به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    قبل از هر چیزی به نظرم رسید که بهتون پیشنهادی بدم. میتونید با دکتر فرهنگ هلاکویی تماس تلفنی بگیرید و با ایشون مساله تون رو مطرح کنید و مطمعن باشید که جواب قانع کننده ای دریافت خواهید کرد.
    در ادامه لازم میدونم عرض کنم که در دنیای امروز برای حرف های شما اصلا جایگاه و پایگاهی دیگه در نظر گرفته نشده. یعنی اگر پدر و مادری بخوان فرزندشون رو به عمد یا به سهو بدبخت کنن، این بچه باید از اونها تبعیت کنه به این دلیل که اونها فقط والدینش هستن؟ وقتی والدین دارن شما را بدبخت میکنن، شما باید مسیر خودتون رو بدون در نظر گرفتن نظر اونها طی کنید، بزارید اونها ناراحت بشن، اصلاااا مهم نیست. نرین و .... هم برای پیروانش هم کاری از پیش نبرده چه برسه به ما.
    همچنین دنیای امروز زمان تحجر نیست که مادرتون کسی رو برای ازدواج با شما انتخاب کنن. ازدواج داد و ستد نیست و همانند گذاشته یک هدف نیست بلکه یک وسیله ای هست که با اون دختر و پسر ارامش فکری و ارمش روحی و ارامش فیزیکی کسب میکنن و با احساس زیبای خوشبختی به سمت اهداف عالی خودشون حرکت میکنن. با این حساب دختر و پسر باید خودشون همدیگر رو بر اساس معیارهایی که دارن که اصولیش اینه که بر بودنها استوار باشه یعنی بر جوهره ی وجودی و شخصیت و فرهنگ و باورهای طرف و نه بر داشته هاش صرفا که اگر روزی اون داشته ها رو به هر طریقی صاحب شدیم، همسرمون از اهمیت ساقط بشه انتخاب کنن.
    به عنوان یک دختر خدمتتون عرض میکنم که عجله کنید که از وقت ازدواجتون دیگه داره رسما رد میشه و اگر صادقانه پسری با من این مسایل رو مطرح کنه من قبولش میکنم چون با سیستم اشتباه و وارونه ی ایران اشنایی دارم و اصلا تعجب هم نمیکنم!!!!

  2. 2 کاربر از پست مفید nardil تشکرکرده اند .

    sahandrz (چهارشنبه 02 فروردین 96), غبار غم (چهارشنبه 02 فروردین 96)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1395-10-26
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    2,059
    سطح
    27
    Points: 2,059, Level: 27
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    61

    تشکرشده 175 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگر مسئله شما از عمق ريشه يابى بشه راه حل بهترى هم دريافت مى كنيد.
    لطفا جواب سوالات آقاي ام رضا رو بفرماييد. درسته كه اينها بخشى از زندگى هستن كه علاقه اى به يادآورى و تكرارشون ندارين ولى در پيدا كردن راه حل بسيار موثر هستن.
    رابطه شما و مادرتون تا قبل از سن ٢٣ سالگى به چه صورت بوده؟ رابطه پدر و مادرتون چطور؟ شما تا چه حد نقش رفتارهاى حمايت گرانه يك همسر رو كه بايد پدرتون براى مادرتون اجرا ميكردن ، به دوش كشيديد؟ و تا چه حد اين رفتارها به نحوى از طرف مادر به شما تحميل شده بود؟ يعنى شما احساس ميكرديد مادرتون درمانده و زجركشيده هست و تنها شما به كمكش ميرفتيد؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید Shayeste تشکرکرده است .

    sahandrz (چهارشنبه 02 فروردین 96)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نجمه چ نمایش پست ها
    سلام سال نو مبارک
    مشکل شما رو تا حدی درک کردم ، چون من و خواهرام هم چنین مشکلی داریم البته از سمت پدرم ! خب من 29 سالمه و خواهرهام از من بزرگتر هستن ، و پدرمون کلا با ازدواج کردن ما مخالفن و ازدواج رو برای ما دردسر و بدبخت شدن میدونن ! و ازونجایی که دلشون به ازدواج ما راضی نیست واقعا موقعیت هم برای ما جور نمیشه ، و تقریبا اگر هم خواستگاری بخواد بیاد یا نیومده منصرفش میکنن یا توی جلسه خواستگاری با حرفاشون یا برخوردشون منصرفشون میکنن . من با چندین مشاور صحبت کردم و همه این عقیده رو داشتن که پدر ما بخاطر علاقه و وابستگی زیاد و شاید افراطی نمیتونن بپذیرن که یروزی ما ازشون جدا بشیم و درواقع به اون مردی که قراره دامادشون بشه حسادت وحشتناکی دارن، همین موضوع درمورد مادر شما صدق می کنه بنظرم ، و خب دلایل زیادی هم میتونه داشته باشه ، مخصوصا اینکه ایشون با ازدواج برادر کوچیک شما مشکلی نداشتن ، چون وابستگی و حتی علاقه ای که به شما داشتن به برادر کوچیکتون نداشتن ! این علاقه مادرتون و پدر من برای ما دردسر ساز شده ، اما شاید واقعا دست خودشون نیست ، و تقصیر از سمت ماها هم بوده ! واقعیت من محبت شدید و افراطی به پدر و مادرم دارم ، این محبت بد نیست ، اما حالت افراطی اون باعث وابستگی شدید در پدرم شده ، شاید شماهم بدون اینکه متدجه باشین این وابستگی و در مادرتون ایجاد کرده باشین ! البته این یه حدس عست از سمت من . و نکته دیگه اینکه ، من با پدرم منطقی صحبت کردم و هرزگاهی تکرار میکنم که شما با مخالفتتون سد راه زندگی ما شدین و اگر من در آینده تنها موندم مقصر اول و آخر شما هستین ! حرف هایی ازین قبیل و تا یجاهایی پدرمو راه آوردم ، البته اثر جدیش و هنوز ندیدم .
    پیشنهاد دوستان اینکه بهشون بگین قصد مهاجرت دارین هم ممکنه اثربخش باشه ، امتحان کنید .
    من هم صحبت و راهنمایی دوستان رو گوش میکنم شاید کمک کننده باشه . فقط توصیه ای که دارم ، بهیچ عنوان بخاطر این تنهایی و نیاز به ازدواج کار عجولانه ای نکنید و حاضر به هر ازدواجی نشین ، احترام مادر رو نگه دارین و با صبر و مشورت مشکل رو حل کنید .
    موفق باشید
    در مورد این آقا و شما خانم ها هر دو بیشتر توضیح بدید. درمورد خودتون و خانواده هاتون.
    * اعتقادات مذهبی
    * تحصیلات
    * نوع و سطح فرهنگ. شهری؟ روستایی؟ ...کمی جزییات
    شغل و موقعیت اجتماعی
    وضعیت اقتصادی خانواده. متوسط ...
    اصلیت و محل زندگی. تهران، شهر بزرگ، شهرستان، روستا ...

    بیشتر افراد رو میشه از کانال های مختلف و به روش های مختلف ترغیب و تشویق و درصورت لزوم وادار به انجام کار یا پذیرش امور نمود. ولی همه این ها مستلزم داشتن اطلاعات کامل و صحیح می باشد. مثلا اگر فردی تمایلات مذهبی شدید داشته باشد رو به نوعی،فرد بی سواد یا تحصیل کرده رو به وع دیگه و فرد لجوج رو شاید به روشی دیگه. اما اول آدم باید ماهیت مشکل و طرفش رو خوب بشناسه بعد به فکر راه حل باشه. با گفتن من اینجورم و اونجور فقط میشه گفت آنجور باشید یا فلان جور چه جوریش هم ...

  6. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    sahandrz (چهارشنبه 02 فروردین 96)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام خدمت سهند عزیز و عیدتون مبارکابتدا دعوت میکنم آروم باشین و خط به خط نوشته رو بخونین
    برادر خوبم چند مطلب خدمتتون عرض میکنم؛
    اول اینکه احساس خشم و کینه و ناراحتی رو از خودتون دور کنین این احساس ها باعث میشه در انتخاب همسر دختری رو پیدا کنین که فقط بخواین بهش برسین و از همه ی معایب احتمالی ایشون چشم بپوشین و قدرت دقتتون پایین بیاد.‌پس باید انتخابتون عاقلانه باشه که از این بخش شکست نخورین، شما نیاز به ذهنی باز دارین.
    دوم اینکه مادر شما به برادرتون امید خیری ندارن از این جهت زودتر ردش کردن! بیشترین توجهشون بسمت شماست چون میخوان شما همیشه باشین و بدون شما احساس تنهایی، ضعف و بالاتکلیفی میکنن. از این جهت همیشه بهشون تأکید کنین با زن یا بی زن شما در زندگیم هستین و همیشه حواسم بهتون جمعه. باید مادرتونو وارد گروه های خانومها بکنین و بفرستینش بین خانم ها یا در کلاسها و جلسات.... تا از این افکار و احساسات کنده بشن و زومشون روی مسئله ی شما کم بشه.
    سوم اینکه شما یکی از معایبتون کش دار کردن رابطه هست و این برای شما گناه بزرگی محسوب میشه که نتنها با روان و وقت خودتون بازی میکنین ، بلکه با دیگران هم این کار رو میکنین. شما که از خانه مطمئن نیستید چرا وارد روابط عشقی سالانه میشین؟ اول همه چیز رو درست کنین و تصمیماتتون رو بگیرید، بعد عاشق بشید.
    چهارم اینکه اگر درآمد دارین یا از نظر مالی مستقل هستین سعی کنین اگر دختری رو مد نظر دارین، از بزرگان فامیل یا برادرهای ایشان و یا روحانی محل کمک بگیرید که در طی یک مهمانی ایشان را اقناع کنن. مسئله خودتو به اونها کاملاً بیان کنین تا بتونن با مادر وارد صحبت بشن. اصلا به خانواده ای خصوصیت مادرتونو نگید که همین اهرمی برای فشار به شما خواهد شد، بهتر هست بگم سوء استفاده.
    پنجم اینکه لازم نیست به دختری بگین قبلا رابطه ای داشتین وقتی بعقیده بنده برید شهری دیگر و دور از همه باشید... پس نیاز نیست زندگیتونو به اضطراب دعوت کنید . فقط بگین دو مورد خواستگاری و نامزدی بوده که بهم خورده ، همین/ این در صورتی امکان پذیره که کاملا از فکر عشق های قبل خارج بشین و برای همیشه و تأکید میکنم همیشه فراموششون کنین.‌نه در دعوا یا بحثی بخواین ازشون جلو همسرتون اسم ببرین.
    ششم اینکه اگر مادر راضی نشد بصورت الکی و گول زننده بهشون بگین برای همیشه میخواین از ایران برین و شرایط کار و ادامه تحصیل در خارج براتون فراهم شده .. مگر اینکه اینجا ازدواج کنین و بمونین در غیر اینصورت ظرف چند ماه آینده خواهید رفت ... پس از اون جلوی چشمشون مدام از کار و تحصیلتون در خارج صحبت کنین و بگین دیگه جای موندن نیست و میخوام در شغلم موفق بشم و کارامم انحام دادم.. ففط اگر زن داشتم نمیرفتم چون مسئولیت به گردنم بود اما الان خیالم راحته و میرم . ممکن هست مدتها نبینمتون چون مرخصی در کار نیست. ببین واکنششون چی هست.
    سلام یار مهربان. عید شما هم مبارک.
    راهنمایی‌های شما رو مورد به مورد و به دقت خوندم و بابت وقتی که گذاشتید واقعا متشکرم.
    1- در مورد خشمم قبول دارم حرف شما رو. منتهی نمی‌تونم خشمم رو راحت کنترل کنم. چون احساس می‌کنم عمری بود که از دست دادم. به خاطر بی‌منطقی و خودخواهی مادرم و آخرش هم می‌گه نفرینت کردم. نمی‌دونم چکار کردم که لایق نفرین باشم. یه نکته در مورد خشمی که دارم اینه که نمی‌خوام خشمم رو رها کنم. چون تا وقتی خشمگینم انگیزه برای کار کردن و اقدام کردن دارم. ولی وقتی خشمم فرو می‌شینه افسردگی جایگزینش می‌شه که باعث می‌شه انگیزه همه چیز رو از دست بدم حتی کار و درس و ازدواج رو. ولی وقت خشم دارم اکتیو و فعالم.
    ولی کاملا با شما موافقم که نباید تصمیمی بگیرم که بعدا وضعیتم رو بدتر کنه. و همونطور که گفتید باید عاقلانه تصمیم بگیرم.

    ۲- یار مهربان!
    من هیچ نشانه‌ای از وابستگی از سمت مادرم نمی‌بینم. من سال‌هاست جدا از خانواده در تهران زندگی می‌کنم و نشانه‌های کمی از این دیدم که علاقه‌ای به بودن در کنار من داشته باشه. اگر مادری بود که مدام دورم می‌چرخید و بهم می‌رسید می‌تونستم بگم حس تملک یا علاقه افراطی داره و نمی‌خواد من رو از دست بده. اما اصلا اینجوری نیست. و هیچ زومی هم روی من نداره. چند روز که شهرستان بیشتر بمونم تا کوچکترین صحبتی بشه و مثلا بگم: « چرا شام نداریم» می‌گه برگرد برو همون تهران. یکی رو پیدا کن برات شام درست کنه.
    مادر من به هیچ صراطی مستقیم نیست. من نمی‌تونم اونو وارد هیچ گروهی بکنم. البته خودش به واسطه شغلش که پوشاک زنانه هست با خانم‌های زیادی در ارتباطه و سرش هم بنده به کارش و در نتیجه زیاد مشغله ذهنی روی من نداره.

    ۳- با شما در این مورد موافقم. اشتباه من همین بوده و به همین دلیل هست که الان کلا با کسی وارد رابطه نمی‌شم. چون ترسیدم و از رابطه فراری هستم.

    البته در مورد رابطه اولم اون یه عشق جوانی بود و واقعا دست خودم نبود. رابطه دومم هم نتیجه شکستگی و استیصال اون روزهام بود و شاید در اون شرایطی که من بودم چاره‌ دیگه‌ای نداشتم. من بعد از شکست اولم کلا قصد تجرد دائمی داشتم و فکر نمی‌کردم روزی دوباره عاشق بشم و قصد ازدواج پیدا کنم ولی کار دل حساب کتاب نداره.
    به قول سنایی:
    عاشق مشوید اگر توانید
    تا در غم عاشقی نمانید

    این عشق به اختیار نبود
    دانم که همین قدر بدانید

    ۴- تا الان دختری رو مدنظر ندارم. چون فکر می‌کردم شاید خود اینها به فکر باشند. اما دو سه روز پیش که آب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت هیچ کاری برات نمی‌کنم و ضمنا وقتی گفت سال‌ها پیش نفرینت کردم و از زندگیت خیرنخواهی دید، من فهمیدم کار من از این حرفها گذشته و این مادر دیگر برای من مادر بشو نیست. راستش با این حرف، مادرم از نظر عاطفی برای من مرد و من دیگه هیچ حسابی روی مادرم باز نمی‌کنم. نهایت بتونم از خواهرم کمک بگیرم. هرچند که به عنوان یک نقطه ضعف می‌گم که خیلی مغرورم و درخواست کمک حتی در بدترین شرایط هم برام سخته. از نظر مالی مستقلم اما پس‌اندازی که دارم هم اینکه زیاد نیست و هم اینکه سرمایه کارمه و اگر بخوام خرجش کنم دوباره صفر می‌شم.

    ۵- من تهرانم. و به دلیل تحصیلی و کاری نمی‌تونم شهر دیگه برم.
    از فکر عشق‌های قبلی خارج شدم اما متاسفانه مساله اینه که به هر دختری بگی دو مورد خواستگاری و نامزدی قبلی بوده تا کامل از همه چیز نپرسه و ندونه گمون نکنم خیالش راحت شه. گمون نکنم خانمی به همین یه جمله اکتفا کنه و مطمئنا می‌خواد بیشتر بدونه.

    ۶- من قبلا عرض کردم که مادرم وابستگی به من نداره. اما یه سری طرحواره‌ها و انتظارات برآورده نشده احساس می‌کنم داره که در جواب رضای عزیز توضیح می‌دم .



    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    سلام

    فکر میکنم مادرتون خیلی بهتون وابسته باشه. شاید در ظاهر عجیب به نظر برسه که چطور ممکنه باعث آزارتون بشه و همزمان وابستتون باشه.

    لطفا بگین رابطه مادرتون و پدرتون چطور بوده؟ همین طور مادرتون با شما؟ مثلا خیلی بهتون میرسیده؟ توجه میکرده؟ پدرتون چطور، توجهی به مادرتون داشته یا نه؟
    سلام به شما رضای عزیز.
    سال نوی شما مبارک.
    من اصلا فکر نمی‌کنم وابستگی باشه. روانشناس نیستم اما احساس می‌کنم مادرم توقعاتی از من داشته که من برآورده نکردم و همین باعث این رفتارهاش شده.
    مثلا من بچه که بودم زیاد مریض می‌شدم و این ذهنیت وابسته بودن شدید من به مادرم در ذهن اون شکل گرفته. یا اینکه بچه که بودم بد غذا بودم و جز شیر مادرم هیچ غذای دیگری نمی‌خوردم و حتی از هیچ کس دیگه هم شیر نمی‌خوردم. اینها طرحواره‌هایی تو ذهن مادرم از وابستگی من براش ایجاد کرده. ولی وقتی بزرگ شدم روحیه استقلال‌طلبی داشتم که برخلاف تمام ذهنیتاش بوده. مثلا برخلاف اینکه بدنی ضعیف بودم از بچگی باهوش بودم و مثلا مادرم توقع داشت پزشک بشم و یه فالگیر احمق هم بهش گفته بود پسرت دندانپزشک می‌شه اما من رشته مورد علاقه خودم رو انتخاب کردم و مادرم هنوز پزشک نشدن من رو تو سرم می‌زنه. ولی خواهرم و برادرم همراستا با نظر اون رشته تحصیلی انتخاب کردن (که البته پزشکی هم نیست رشته‌هاشون و اصولا از نظر تحصیلی زیاد امیدی هم به اونا نداشت) و خیلی مسائل دیگه.
    من یه سری الگوهای رفتاری مشابه رو در مادربزرگم (مادرمادرم) هم دیدم که اون هم با دایی بزرگترم و زنش (که خود داییم انتخاب کرده بود) رفتارهایی بسیار بسیار بدی داشت و حتی زمانی که دختر داییم در 6-7 سالگی فوت شد گفته بود چون من از محمد (دایی بزرگه) راضی نبودم بچش اینطوری شد. در مقابل با دایی کوچکترم رفتاری دقیقا برعکس داشت. خودش براش زن گرفت و دایی کوچکم که بسیار تن‌پرور بود مادربزرگم تا زنده بود خرجی زندگیش رو می‌داد. البته اینو بگم برادر من جز اینکه بچه آخر بود و بسیار شر و شیطون و اذیت کن بود و زن گرفتنش رو به مادرم سپرد شباهت دیگه‌ای به دایی کوچکترم نداشت و بعد از ازدواج آروم و سر به راه شد و ماشالا الان بسیار فعال و موفق هست. هم در کارش و هم در زندگی شخصیش.
    رفتارهای مادربزرگم فقط به بچه‌های خودش محدود نمی‌شد. بلکه بین نوه‌هاش هم به شدت تفاوت می‌زاشت. در حالیکه ما رو خیلی دوست داشت ولی برخی از نوه‌هاش رو به زور تو خونه راه می‌داد. و مادر من هم دقیقا همین تهدید رو درباره من و بچه‌های آیندم می‌کرد.

    رابطه مادر و پدرم هم در مجموع خوبه ولی هر چی سنش بالاتر می‌ره بیشتر و بیشتر شبیه مادرش می‌شه و رفتارهای بد مادربزرگم که همیشه مورد اعتراض مادرم و خاله‌ها و دایی‌هام بود رو پررنگ‌تر در مادرم دارم می‌بینم و همین پدرم رو هم این اواخر عاصی کرده.

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهاره جون نمایش پست ها
    سلام. راستش مادر همسر من هم رفتارهایی شبیه مادر شما داره. در جریان خواستگاری هم کلی قصه داشتیم. قهر و لجبازی و ... اما شوهرم خوش شانس بود که من خیلی دوسش داشتم و خانواده ام رو راضی کردم. اما اگه با تجریه و منطق فعلیم توی اون شرایط بودم، سعی می کردم عشقم رو فراموش کنم.

    شما نمیتونین مادرتون رو تغییر بدین. باید اول خودتون رو پیدا کنین. خواسته تون رو برای خودتون روشن کنین. بعد در جهت تحققش تلاش کنین. پیش زمینه های ازدواج مسایل مالی و تکامل شخصیتی و معیارهای مناسب هست. اول در این زمینه ها تلاش کنین. بهترین دختر دنیا هم که باشه اگه این ویژگی ها رو داشته باشین دیگه معیار خانواده براش کمرنگ میشه. به هر حال تحصیلات بالایی هم دارین. فقط کافیه خودتون رو باور داشته باشین.
    بعد میرسین به بحث مادرتون. مادرتون حتما یه قلق هایی داره که برادرتون بهتر از شما اون رو بلده. سعی کنین اونا رو یاد بگیرین. شما نمیتونین رفتار مادرتون رو تغییر بدین، ولی میتونین یه جوری باهاش رفتار کنین که در جهت خواسته هاتون سنگ نندازه.
    در هرصورت خیلی خودتون رو ناراحت نکنین. هنوز خیلی از آقایون تو سن شما مجرد هستن. خیلی از خانواده ها بین بچه هاشون فرق میزارن.هنوز هستن مادرهایی که به خاطر لجبازی صلاح بچه شون رو نادیده میگیرن.
    سلام بهاره بانو.
    فرارسیدن بهار بر شما مبارک.

    من در زندگی شخصی شما نیستم و قضاوت نمی‌کنم، ولی بر خلاف شما من می‌گم کاشکی همون موقع مادرم رو رها می‌کردم و زندگیم رو می‌چسبیدم.
    الان هم اگر همسرتون رو دوست دارید گذشته‌ها رو فراموش کنید و به زندگیتون بچسبید.

    قلق مادرم اینجوریه که اگر هر چی بگه بهش بگی چشم می‌شی آدم خوبه. ولی اگه به سازی که می‌زنه نرقصی می‌شی ادم بده. ولی منم کاراکترم طوریه که ضمن اینکه خیلی آرومم اما زیر بار حرف غیرمنطقی نمی‌رم و استقلال فکر و نظرم رو هم در ظاهر و آشکار و هم در باطن حفظ می‌کنم. اونجوری نیستم که الکی بگم چشم و بعد برم کار خودم رو بکنم. ولی پدرم و برادرم و تا حدی خواهرم زیاد با مادرم وارد بحث و مخالفت نمی شدن. کار خودشون رو می‌کردن و اگر لازم بود چشم هم بگن می‌گفتن. ولی من اینجوری نبودم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط نجمه چ نمایش پست ها
    سلام سال نو مبارک
    مشکل شما رو تا حدی درک کردم ، چون من و خواهرام هم چنین مشکلی داریم البته از سمت پدرم ! خب من 29 سالمه و خواهرهام از من بزرگتر هستن ، و پدرمون کلا با ازدواج کردن ما مخالفن و ازدواج رو برای ما دردسر و بدبخت شدن میدونن ! و ازونجایی که دلشون به ازدواج ما راضی نیست واقعا موقعیت هم برای ما جور نمیشه ، و تقریبا اگر هم خواستگاری بخواد بیاد یا نیومده منصرفش میکنن یا توی جلسه خواستگاری با حرفاشون یا برخوردشون منصرفشون میکنن . من با چندین مشاور صحبت کردم و همه این عقیده رو داشتن که پدر ما بخاطر علاقه و وابستگی زیاد و شاید افراطی نمیتونن بپذیرن که یروزی ما ازشون جدا بشیم و درواقع به اون مردی که قراره دامادشون بشه حسادت وحشتناکی دارن، همین موضوع درمورد مادر شما صدق می کنه بنظرم ، و خب دلایل زیادی هم میتونه داشته باشه ، مخصوصا اینکه ایشون با ازدواج برادر کوچیک شما مشکلی نداشتن ، چون وابستگی و حتی علاقه ای که به شما داشتن به برادر کوچیکتون نداشتن ! این علاقه مادرتون و پدر من برای ما دردسر ساز شده ، اما شاید واقعا دست خودشون نیست ، و تقصیر از سمت ماها هم بوده ! واقعیت من محبت شدید و افراطی به پدر و مادرم دارم ، این محبت بد نیست ، اما حالت افراطی اون باعث وابستگی شدید در پدرم شده ، شاید شماهم بدون اینکه متدجه باشین این وابستگی و در مادرتون ایجاد کرده باشین ! البته این یه حدس عست از سمت من . و نکته دیگه اینکه ، من با پدرم منطقی صحبت کردم و هرزگاهی تکرار میکنم که شما با مخالفتتون سد راه زندگی ما شدین و اگر من در آینده تنها موندم مقصر اول و آخر شما هستین ! حرف هایی ازین قبیل و تا یجاهایی پدرمو راه آوردم ، البته اثر جدیش و هنوز ندیدم .
    پیشنهاد دوستان اینکه بهشون بگین قصد مهاجرت دارین هم ممکنه اثربخش باشه ، امتحان کنید .
    من هم صحبت و راهنمایی دوستان رو گوش میکنم شاید کمک کننده باشه . فقط توصیه ای که دارم ، بهیچ عنوان بخاطر این تنهایی و نیاز به ازدواج کار عجولانه ای نکنید و حاضر به هر ازدواجی نشین ، احترام مادر رو نگه دارین و با صبر و مشورت مشکل رو حل کنید .
    موفق باشید
    سلام نجمه خانم.
    عید شما هم مبارک.

    البته توضیح دادم مادر من نه زیاد وابسته است و نه دیگه علاقه‌ای بهم داره. نبود من براش راحت‌تره. نمی‌دونم شاید به خاطر اینکه دوباره سر تصمیم مجدد من به ازدواج دعوا درست شده من این احساس منفی رو بهش دارم. ولی حتی این تعطیلات عید که چند روزی برگشتم شهرستان، دو سه روز نشده جوری رفتار کرده که تصمیم به برگشتن به تهران گرفتم.

    شما هم اگه راه دیالوگ و گفتگو با پدرتون بازه به صحبت باهاش به صورت مستقیم و غیرمستقیم ادامه بدین. ایشالا محبتشون به شما رو از مسیر درستی ابراز کنند. بد نیست صحبت‌هاتون رو علاوه بر مستقیم و رودر رو از طریق کانال‌هایی دیگه به گوشش برسوندی. مثلا از طریق مادرتون و اگر برادر دارید از طریق برادرها یا حتی عموهاتون و حتی پدربزرگتون . شاید اگر یک مرد نزدیک این حرف‌ها رو بزنه تاثیر بهتری داشته باشه.
    البته می‌دونم واسطه کردن دیگرانی که نام بردم شاید برخی محدودیت‌ها و معذوریتها داشته باشه. ولی به عنوان یه ایده بد نیست.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    شما که شش سال تنها و قهر از مادرتون توی تهران زندگی کردید
    بعد هم که با هر زحمتی بود نامزد کردید و خودتون و دختر مورد نظر و خانواده اش راضی بودن

    عقد می کردید می رفتید دنبال زندگیتون

    مادرتون بی تقصیر نیست، اما شما نباید بعد از شش سال دوستی و سه ماه نامزدی، نامزدیتون را به هم می زدین !!
    مگه قبلش خیلی با مادرتون خوش و خرم بودید که ترسیدید بعد ازدواج یه وقت خونه تون نیاد !!!
    سلام شیدا جان.
    سال نو مبارک.

    درست می‌گی.
    کاش همین کار رو می‌کردم.
    منتهی اون زمان چون از نظر مالی یه کم شرایط نامناسبی داشتم وابستگی بیشتری به حمایت خانوادم داشتم. و ضمنا از تهدیداش ترسیدم و می‌دونستم تا تو اتاق خوابمون هم خواهد آمد تا این قضیه رو هر جور شده به هم بزنه. حتی اگر بچه هم داشته باشیم. من گفتم بزار قبل اینکه بیشتر ضربه بخوریم و هزینه کنیم تمومش کنیم.
    ضمن اینکه بعد اون اتفاقات خانواده دختره هم زیادی موافقتی نداشتند. فکرش رو بکن در تمام این سه ماه یه بار حاضر نشد بیاد خونه اینا یا حتی تلفن بزنه و مثلا با مادر دختره حال و احوال کنه. حتی شب چله هم که رسمه می‌رن خونه عروس مادرم نیومد و من خودم تنهایی رفتم. بهونه‌ای هم که داشت این بود که این رسما دهاتی شده و دیگه کسی از این کارا نمی‌کنه. اینا هم چون خانوادشون اُمُلن اینکارا براشون مهمه!! (در حالیکه در 3-4 سال نامزدی برادرم همش رو رفت.) با خود دختره هم داشتم به مشکل می‌خوردم. دختره ناراحت، من عصبی و مستاصل، خانواده دختره ناراضی و مادر من هم مخالف صددرصد و بی‌چون و چرا.
    من مادرم رو هیچوقت مقصر نمی‌دونم. مسبب می‌دونم. من همه تقصیرها رو به گردن می‌گیرم. مادرم «مسبب» بود و من «مقصر». چون زندگی من بود و من باید مدیریتش می‌کردم و متاسفانه نتونستم و این تقصیر منه.
    کاش اون زمان به این نتیجه رسیده بودم. ولی این حرفا امروز دیگه مشکلی رو برام حل نمی‌کنه.
    من با مادرم مشکل داشتم، اما رفت و آمد داشتم و با پدرم هم مشکل خاصی ندارم ونداشتم و علی‌رغم دلخوری بابت سکوت و انفعالش خیلی دوسش دارم. منتهی اگر ازدواج می‌کردم باید تا آخر عمرِ خودم یا مادرم دیگه پام رو خونه اونا نزارم. چون مطمئن بودم هر دفعه یک مشکلی درست خواهد شد. (سابقه برخورد مادربزرگم با دایی‌هام رو دارم و بهش در جواب یکی از دوستان اشاره کردم)
    من خواستم از ضرر و زیان بیشتر خودم و دختره جلوگیری کنم و ضمنا خانوادم و حتی مادرم رو حفظ کنم، اما هم زندگیم رو از دست دادم و هم الان مادرم رو. از اینور مونده و از اون ور رونده الان دقیقا مثال حال منه. و خشم من از مادرم به همین دلیله.

  8. 2 کاربر از پست مفید sahandrz تشکرکرده اند .

    nardil (چهارشنبه 02 فروردین 96), yarmehrban (چهارشنبه 02 فروردین 96)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام سهند عزیز، ممنون از دقتت و این نوشتمم بخون که به امید خدا راهی برات باز بشه
    اول بگم شما اصلا کینه ای نیستین فقط ناراحتین، اگر کینه ای بودین الان اینجا نبودین. شما خیلی هم خوبین. انگیزتون عشق و زندگی بهتره که بهتون انرژی میده.
    با توجه به توضیحاتتون و شرایط سنی که دارید تنها راه جدا زندگی کردن از مادرتون هست . وقتی درآمدتون مستقله و کار و تحصیل دارین و ظاهرا قبلا هم به این واسطه جدا بودین دیگه تکلیف مشخص هست.
    اما درباره ی ازدواجتون عرض کنم برای شما دختر دکتر یا مغازه دار/ ثروتمند یا متوسط /داشتن والدین یا نداشتن.. اهمیتی نداره، اگر از من میشنوین از هر خانواده ای دختر بگیرین مادر شما شرایطی رو رقم خواهند زد که، در پایان باز شما هستین که میشکنین. خواهر شما هم حتی خواستگاری بیاد خونواده دختر مدام از والدینتون میپرسن و به دیدن و دیدار مادر حریص تر میشن. اگر بفهمن رابطتتون بد هست نتها دلشون نمیسوزه و باهاتون کنار نمیان بلکه اهرمی میشه در جهت فشار به شما و شما از این طرف هم میشکنین، اما راه حل من بعنوان یک دختر که خیلی هم از شما کوچکتر نیست؛
    شما مردی هستین که تا امروز تلاش خودتونو کردین، شکر که درستونو میخونین و روی پای خودتونین، مادر هم چیزی نیست که بشه کنارش گذاشت یا باهاش به جدل برخاست. برای شما عشق و محبت از هر داشته ای در این دنیا مهم تره .. میخواین زنی داشته باشین که بهتون عشق و محبت بده و خلاء عاطفی این سالها رو براتون بنوعی جبران کنه. شما میخواین عاشق کسی باشین و اون عاشق شما، خانواده ای داشته باشین .. صاحب فرزند بشین.. چه اهمیتی داره کی و کجا باشه؟ شما مرد زندگیش هستین که دست آخر دو تاتون میمونین نه پدری میومنه و نه مادری.... شاید از حرفم ناراحت بشین و یا شاید تعجب کنین، اما من دشمنتون نیستم !خوشبختیتون باعث شادی ماست. بهترین راه حل ها این هست.... قبلش بگم این دختران جزو بهترین دختران جامعه هستن فقط کمتر دیده شدن، شما یا به دوستانتون بسپارین دختری رو بهتون معرفی کنن که والدین اونها در قید حیات نیستن و دختر خانم تنهان... چون اون خانم این سخت گیری ها رو ندارن اگر دختر پاکی بودن و اخلاق و شعور و ایمان داشتن مناسبن(تحقیق کنین) .... یا کسانی رو پیشنهاد میدم که ازتون پایین ترین انتظار رو دارن و اونام مثل شما بنوعی با مشکل والدین مواجهن اما دقیقا مثل خودتون نفس میکشن و زندن. پارسال در تلویزیون دیدم دخترانی رو که در مراکز نگهداری بزرگ شدن که برای خودشون کسی شده بودن، یکی مهندس، یکی هنرمند ... خیلی زیبا و مهربونم بودن اما بخاطر شرایطشون مردم زیاد درکشون نمیکردن ....‌ تابحال شده بهشون فکر کنین!؟ اگر نکردین بشینین و فکر کنین بهشون. باید برین و پرس و جو کنین ببینین شرایطتشون چطور هست. برادر خوبم من میخوام شما سر و سامون بگیرین و از این بلاتکلیفی خارج بشین و خوش باشین . انشالله سال جدید براتون بهترین باشه .. فقط دختری رو بگیرین که ایمان/ اخلاق/ انسانیت و شعور داشته باشه بقیه چیزها حل میشه.
    ویرایش توسط yarmehrban : چهارشنبه 02 فروردین 96 در ساعت 20:08

  10. کاربر روبرو از پست مفید yarmehrban تشکرکرده است .

    sahandrz (چهارشنبه 02 فروردین 96)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mehdi.ma.mm نمایش پست ها
    داداش بستگی به شرایط مالیت داره اگه میتونی زندگی تنهایی داشته باشی و پول به اندازه کافی داری اصلا تسلیم وابستگی های مریض گونه مادرتون نشید الکی هم حرف این دوستانی که طرف مادر رو گرفتم رو گوش نکن آخه مادر شدن چه تاثیری روی هوش آدم داره که طرف وقتی مادر میشه حرف هایی بزنه که واضحا غلطه باز الکی بعضی ها ازش دفاع میکنن خوب همین کارو کردید که ایشون تا این سن مثل بچه پونزده ساله برات تصمیم میگیرن حرفتو بهشون بزن و بگو که قاطعانه تصمیم ازدواج گرفتی و امیدواری اگه دوستت دارن از تصمیمت حمایت کنن و بگو درهر صورت ازدواج میکنی و اجازه دخالت هم اصلا نده و نذار به هیچ عنوان برات انتخاب کنن شما سی و شش سالته این طرز رفتار واقعا خجالت آوره الکی تا اینجا هم بهش باج اضافه دادی دست از وابستگی و راضی نگهداشتن مادر وردار و برو دنبال رضایت و خواسته های خودت و یا تا همیشه همین طوری وقتتو تلف کن
    سلام مهدی عزیز و سال نوت مبارک.
    ممنون از راهنماییت.
    در نهایت به همین تصمیم رسیدم. سعیم بر این بود که هم مادرمو راضی نگه دارم و هم به زندگیم برسم. اما الان فهمیدم تلاش‌هام برای راضی نگه‌داشتنش هیچ فایده‌ای نداره و فقط دارم خودم رو بیش از پیش از بین می‌برم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط زانکو نمایش پست ها
    سلام مجدد آقا سهند
    البته من با صحبت شیدا خانومم موافقم
    اما در هر صورت رو قضیه تاکید دارم که پدر و مادر فقط خوبی واسه بچشون میخوان. حالا شما میگین خواهر و برادرتون ازدواج کردن خوب شما هم با مادرتون صحبت کنین بگین قصد ازدواج دارین و بهش بگین خودش یه نفرو مناسب پیدا کنه اگر باز هم دیدین غیر منطقی برخورد کرد باید از اون لم های فرزندانه استفاده کنین که دل مادرا رو نرم میکنه تازه واسه مادر که بیشتر جواب میده اونو دیگه خودتون تشخیص بدین که باید چیکار کنین. اگر خودتون نتونستین راضیش کنین از یکی از اقوام که مادرتون ازش حرف شنوی داره کمک بگیرین که با مادرتون صحبت کنه معمولا دایی ها اینجور مواقع خیلی کمک کننده هستن.
    درست می‌گی زانکوی عزیز.
    ولی برخی دوستی‌ها و خیرخواهی‌ها مصداق دوستی خاله‌خرسه هست.
    منتهی مساله من به این سادگی نیست. این نیست که من نگفته باشم. گفتم. از 13 سال پیش گفتم. منتهی اصلا تحویل نگرفت. در تمام این سال‌ها برادر کوچکترم رو داماد کردن، باغ خریدن، ماشین عوض کردن، وسایل خونه عوض کردن، مسافرت رفتن و همه کار کردن، اما یه بار به من نگفتن خرت به چند؟ البته من انتظار مالی زیادی هم نداشتم (که اگر داشتم هم حق بود) و الان هم ندارم. ولی کلا احساس می‌کنم یه چیزی تو ناخودآگاهش هست که نمی‌خواد من ازدواج کنم که البته در جواب رضا و دوستان دیگه بهش اشاره کردم.
    وقتی تمام فامیل مدام می‌گن چرا سهند داماد نشده چرا نشده؟ و اونها می‌شنون و به روی خودشون نمی‌یارن به نظر تو گفتن من بعد از این 13 سال فایده‌ای داره؟ آخرین حرفش هم در روز مادر این بود که هیچ کاری برات نمی‌کنم. آب پاکی رو کامل ریخت روی دستم.

    در مورد دایی‌هام هم زیاد خوشبین نباش. مادرم به جز یکی از خواهراش با بقیه برادراش و بقیه خواهراش کلا رفت‌وآمد نداره. شاید بگم 10-12 ساله خونه داداشش نرفته.

    نقل قول نوشته اصلی توسط nardil نمایش پست ها
    سلام
    قبل از هر چیزی به نظرم رسید که بهتون پیشنهادی بدم. میتونید با دکتر فرهنگ هلاکویی تماس تلفنی بگیرید و با ایشون مساله تون رو مطرح کنید و مطمعن باشید که جواب قانع کننده ای دریافت خواهید کرد.
    در ادامه لازم میدونم عرض کنم که در دنیای امروز برای حرف های شما اصلا جایگاه و پایگاهی دیگه در نظر گرفته نشده. یعنی اگر پدر و مادری بخوان فرزندشون رو به عمد یا به سهو بدبخت کنن، این بچه باید از اونها تبعیت کنه به این دلیل که اونها فقط والدینش هستن؟ وقتی والدین دارن شما را بدبخت میکنن، شما باید مسیر خودتون رو بدون در نظر گرفتن نظر اونها طی کنید، بزارید اونها ناراحت بشن، اصلاااا مهم نیست. نرین و .... هم برای پیروانش هم کاری از پیش نبرده چه برسه به ما.
    همچنین دنیای امروز زمان تحجر نیست که مادرتون کسی رو برای ازدواج با شما انتخاب کنن. ازدواج داد و ستد نیست و همانند گذاشته یک هدف نیست بلکه یک وسیله ای هست که با اون دختر و پسر ارامش فکری و ارمش روحی و ارامش فیزیکی کسب میکنن و با احساس زیبای خوشبختی به سمت اهداف عالی خودشون حرکت میکنن. با این حساب دختر و پسر باید خودشون همدیگر رو بر اساس معیارهایی که دارن که اصولیش اینه که بر بودنها استوار باشه یعنی بر جوهره ی وجودی و شخصیت و فرهنگ و باورهای طرف و نه بر داشته هاش صرفا که اگر روزی اون داشته ها رو به هر طریقی صاحب شدیم، همسرمون از اهمیت ساقط بشه انتخاب کنن.
    به عنوان یک دختر خدمتتون عرض میکنم که عجله کنید که از وقت ازدواجتون دیگه داره رسما رد میشه و اگر صادقانه پسری با من این مسایل رو مطرح کنه من قبولش میکنم چون با سیستم اشتباه و وارونه ی ایران اشنایی دارم و اصلا تعجب هم نمیکنم!!!!
    سلام دوست گرامی
    سال نو مبارک

    اتفاقا به فکر بودم. ولی متاسفانه ایشون فقط تو تلویزون به سوالات جواب می‌ده. و من هم نمی‌خوام روی ایر حرف بزنم. دنبال راهی هستم ببینم آیا می‌شه با پرداخت وجهی مشاوره تلفنی و غیررادیو-تلویزونی داشته باشم یا نه؟
    اگر چنین امکانی باشه می‌شه از طریق برخی شرکت‌ها و صرافی‌ها در ایران وجه رو پرداخت کرد. منتهی گویا دکتر هلاکویی اینجوری مشاوره نمی‌دن. شما اگر اطلاعات دقیق‌تری داشتید ممنون می‌شم در اختیارم بزارید.


    نقل قول نوشته اصلی توسط Shayeste نمایش پست ها
    اگر مسئله شما از عمق ريشه يابى بشه راه حل بهترى هم دريافت مى كنيد.
    لطفا جواب سوالات آقاي ام رضا رو بفرماييد. درسته كه اينها بخشى از زندگى هستن كه علاقه اى به يادآورى و تكرارشون ندارين ولى در پيدا كردن راه حل بسيار موثر هستن.
    رابطه شما و مادرتون تا قبل از سن ٢٣ سالگى به چه صورت بوده؟ رابطه پدر و مادرتون چطور؟ شما تا چه حد نقش رفتارهاى حمايت گرانه يك همسر رو كه بايد پدرتون براى مادرتون اجرا ميكردن ، به دوش كشيديد؟ و تا چه حد اين رفتارها به نحوى از طرف مادر به شما تحميل شده بود؟ يعنى شما احساس ميكرديد مادرتون درمانده و زجركشيده هست و تنها شما به كمكش ميرفتيد؟
    سلام شایسته گرامی
    سال نو مبارک.
    جوابهای رضا رو ارسال کردم.
    منتهی اینها رو هم اینجا اضافه کنم:
    مادر من چند تا خصوصیت داره:
    1- خودخواهه: در همه موارد حق به جانب و خودمحوره به همین دلیل همیشه از همه طلبکاره. در پی این اخلاقش یه سری اخلاقیات دیگه هم می‌یاد مثه خودبینی، خودمحوری و خودبرتربینی.
    ۲- همیشه معتقده از اول همه چیز رو می‌دونسته و درست حدس زده بوده.
    ۳- منفی‌نگر و بسیار محافظه‌کاره.
    ۴- بسیار بسیار غیرمنقطیه. منظورم از منطق در اینجا تعریف دقیق و علمی منطق هست (مَنطِق دانش شناسایی و ارائهٔ روش درست اندیشیدن (تعریف کردن و استدلال کردن) است.) همیشه روش استدلالش اینه که اول نتیجه مدنظر رو اخذ می‌کنه و بعد دلایلی برای اثبات نظرش پیدا می‌کنه. اگر دلیل درست پیدا نکنه دلایل واهی و عجیبی می‌یاره که اصلا هیچ ربطی به هم ندارن. مثلا اگر این ایده که فلانی سیگار می‌کشه بره توی سرش، از مسواک زدن اون شخص این نتیجه رو می‌گیره که بدون شک طرف سیگاریه وگرنه چرا مسواک می‌زنه. گاه از یک گزاره واحد دو نتیجه مختلف می گیره. مثلا تو دوره نامزدی به من می‌گفت: «این دختره خونه‌دار و کدبانو نیست و به درد نمی‌خوره. چون اگر خونه دار بود باید می‌یومد خونت و کارای خونت رو انجام می‌داد و برات غذا درست می‌کرد و ظرفاتو می‌شست و خونه رو گردگیری می‌کرد و از این حرفا. این برای تو زن نمی‌شه چون اهل این کارا نیست. و در نتیجه به دردت نمی‌خوره» وقتی گفتم اومده و کلی کار برام کرده و غذا درست کرده و ... شروع کرد به زدن حرف‌های زشت در مورد اینکه این دختره خرابه وگرنه دختر خانواده‌دار تا زمانیکه عقد رسمی نشده پا خونه پسر نمی‌زاره. یعنی همون لحظه استدلالش تغییر کرد و چیزی که ثابت بودن به دردخور نبودن دختره بود.
    سرتون رو درد نیارم.
    ۵- حاضر به پذیرش اشتباه نیست. اگر بهش بگی اشتباه کردی به شدت موضع می‌گیره و اگر اثبات کنی اشتباه کرده دعوا و سروصدا راه می‌ندازه. به همین دلیل قابل مذاکره و حرف زدن نیست.

    به این دلایلی که در بالا عرض کردم من از اصلاح مادرم اون هم در 65 سالگی ناامیدم. اگر درست بشو بود تا الان شده بود.
    منتهی در مورد رفتارش تا قبل از ۲۳ سالگی با من معمولی بود. منتهی من فکر می کنم من انتظاراتی رو که از من داشت برآورده نکردم. برخلاف اینکه در کودکی همونطور که قبلا گفتم بسیار وابسته به مادر بودم (از نظر تغذیه و مریض شدن‌های زیاد) اما در بزرگسالی روحیه استقلا‌ل‌طلب بسیاری داشتم.
    فکر می‌کنم مادرم انتظار وابستگی و حرف‌شنوی بیشتری از من داشت که من برآورده نکردم.
    من از بچگی مظلوم و ساکت بودم و از وقتی یادمه همیشه یه کتاب دستم بود و کتاب می‌خوندم. به همین دلیل فکر می‌کنم مادرم این انتظار وابستگی و حرف‌شنوی زیادی از من داشت. در حالیکه خواهر و به خصوص برادرم از همون بچگی اذیت کن بودن و یه جورایی واقعیت اونها رو پذیرفته بود. اما من بعد از بزرگ شدنم فرق کردم و خیلی بیشتر از خواهر برادرم در اخذ تصمیمات و مسیر زندگی و زن گرفتن و تحصیل و بقیه چیزها مستقل تصمیم گرفتم. و اون انتظارات بچگی و این شیوه رفتار بزرگسالی شاید زد تو ذوقش. نمی‌دونم. حدس می‌زنم.

    رابطه پدر مادرم هم خوبه. اتفاقا پدرم هم خیلی حمایت‌گره و مشکل همینجاست. شاید اگر پدرم یه کم جلوی مادرم در می‌یومد مادرم اینقدر خودرای و تمامیت‌خواه نمی شد.
    برعکس من چون می‌خواستم زودتر به عشق اولم برسم کلا سرم تو کار خودم بود. هر ترم تو دانشگاه 24 واحد بر‌میداشتم و با معدل 18-19 ترم رو تموم می‌کردم تا زودتر درسم تموم شه. هم زمان با دانشگاه من یه سری مشکلات مالی برای پدرم تو بازار پیش اومد. مادرم چسبیده بود که دانشگاه رو ول کن و بیا برو یه جا سر کار. ولی من حاضر نشدم درسم رو رها کنم و البته پدرم هم اصلا اجازه اینکارو نداد و می‌گفت تو هر جور شده درست رو بخون. مشکلات مالی هم بعدا حل شد ولی اون قضیه رو هم همیشه می‌زنه تو سر من که تو هیچ کمکی تو اون زمان به خانواده نکردی.
    منم قبول دارم کمکی نکردم اما واقعا باری هم روی دوششون نبودم. با هیچی و جیب خالی تو شرایط خیلی بدی درسم رو خوندم که برخی چیزهاش رو دوست ندارم حتی به خاطر بیارم و بگم. برای اینکه خرجم رو کم کنم با همه دوستام قطع رابطه کردم که خرج گردش و تفریح و لباس و غذا ندم. حتی کتاب نمی‌خریدم و از این و اون قرض می‌گرفتم. ولی چون می‌خواستم به دختر مورد نظرم هر جور هست برسم درسم رو ادامه دادم. بعد از اینکه اون قضیه با عدم همکاری مادرم به هم خورد دیگه کلا اومدم تهران و خونه نبودم و طبیعتا هیچوقت کنارش نبودم.
    ویرایش توسط sahandrz : چهارشنبه 02 فروردین 96 در ساعت 21:12

  12. کاربر روبرو از پست مفید sahandrz تشکرکرده است .

    mehdi.ma.mm (جمعه 04 فروردین 96)

  13. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 خرداد 96 [ 18:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-02
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    245
    سطح
    4
    Points: 245, Level: 4
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 31.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    یه فامیل داشتیم دقیقا شرایط شما رو داشت چهل سالش شده بود و دو سه باری هم که به صورت جدی می خواست ازدواج کنه خانواده اش یه جورایی مانع شدن اولش یه دختری رو دوست داشت مادرش طوری خانواده دختره رو فحش داده بود که فامیل ما افسردگی گرفت و بیمارستان بستری شد. ولی تو چهل سالگی یه دفعه خودش رو جمع کرد با اعتماد به نفس رفته بود خونه عموش و گفته بود من همکارم رو دوست دارم و می خوام باهاش ازدواج کنم همون شب با عموش می ره خواستگاری و فرداش حلقه نامزدی می خرن خانواده اش هم از این اتفاق خوشحال شدن و در بقیه مراسم همراهیش کردن ببین فامیل خودش خواست شد. اعتماد به نفست رو بالا ببر با طرف مقابل صحبت کن و شرایطط رو بگو فوقش مادرتون مدتی قهر می کنه گذشت زمان همه چیز رو درست می کنه نهایت تو مراسم عقد شما نمیان ولی مطمئن باش یه روز میاد خونت و پشیمون میشه. صبور باش و به خودت متکی باش . و در درجه اول به خدا توکل کن دوم با صداقت پیش برو و سوم فکرت رو مثبت کن به آینده خودت فکر کن اینقدر به جزئیات و جر و بحث ها فکر نکن به لحظه های خوشی که از خودت خونه و زندگی داری شما یه مردی ....
    ایشاله به زودی اینجا بنویسی که ازدواج کردی و ما هم بهت تبریک بگیم...
    ویرایش توسط baran96 : پنجشنبه 03 فروردین 96 در ساعت 11:06

  14. کاربر روبرو از پست مفید baran96 تشکرکرده است .

    sahandrz (پنجشنبه 03 فروردین 96)

  15. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1395-10-26
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    2,059
    سطح
    27
    Points: 2,059, Level: 27
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    61

    تشکرشده 175 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با توجه به توضيحاتتون بيشتر به نظر مياد مادرتون اختلال شخصيتى داشته باشن. اينجا رو مطالعه كنيد شايد كمك كننده باشه؛
    http://www.hamdardi.net/thread-31607.html


    در هر صورت بايد در نظر بگيريد كه اختلالات شخصيتى يك جور بيمارى هستن و شما نميتونيد فردى رو به خاطر بيمار بودن سرزنش كنيد. مثلا اگر كسى خداى ناكرده مبتلا به سرطان شده باشه، سرزنش كردن شما نه رفتار منطقى هست و نه ميتونه كمك كننده باشه. تنها راه حل شما شناخت نوع بيمارى، تلاش براى سازش و مدارا با بيمار، و درنهايت در صورتى كه راه درمانى وجود داشته باشه كمك به بهبودى و يا تا حدى كنترل بيمارى هست.
    بنابراين قبل از هرچيز سعى كنيد مادرتون رو به اين شكل بپذيريد و در مرحله بعد، از اونجا كه شما نبايد قربانى اختلالات ايشون باشيد، براى زندگى خودتون شخصا اقدام كنيد. شايد پيشنهاد دوستان مبنى بر اينكه سعى كنيد همسرى انتخاب كنيد كه پدر و مادر ندارن يا ايشون هم مشكلات خاص با والدين دارن، پيشنهاد مناسبى باشه ولى من واقعا نميدونم اين مسئله در عمل چقدر امكان پذيره و شما تا چنددرصد احتمال داره بتونين چنين دخترى پيدا كنيد!! به هر حال آدمها در مراودات اجتماعيشون معمولا كمتر حرف از اين مسائل به ميان ميارن و حتى شايد همكار اتاق بغلى شما توى پرورشگاه بزرگ شده باشن ولى شما روحت هم خبر نداره.
    در هر حال مهمترين مسئله در اين مورد اينه كه در همون اوايل آشنايى حتما اين موضوع رو با فرد مقابل مطرح كنيد و حتى عنوان كنيد كه ممكنه مادرتون براى جلسه خواستگارى نياد. نه دقيقا در جلسه اول بلكه در جلسات اوليه. اين مسئله انقدرى بزرگ نيست كه همه دختران ازش فرارى باشن و حتى ميتونين عنوان كنين كه به هرحال در دنياى امروز رفت و آمد بين خونواده ها كمتر شده و همينطور با توجه به اينكه خونواده شما ساكن شهرستان هستن، اين مسئله كمتر ميتونه به زندگى شما آسيب بزنه.
    از طرف ديگه حتما در نظر داشته باشيد كه تا زمانى كه رابطه شما شكل رسمى به خودش نگرفته، خودتون رو درگير احساسات نكنيد. شما از اين نظر در سن مناسبى هستين و بايد بتونين رابطه رو تا زمانى كه نظر قطعى خونواده ها معلوم بشه، از نظر احساسى كنترل كنيد.
    همين طور در نظر داشته باشيد كه شما بايد بعد از ازدواجتون همسرتون رو تا حد امكان از مادرتون دور نگه داريد. دورى و دوستى ... مگر اينكه ايشون شخصيتا آدم اجتماعى باشه و خودش به تنهايى بتونه ارتباط خوب و مناسبى رو ايجاد كنه. ولى شما به اين قضيه دامن نزنيد.

    يك موضوعى هم كه چندبار مطرح كرديد و دوستان پاسخى ندادن، قضيه ترس شما از مطرح كردن دوتا آشنايى هاى قبليتونه. اما علت اينكه اين سوالتون مورد بى توجهى قرار گرفته اينه كه واقعا اهميتى نداره. هر دخترى در دنياى امروزى اين درك رو داره كه يه پسر ٣٦ ساله بايد تا اين سن يك سرى روابط نافرجام رو تجربه كرده باشه وگرنه فرد منزوى خواهد بود! و حتى بعضا ديدم كه به شدت اصرار دارن مگه ميشه فرد تا اين سن يك بار طلاق نگرفته باشه؟! (اونوقت خود همين افراد به دنبال مردهاى سن بالاتر براى ازدواج هم ميگردن!) پس نه فكر خودتون رو درگير كنيد و نه براى طرف مقابل درگيرى ذهنى ايجاد كنيد. اصلا دليلى نداره شما در مورد روابط گذشته به بحث بشينيد!

  16. کاربر روبرو از پست مفید Shayeste تشکرکرده است .

    sahandrz (پنجشنبه 03 فروردین 96)

  17. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 01:47]
    تاریخ عضویت
    1396-1-01
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    346
    سطح
    6
    Points: 346, Level: 6
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    در مورد این آقا و شما خانم ها هر دو بیشتر توضیح بدید. درمورد خودتون و خانواده هاتون.
    * اعتقادات مذهبی
    * تحصیلات
    * نوع و سطح فرهنگ. شهری؟ روستایی؟ ...کمی جزییات
    شغل و موقعیت اجتماعی
    وضعیت اقتصادی خانواده. متوسط ...
    اصلیت و محل زندگی. تهران، شهر بزرگ، شهرستان، روستا ...

    بیشتر افراد رو میشه از کانال های مختلف و به روش های مختلف ترغیب و تشویق و درصورت لزوم وادار به انجام کار یا پذیرش امور نمود. ولی همه این ها مستلزم داشتن اطلاعات کامل و صحیح می باشد. مثلا اگر فردی تمایلات مذهبی شدید داشته باشد رو به نوعی،فرد بی سواد یا تحصیل کرده رو به وع دیگه و فرد لجوج رو شاید به روشی دیگه. اما اول آدم باید ماهیت مشکل و طرفش رو خوب بشناسه بعد به فکر راه حل باشه. با گفتن من اینجورم و اونجور فقط میشه گفت آنجور باشید یا فلان جور چه جوریش هم ...
    سلام دوست عزیز.
    سال نو مبارک

    مواردی که شما فرمودید دقیق و ریشه‌ای هست.
    امیدوارم نجمه عزیز متن شما رو بخونن و جواب بدن و از کمک شما استفاده کنن.

    منتهی در مورد مورد خاض خود من!
    قبلا به دوستان عرض کردم که کار من با مادرم تموم شده. من دنبال اصلاح مادرم نیستم. من دنبال راهکار برای خودمم.
    با شناختی که از مادرم دارم، رابطه بین من و مادرم به یک نقطه بی بازگشت رسیده.
    از رندگی تجردی به قدری خسته شدم که توان صبر کردن برای درست شدن مادرم رو ندارم. ضمن اینکه احتمال اصلاحش نزدیک به صفره.
    توان این رو ندارم که در سن 36 سالگی بعد از کار روزانه خسته و کوفته بیام خونه و شروع به آشپزی کنم و ظرف بشورم و خونه تمیز کنم و لباس اتو کنم و بعد تنهایی بشینم غذا بخورم و بدون داشتن هیچ انگیزه و امید و تفریح و هم‌صحبت و هم‌نشینی بخوابم و صبح فردا بلند شم و برم سر کار.
    این سبک زندگی برام تا یه زمانی بدون مشکل بود و حتی نکات مثبت خاص خودش رو هم داشت.
    ولی دیگه الان برام ادامه دادنش غیرممکنه. من می‌خوام هر چه سریعتر شرایطم تغییر کنه. نه مادرم و رفتارهاش.

    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام سهند عزیز، ممنون از دقتت و این نوشتمم بخون که به امید خدا راهی برات باز بشه
    اول بگم شما اصلا کینه ای نیستین فقط ناراحتین، اگر کینه ای بودین الان اینجا نبودین. شما خیلی هم خوبین. انگیزتون عشق و زندگی بهتره که بهتون انرژی میده.
    با توجه به توضیحاتتون و شرایط سنی که دارید تنها راه جدا زندگی کردن از مادرتون هست . وقتی درآمدتون مستقله و کار و تحصیل دارین و ظاهرا قبلا هم به این واسطه جدا بودین دیگه تکلیف مشخص هست.
    اما درباره ی ازدواجتون عرض کنم برای شما دختر دکتر یا مغازه دار/ ثروتمند یا متوسط /داشتن والدین یا نداشتن.. اهمیتی نداره، اگر از من میشنوین از هر خانواده ای دختر بگیرین مادر شما شرایطی رو رقم خواهند زد که، در پایان باز شما هستین که میشکنین. خواهر شما هم حتی خواستگاری بیاد خونواده دختر مدام از والدینتون میپرسن و به دیدن و دیدار مادر حریص تر میشن. اگر بفهمن رابطتتون بد هست نتها دلشون نمیسوزه و باهاتون کنار نمیان بلکه اهرمی میشه در جهت فشار به شما و شما از این طرف هم میشکنین، اما راه حل من بعنوان یک دختر که خیلی هم از شما کوچکتر نیست؛
    شما مردی هستین که تا امروز تلاش خودتونو کردین، شکر که درستونو میخونین و روی پای خودتونین، مادر هم چیزی نیست که بشه کنارش گذاشت یا باهاش به جدل برخاست. برای شما عشق و محبت از هر داشته ای در این دنیا مهم تره .. میخواین زنی داشته باشین که بهتون عشق و محبت بده و خلاء عاطفی این سالها رو براتون بنوعی جبران کنه. شما میخواین عاشق کسی باشین و اون عاشق شما، خانواده ای داشته باشین .. صاحب فرزند بشین.. چه اهمیتی داره کی و کجا باشه؟ شما مرد زندگیش هستین که دست آخر دو تاتون میمونین نه پدری میومنه و نه مادری.... شاید از حرفم ناراحت بشین و یا شاید تعجب کنین، اما من دشمنتون نیستم !خوشبختیتون باعث شادی ماست. بهترین راه حل ها این هست.... قبلش بگم این دختران جزو بهترین دختران جامعه هستن فقط کمتر دیده شدن، شما یا به دوستانتون بسپارین دختری رو بهتون معرفی کنن که والدین اونها در قید حیات نیستن و دختر خانم تنهان... چون اون خانم این سخت گیری ها رو ندارن اگر دختر پاکی بودن و اخلاق و شعور و ایمان داشتن مناسبن(تحقیق کنین) .... یا کسانی رو پیشنهاد میدم که ازتون پایین ترین انتظار رو دارن و اونام مثل شما بنوعی با مشکل والدین مواجهن اما دقیقا مثل خودتون نفس میکشن و زندن. پارسال در تلویزیون دیدم دخترانی رو که در مراکز نگهداری بزرگ شدن که برای خودشون کسی شده بودن، یکی مهندس، یکی هنرمند ... خیلی زیبا و مهربونم بودن اما بخاطر شرایطشون مردم زیاد درکشون نمیکردن ....‌ تابحال شده بهشون فکر کنین!؟ اگر نکردین بشینین و فکر کنین بهشون. باید برین و پرس و جو کنین ببینین شرایطتشون چطور هست. برادر خوبم من میخوام شما سر و سامون بگیرین و از این بلاتکلیفی خارج بشین و خوش باشین . انشالله سال جدید براتون بهترین باشه .. فقط دختری رو بگیرین که ایمان/ اخلاق/ انسانیت و شعور داشته باشه بقیه چیزها حل میشه.
    از شما سپاسگذارم یار مهربان عزیز. لطف دارید.
    شما درست می‌گید. مهمترین چیز تو یه رابطه تناسب و هماهنگی شخصیتی بین دو نفره. مسائل جانبی در جای خودش، اما مهمترین عامل خود اون دو نفر هستند و اتفاقا من هم آدم سخت‌گیری نیستم و زیاد هم در بند ظواهر نیستم.
    من اتفاقا به موردی که شما گفتید فکر کردم. منتهی مساله اینه این افراد رو از کجا باید پیدا کرد؟ اینا روی پیشونیشون چیزی نوشته نشده که بشه تشخیصشون داد. ضمن اینکه
    از طرفی من روم نمی‌شه به دوستان خودم اتفاقات افتاده بین خودم و مادرم رو تعریف کنم. تا حدی از بعضی چیزها خبر دارند. ولی من جزئیاتش رو بهشون نگفتم. چطوری براشون شرح بدم که کار من و مادرم به جایی رسیده که نمی‌یاد خواستگاری؟ وقتی دوستم پدر نداره و مادر پیرش با عصا و فرتوتی از این مجلس به اون مجلس می‌ره تا برای پسرش عروس پیدا کنه، من چجوری شرح بدم که مادرم که تو کار پوشاک رنانه است و کلی خانم دور و برش هستند که مطمئنا خیلی‌هاشون دختردار هستند کوچکترین اعتنایی به مشکل من نمی‌کنه؟ چجوری شرح بدم که وقتی یکی از بزرگترین آرزوهای مادرها دیدن پسراشون تو لباس دامادیه، اما مادر من منو به خاطر درخواست دامادی نفرین کرده؟ اینا یه سری چیزها هست که به دوستای نزدیک نمی‌شه زد و به همین دلیل هست که من اومدم اینجا و با شما دوستای خوب و ناشناسم دارم همفکری و همدردی می‌کنم. چون با آشنا نمی‌شه این حرفها رو زد.

    شاید هم اخلاق بد من باشه. شاید من برای خودم حریم الکی درست کردم. شاید خیلی‌ها باشن این حرف‌ها رو راحت با دوستانشون بزنن (و به خصوص خانم‌ها بیشتر) ولی برای من صحبت درباره این مسائل با فرد آشنا سخته.

    اما مورد دیگه‌ای که فرمودید راستش تاالان فکر نکرده بودم. حرف شما قابل تامل هست و من رو به فکر فرو برد. راستش چیزی در این مورد نمی‌دونم. اما حتما روش بیشتر فکر می‌کنم و پرس‌وجو می کنم. اگر کسی باشه که شخصیت متعادل و سالمی داشته باشه، از نظر ظاهری به دلم بشینه و بدونم باهاش آرامش خواهم داشت مشکلی با این قضیه ندارم. هر چند که مسئولیت بسیار سنگینی خواهی داشت.
    شما هم اگر اطلاعات بیشتری در این مورد داشتید خوشحال می‌شم اطلاعات بیشتری در اختیارم بزارید.

  18. کاربر روبرو از پست مفید sahandrz تشکرکرده است .

    yarmehrban (پنجشنبه 03 فروردین 96)

  19. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به آقای سهند برادر خوبم
    درباره صحبتتون لازم نیست به کسی از اسرار زندگیتون رو بگین ، فقط محرمتون و همسرتون تا حدودی بدونن کفایت میکنه(خیلی مسایل رو باز نکنین تا نقطه ضعف شما رو ندونن) . ببینید اصلاً به دوست و آشنا چیزی نگین، فقط در همین حد که آقای فلانی اگر خانمی والدینشون در قید حیات نیستن و تنهان و شرایطشون بمن میخوره اطلاع بدین. اگر گفتن چرا همچین کیسی رو مد نظر داری ؟ بگین من نیت کردم برای ازدواج سراغ چنین فردی برم.. ممکن هست خیلی ها رو ببینین و نپسندین یا همون مورد اول رو بپسندین، اما اگر شرایطشون بشما میخورد و از نظر اخلاق و ایمان و انسانیت فرد خوبی بود، دختر پاکی بود و تحقیقاتتون نتیجه مثبتی داشت ازدواج کنین، قبلش بهش بگین که مادرم چنین خصوصیاتی دارن اما قلباً مهربانن و مادر .. که طرف مقابلتون دچار شوک نشه. بگین ما منزلمون جداست و کسی اذیتمون نخواهد کرد و صحبت های مادرم رو نشنیده بگیر ...من پدر و خواهر و برادرهای خوبی دارم که دوستت خواهند داشت و خودمم همیشه حمایتت خواهم گرد. وضعمون تغییر کنه به شهرهای بهتری مهاجرت میکنیم.( درباره تحقیق به حرف اشتباه یا بد کسی تأکید نداشته باشین و نتیجه حرف ها رو بسنجین، ممکن هست کسی خیرخواه دیگری نباشه)
    اما درباره گزینه ی دوم خدمتتون عرض کنم این کار شما به سازمان بهزیستی گمان کنم بخش امور شبه خانواده ربط پیدا میکنه و باید تماس بگیرید و جویا بشید و شرایط رو بپرسید اگر اوکی بود و قبول کردن که هیچ، اگر نه همون مورد اول رو پی بگیرید.
    شما اخلاق بدی ندارین ما هم با خیلی ها درد دل نمیکنیم.. یا حرفمونو به خدا میزنیم یا گاهی روی دیوارهای مجازی رو خط خطی میکنیم. این حریم خصوصی باعث میشه افراد مشکلاتتونو ندونن وگرنه نسبت بهتون گستاخ خواهند شد. در زندگی گاهی همه چیز هست، اما تنهایی و بی مهری یا نبود عشق همه رو زیر سؤال میبره.. اگر فردی پیدا بشه که بشه باهاش آینده خوبی ساخت و انسان نرمالی باشه، میتونیم کنارش به آرامش و آسایش برسیم. شما مرد هستین و دستتون بازه ، به امید خدا حرکت کنین و خدا خودش برکت در کارتون و حمایت رو بهتون عنایت خواهد کرد. زندگی راه در رو زیاد داره و اصلاً سخت نیست و پس از هر سختی، آسانی هست. ممکن هست در راهی که پا میگذارین سختی باشه اما با امید ادامه بدین عاقبت جوینده یابنده هست.
    ویرایش توسط yarmehrban : پنجشنبه 03 فروردین 96 در ساعت 17:11

  20. کاربر روبرو از پست مفید yarmehrban تشکرکرده است .

    sahandrz (پنجشنبه 03 فروردین 96)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.