر روبرو از پست مفید Tanha95 تشکرکرده است .

    yarmehrban (سه شنبه 01 فروردین 96)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام خدمت شما، روز بهاریتون بخیر/ خواهش میکنم
    درباره قسمت اول نوشتتون عرض کنم شاید برای راضی نگه داشتن دو طرف ماجرا ، زندگی در شهر و زادگاه خودتون یا انتقال زندگی والدینتون کلاً به اون شهر تنها گزینه های باقی مانده باشه.
    اما درباره داشتن خونه عذر میخوام ولی دختری که در تهیه جهزیه مشکل داره چطور طلب منزل میکنه؟ آیا این بخاطر عقب نشینی یا استفاده از اخلاق و سکوت شما نیست؟ امروزه در این شرایط سخت چقدر باید پول داشته باشیم تا بتونیم خونه بخریم.. واقعا کار بسیار سختی هست.شما بهیچ عنوان نباید والدینتونو در فشار قرار بدین یا اینکه از خودتون انتظار زیاد از حد داشته باشین... خدمتتون عرض کردم شما همین هستین، یک پسر جوان که درآمد مشخصی داره، خونوادش اینه و در حد خودش میتونه هزینه کنه. هرگز بخاطر این مسئله نه خودتون و نه والدینتونو مجبور نکنین، ایشان یک چیزی رو از شما میخوان که در حال حاضر یک مرد شصت ساله هم نداره، ابتدا به خودشون نگاه کنن و سپس از شما انتظار داشته باشن.
    در خصوص مسئله ی دوم خدممتتون عرض کنم، زمانی که دو نفر با هم آشنا میشن در واقع بخاطر شرایط ویژه ای که دارن و بقول معروف خیلی بهشون خوش میگذره.... خیلی از عیب ها و کاستی های هم رو متوجه نمیشن یا به سادگی ازش عبور میکنن... از هم سؤمالاتی نمیپرسن که ضعف ها و مشکلات رو تشخیص بدن و همینم بعدها دردسر ساز خواهد شد. اینکه ایشون وطیفه دارن احترام والدینتونو بگیرن جای هیچ صحبتی رو باقی نمیگذاره و شما باید خیلی محتاط باشین. اما اگر واقعا متوجه شدین که برخی رفتارها یا گفتارهاشون اشتباه و نادرست هست... دو ستون روی کاغذ بکشین در ستون اول معایب، اشتباهات و هر چه که از ایشون بد هست رو بنویسید و در ستون دوم بدون اغراق و عشق، از محاسنشون بنویسین . ببینین کدوم ستون سنگینی بیشتری میکنه و آیا شما میتونین با معایب و مشکلات ایشون خودتونو وفق بدین؟!!
    من گفتم با این شرایط آمادگی ازدواج رو ندارین ، چون میدونم اولین نفری که آسیب میبینه شما هستین. بله شما امروز و بعدها در زندگی با مشکلات زیادی مواجه خواهید شد اولین مشکل این هست، چون مخالفت نمیکنین و نه نمیگین همین بر تصمیمتون اثر خواهد گذاست. یعنی بفرض خانمتون اگر بگن من خونه پدر، مادرت نمیام چون شما قدرت مخالفت ندارین پس از تصمیمتون برای رفتن صرف نظر میکنین که در این صورت شما رباتی هستید که یکسری برنامه ریزی و کد داره و خودش به خودی خود فاقد هر اختیار و تفکری هست.
    قبل از ازدواج باید سعی کنید بعنوان یک انسان که خداوند قدرت اختیار و تصمیم گیری بهش داده اول با خودتون کنار بیاین ، اینکه چرا من در برابر دختر مورد علاقم سکوت کردم یا نه نگفتم آیا من نقاش تصویر یک مرد ضعیف و سُست از خودم نیستم؟ مردی که هر چه دیگران بخوان و بگن براحتی میپذیره و اعتراضی یا قدرت و اختیاری نداره.. آیا این از من یک فرد تابع دستور نخواهد ساخت که بعدها عقاید و ارزش های من کم کم به سویی دیگر منحرف بشه؟
    آیا من در این سن باید خانه داشته باشم؟ باید با والدینم به مقابله بلند شم یا اینکه خدایی ناکرده خلافکار باشم! آیا رسیدن به این نقطه و این شرایط، ترسیم من از آینده و ازدواج بود؟
    آیا من باید نظاره گر توهین و تندی شریگ زندگیم در برابر خانوادم باشم؟چطور یک عمر میخوام این افراد رو در کنار هم بنشونم و با اونها خانواده ای بزرگ بسازم؟ آیا من باید با خیال راحت به فعالیت هام بپردازم یا اینکه همیشه نگران برخوردها باشم و نقش قاضی و حل اختلاف رو پی بگیرم؟
    من نمیگم که همیشه مخالف باشید و نه بگید اما طرف عقل رو بگیرید ، اگر حرفی غیر منطقی، بر پایه توهین، تحقیر و ... رو شنیدید یا رفتار اشتباهی دیدید حتما تذکر بدید و به طرف مقابلتون بفهمونید که من ناراحت شدم و من این چیزها رو دوست ندارم، در واقع از بروز مشکلات بعدی در زندگیتون پیشگیری میکنید.
    در پایان بازم بهتون عرض میکنم شما همین هستید، با این شرایط اینو خدمت پدر این خانم و خود خانم یا هر کسی دیگر عرض کنین و زیر بار حرف غیر منطقی نرید. بگین فعلا تا زمانی که شرایط اقتصادیم خیلی خوب نشه نمیتونم به داشتن خانه فکر کنم و در فلان حد میتونم خونه اجاره کنم/ بگین من از حاضر جوابی، توهین، گستاخی، بی احترامی به خانوادم و خودم ناراحت میشم و اینها خط قرمزهای منن/ بگین من زندگی با فلان مقدار حقوق رو میتونم بسازم و بیش از این نمیتونم/ بگین من هزینم برای عروسی و تشریفاتش در حد معمولی هست/عرض کنین من طلا و خرید در فلان حد رو میتونم داشته باشم و بفرض میتونم انقدر سکه مهریه رو بپذیرم...و ....
    اگر همه چیز درست بود و شرایط دوباره ای پیش اومد، اون چند روز اقامتتون هم فرصتی برای تعامل بیشتر براتون ایجاد میکنه و هم از نزدیک شرایط رو لمس میکنین. تا زمانی که از همه چیز مطمىن نشدید اقدام خاصی انجام ندید و توصیه اکید میکنم به امید تغییر کسی وارد زندگیش نشین، چون آدمها یا تغییر نمیکنن یا به سختی تغییر خواهند کرد، همه شرایط رو بسنجین و بعد اقدام کنین.

  6. کاربر روبرو از پست مفید yarmehrban تشکرکرده است .

    Tanha95 (سه شنبه 01 فروردین 96)

  7. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    هم شما و هم خانم یار مهربان، خیلی مفصل و خوب پستهاتون را نوشتید و ارتباط مناسبی بین زبان و متن هر دوتون هست.
    شاید حرفهای من به نوعی تکراری باشه

    1- مرکز مشاوره به شما گفتند تضادهایی هست و نیاز به کار داره. به نظرم این موضوع را باید جدی تر بگیرید.

    2- شما تقریبا منفعل هستید و این خیلی در ارتباطات به شما ضربه می زنه.
    در مواردی که توی پستتون ذکر کردید خودتون را در نظر نمی گیرید و هر چی ایشون می خوان جواب شما مثبت است.

    3- حاضر جوابی دختر در جلسه خواستگاری نکته ی قابل تاملی هست.
    صحبت کردن با حاضر جوابی خیلی متفاوته. ضمن این که می گید پدر و مادرش هم صحبت چندانی نکردند
    (ممکنه دختر خانم حتی به اونها هم اجازه اظهار نظر نمی ده و کلا این اخلاق را داره!)

    4- ایشون حتی در دوران دوستی توی تصوراتشون هم با خانواده ی ندیده ی ! شما دعوا داشتند!
    چطوری می خواهید با این خانم یک زندگی خانوادگی خوب داشته باشید؟

    5- شما بری شهر ایشون زندگی کنی، برخلاف نظر پدر و مادرت ازدواج کنی، بابات هم باید برامون خونه بخره ..... ما هم آمادگی تهیه جهیزیه نداریم !! می شه بفرمایید این خانم قراره چی بذاره وسط برای زندگی مثلا مشترک ؟ مشترک از نظر ایشون یعنی شما آماده کن، من استفاده کنم؟

    به نظر من که بهتره حالا که هر دو خانواده ناراضی هستند و کمی هم فاصله افتاده
    این را به فال نیک بگیرید و به هر سختی هست رابطه تان را تمام کنید.

    بعد هم روی خودتون بیشتر کار کنید که از این انفعال کمی فاصله بگیرید.
    یا حداقل با دختری منصف تر ازدواج کنید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    Tanha95 (سه شنبه 01 فروردین 96)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 98 [ 05:55]
    تاریخ عضویت
    1396-12-30
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    2,518
    سطح
    30
    Points: 2,518, Level: 30
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 89.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    ممنونم
    در مورد قسمت اول: مرکز مشاوره از روی نتیجه تست ها گفتن که دختر خانم بسیار اهل تعیین باید و نبایدها برای همسرش خواهد بود. و به من گفتن این ممکنه باعث استرس بشه در زندگی. و از طرفی من این مورد رو در طول رابطمون خیلی دیدم و اینکه مثلا وقتی من زودتر میرفتم سر قرار ناراحت میشد و میگفت تو باید به من زودتر میگفتی تا حاضر شم. منم میگفتم خوب الان من معطل شدم منم با این قضیه مشکلی ندارم ولی بازم حرف خودش رو میگفت و من رو به بی برنامگی متهم میکردن ... یا اگر ندرتا آن هم با دلیل و یه اتفاق و کلی عذر خواهی و ..دیرتر میرفتم باز هم همینطور ... و حالا درسته دیر و زود اومدن خوب نیست ولی به حال من دلیل میاوردم و عذر خواهی میکردم و البته موارد دیگه ایی هم بود مثلا یه ماجرایی رو بهشون میگفتم که خوشحال بشن و اتفاقا شدیدا ناراحت میشد و عصبانی میشد که اینو باید زودتر میگفتی و...

    مورد دومکه فرمودین درسته من منفعل میدونم خودم رو و یه حالت بی هدفی پیدا کردم و شور و شوقی برای کار خاصی ندارم حتی الان و بویژه وقتی که ایشون توقعات بالاشون رو به من میگفتن و میگفتن وظیفه هر پسری هست خونه داشته باشه و... و من اعتماد به نفسم پایین میومد ولی بروز نمیدادم متاسفانه ، و ایشون ناراحتی من رو متوجه نمیشدن

    تقریبا حاضر جوابی کردن ،، پدرم میگفتن نمیشه خونه الان سخته >> میگفتن من صبر میکنم >> پدرم میگفتن خوب به این زودی نمیشه >> میگفت من بیشتر صبر میکنم

    مورد چهارم هم بله ایشون از هر خاطره ایی که من تعریف میکردم یک نتیجه گیری منفی راجع به خونواده من میکردن خیلی بدبین بودن به خانواده داماد کلا و نمیدونم چرا، و البته من خیلی با ایشون تو این زمینه بحث میکردم و مخالفت میکردم ولی دیگه میدیدم نمیشه بحث رو ادامه داد بیخیال میشدم ...

    بله توقعاتشون خیلی بالا بود و حتی من چند مورد رو نگفتم : مهریه سال تولد و ...
    ولی در رابطه با جهیزیه میگفتن قراره آماده کنیم ولی اقرار میکردن فعلا امکانش نیست براشون و البته خونواده آبروداری بودن و این رو تامیین میکردن هر چند برای من خیلی این چیزها مهم نبود و میگفتم اونها رو هم با هم تهیه میکنیم بالاخره .. مهم خود زندگیه و مهم عشقه و ..


    من در رابطه با ایشون خیلی بی سیاست بودم شاید اگر خیلی چیز ها رو کنترل میکردم و خیلی حرفها رو جلوشونو میگرفتم و خیلی جاها مخالفت میکردم کار به این جاها نمیکشید و اینطور نمیشد
    علتش هم بی تجربگی بسیار زیاد من و سادگی بیش از حد من بود خودمم از دست این همه کم خردی خودم بیزار شدم

    و البته من خیلی نکات منفی رو گفتم و نکات مثبت زیادی هم داشتن و من خوشم میومد از اونها.

    من خودم رو در رابطه با ایشون هم مقصر میدونم و خیلی به ایشون هم ضربه روحی وارد شد، و من اصلا دوس ندارم باعث ناراحتیش باشم
    یه جورایی خودم تموم کننده این رابطه بودم ، دوس ندارم ظلمی کرده باشم در حقش و دوس ندارم به همین راحتی ولش کنم و برای خودم خوش باشم برام مهمه که چه حالی داره و چیکار میتونم براشون بکنم. ایشون هم خودش به اشتباهاتش پی برده و خودشون به من گفتن که خیلی اشتباه داشتن تو این رابطه.
    خودم هم اطراف خودم خیلی ظلم دیدم و خیلی بدعهدی دیدم و برای همین از اینها متنفرم و دوس ندارم خودم یکی از اینها باشم!
    ویرایش توسط Tanha95 : سه شنبه 01 فروردین 96 در ساعت 17:12

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 98 [ 05:55]
    تاریخ عضویت
    1396-12-30
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    2,518
    سطح
    30
    Points: 2,518, Level: 30
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 89.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام خدمت مشاوران گرامی
    اگر جدایی رو پیشنهاد میکنید، میشه لطفن راهنماییم کنید که چیکار میتونم بکنم که ایشون از این جدایی آسیب نبینن ؟

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Tanha95 نمایش پست ها
    با سلام خدمت مشاوران محترم

    بنده پسری 28 ساله هستم و کارمند، که درگیر ماجرای عاشقی شدم که ماجراشو کامل توضیح خواهم داد که درخواست راهنمایی داشتم.
    .
    .
    .
    .






    دوست عزیز سلام و سال نوی شما مبارک
    ابتدا از اینکه اینقدر صریح صحبت می‌کنم عذر می‌خوام. من درباره شخص مورد نظر شما بر اساس اطلاعاتی که نوشتید قضاوت می‌کنم. رشته تخصصی من مشاوره یا روانشناسی نیست و لذا نظرات من تخصصی نیست. بلکه نظرات شخصی منه و بر اساس تجربه مشابهی که در یکی از آشنایان دیدم نظر می‌دم. در نهایت نظرات من ممکنه اشتباه باشه. تصمیم‌گیرنده خود شمایید.

    من از از آنچه توضیح دادید احساس کردم دختر خانوم مورد نظر شما از احساسات شما سوءاستفاده می‌کنه. هر قدمی که شما عقب می‌رید ایشون جلوتر می‌یاد و وقتی با سد مخالفت خانواده شما روبرو می‌شه عقب می‌ره و دوباره احساسات شما رو تحریک می‌کنه. گو اینکه ایشون سر میز مذاکره هسته‌ای نشسته و با سبک سنگین کردن گزینه‌ها دنبال حداکثر بهره‌کشی هست.
    من خودم زندگیم دو بار به خاطرمخالفت خانوادم به هم خورده، اما بر اساس چیزی که شما از اون خانوم و رفتارهاشون تعریف کردید کاملا به مخالفت خانوادتون حق می‌دم و معتقدم به صلاحتون نیست این رابطه رو ادامه بدید.
    به نظر می‌رسه ایشون رفتار سلطه‌گرانشون رو در خانواده هم پیاده کرده و می‌شه انتظار داشت بعد از شروع زندگی مشترک هم چنین رویه‌ای رو با شما در پیش خواهد گرفت. ضمن اینکه ایشون به قول خودتون از خواستگارای پولداراش به شما می‌گه. اما چرا مثلا از خواستگارای فهمیده‌تر چیزی نمی‌گه؟ چرا از خواستگارای خوشگل و خوشتیپ‌تر چیزی نمی‌گه؟ چرا از خواستگارای با موقعیت اجتماعی بالاتر چیزی نمی‌گه؟ این نشون می‌ده ایشون بسیار مادی‌گرا هستند و معیار ایشون برای انتخاب هم مادیات هست.
    به نظرم رابطه رو ادامه ندید و الان که تموم شده بزارید تموم شه. چون به نظر رابطه سالمی نمی‌رسه و توقعات ایشون بسیار بیشتر از واقعیات هست.
    شما می‌خواین یه سری شروط برای ایشون تعیین کنید و من حدس می‌زنم ایشون هم بسیاریش رو قبول می‌کنه. منتهی اگر بعد از ازدواج اونها رو رعایت نکرد چی؟ اگر هر راهی رو امتحان کردید و ایشون زیر بار رعایت اون شروط نرفت آخرش چی؟ می‌خواین طلاق بگیرید به خاطر عدم رعایت اون شروط؟ اگر جوابتون منفی هست که پس چرا شرطی می‌زارید که ضمانت اجرایی نداره و در صورت نقض اونها شما هیچ کاری از دستتون بر نمی‌یاد؟ اگر جوابتون مثبته به این فکر کنید که خونه‌ای خریدید در شهر مورد نظر (حتی به نام خودتون) و مطمئنا دختر خانم هم مهریه بالا از شما درخواست کرده. اونوقت اون خونه خیلی راحت بابت مهریه خانم مصادره می‌شه و به ایشون تعلق می‌گیره و شما باید با سرشکستگی و کلی ضرر مالی برگردید پیش خانوادتون. حتی اگر خونه‌ای هم نخرید دردسرهای خودش رو داره. اگر زندان هم نرید باید به صورت ماهانه نیم یا یک سکه به خانم پرداخت کنید تا اخر عمرتون. و خدایی نکرده خدایی نکرده زبانم لال اگر برای والدین شما اتفاقی بیفته سهم‌الارث شما توسط خانم توقیف خواهد شد. آخه به خاطر چی می‌خواین تن به چنین چیزی بدید؟ البته من رو ببخشید که اینقدر سیاه به قضیه نگاه کردم. ولی من دقیقا موردی که گفتم رو دیدم که دختر خانم پس از تحمیل مهریه بالا و شرط خرید خونه به نام پسره بعد از یکی دو ماه زندگی زد زیر همه چیز و خونه و ماشین رو از پسره گرفت و پسره هم هنوز باید نزدیک 750 تا سکه از قرار ماهی یک سکه یا معادلش به دختر خانم پرداخت کنه. دختره بابت یه مدت رابطه و چند ماه زندگی صاحب خونه و ماشین شد و ماهانه هم یک تومن داره می‌گیره و از این چه بهتر؟ (یک کارمند برای رسیدن به اینا باید 40 سال کار کنه. اما این خانم به خاطر سادگی و احساساتی شدن پسره در عرض کمتر از دو سال همه اینها رو به دست آورد) تازه اون دختره که جهیزیه هم کلی آورد اما به نظر می‌رسه اینجا جهیزیه هم به عهده شما افتاده.

    دوست عزیز. درک می‌کنم که احساس دست خود آدم نیست. ولی خودتون رو از این رابطه نجات بدید. الان اگر یه مدت گذشته بزارید یه مدت دیگه هم بگذره و این رابطه رو شروع نکنید مجددا. بهتون توصیه می‌کنم به صورت منفرد به یک مشاور مراجعه کنید و رفتارهای خانم و اتفاقات افتاده رو برای مشاور توضیح بدید. همچنین یه مشورت حقوقی هم با یه وکیل داشته باشید و مواردی رو که عرض کردم با ایشون در میون بزارید. مطمئنا شناخت خطراتی موجود بهترین روش برای فراموش کردن این رابطه است.
    مطمئنم وکیل مربوطه پرونده‌های زیادی از این دست براتون تعریف خواهد کرد. چون این کار متاسفانه باب شده.
    بعد از مشورت با یک وکیل و یک مشاور اگر باز هم روی ادامه رابطه تاکید داشتید اقدام کنید.

    من از آی‌دی شما تشخیص می‌دم شما هم مثه بسیاری از ما و از جمله مثه خودم تنهایید. (می‌تونید مشکل من رو بخونید و اگر نظر داشتید نظر بدید) . با اینحال مواظب باشید تنهایی شما رو به انجام اشتباهی که یه عمر اسیرتون کنه نندازه. از اینکه پدر مادر طبیعی و خیرخواهی دارید خدا رو شکر کنید و به نظرم از مادر و پدرتون بخواین براتون دنبال همسر مناسب باشند. ازدواج کنید و سروسامون بگیرید.
    نگران اون خانم هم نباشید. ایشون هم یکی از همون خواستگارای پولدار که از طریق اونها شما رو تحقیر می‌کرد و با روانتون بازی می‌کرد رو پیدا می کنه و ازدواج می‌کنه.

    راستی تاریخ عضویت شما چرا اینجوریه؟ یه سال بعد قراره عضو سایت بشید؟
    ویرایش توسط sahandrz : دوشنبه 07 فروردین 96 در ساعت 21:14

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 98 [ 05:55]
    تاریخ عضویت
    1396-12-30
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    2,518
    سطح
    30
    Points: 2,518, Level: 30
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 89.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنونم از شما
    البته من خودم به خونوادم هم قبل خواستگاری گفتم زیر بار مهریه بالا نخواهیم رفت و درواقع حاضر نبودم اینها رو قبول کنم و قبلش با خودم میگفتم اگر به خاطر این چیزها قراره این رابطه نشه، اشکالی نداره ولی من زیر بار این شرطها نخواهم رفت.
    محل زندگی رو قبول کرده بودم ولی بقیه رو مخالف بودم.
    ولی در طول رابطه واقعا نمیتونستم خیلی جاها اخلاقشون رو بپذیرم ولی حس میکردم نباید زیر حرفم بزنم.
    ولی با همه اینها رابطه احساسی قوی ای بین ما برقرار بود حداقل از طرف من و ایشون هم بعد از جریان مخالفت های خونوادم،، خیلی خیلی اخلاقشون خوب شده بود.

    امید به خدا ....


    والا نمیدونم چرا اینجوریه اگر خدا بخواد سال بعد باید عضو شم فک کنم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دست دادن دختر به پسر عمو و پسر خاله ها
    توسط Amir ali1234 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 فروردین 97, 12:35
  2. تیکه انداختن پسرم وسط کلاس درس...بازیگوشی بی اندازه پسرم
    توسط آرام دل در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: جمعه 18 مهر 93, 00:57
  3. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 خرداد 92, 09:21
  4. علاقه ی شدید پسر به پسر از نوع دیوانه وارش
    توسط hadimoradi38 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 آبان 90, 10:09

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.