به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array

    چرا نمیتونم همسرم رو دوست داشته باشم؟

    سلام.
    نمیدونم چی بگم و چجوری شروع کنم.
    احساس میکنم اشتباه کردم.نمیدونم چرا ازدواج کردم.آخه سنمم کم بود.زندگی شیرینی با خانوادم داشتیم فقط بخاطر اینکه پدرم خیلی سخت گیر بودن دوست داشتم زود ازدواج کنم و برم تا راحت زندگی کنم.دوست نداشتم چادر سرم کنم پدر و مادر مجبورم کردن.دوست داشتم خوش لباس باشم.ولی دوست نداشتن خانواده.دوست داشتم با دوستام سالی یه بار که تولد میگیرن چندساعتی خوش باشم نمیذاشتن یا به بدبختی قبول میکردن.
    دلم میخواست یکی دوستم داشته باشه اما هیچ کی نمیدونم چرا از من خوشش نمیومد.از هرکی خوشم میومد بعدش به دوستم یا یه فرد نزدیک من پیشنهاد آشنایی میداد اما به من نه... دلم میشکست احساس میکردم هیچ کس نمیبینتم.نمیخوادم...حس میکردم زشتم.موقعیتم خوب نیس.ولی اینا نبود.خوشگلم(معمول رو به بالا) خانوادم موقعیت خوبی دارن.خودم تحصیلات خوب،اندام خوب، تقریبا اخلاق خوب دارم...اما برای ازدواج خیلیییییییییی عجله کردم.فکر میکردم شوهرم عاشقمه اما نبود.حتی روزی که عقد کردیم پیش من نموند... وقتی فهمیدم قبل من یه دختر خوشگلو میخوتسته شکستم.
    وقتی بیشتر گذشت چشمم باز شد دیدم از نظر تحصیلات،چهره،خانواده، موقعیت مالی و ... ازش بالاترم.احساس کردم خیلی عجله کردم.از خدا به زور شوهر گرفتم حالا پشیمونم(اونم فقط به غلت گناه... ) همه کسایی که میگفتن شوهرم پسر خوبیه حالا یه جوری حرف میزنن در موردش که انگار اضافه است.خانوادم اصلا برام سخت نگرفتن من کلا یه جلسه باهاش صحبت کردم و گفتم خوبه نه گفتن آره نه گفتن نه... به پدرم گفتم تحقیق نمیکنین در بارش گفتن نه فامیلیم میشناسمش تحقیق نمیخواد.فکر کنین این هفته اومدن خواستگاری و هفته بعدش نامزدی بود...اون حتی برام تلاشم نکرد. خانوادش زیر خیلی چیزا زدن سمت خانوادشو گرفت. براش اصلا مهم نیس وقتی ناراحت میشه جلوی خانوادش هرجوری بخواد حرف میزنه.
    حالا مشکل اینه که فکرم داغونه.درگیره...درگیر یک اشتباه.چیکارکنم دیگه نمیتونم دوسش داشته باشم.فکر میکنم اگه نباشه خیلی راحتم.چیکار کنم؟ دارم دیوونه میشم....

  2. کاربر روبرو از پست مفید donya. تشکرکرده است .

    Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم..، چند سؤال مبپرسم پاسخ بده تا بهتر کممت کنم
    ۱. برامون بگو خودت و همسرت چندسالتونه و تحصیلاتت در چه مقطعی هست؟
    ۲. الان در دوران عقیدن یا زیر یک سقف زندگی میکنین؟
    ۳. تابحال به همسرت گفتی زود ازدواج کردی و اشتباه کردی؟ یا تابحال بهش حرفی زدی ناراحتش کنی ؟
    ۴. همسرت از نظر اخلاق و مسئولیت پذیری در چه سطحی هست؟
    ۵ . هر. دوتون عشق و محبتتون رو چطور بهم ابراز میکنین؟چه کارایی برای هم انجام میدین؟
    (بدلیل محدودیت ارسال دیر پاسخ میدم ولی بهتون سر میزنم)
    ۴.

  4. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 26 اسفند 95), Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    دوست عزیز شاهزاده هم با اسب سفید میومد و باهاتون ازدواج میکرد , دو روزه از دستتون فرار میکرد..

    شما فقط انبار حسرت و آه و ناله هستین.. هر چیزی میگید از روی ناامیدیه

    معلومه که هر کسی باهاتون دو کلمه حرف بزنه راشو میگیره میره..

    دیدتونو عوض کنید.. مهربانتر و با نشاط تر به زندگی نگا کنید

    تیپ و قیافه و اندام خدادادیه.. خودتون برا خودتون چیکار کردید؟

  6. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 26 اسفند 95), Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 00 [ 23:11]
    تاریخ عضویت
    1395-2-16
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    5,588
    سطح
    48
    Points: 5,588, Level: 48
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    103

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت شما

    خدا رو شکر که برای حل مشکلتون دست به کار شدین این خودش خیلیه
    شما از دو جهت باید تلاش کنی
    اول رو خودت كار کنی و از حالت انفعالی در بیای و خودتو دوست داشته باشی..دوست عزیز این ما هستیم که باعث میشیم دیگران دوستمون داشته باشند یا نه..چرا فکر میکنین دیگران دوستتون ندارن؟ این فکر خوب نیست اصلا..حتی پیش خودتون تکرارش نکنین..باید یاد بگیرین به خودتون احترام بزارین..یاد بگیرین چطور رفتار کنین که جذاب باشین برای مصاحبت
    راهکار:
    ۱- مشاوره برید و از نقطه ضعفاتون بگید از خواسته هاتون بگید تا راهنمایی بشید.
    اگه مشاوره نمیتونید برید از صدای مشاور شهرتون کمک بگیرید. اگه دانشجویید که مشاور دانشگاه هم خوبه ..در اینجا هم میتونید اشتراک بگیرید و بامدیر صحبت کنید
    ۲_ مطالعه کنید. همین سایت در قسمت مقالات ، مقالات خوبی داره..در نت هم سرچ کنید..کلمات کلیدی هم هموناییه که گفتم
    منفعل بودن، دوست داشتن خود، جذاب بودن ، مبارزه با نامیدی،و...
    دوم در مورد همسرتون.
    ۱_ اگه قسمت اول رو حل کنید بهقسمت دوم کمک بزرگی کردین
    ۲_عشق ایجاد کردنیه.ٔ.عشق واقعی خود به خود بوجود نمیاد..یکم در مورد عشق بین زن و شوهر مطالعه کنین اونقدر مقاله تو این زمینه هست که چی کار کنیم عشق زیاد بشه یا عشقمون کمرنگ نشه
    ۳_ این طرز فکر که شوهرم دوستم نداره رو بنداز دور اگه از شما خوشش نمیومد که ازدواج نمیکرد. بله شما میتونین کاری کنین که دیگه دوستتون نداشته باشه..با این نا امیدی که پیش گرفتین این دوست نداشتن رو ایحاد میکنین
    ۴_ چقدر مهارت بلدین؟معارت رفتاری گفتاری و..،
    مهارت رفتار با خونواده ی همسر چی ؟
    مهارت چگونه انتقاد کنم؟
    میدونین شوهرتون چی دوست داره چی نه ؟ میدونین چیاخط قرمز زندگیشن؟ نیدونین زبان عشق همسر شما چیه ؟
    و خیلی سوالای دیگه..
    دوست عزیز لازم نیست اینجا به این سوالات جواب بدین ..مهم اینه که بدونین چقدر مهارت دارین چقدر نه و دست به کار بشین..مطمئن باشین اگه تلاش کنین یک عشق زیبا خلق میکنین

    براتون ارزوی موفقیت میکنم

  8. 2 کاربر از پست مفید همراهی تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 26 اسفند 95), Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    خانوم شما چند سالتونه اصلا تا به حال هیچ مطلبی برای آگاهی از روان انسان و طریقه خودشناسی و درک نیاز خودتون و یا شناخت آدم های دیگه و یا طریقه ازدواج با فرد مناسب با توجه به شخصیتتون و از این حرف ها اصلا به گوشتون خورده؟
    شما اصلا و اصلا آماده ازدواج نیستی و هیچ چیزی از زندگی مستقل با یک مرد بلد نیستی و تمام کارهات بدون فکر و با الگوی بسیار غلط و قدیمی پیش رفتید اصلا انگار از کودکی به بعد هیچ چیز جدیدی بهتون اضافه نشده و تغییری تو خودتون ایجاد نکردید
    یعنی چی تحقیق مردمی پس شناخت حقیقی از طرفتون چی؟
    یعنی چی که یک هفته ای باهاش عقد کردم مگه از خودت اختیار نداری مگه زبون نداری؟جلوشو میگرفتی میگفتی اول شناخت بعد ازدواج؟اون شناختی که به صورت رابطه فامیلی هست که همش تعارف و ظاهرسازیه کجاش شناخت محسوب میشه شما اصلا اختیار و استقلال لازم و حتی عزت نفس مناسبی ندارید تماما با تکیه به حرف های این و اون عقد کردی
    خواهشا ازدواج نکنید چون اصلا آماده نیستی الکی خودتون و اون پسر رو هم آزار ندید باور کن خواهرانه میگم تا استقلال فکری و عزت نفستو درست نکردی ازدواج برات جز بدبختی هیچی نداره

  10. کاربر روبرو از پست مفید mehdi.ma.mm تشکرکرده است .

    Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    مرسی دوستان از جوابتون....
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام عزیزم..، چند سؤال مبپرسم پاسخ بده تا بهتر کممت کنم
    ۱. برامون بگو خودت و همسرت چندسالتونه و تحصیلاتت در چه مقطعی هست؟
    ۲. الان در دوران عقیدن یا زیر یک سقف زندگی میکنین؟
    ۳. تابحال به همسرت گفتی زود ازدواج کردی و اشتباه کردی؟ یا تابحال بهش حرفی زدی ناراحتش کنی ؟
    ۴. همسرت از نظر اخلاق و مسئولیت پذیری در چه سطحی هست؟
    ۵ . هر. دوتون عشق و محبتتون رو چطور بهم ابراز میکنین؟چه کارایی برای هم انجام میدین؟
    (بدلیل محدودیت ارسال دیر پاسخ میدم ولی بهتون سر میزنم)
    ۴.
    1من 24 و همسرم 34...و هردو لیسانس
    2-یکساله خونه خودمونیم بعد از دوسال و نیم عقد
    3-آره گفتم گفتش اگه بچه بودی که نبااید ازدواج میکردی...ولی میگی تو بچه نیستی...
    4-خوبه.یه مدت بداخلاق شده بود البته آخرای عقدمون تا چندماه بعد رفتن به خونمون که فکر میکنم تحت تاثیر اشتباهات بیش از اندازه خودم بود اما الان خوبه.مسئولیت پذیر هم هست خداروشکر.مثلا خرید خونه اصلا دست من نیست میگه تو خسته میشی هرچی میخوای من میگیرم. اخلاقشم گفتم الان خوبه.
    5-همسرم ابراز کلامیش خیلی خوبه از اونور بدم که میشه بازم ابرازش خیلی خرابه.تو دلش نمیذاره.مهربونم هست.برام میتونم بگم همه کار میکنه.دوستمم داره.
    منم سعی میکنم همینطور باشم.
    اما چیزی که مهمه اینا تو فکر خودمه...تو ذهن خودمه...مثل خوره افتاده به جونم.نمیتونم درست فکر کنم .عصبانی که میشم دیگه چیزی دستم نیس.همش این فکرا میچرخه تو ذهنم.و نشونم نمیدم.ممکنه سرد بشم از همسرم ولی واقعا بهش نشون نمیدم.میخوام آارمش فکری به دست بیارم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    سلام

    دوست عزیز شاهزاده هم با اسب سفید میومد و باهاتون ازدواج میکرد , دو روزه از دستتون فرار میکرد..

    شما فقط انبار حسرت و آه و ناله هستین.. هر چیزی میگید از روی ناامیدیه

    معلومه که هر کسی باهاتون دو کلمه حرف بزنه راشو میگیره میره..

    دیدتونو عوض کنید.. مهربانتر و با نشاط تر به زندگی نگا کنید

    تیپ و قیافه و اندام خدادادیه.. خودتون برا خودتون چیکار کردید؟
    آقای جوادیان پارسال خودتونو یادتونه؟ چه فکرایی داشتین حتی میخواستین جدا بشین...چرا؟؟؟!!! چون همسرتون اون کسی نبود که میخواستین.خیلی رو اندامش مشکل داشتین.یادتونه.... من الان رو اون چیزایی که گفتم مشکل دارم. اونقدر تو گوشم خوندن که تو لیاقتت خیلی بیشتر از این فرده که منم باورم شده.البته خیلی احساسی انتخاب کردم چون فکر میکردم کسی منو نمیخواد بخاطر اینکه سمت هرکی میرفتم از دستم فرار میکرد.البته اون موقع اینقدر تاامید نبودم. ولی یکم که گذشت اینکه برای کسی مهم باشم برام شد آرزو...احساس انتخاب اشتباه همه وجودمو پر کرده.احساس تلف کردن وقت و عمر و جوونیم. استفاده درست نکردن از زمان دانشجوییم و دانشگاه خوبی که دانشجوش بودم. استفاده درست نکردن از زمان مجردیم.استفاده د رست نکردن از زمان ازدواجم.... همه شده حسرت رو دلم .حالم از خودم داره بهم میخوره...........
    منظورتون چیه برا خودتون چیکار کردین؟؟؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید donya. تشکرکرده است .

    Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط همراهی نمایش پست ها
    با سلام خدمت شما

    خدا رو شکر که برای حل مشکلتون دست به کار شدین این خودش خیلیه
    شما از دو جهت باید تلاش کنی
    اول رو خودت كار کنی و از حالت انفعالی در بیای و خودتو دوست داشته باشی..دوست عزیز این ما هستیم که باعث میشیم دیگران دوستمون داشته باشند یا نه..چرا فکر میکنین دیگران دوستتون ندارن؟ این فکر خوب نیست اصلا..حتی پیش خودتون تکرارش نکنین..باید یاد بگیرین به خودتون احترام بزارین..یاد بگیرین چطور رفتار کنین که جذاب باشین برای مصاحبت
    راهکار:
    ۱- مشاوره برید و از نقطه ضعفاتون بگید از خواسته هاتون بگید تا راهنمایی بشید.
    اگه مشاوره نمیتونید برید از صدای مشاور شهرتون کمک بگیرید. اگه دانشجویید که مشاور دانشگاه هم خوبه ..در اینجا هم میتونید اشتراک بگیرید و بامدیر صحبت کنید
    ۲_ مطالعه کنید. همین سایت در قسمت مقالات ، مقالات خوبی داره..در نت هم سرچ کنید..کلمات کلیدی هم هموناییه که گفتم
    منفعل بودن، دوست داشتن خود، جذاب بودن ، مبارزه با نامیدی،و...
    دوم در مورد همسرتون.
    ۱_ اگه قسمت اول رو حل کنید بهقسمت دوم کمک بزرگی کردین
    ۲_عشق ایجاد کردنیه.ٔ.عشق واقعی خود به خود بوجود نمیاد..یکم در مورد عشق بین زن و شوهر مطالعه کنین اونقدر مقاله تو این زمینه هست که چی کار کنیم عشق زیاد بشه یا عشقمون کمرنگ نشه
    ۳_ این طرز فکر که شوهرم دوستم نداره رو بنداز دور اگه از شما خوشش نمیومد که ازدواج نمیکرد. بله شما میتونین کاری کنین که دیگه دوستتون نداشته باشه..با این نا امیدی که پیش گرفتین این دوست نداشتن رو ایحاد میکنین
    ۴_ چقدر مهارت بلدین؟معارت رفتاری گفتاری و..،
    مهارت رفتار با خونواده ی همسر چی ؟
    مهارت چگونه انتقاد کنم؟
    میدونین شوهرتون چی دوست داره چی نه ؟ میدونین چیاخط قرمز زندگیشن؟ نیدونین زبان عشق همسر شما چیه ؟
    و خیلی سوالای دیگه..
    دوست عزیز لازم نیست اینجا به این سوالات جواب بدین ..مهم اینه که بدونین چقدر مهارت دارین چقدر نه و دست به کار بشین..مطمئن باشین اگه تلاش کنین یک عشق زیبا خلق میکنین

    براتون ارزوی موفقیت میکنم
    ممنون از پاسختون.من گفتم نمیتونم شوهرمو دوست داشته باشم الان ولی اون دوستم داره.اون طرز فکریم که گفتم دقیقا قبل ازدواجم بود و شاید یکی دو ماه بعدش فهمیدم چه اشتباهی کردم... آره عشق درست کردنیه همش دست خودمه..ولی ....
    در مورد مهارت گفت و گو و ... با همسرم خوبم.تو صحبت، ابراز علاقه و ... اما خانوادش نه.چون خیلی باهاشون سخته رفتار کردن.مثلا من دوست دارم راحت رفتار کنم ولی در برابرشون فقط باید دولا راست بشی تا بفهمن بهشون احترام میذارم اگر ذره ای کم بشه دیگه ناراحت میشن و بعدشم واویلا.زود دست برنمیدارن و همیشه هم یادشون هست. ارتباط با خانوداش برام سخته...ولی خودش نه.خوبه رفتارش دوسش دارم ها.نه اینکه بی علاقه بشم ولی فکر میکنم کاش بیشتر صبر میکردم. فکر میکردم و اون کسی نیست که من میخوام.و همه اینا داره اذیتم میکنه ولو اینکه اطرافیانم تاثیر داشتن خیلی .چون همش میگن تو سوختی... اگه بیشتر میموندی رو بختت میرفت و اون کسی که فکر میکردیم نیست و ...
    نمیدونم دیگه چجوری بگم متوجه منظورم بشین...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mehdi.ma.mm نمایش پست ها
    خانوم شما چند سالتونه اصلا تا به حال هیچ مطلبی برای آگاهی از روان انسان و طریقه خودشناسی و درک نیاز خودتون و یا شناخت آدم های دیگه و یا طریقه ازدواج با فرد مناسب با توجه به شخصیتتون و از این حرف ها اصلا به گوشتون خورده؟
    شما اصلا و اصلا آماده ازدواج نیستی و هیچ چیزی از زندگی مستقل با یک مرد بلد نیستی و تمام کارهات بدون فکر و با الگوی بسیار غلط و قدیمی پیش رفتید اصلا انگار از کودکی به بعد هیچ چیز جدیدی بهتون اضافه نشده و تغییری تو خودتون ایجاد نکردید
    یعنی چی تحقیق مردمی پس شناخت حقیقی از طرفتون چی؟
    یعنی چی که یک هفته ای باهاش عقد کردم مگه از خودت اختیار نداری مگه زبون نداری؟جلوشو میگرفتی میگفتی اول شناخت بعد ازدواج؟اون شناختی که به صورت رابطه فامیلی هست که همش تعارف و ظاهرسازیه کجاش شناخت محسوب میشه شما اصلا اختیار و استقلال لازم و حتی عزت نفس مناسبی ندارید تماما با تکیه به حرف های این و اون عقد کردی
    خواهشا ازدواج نکنید چون اصلا آماده نیستی الکی خودتون و اون پسر رو هم آزار ندید باور کن خواهرانه میگم تا استقلال فکری و عزت نفستو درست نکردی ازدواج برات جز بدبختی هیچی نداره
    خیلی درست حدس زدیم فقط بنا به حرف اینو اون بود....یک هفته ای عقد نکردیم.نامزدی بود... و اینکه کاملا تو سن پایین موندم.مرسی از حدس درستتون...

  14. کاربر روبرو از پست مفید donya. تشکرکرده است .

    Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    شوهرت 10 سال ازت بزرگتره خب اختلاف سنیتونم زیاده
    من دقیقا نفهمیدم از چی پشیمونی
    میگی اخلاقش خوبه ابراز میکنه دوستم داره... بعد تو متن اولت گفتی فک میکردم شوهرم عاشقمه ولی نبود ... عاشقی چه جوریه مگه
    بعد تو چشاش نگاه میکنی میگی من بچه بودم باهات ازدواج کردم این ینی من پشیمونم از ازدواجمون راضی نیستم خب انتظار داری سرد نشه ؟
    یکی بهت این حرفو بزنه خودت چه احساسی پیدا میکنی ... هیچوقت نباید اینو میگفتی چون از ذهنش خارج نمیشه ...
    الان با یه ادم پولدار تر و تحصیلات بالاترو خوش قیافه تر ازدواج میکردی فک میکنی خیلی خوشبخت بودی ؟ اینا دلیل خوشبختی نیست عزیزم ... خوشبختی ینی رابطت با همسرت ... ینی قدر داشته هاتو بدونی
    قدر لحظه های زندگیتو بدونی ... دهن بین نباشی ... این تویی که به دیگران اجازه میدی بهت بگن میتونستی با بهتر از خودت ازدواج کنی عجله کردی ... به نظر من کسی که خیر و صلاحتو بخواد هیچوقت همچین حرفی بهت نمیزنه
    خی واقعا هم بچه گانه فکر میکنی ولی صبر کن زود یه تصمیم دیگه نگیر که باز احساس پشیمونی کنی
    شوهرتو یه جور دیگه ببین
    موفق باشی
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  16. کاربر روبرو از پست مفید anisa تشکرکرده است .

    donya. (پنجشنبه 26 اسفند 95)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط anisa نمایش پست ها
    شوهرت 10 سال ازت بزرگتره خب اختلاف سنیتونم زیاده
    من دقیقا نفهمیدم از چی پشیمونی
    میگی اخلاقش خوبه ابراز میکنه دوستم داره... بعد تو متن اولت گفتی فک میکردم شوهرم عاشقمه ولی نبود ... عاشقی چه جوریه مگه
    بعد تو چشاش نگاه میکنی میگی من بچه بودم باهات ازدواج کردم این ینی من پشیمونم از ازدواجمون راضی نیستم خب انتظار داری سرد نشه ؟
    یکی بهت این حرفو بزنه خودت چه احساسی پیدا میکنی ... هیچوقت نباید اینو میگفتی چون از ذهنش خارج نمیشه ...
    الان با یه ادم پولدار تر و تحصیلات بالاترو خوش قیافه تر ازدواج میکردی فک میکنی خیلی خوشبخت بودی ؟ اینا دلیل خوشبختی نیست عزیزم ... خوشبختی ینی رابطت با همسرت ... ینی قدر داشته هاتو بدونی
    قدر لحظه های زندگیتو بدونی ... دهن بین نباشی ... این تویی که به دیگران اجازه میدی بهت بگن میتونستی با بهتر از خودت ازدواج کنی عجله کردی ... به نظر من کسی که خیر و صلاحتو بخواد هیچوقت همچین حرفی بهت نمیزنه
    خی واقعا هم بچه گانه فکر میکنی ولی صبر کن زود یه تصمیم دیگه نگیر که باز احساس پشیمونی کنی
    شوهرتو یه جور دیگه ببین
    موفق باشی
    سلام عزیزم.مرسی از پاسخت.آره اختلاف سنیمونم زیاده.مثلا من از پدرم ناراحتم.چون همون موقع یه بار گفتن سنش زیاده برات ولی بعدش سریع راضی شدن و انگار نه انگار من دخترشونم زندگیم مهم نبود.خودم که بچه بود از پدر و مادرم انتظار خیلی بیشتر از این داشتم.بعدشم گفتن شوهره دیگه باید بسازی باهاش...دلم میخواست یک راهنمای خیلی خوب میداشتم.حسرت اینم به دلم مونده.

    از رفتار بچه گانه و بی فکرانه خودم پشیمونم.و از ازدواجم نمیدونم....اونجایی که گفتم فک میکردم عاشقمه مال زمان ازدواجمون بود چون بهم گفنه بود من شما رو زیر نظر داشتم بعدش فهمیدم اصلا اینطوری نبوده.اون موقع رو گفتم فکر میکردم عاشقمه و اون عشق کافیه چون بالاخره یکی از من خوشش میاد.ولی اصلا درست نبود این طرز تفکر ولی هیچ کسی نبود بهم بگه.3تا خاله داشتم که نتونستن ازدواج کنن تا سن بالا.اون موقع مجرد بودن.اونا خیلی تاثیر داشتن چون خودشونم ازدواج نکرده بودن میگفتن طلسم شدیم.منم فکر میکردم طلسم شدم که اینطوریه....بچه بودم دیگه.میگفتن خوش بحالت پسندیده اومده جلو.پسر خوبیم که هست اصلا احتیاج به فکر نداره.زود جواب بده منم فکر میکردم اگه تو خواستگاری چیز دیگه ای بگم اینم ناراحت میشه پامیشه میره.

    آخه هرکی منو شوهرم رو میبینه میگه تو ازش سرتری خیلی..بهم برمیخوره.جوابشونو میدم نه اینکه بزارم بهم حرف بزنن ولی اینا میره تو فکرمو دیگه در نمیاد.متاسفانه دلم میخوااد همه در موردم حرف بزنن.البته از خوبیام.اون موقع ها فکر میکردم اگه اشتباهی داشته باشم دیگه کسی دوستم نداره ولو اینکه بدون اشتباهم همین بود.یکی رو دوست داشتم زیااد ولی اون میخواست با صمیمی ترین دوستم ازدواج کنه.همون موقع ها بود خیلی دلم شکست..... چقدر بد بودن اون روزا برای من.میدونم اگه زندگیم از دستم بره براش حسرت میخورم باز چون خوبه زندگیم ولی فکرم بده.نمیتونم از این افکار دست بردارم اینا ولم نمیکنن.اذیتم خیلی زیاد.

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام...
    بعضی دوستان طوری نظرشونو بیان میکنن که نسبت به حسن نیتشون به شک میفتیم... لطفا در جهت آرامش دادن به ادامه صحبت ها و حمایت از فردی که درخواست نظر کرده، بنویسید

    ==========================================
    خانم donya ،
    احساس میکنم پست اول شما، ناراحتی زیادی داشت و انگار بعد از اتفاق بدی نوشته شده بود!

    شما مطئنید این تاپیک بخاطر ناراحتی از خانواده همسر و دلگیر بودن از کم لطفی خانواده خودتون، نیست؟
    همسر شما طبق گفته های خودتون شمارو دوست دارن و شما هم قبول دارید قبلا اشتباهاتی داشتید. از طرفی ده سال اختلاف سنی، برخلاف نظر دوستان،بنظرم بخش های مثبتی هم داره.
    اون اطرافیانی که میگن "تو سوختی"، احتمالا دوستان صمیمی نیستن؟
    به تاپیک های شخصیت شناسی و افزایش اعتماد به نفس در همین انجمن سر بزنید و حتما مطالعه کنید.

    یکم تاثیر پذیری از سایرین رو کنار بگذارید
    و با مطالعه، روی زندگی مشترک با همسرتون متمرکز بشید...هدف گذاری و به آینده فکر کنید

  19. کاربر روبرو از پست مفید Ramin231 تشکرکرده است .

    donya. (پنجشنبه 26 اسفند 95)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. متاهلم و نمیتونم دوست دخترمو فراموش کنم
    توسط فرهاد007 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 اسفند 95, 23:48
  2. چطور میتونم یه دختر مهربون و دوست داشتنی واسه همه اطرافیانم باشم؟
    توسط سپیده_7071 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 فروردین 94, 18:50
  3. از یک دختره خوشم اومده چجوری میتونم باهاش دوست بشم ؟
    توسط Lanir در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 آذر 92, 17:46
  4. ارتباط مجدد برادرم با دوست دختر قبلیش-به همفکریتون نیاز دارم
    توسط cent_os در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 فروردین 91, 02:08
  5. دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
    توسط نانی در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: جمعه 25 اردیبهشت 88, 17:49

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.