دوستان عزیز سلام
برای اینکه خستتون نکنم یک راست میرم سر اصل مطلب. من به تازگی و باشناخت حدود دو سال از همسرم ازدواج کردم. با اینکه عروس تازه هستم خیلی افسرده و غمگینم و میخوام کمکن کنین تا از این وضعیت خلاص بشم چون استحقاق من این حس و حال الانم نیست. دلیل ناراحتی من رفتارهای سرد و غیر عادی همسرم هست. هفته های اول و دوم که با هم رفتیم زیر یک سقف همه چی خوب بود. مشکلات کوچیکی با اخلاق هم داشتیم اما با هم کنار اومدیم و سعی کردیم همو بهتر و بهتر بشناسیم. اما الان که هفته چهارمی هست که زندگی مشترک ما زیر یک سقف شروع شده من واقعا از این خونه فراری هستم. از صبح تا شب جوری رفتار میکنه که انگار من تو اون خونه نیستم! اگه حرف بزنم جوابمو میده یا گاهی میاد حرف میزنه اما اینقدر سرد که انگار دعوای شدیدی بین ما بوده و الان باید سر و سنگین باشیم درحالیکه هیچ مشکلی پیش نیومه. اوایل من اعتراض میکردم و میگفتم چرا توجه نمیکنی و سردی، دو روز بهتر بود اما باز همین اتفاق می افتاد. الان دوباره دو روزه که همین رفتار رو داره. دیروز سعی کردم از خونه برم بیرون و تا ساعت 8 شب نیومدم و سرکار موندم که زنگ زد و گفت بیا خونه دیر وقته و میام دنبالت. اما باز تو خونه هم فقط یه کم بهتر بود. از بعد از ازدواجمون جوری رفتار کرده که به جای اینکه صمیمی تر بشیم از هم دور تر و دورتر شدیم. این در حالیکه تو دو سال اشناییمون ما ارتباط بسیار خوبی داشتیم. اما الان من وقتی میخوام از احساساتم باهاش بگم نمیتونم، حتی در مورد رابطه ج.ن.س.ی مون نمیتونم باهاش راحت حرف بزنم، از چیزهای روزمره نمیتونم براش بگم چون اینقدر از من دوری میکنه که حس میکنم حرف زدنم باهاش مثل اینه که من چه قدر احمقم که دارم اینا رو میگم و بالطبع منم ازش دوری میکنم. همه اینا وقتی عروس تازه باشی خیلی سخته. اینا رویاهای من نبوده و همیشه برای خلاف این تلاش کردم. نمیخوام از خودم تعریف کنم اما همه حتی خانواده همسر منو به عنوان کسی میشناسن که از هیچ چیزی کم نمیگذارم و همش در تلاش برای خوشبختی خانوادم هستم. همین موضوع منو خیلی ازار میده چون دائما در تلاشم که همه چیز رو بهتر کنم اما الان حس میکنم نکنه واقعا ازدواجم یک اشتباه بود! و این حس واقعا داره منو افسرده میکنه که البته دارم باهاش مبارزه میکنم ولی ازتون کمک میخوام.
چند تا نکته هست که لازمه بگم تا شاید بهتر به من کمک کنین: ما بعد از ازدواجمون از شهرمون خارج شدیم و الان همسرم دنبال کار میگرده و تو خونس (که میدونم همین تو روحیه اونم اثر گذاشته)- نکته دوم اینکه (ببخشید صریح میگم )، من از رابطه جنسیمون هم راضی نیستم و اینو به همسرم هم گفتم ولی تفاوت چندانی علی رغم تلاشش حس نکردم. من قبلا از معاشقه باهاش راضی بودم اما الان مشتاقم که همسرم بعد ازدواج اشتیاق بیشتری به من نشون بده که این طور نیست. ما به دلایلی روزهای اول رابطه کامل نداشتیم و قرار شد همسرم به من مهلت بده اما اصلا دیگه هیچ اشتیاقی نشون نداد و این موضوع هم منو اذیت میکنه چون حس میکنم طبییعی نیست! در مورد معاشقه هم، به دلیل رفتار سردش اصلا اون معاشقه ها برام کافی نیست و همیشه و در طول روز با خودم سر چنگ دارم که ایا اصلا زندگی ما برای یک ماه بعد عروسی طبیعی هست؟ من باید چیکار کنم؟
دوستان عزیزم خواهشا نظراتتونو بدین چون من واقعا نمیدونم راه درست چیه و تنها هم هستم و اینجا به دلایلی به مشاور هم دسترسی ندارم و امیدم فقط و فقط به مشورت با شما عزیزانه.
نمیدونم چرا از بعد ازدواج یک سدی بین ما شکل گرفته و ما رو تو همه چیز دورتر و دورتر کرده و من باید چیکار کنم؟ منتظرتون هستم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)