سلام عزیزم مرسی که همیشه به من کمک کردی و تنهام نذاشتین.ببخشید درگیر خونه تکونی و...بودم.
شما درست میگی.شاید لازم نبود که در قضیه مسافرت عکس العمل خاصی نشون بدم و نهایتا باید خوشحال میشدم.من انتظار دارم اونم مثل من فکر کنه و حس کنه.اما خب تقریبا همبشه برعکسه.بعضی کارها و رفتاراش واسم غیرقابل قبوله واسه همین خیلی ناراحت و گاها عصبی میشم.متاسفانه منم تند برخورد میکنم و نتیجش این مبشه که اونم کم نمیاره و حسابی سنگ تموم میذاره.....
اما خیلی دارم روی خودم کار میکنم.همسرم هم داره یه سعیایی میکنه.
اما شوخیاش که گاها با من و نسبت به فامیل و خانوادم میکنه هنوز اذیتم میکنه.وقتی هم بهش میگم من احساس میکنم داری مسخره میکنی و بعضی سوخیات حالت توهین داره میگه من واسه چی باید تو رو تحقیر کنم. اینارو میگم که بخندیم.در صورتی که واسه خودش خنده داره نه من.مثلا یه ترانه رو شروع میکنه به خوندن مثلا میگه ویرون بشه عمت پریشون بشه ... یا مثلا راجع به مامانم شوخی میکنه و...
یا راجع به افراد دیگه و همینطور خودم.خیلی ناراحت میشم ولی کاری نمیتونم بکنم.از درون حرص میخورم.
موضوع خیلی مهمتر اینکه من با گذشته و حرفهایی که تا به حال بهم زده خیلی درگیرم.خیلی زیاد.
من و همسرم همدیگرو خیلی دوست داریم.اما واقعا نمیتونم درک کنم خب اگه کسبو دوست داریم باید اگه اشتباهم کرد تحقیرش نکنیم.اما همسرم با خیلی از بحثا تا آخر خط میرفت.مدام حرفاش میاد توذهنم.امروز توی خونه تکونی یه نامه از نامه های بیجواب خودم که واسش نوشته بودمو پیدا کردم توی وسایلش.مال چند سال پیش بود.خیلی حالمو بد کرد.با خودم گفتم از اون موقع ها داشتم زجر میکشیدم و این بحثا بوده.خیلی حالم بد شد.
یاد این احساس ناامنی میفتم که همیشه تو وجودمه وقتی بارها حرف جدایی زده.انگار لب پرتگاهم.
یکباره همه امیدهام نابود میشه و خالی میشم.حتی وقتی رابطمون بهتر میشه حرفای گذشته که تقریبا تا الانم ادامه دارن ازارم میده.میدونم غصه گذشته رو خوردن کاری از پیش نمیبره اما راه حلی هم واسش ندارم.
اینم بگم که من زن سرکش و حرف گوش نکنی نیستم.به قول شما چشم هم میگم.اما این خشونت و انفجار آتشفشانش عذابم میده.همش توی جاهای مختلف توی اینترنت و تی وی میبینم که میگن چه چیزایی مطهر خشونت خانگیه.خیلی حالم بد میشه که منم مورد خشونت خانگی هستم به نوعی و نمیتونم احساس ارامش و خوشبختی بکنم.
امیدوارم یه راهی بهم نشون بدین که بتونم با این احساسات و افکار عذاب آور کنار بیام.حتی وقتی خودمو سرگرم میکنم بازم تو فکرم غمگینم.
خیلی دارم سعی میکنم صبور باشم و از جنبه زنانه وجودم بیشتر استفاده کنم.فکر کنم یه مقداری به عنوان زن خشنم.
ممنون میشم بازم از راهنماییتون بهره مند بشم.سپاس فراوان
علاقه مندی ها (Bookmarks)