به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شکاف عمیق و ازاردهنده که بعد از ازدواج بین من و همسرم پیش اومده- افسردگی بعد از ازدواج(خواهشا پاسخ بدین)

    دوستان عزیز سلام
    برای اینکه خستتون نکنم یک راست میرم سر اصل مطلب. من به تازگی و باشناخت حدود دو سال از همسرم ازدواج کردم. با اینکه عروس تازه هستم خیلی افسرده و غمگینم و میخوام کمکن کنین تا از این وضعیت خلاص بشم چون استحقاق من این حس و حال الانم نیست. دلیل ناراحتی من رفتارهای سرد و غیر عادی همسرم هست. هفته های اول و دوم که با هم رفتیم زیر یک سقف همه چی خوب بود. مشکلات کوچیکی با اخلاق هم داشتیم اما با هم کنار اومدیم و سعی کردیم همو بهتر و بهتر بشناسیم. اما الان که هفته چهارمی هست که زندگی مشترک ما زیر یک سقف شروع شده من واقعا از این خونه فراری هستم. از صبح تا شب جوری رفتار میکنه که انگار من تو اون خونه نیستم! اگه حرف بزنم جوابمو میده یا گاهی میاد حرف میزنه اما اینقدر سرد که انگار دعوای شدیدی بین ما بوده و الان باید سر و سنگین باشیم درحالیکه هیچ مشکلی پیش نیومه. اوایل من اعتراض میکردم و میگفتم چرا توجه نمیکنی و سردی، دو روز بهتر بود اما باز همین اتفاق می افتاد. الان دوباره دو روزه که همین رفتار رو داره. دیروز سعی کردم از خونه برم بیرون و تا ساعت 8 شب نیومدم و سرکار موندم که زنگ زد و گفت بیا خونه دیر وقته و میام دنبالت. اما باز تو خونه هم فقط یه کم بهتر بود. از بعد از ازدواجمون جوری رفتار کرده که به جای اینکه صمیمی تر بشیم از هم دور تر و دورتر شدیم. این در حالیکه تو دو سال اشناییمون ما ارتباط بسیار خوبی داشتیم. اما الان من وقتی میخوام از احساساتم باهاش بگم نمیتونم، حتی در مورد رابطه ج.ن.س.ی مون نمیتونم باهاش راحت حرف بزنم، از چیزهای روزمره نمیتونم براش بگم چون اینقدر از من دوری میکنه که حس میکنم حرف زدنم باهاش مثل اینه که من چه قدر احمقم که دارم اینا رو میگم و بالطبع منم ازش دوری میکنم. همه اینا وقتی عروس تازه باشی خیلی سخته. اینا رویاهای من نبوده و همیشه برای خلاف این تلاش کردم. نمیخوام از خودم تعریف کنم اما همه حتی خانواده همسر منو به عنوان کسی میشناسن که از هیچ چیزی کم نمیگذارم و همش در تلاش برای خوشبختی خانوادم هستم. همین موضوع منو خیلی ازار میده چون دائما در تلاشم که همه چیز رو بهتر کنم اما الان حس میکنم نکنه واقعا ازدواجم یک اشتباه بود! و این حس واقعا داره منو افسرده میکنه که البته دارم باهاش مبارزه میکنم ولی ازتون کمک میخوام.
    چند تا نکته هست که لازمه بگم تا شاید بهتر به من کمک کنین: ما بعد از ازدواجمون از شهرمون خارج شدیم و الان همسرم دنبال کار میگرده و تو خونس (که میدونم همین تو روحیه اونم اثر گذاشته)- نکته دوم اینکه (ببخشید صریح میگم )، من از رابطه جنسیمون هم راضی نیستم و اینو به همسرم هم گفتم ولی تفاوت چندانی علی رغم تلاشش حس نکردم. من قبلا از معاشقه باهاش راضی بودم اما الان مشتاقم که همسرم بعد ازدواج اشتیاق بیشتری به من نشون بده که این طور نیست. ما به دلایلی روزهای اول رابطه کامل نداشتیم و قرار شد همسرم به من مهلت بده اما اصلا دیگه هیچ اشتیاقی نشون نداد و این موضوع هم منو اذیت میکنه چون حس میکنم طبییعی نیست! در مورد معاشقه هم، به دلیل رفتار سردش اصلا اون معاشقه ها برام کافی نیست و همیشه و در طول روز با خودم سر چنگ دارم که ایا اصلا زندگی ما برای یک ماه بعد عروسی طبیعی هست؟ من باید چیکار کنم؟
    دوستان عزیزم خواهشا نظراتتونو بدین چون من واقعا نمیدونم راه درست چیه و تنها هم هستم و اینجا به دلایلی به مشاور هم دسترسی ندارم و امیدم فقط و فقط به مشورت با شما عزیزانه.
    نمیدونم چرا از بعد ازدواج یک سدی بین ما شکل گرفته و ما رو تو همه چیز دورتر و دورتر کرده و من باید چیکار کنم؟ منتظرتون هستم...

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    دوستان عزیز سلام

    چند تا نکته هست که لازمه بگم تا شاید بهتر به من کمک کنین: ما بعد از ازدواجمون از شهرمون خارج شدیم و الان همسرم دنبال کار میگرده و تو خونس (که میدونم همین تو روحیه اونم اثر گذاشته)- نکته دوم اینکه (ببخشید صریح میگم )، من از رابطه جنسیمون هم راضی نیستم و اینو به همسرم هم گفتم ولی تفاوت چندانی علی رغم تلاشش حس نکردم. من قبلا از معاشقه باهاش راضی بودم اما الان مشتاقم که همسرم بعد ازدواج اشتیاق بیشتری به من نشون بده که این طور نیست. ما به دلایلی روزهای اول رابطه کامل نداشتیم و قرار شد همسرم به من مهلت بده اما اصلا دیگه هیچ اشتیاقی نشون نداد و این موضوع هم منو اذیت میکنه چون حس میکنم طبییعی نیست! در مورد معاشقه هم، به دلیل رفتار سردش اصلا اون معاشقه ها برام کافی نیست و همیشه و در طول روز با خودم سر چنگ دارم که ایا اصلا زندگی ما برای یک ماه بعد عروسی طبیعی هست؟ من باید چیکار کنم؟
    ...
    به نظرم خودتون به نکات خوبی اشاره کردید.

    کار
    رابطه جنسی

    هر دوش خیلی روی شرایط روحی و رفتارهای یک مرد تاثیر می ذاره.

    شاید در خواستتون برای فرصت را دز زمان خاصی یا به شکلی مطرح کردید که به ایشون برخورده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    بهاره جون (چهارشنبه 11 اسفند 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیرم...
    درباره مشکلت تا جایی که اشاره کردی برات توضیح میدم شاید جایی رو اشتباه متوجه شدم اگر فهمیدی بهم اطلاع بده بهتر کمکت کنم. شما فرمودین با آشنایی دو سال قبل از ازدواج... دوست من یکی از دلایل طفره مردان و سردی و دلزدگی اونها زمان خوردن در مسئله ازدواج هست، هر چه مدت آشنایی یا نامزدی قبل عقد طولانی باشه خطر جدایی چندین برابر میشه و افراد کم کم از قول و قرارها و فضای عاشقانه فاصله میگیرن.. حالا که شما ازدواج کردین این مسئله در ابعاد جدیدی براتون شروع شده... اگر اشتباه نکنم و درست متوجه شده باشم شما در زمان آشنایی فضای عاشقانه رو زیاد تجربه کردین و معاقشه داشتین و ریشه بی میلی ج/ن/س/ی و عدم رضایت ج/ن/س/ی شما یا همسرتون به همین برمیگرده در بیان دیگر جاذبه ی ج/ن/س/ی و تازگی برای هم ندارین و برای همسر شما بشکل مسئله ای عادی دراومده. از طرفی در ابتدای ازدواج چون دو فرد از خانواده جدا میشن و مسئولیت پذیر میشن و استقلال بدست میارن براشون این پیش میاد که نسبت به محیط جدید واکنش خوبی ندارن و تا زمانی که خودشو نو به محیط جدید وفق بدن طول میکشه، اما در حال حاضر مهم ترین مسئله ی شما بیکاری همسرتون هست، بیکاری باعث عدم مسئولیت پذیری، بی میلی، بی حوصلگی،پرخاش گری، بی مهری و ... میشه، ایشون فعلا تا زمانی که شما شاغل هستین از نظر مالی احساس امنیت نسبی داره و خیلی برای یک شغل دست و پا نمیزنه. ابتدا باید براشون تفهیم بشه شما نان آور نیستین و این وظیفه یک تازه عروس نیست بلکه وظیفه شرعی مرد خانه هست. در خانه ماندن ایشان و سر کار رفتن شما جای شما، وظایفتون رو کاملا تغییر داده... یعنی شما الان در جایگاه مرد و شوهرتون در جایگاه شما قرار گرفتن ، یعنی کسی که باید در اوایل ازدواج تمایل ج/ن/س/ی بالایی داشته باشه، سر کار بره، عاشقانه رفتار کنه یا گرم باشه جاش رو با شما عوض کرده. توصیه میکنم با همسرتون به منزل والدینتون برین و در فضایی صمیمی پدر و مادرتون از ایشون بخوان هر چه سریع تر شغلی برای خودشون داشته باشن و شرایط مالی بهتری براتون فراه‍م کنن. (در خانه ماندن عواقب بد دیگری هم داره که استفاده از اینترنت و پیامدهاش یکی از اونهاست) پس زودتر برای مشکل بیکاری ایشون چاره کنین حتی شده کار در یک داروخانه، منشی مطب یا شرکت. درباره سردی ایشون در معاقشه یا رابطه هرگز خودتون رو تشنه یا نیازمند جلوه ندین و از لباسها و آرایش های جذاب استفاده کنین و کاملا نسبت به آین مسایل تا زمان واکنش ه‍مسرتون بی تفاوت باشین. از عطرهای محرک و لباسهای مخصوص هنگام استراحت بهره ببرین. وقتی واکنشش رو دیدین شما یک قدم جلوتر باشین، یعنی کمکش کنین تا مرحله به مرحله وارد بشین. سعی کنین با هم مشاجره نکنین و بر عکس مهربان باشین، شما در جایگاه زنانگی خودتون و مرد در جایگاه مردانگی. سعی کنین از مقام یک فرد ضعیف و بی رضایت در بیاین و خودتونو شاد و سرزنده جلوه بدین . ازدواجتون اشتباه نبوده مرد شما خودش رو در فضایی میبینه که سرشار از مسئولیت و وظیفس و بیکاری و و درماندگی اشتیاق هاش رو داره از بین میبره. برای یک مرد بیکاری فرصت های بدی رو میسازه که خانواده گریزی، افتادن در دام شیادان ، افراد بی اخلاق و فاسد و ... تنها گوشه ای از اون هست.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    خیلی احتمالش زیاده که همسرتون به خاطر نداشتن کار و خونه موندن روحیه شون خراب شده باشه.
    من نمیدونم شرایط شما تو شهر جدید چیه. اما اگه اینجا دوست و فامیل ندارین و همسرتون از صبح تا شب تو خونه تنها هست. و احتمالا با اینترنت و شبکه های اجتماعی مشغول هست. اونوقت باید تمام سعیتون رو بکنین که از نظر روحی تنهاش نزارین و تشویقشون کنین که هرچه زودتر برن سر کار. چون رابطه جنسی رابطه مستقیم با وضعیت روحی داره.
    در مورد کم حرف بودن ممکنه شخصیت کم حرفی داشته باشن. یا اینکه مدام غرق در افکار خودشون هستن.

    بهترین راه اینه که با همسرت مستقیم صحبت کنی. اما نه با حالت بازخواست. با حالت درد دل.

  6. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    1- توی تاپیک قبلی شما دیدم که گفتید خانواده همسرتون مخالف ازدواج شما بودن
    و گویا پدرشون توی مراسم عقد شرکت نکردند ( یا گفتند شرکت نمی کنم)

    2- به نظر خودتون همسرتون کمالگراست

    3- بعد از دو سال آشنایی و نامزدی و ... بعد از عروسی شما از ایشون برای رابطه جنسی فرصت خواستی
    قطعا منظورم این نیست که شما بدون آمادگی و خواست خودتون باید رابطه را قبول می کردید

    اما آیا دو سال زمان کافی نبود که شما به این آمادگی برسید؟

    به نظر من فرد کمالگرایی که علیرغم مخالفت خانواده اش و مشکلات دیگه با دختر مورد نظرش ازدواج می کنه
    و این دختر حتی برای رابطه جنسی به ایشون ایراد می گیره ( نکاتی از رابطه را بهشون گوشزد کردی) و از رابطه کامل سرباز می زنه ...

    یه شهر دیگه هم رفته و بیکاره و ....
    اینا رو بذار کنار همدیگه و ببین چقد مایوس می شه از کاری که کرده ( ازدواج)

    سعی کن یه جوری این جو ایجاد شده را درست کنی. مشکل بزرگی نیست
    ولی حیفه زندگی نوپایی که می تونه با شادی و آرامش و انگیزه شروع بشه، در افسردگی و یاس سپری بشه.

    ---------------

    فکر نمی کنم مشکل بزرگی باشه که برای رابطه پیشقدم بشید.
    لازم هم نیست در قالب کلمات و برنامه ریزی و ... باشه
    من اصلا نمی فهمم می گید صحبت کردم و نشد و اشتیاق نداره یعنی چی؟
    خودت هم اشتیاقی نداری؟ تمایلی نداری؟
    از یه متخصص کمک بگیر.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    نازنین2010 (سه شنبه 17 اسفند 95)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    به نظرم خودتون به نکات خوبی اشاره کردید.

    کار
    رابطه جنسی

    هر دوش خیلی روی شرایط روحی و رفتارهای یک مرد تاثیر می ذاره.

    شاید در خواستتون برای فرصت را دز زمان خاصی یا به شکلی مطرح کردید که به ایشون برخورده.
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهاره جون نمایش پست ها
    خیلی احتمالش زیاده که همسرتون به خاطر نداشتن کار و خونه موندن روحیه شون خراب شده باشه.
    من نمیدونم شرایط شما تو شهر جدید چیه. اما اگه اینجا دوست و فامیل ندارین و همسرتون از صبح تا شب تو خونه تنها هست. و احتمالا با اینترنت و شبکه های اجتماعی مشغول هست. اونوقت باید تمام سعیتون رو بکنین که از نظر روحی تنهاش نزارین و تشویقشون کنین که هرچه زودتر برن سر کار. چون رابطه جنسی رابطه مستقیم با وضعیت روحی داره.
    در مورد کم حرف بودن ممکنه شخصیت کم حرفی داشته باشن. یا اینکه مدام غرق در افکار خودشون هستن.

    بهترین راه اینه که با همسرت مستقیم صحبت کنی. اما نه با حالت بازخواست. با حالت درد دل.
    سلام دوستان عزیز
    ممنون که باهام همراهی کردین
    راهکار شما چی هست؟ ببینین برای کار من واقعا دارم همراهیش میکنم و همون طور که شما گفتین صبح تا شب داره درس میخونه اینجا و تو خونس و من حتی سعی میکنم ساعاتی که خونم پیشش باشم و کنارش باشم که حتی گاهی اوقات اون منو پس میزنه!!! و این خودش باعث ناراحتی من شده. در مورد رابطه هم من سعی کردم به نحوی بهش بگم که دیگه لازمه ولی وقتی بی اشتیاقی اون رو میبینم حالم واقعا بد میشه. نمیدونم چه قدر براتون قابل درک هست سختی این موضوع! و به هرحال من در این مورد مستقیم پیشنهادی ندادم.
    الان با توجه به حرف بهاره جون، باهاش مستقیم دردودل میکنم و میگم بی توجهیاش چه قدر برای من سخت بوده اما من قبلا هم این کار رو کردم و ایشون فقط میگه ببخشید، باشه و رفتارش برای چند روز تغییر میکنه اما چیزی تغییر چندانی نمیکنه! خواهش میکنم بیشتر نظرتون رو باز کنین تا بهتر ازش استفاده کنم.

  9. 2 کاربر از پست مفید Mahaneh تشکرکرده اند .

    mercedes62 (پنجشنبه 12 اسفند 95), بهاره جون (پنجشنبه 12 اسفند 95)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام عزیرم...
    درباره مشکلت تا جایی که اشاره کردی برات توضیح میدم شاید جایی رو اشتباه متوجه شدم اگر فهمیدی بهم اطلاع بده بهتر کمکت کنم. شما فرمودین با آشنایی دو سال قبل از ازدواج... دوست من یکی از دلایل طفره مردان و سردی و دلزدگی اونها زمان خوردن در مسئله ازدواج هست، هر چه مدت آشنایی یا نامزدی قبل عقد طولانی باشه خطر جدایی چندین برابر میشه و افراد کم کم از قول و قرارها و فضای عاشقانه فاصله میگیرن.. حالا که شما ازدواج کردین این مسئله در ابعاد جدیدی براتون شروع شده... اگر اشتباه نکنم و درست متوجه شده باشم شما در زمان آشنایی فضای عاشقانه رو زیاد تجربه کردین و معاقشه داشتین و ریشه بی میلی ج/ن/س/ی و عدم رضایت ج/ن/س/ی شما یا همسرتون به همین برمیگرده در بیان دیگر جاذبه ی ج/ن/س/ی و تازگی برای هم ندارین و برای همسر شما بشکل مسئله ای عادی دراومده. از طرفی در ابتدای ازدواج چون دو فرد از خانواده جدا میشن و مسئولیت پذیر میشن و استقلال بدست میارن براشون این پیش میاد که نسبت به محیط جدید واکنش خوبی ندارن و تا زمانی که خودشو نو به محیط جدید وفق بدن طول میکشه، اما در حال حاضر مهم ترین مسئله ی شما بیکاری همسرتون هست، بیکاری باعث عدم مسئولیت پذیری، بی میلی، بی حوصلگی،پرخاش گری، بی مهری و ... میشه، ایشون فعلا تا زمانی که شما شاغل هستین از نظر مالی احساس امنیت نسبی داره و خیلی برای یک شغل دست و پا نمیزنه. ابتدا باید براشون تفهیم بشه شما نان آور نیستین و این وظیفه یک تازه عروس نیست بلکه وظیفه شرعی مرد خانه هست. در خانه ماندن ایشان و سر کار رفتن شما جای شما، وظایفتون رو کاملا تغییر داده... یعنی شما الان در جایگاه مرد و شوهرتون در جایگاه شما قرار گرفتن ، یعنی کسی که باید در اوایل ازدواج تمایل ج/ن/س/ی بالایی داشته باشه، سر کار بره، عاشقانه رفتار کنه یا گرم باشه جاش رو با شما عوض کرده. توصیه میکنم با همسرتون به منزل والدینتون برین و در فضایی صمیمی پدر و مادرتون از ایشون بخوان هر چه سریع تر شغلی برای خودشون داشته باشن و شرایط مالی بهتری براتون فراه‍م کنن. (در خانه ماندن عواقب بد دیگری هم داره که استفاده از اینترنت و پیامدهاش یکی از اونهاست) پس زودتر برای مشکل بیکاری ایشون چاره کنین حتی شده کار در یک داروخانه، منشی مطب یا شرکت. درباره سردی ایشون در معاقشه یا رابطه هرگز خودتون رو تشنه یا نیازمند جلوه ندین و از لباسها و آرایش های جذاب استفاده کنین و کاملا نسبت به آین مسایل تا زمان واکنش ه‍مسرتون بی تفاوت باشین. از عطرهای محرک و لباسهای مخصوص هنگام استراحت بهره ببرین. وقتی واکنشش رو دیدین شما یک قدم جلوتر باشین، یعنی کمکش کنین تا مرحله به مرحله وارد بشین. سعی کنین با هم مشاجره نکنین و بر عکس مهربان باشین، شما در جایگاه زنانگی خودتون و مرد در جایگاه مردانگی. سعی کنین از مقام یک فرد ضعیف و بی رضایت در بیاین و خودتونو شاد و سرزنده جلوه بدین . ازدواجتون اشتباه نبوده مرد شما خودش رو در فضایی میبینه که سرشار از مسئولیت و وظیفس و بیکاری و و درماندگی اشتیاق هاش رو داره از بین میبره. برای یک مرد بیکاری فرصت های بدی رو میسازه که خانواده گریزی، افتادن در دام شیادان ، افراد بی اخلاق و فاسد و ... تنها گوشه ای از اون هست.
    یارمهربان،واقعااین اسم برازنده شماست،
    مطالبتون رو خوندم و بعد از مدتها حس کردم چه قدر کسی همدل با من داره کمکم میکنه. هرچهقدر تشکر کنم کمه.
    صحبت شما در مورد رابطه و فضای عاشقانه صحیح هست. هرچند هیچ گاه از چاچوب خارج نشد اما همون طور که گفتید ما هردو این سطح از رابطه رو در دوران عقد هم تجربه میکردیم و شاید من الان توقعم بیشتر از اون هست. اما حالا من باید چه کار کنم؟ شما فرمودین من محرک باشم و بهش کمک کنم، من تا حدی در این موضوع سعی میکنم و هربار هم ایشون میاد به سمت من اما واقعیتش شور و اشتیاق ایشون به اندازه ای که من رو واقعا خوشحال کنه نیست! از طرفی من تا حدی نقش محرک رو بازی میکنم. وقتی رفتار سرد ایشون رو میبینم نمیتونم برم و لباسهایی بپوشم که کاملا مشخصه من به خاطر همسرم اینو پوشیدم! به طور خلاصه اینکه در این مورد من سعی کردم نیازم رو نشون ندم، خواسته هامو گفتم ولی ساکت موندم وتا حدی گاهی نقش محرک رو دارم که البته این رو هم بگم که هربار تلاشی کردم جواب داده و همسرم به سمتم اومده اما همان طور که گفتم برای من نا کافی بوده.
    ببخشید طولانی میشه اما به طور مثال، وقتی با هم هستیم، یک نوع خجالت یا فضای خلا بین خودمون حس میکنم! و حس میکنم همین باعث شده همسرم از من دوری کنه. یک نوع حیا یا خجالت بی معنی که سردی اورده با خودش. مثلا ایشون هیچ چیزی در مورد خوب یا بد بودنش نمیگه، اصلا در طول رابطه با من ارتباط کلامی نداره و این در حالیه که من ازش خواستم! من گاهی نظرش رو میپرسم در این رابطه تا مجبور به حرف زدن بشه که اون هم ازش فرار میکنه. این در حالیه که ایشون قبل ازدواج و نزدیک به عقدمون یک جلسه ای در این مورد خیلی بی پرده با من صحبت کرد و خواسته هاشو گفت و بع هم هر ازگاهی در دوران عقد در موردشون بحث میکرد اما الان که انگار این بخش از زندگی ما یک رابطه عادی روزمرس که تازه حرف زدن در موردش هم ممنوعه.
    لطفا در این مورد نظرات بیشترتون رو بهم بدین؟ من همچنان مطابق حرف شما رفتار میکنم.
    در مورد کار، همسر من ادم کمالگرا و فوق العاده سخت کوشی هست. الان کاملا وضعیت طبیعی هست که ایشون سرکار نره و از بابت مسئولیت پذیریش مطمون هستم. من هم سعی میکنم تماما هزینه ها رو به عهده نگیرم همین طور همسرم هم دوست نداره و میخواد خودش هزینه هامون رو بده هرچند من هم با ایشون یک سهمی رو مشترک شدم تا بتونیم ودتر رشد کنیم. فعلا متاسفانه نمیتونم پیشنهادتون رو اجرایی کنم که از خانوداه ها کمک بگیرم. اما در این ورد فقط میتونم امیدوار باشم و از خداوند کمک بخواهم که زودتر شرایط کاری ایشون درست بشه. فعلا ایشون داره یک دوره تحصیلی رو میگذرونه که به زودی امیدوارم تموم بشه و کار دلخواه رو پیدا کنه. البته دنبال کارهای اسون تر هم همون طور که شما گفتین هستیم تا این مشکل زودتر حل بشه. خود همسرم میگه دلیل کم حرفی من این قضیه هست البته میگه تو انتظاراتت بالاست از رابطه و چون از صبح تا شب خونم حرفی برای گفتن باهات ندارم!
    من چندین بار متنتون رو خوندم و باز میخونم. به نظرتون باهاش راجع به دلخوریم صحبت بکنم؟ یا همون طور که گفتین با انرژی و مهربان فقط کنارش باشم؟
    در مورد رابطمون هم سعی میکنم با انرژی وگاهی محرک باشم اما حتی فکر به این موضوع هم باعث میشه اشک من سرازیر بشه چون احساس میکنم تحقیر میشم به این شکل. میدونم حرفم درست نیست اما فعلا احساساتم اذیتم میکنه. منتظر نظراتتتون هستم....

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهاره جون نمایش پست ها
    دوست عزیز، تو پست قبلی گفتم با خودشون صحبت کنی که ببینی علت تو خونه موندن هست یا براشون عادی و طبیعی هست که کم حرف وسرد باشن.

    من الان تا حدودی در شرایط همسر شما هستم. یعنی برای اتمام پروژه های کاری و درسم مجبورم بیشتر اوقات تو خونه بمونم و چون تازه به این شهر اومدم دوست و فامیل ندارم. در حالی که قبل از این روزی نبود که دوست و فامیل رو نبینم.
    الان همسرم از صبح زود میره سر کار تا شب. از یه طرف مجبورم پروژه های سنگینم رو انجام بدم و از طرف دیگه از صبح تا شب با هیچ کس صحبت نمی کنم. حالا همسرم سر کار همکاراش رو می بینه و با هم حرف میزنن. وقتی شب میاد خونه من انقدر تو تنهایی با خودم فکر کردم که دیگه به حرف نزدن عادت کردم.

    خوشبختانه من به خونه داری و آشپزی هم علاقه دارم. اما مطمئنا خونه موندن برای آقایون خیلی سخت تره و جذابیتی نداره.

    پیشنهاد من اینه که سعی کن زودتر بیای خونه و بیشتر کنارش باشی. اگه امکان داره صبح ها یا عصرها با هم برنامه پیاده روی بزارین. پیاده روی فرصت خوبی هست که با هم صحبت کنین. هدف های مشترک مثل سفر و خرید یه وسیله خاص رو در نظر بگیرین و شب ها در موردش با هم صحبت کنین. یه روزایی اگه امکان داره برات که وقت ناهار یکی دو ساعت مرخصی بگیری با همسرت قرار بزار که ناهار رو نزدیک محل کارت با هم بخورین.

    رابطه جنسی ارتباط زیادی با ذهن داره. سعی کن ذهن ایشون رو به این سمت ببری تا این که درخواست مستقیم بدی. دیدن فیلم های رمانتیک و تنوع دادن به لباس و ظاهر موثر هست.
    اول از همه امیدوارم که مشکل شما هرچه سریع تر حل بشه بهاره عزیز و با موفقیت این مرحله رو پشت سر بگذارید.
    اما در مورد موضوع خودم، ما تقریبا یک روز در میان برنامه پیاده روی یا بیرون رفتن با هم رو داریم، من خیلی روزها سعی میکنم برای ناهار با هم باشیم. صحبت میکنیم و لذت میبریم اما خب مون طور که قبلا گفتم در مورد رابمون و احساساتمون صحبت نمیکنیم. اصلا صحبت در رابطه ما دو تا انگار ممنوع هست!! البته من مشتاقم که بهش از احساست مثبت یا منفیم بگم اما عکس العمل اون به نحوی هست که انگار میگه "باز این شروع کرد"! با اینکه هیچ گاه لحن غر غر کردن ندارم و نارضایتی نشون نمیدم. همیشه میگم میدونی من این جور حس میکنم و دوست دارم یا دوست ندارم اونم جبهه نمییره در مقابلم اما وقتی میبینم میلی هم نداره میگم بهتره دیگه حرفشو نزنم و این باعث میشه فقط در درون خودم با خودم روشون کار کنم و خب حجم زیادی از احساسات منفی میمونه و من متاسفانه!
    در مورد رابطه هم چشم سعی میکنم ذهنی این کار رو انجام بدم البته نکته ای که باقی میمونه اینه که خب ایشون به سمت من میاد، رابطه ای برقرار میشه اما باز هم در این رابطه یک فاصله حس میکنم چون ایشون در طولش و بعدش هیچی به من نمیگه! این باعث شده من فکر کنم فقط طبیعت و ساختار طبیعته که تو این موضوع ایشون رو تشویق میکنه و این موضوع کلافم میکنه! ضمن اینکه بهش گفتم که خواسته های من چی هست اما حس میکنم نمیتونه یا روش نمیشه در موردش باهام حرف بزنه! من فقط دوست دارم بهم نشون بده که از بودن با من لذت میبره، ببینم که برای لحظات با هم بودنمون مشتاق هست اما برای اون این خواسته ها زیاده. من راهنماییتون رو انجام میدم و نتیجه رو هم بهتون میگم اما صرفا اومدن ایشون به سمت من مشکل من نیست چون این مورد وجود داره. من دنبال راهی هستم که دیوار و گپ بینمون رو بشکنه.
    باز هم یک دنیا سپاس

    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام عزیزم، ممنونم گلم و خوشحالم از اینکه میتونم همراهیت کنم.
    درباره رابطتتون نکته ای رو اشاره کردی که خیلی خوب بود.. گفتی یک نوع حیا یا خجالت که سردی میاره! بله درسته .در ازدواج رسمی زن و مرد بهم حلال میشن یعنی تمامی موانع از نظر دینی و قانونی از بینشون برداشته میشه، از حالا دیگه خودشون هستن که میتونن با مدیریت شرایط از این لذت حلال و احساسات خوب خرسند بشن. یادمه یه عزیزی میگفت تنها جایی که حیا رو کنار میگذارین پیش همسرتون باشه.. یک سؤال دارم ازت؛ چه کسی در زندگی شما از همه بهت از هر لحاظ نزدیک تره و در خصوصی ترین دقایق زندگیت کنارت حضور داره؟مادر یا پدر؟نه، چون اونها فقط در جایگاه والدین هستن و در مسایل خیلی شخصی حضور ندارن و همینطور خواهر و برادر و دوست .... خب پس تنها کسی که شما کنارش راحت هستی و امنیت داری و میتونی رابطه ج/ن/س/ی باهاش داشته باشی همسرت هست .. اون برای تو و تو برای اون. اگر از هم خجالت بکشید و حیا کنید دیگه چه کسی در بین وجود داره و میتونه حال دلتون رو خوب کنه؟ پس قدم اول اینه که چیزی رو که خداوند قرار داده و لذتی رو که آفریده شکر کنی و ازش بهره ببری تا به نیازهای جسمی و روانی خودت و همسرت پاسخ بدی. قدم دوم شما اینه که تعریفت از رابطه ج/ن/س/ی چی هست؟ وقتی که بفرض من بشما میگم رابطه داشته باشی منظور یک رابطه تمام و کمال نیست رابطه میتونه حتی یک بوسه و بغل ساده هم باشه حتما نباید کامل صورت بگیره.. دقت کردی بعضیا زمانی که به جشن نیکوکاری کمک میکنن یکی ده تا هدیه میده ولی یکی هزار تومن تو صندوق میندازه ... کسی که هزار تومن به صندوق میندازه راضیه چون اون کاری رو که میخواست بکنه انجامش داد کم بود ولی مهم برداشتن قدم بود و نیتش. برای شما هم همینطوره، لازم نیست رابطه ی شما کامل باشه، اینو بدون هر چیزی از کم شروع میشه .. قدم سومت اینه هم خودت و هم همسرت قبل از معاقشه و رابطه از نظر ذهنی آماده بشین، اما چطور؟؟ شما سر کار میری و کمتر در منزل حضور داری و این نوعی تنهایی اجباری و خلاء رو براش بوجود آورده اونم کسل و بی حوصلس و دیگه رمقی برای رفتار عاشقانه نداره و تو هم خسته ای... پس گاهی مرخصی بگیر مثلا وقتی کاری نداشتی یه برنامه بچین و دو روز مرخصی بگیر. تو خونه بهترین لباست و عطر و آرایشو استفاده کن و موسیقی آروم یا شاد بگذار. غذای محبوب همسرت رو با مخلفات و تزیین براش درست کن و باهاش عاشقانه رفتار کن و شوخی کن و بخندین، ازش بخواه که اگر کار خاصی نداره با هم عصرش برین بیرون و با هم بگردین و یه بستنی یا هر چیز دیگه ای بخورین. از قبل پول بهش بده و بگو پیش تو باشه بهتره... ازش بخواه یه تیشرت یا پیرهن با سلیقه خودش انتخاب کنه و بخرین ، خودت هم یه روسری بخر تا لذت خرید با هم رو تجربه کنین. فردا هم مثل امروز و بازم شاد و عاشقونه. قدم چهامت اینه که بهش آرامش روانی بدی یعنی وقتی که تحریک میشه بهش بگو عزیزم من در زندگیم بیشتر از هر چیزی بتو فکر میکنم ما ممکنه الان مشکل اقتصادی یا ... داشته باشیم اما وقتی تو رو میبینم فراموش میکنم و تو بمن آرامش میدی. در حین معاقشه طوری رفتار کن که انگار لذت زیادی میبری ، مردها از اینکه بفهمن همسرشون ناراحته یا لذت نمیبره خودشونو موجود ضعیف و ناتوان میبینن و در نتیجه برای ادامه رابطه سرد میشن و سراغش نمیرن، قبلا هم عرض کردم که کمکش کن و بهش بگو از رابطه باهاش لذت میبری و در حینش این لذتو نشون بده. (رابطه زن و مرد در حال حاضر تحت تأثیر مسایل مختلف هست مشکلات روانی از قبیل استرس و وسواس و ... تا مسایل اقتصادی و خانوادگی و موارد پزشکی و قوای جنسی)، . در رابطه با کارشون اینطور که توضیح دادین با هم صحبت کنین اما اینبار جوری دیگر... سعی کنین در این گفتگو بهم نشون بدین که در ابتدای زندگی هستین و حتما نباید از بهترین ها بهره مند باشین هر چیز خوبی زمانی برای بدست آوردنش صرف میشه و این زمان توش خستگی و سخت کوشی هست. بهش اطمینان بدین میتونین با همین داشته هم در حال حاضر خوشبخت باشین و با گذشت زمان بهتر و بهترش کنین. از مسایل و مشکلات برای خودتون غول نسازین، برای هم قبل از زن و شوهری رفیق خوبی باشین و بهم آرامش خاطر بدین قدرت کلام بالاست ازش در جهات دادن انگیزه وامید و نشاط بهره ببرین. نگرانی های بی مورد و توقعات اشتباه و دلزدگی و ... رو از خودتون دور کنین و دو نفره ی عاشقانه ای داشته باشین. اگر سر کار رفتین بگین برگشتم دلم میخواد دستپخت تو رو بخورم و این یکی از چیزایی هست که دوست دارم و هر چی با هر مزه ای و هر اشتباهی درست کرد تشویقش کنین و تشکر کنین. بهش فرصت بدین تا روان خسته و از دست رفتشو بازیابی کنه ، موفق و سر بلند باشی
    یار هربان عزیز مجددا سلام
    ممنون که باز هم اومدین و به من سر زدین
    شما چهار قدم به من نشون دادین که من مختصری در مورد هرکدوم میگم. قدم اول: شکستن حیای بی مورد. ببینین دوست عزیز من به نوبه خودم با اینکه دختر هستم و این موضوع بالطبع برام سنگین تر هست تا یک پسر، سعی به شکستن این مرز کردم. مرزی که قبلا بین ما نبود و یک بار حتی همسرم قبول کرد که بعد از ازدواج ما دورتر شدیم از هم!! با اینحال توی این فضا حتی حرف زدن از نارضایتی هات و ناراحتی هات هم سخته چه برسه به موضوعات خاص تر اما من تو تنهاییم چندین بار تمرین میکنم و جملات رو خوب و بد میکنم که تا جای ممکن مخرب نباشه و رو در رو با همسرم باهاش حرف میزنم حتی در مورد رابطه ج/ن/س/ی. اما ایشون فقط شنونده خوبی هست! این باعث نشده اون هم به همین راحتی بیاد و باهام حرف بزنه که شاید دلیلش خودم بودم. شاید مواقعی که ناراحتی هاشو میگفت و من سریع بهم برمیخورد باعث شده که ایشون از گفتن حرفای دلش امتناع کنه تا تنشی ایجاد نشه!! من الان متوجه شدم که احتمالا خودم باعث این شکاف شدم! به نظرتون چه طور حلش کنم؟!! من هدفم این بود که نحوه انتقادش رو اصلاح کنم اما ظاهرا کلا منحرفش کردم....
    در مورد قدم دوم، چشم من به راهنمایی دوستان گوش میدم اما به دوست قبلی هم گفتم، صرفا وجود یک رابطه در هر سطحش چیزی نیست که مشکل من رو حل کنه. من مشکلم اینه که رابطه ای که ما داریم به نظرم در حد و مقیاس یک زندگی تازه شروع شده نیست! شاید بد نباشه که یک بار دیگه به همسرم بگم خواسته هاشو در این مورد بهم بگه، تا برای خودش یاداوری بشه که خواستش چی بود و الان کجا هست. ضمنا من هم اگر اشتباهاتی دارم صبورانه بپذیرم و اصلاح کنم.
    در مورد قدم سوم و چهارم: من خیلی سعی میکنم کنارش باشم و حتی کلامی ه مدام بهش میگم که کنارشم، باهاشم، از تلاشش تقدیر میکنم، هر امتحانی رو پاس میکنه کلی بهش اعتماد به نفس میدم. برنامه بیرون میگذاریم میریم، اما احساسات رد و بدل شده در این روابط باب میل من نیست و از نظرم یک طرفس. منصانه نیست که کلمه یک طرفه رو به کار ببرم چون مطمئنم که اون هم احساسات بسیار پاک و خوبی نسبت به من داره اما شیه نشون دادنمون متفاوت هست. به هرحال ببینین دوست عزیز، من زود میام خونه، شام مورد علاقشو با مخلفات اماده میکنم، فضای رمانتیکی میچینم، یک هدیه کوچک رو با یک جمله عاشقانه بهش میدم و اون فقط میگه واقعا ممنون!منو میبوسه وکاملا همه چی براش تموم میشه! هنوز هدیش جایی هست که بهش دادم و برش نداشته بعد از دو هفته!خب شاید اتظار من بالاست و بگین به نظر طبیعی میاد اما واقعیتش من خیلی دل شکسته شدم. من خیلی برنامه داشتم که به دلیل اینکه بی میلی ایشون رو دیدم حتی حرفشم نزدم. لباسمو عوض کردم و رفتم سر درس خوندنم در حالیکه ذهنم پر بود از سوال و دلم واقعا گرفته بود! این ماجراها باز هم تکرار شده. من عاشق کارهای رمانتیک و عاشقانم. مثلا بهش میگم ممنون که تو زندگی منی و میبوسمش اما اون با لحن شوخی میگه خواهش میکنم. خلاصه هربار به نحوی عاضقانه و رمانتیک تلاش میکنم اما نهایتا میخوره توی ذوقمم و میگم باشه ایراد نداره هرکس یک طوری هست. گاهی با خودم میدم خوبه این نوشته ها رو بدم همسرم بخونه تا از احساسات من با خبر بشه. جالب اینه که اوایل جس میکردم فقط یه کم رفتارش با قبل اشناییمون فرق کرده و منتظر خوب شدن اوضاع بودم اما الان اگه بپرسی چی میخوای ازش، نمیدونم از کجا شروع کنم. چون اینقدر چیزهایی ریز حالمو بد کرده که خودم گیج شدم و نمیدونم مشکل من و همسرم دقیقا چیه!
    به گفته شما من باز هم سعی میکنم با پنهان کردن ناراحتی هام خودم رو سرزنده نشون بدم و باهاش وقت بگذرونم و سعی کنم وظایفمو کامل انجام بدم. هر احساس لذت بخشی از یک لبخند تا عمیق ترین احساسات رو به فال نیک میگیرم و ازش لذت میبرم. سعی هم میکنم که به اتفاقات گذشته فکر نکنم. فکر کنم یک مدت هم به خودم فرصت بدم چون الان واقعا حال خودمم خوب نیست. چند روزه سردرد مزمن دارم، مدام تو تنهاییمام گریه میکنم و دستم حالت خواب رفتگی پیدا میکنه و این نشون میده که بیش از حد درگیر این مشکلات شدم. سعی میکنم یه کم به اتفاقات گذشته فکر نکنم چون حتی این موضوع احساسم رو هم نسبت به همسرم عوض کرده و ضمنش راهکارهای شما دوستان رو پیش میگیرم. فقط یار مهربان، پیشنهادتون چیه، شما قدم ها رو فرمودین اما نگفتین مثلا چه طور اون مرز خجالت رو بشکنم با توجه به اینکه باید برای همسرم شکسته بشه. موارد دیگه رو هم رعایت میکنم. الان تا همین حد میتونم بگم اوضاع بهتر از دو روز پیش هست اما مشکل من هنوز سرجاشه. یک وقتایی میام به همسرم نزدیک بشم ، بغلش کنم و بگم خسته نباشی، اما لحظه ای که یادم میاد چه قدر تو روزهای گذشته منو با رفتارش و سردیش تحقیر کرد، یا فکر میکنم ممکنه الان باز پیش بیاد عقب میکشم در حالیکه واقعا دوستش دارم!نمیدونم باید این ها رو بهش بگم یا نه. من دوست ندارم یک عمر مثل یک انسان سرکوب شده باشم از طرفی ددوست ندارم انتقادهای مداوم و غر غر کردنم همسرمو برنجونه. خواهشا نظراتتون رو بگین...

  12. کاربر روبرو از پست مفید Mahaneh تشکرکرده است .

    yarmehrban (پنجشنبه 12 اسفند 95)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    دوست عزیز، تو پست قبلی گفتم با خودشون صحبت کنی که ببینی علت تو خونه موندن هست یا براشون عادی و طبیعی هست که کم حرف وسرد باشن.

    من الان تا حدودی در شرایط همسر شما هستم. یعنی برای اتمام پروژه های کاری و درسم مجبورم بیشتر اوقات تو خونه بمونم و چون تازه به این شهر اومدم دوست و فامیل ندارم. در حالی که قبل از این روزی نبود که دوست و فامیل رو نبینم.
    الان همسرم از صبح زود میره سر کار تا شب. از یه طرف مجبورم پروژه های سنگینم رو انجام بدم و از طرف دیگه از صبح تا شب با هیچ کس صحبت نمی کنم. حالا همسرم سر کار همکاراش رو می بینه و با هم حرف میزنن. وقتی شب میاد خونه من انقدر تو تنهایی با خودم فکر کردم که دیگه به حرف نزدن عادت کردم.

    خوشبختانه من به خونه داری و آشپزی هم علاقه دارم. اما مطمئنا خونه موندن برای آقایون خیلی سخت تره و جذابیتی نداره.

    پیشنهاد من اینه که سعی کن زودتر بیای خونه و بیشتر کنارش باشی. اگه امکان داره صبح ها یا عصرها با هم برنامه پیاده روی بزارین. پیاده روی فرصت خوبی هست که با هم صحبت کنین. هدف های مشترک مثل سفر و خرید یه وسیله خاص رو در نظر بگیرین و شب ها در موردش با هم صحبت کنین. یه روزایی اگه امکان داره برات که وقت ناهار یکی دو ساعت مرخصی بگیری با همسرت قرار بزار که ناهار رو نزدیک محل کارت با هم بخورین.

    رابطه جنسی ارتباط زیادی با ذهن داره. سعی کن ذهن ایشون رو به این سمت ببری تا این که درخواست مستقیم بدی. دیدن فیلم های رمانتیک و تنوع دادن به لباس و ظاهر موثر هست.
    ویرایش توسط بهاره جون : پنجشنبه 12 اسفند 95 در ساعت 17:28

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    ماهانه ی عزیزم سلام.. با این تفاسیر به‍تر هست با هم پیش یک مشاور خانواده، روانشناس برین. علاوه بر شما باید همسرتون هم قدم بردارن. تلاش یک طرفی نتیجه مطلوبی نداره. شما هم از حساسیت و واکنش های زیادی پرهیز کنین چون مردها نسبت به این چیزها هوشیارن و واکنششون بیشتر شبیه لج کردن هست و بدتر کردن اوضاع. حتما مراجعه کنین تا همسرتون چند جلسه باهاشون صحبت بشه و مشکلتون انشالله حل بشه.
    ویرایش توسط yarmehrban : پنجشنبه 12 اسفند 95 در ساعت 17:46


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درخواست طلاق دادم ولی مادر شوهرم پیش همه دروغ میگه وآبرومو پیش همه میبره چکار کنم؟
    توسط یاصاحب زمان ادرکنی در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 آذر 95, 11:16
  2. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 بهمن 93, 00:46
  3. قبول کردن پیشنهاد خوابیدن پیش هم در دوران نامزدی بدون هیچ محرمیتی !!!
    توسط tanhaei در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 31 شهریور 92, 06:04
  4. پیامدهای روابط افراطی دختر و پسر پیش از ازدواج؟
    توسط keyvan در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 بهمن 87, 19:02

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.