سلام من یک دختر 31 ساله هستم 5 سال هست که ازدواج کردم از لحاظ ظاهری اینجور که بقیه به من میگن زیبا هستم هرچند که الان تنها حسی که ندارم زیبایی هستش از همون یکی دو ماه اول ازدواج همسرم نسبت به من بی میلی داشت یعنی حقیقتا من فقط دو ماه خوشبخت بودم در حالیکه ما به صورت خواستگاری سنتی آشنا شدیم و بعد دو ماه ازدواج کردیم و جالب اینکه خیلی سفت وسخت پیگیر ازدواج کردن با من بود تا بالاخره ازدواج کردیم 2 سال تو عقد بودیم و هروز ازمن بیشتر دوری میکرد به شدت عصبی و غیر منطقی بود و بد دهنی و فحش هم که نقل ونبات بود ولی من سعی میکردم آرومش کنم میگفتم بریم سره خونه زندگی خودمون این کابوس تموم میشه و هرچقدر بهش میگفتم چرا اینقدر از من فاصله میگیری میگفت به خاطر کار به خاطر بی پولی ...وقتی رفتیم خونه خودمون همچنان از من دوری میکرد و اصلا رابطه ای نداشتیم و هر وقت پاپیچش میشدم عصبی میشد و داد و بیداد و فحش نثار من میکرد ولی من سکوت میکردم چون دوستش داشتم شدیدا و جز سکوت چاره ای نداشتم اصلا دوست نداشت با من وقت بگذرونه حرف بزنه تفریح کنیم تمام تفریحش با دوستاش بود که منم عینه یه دنباله ناجور پشت سرش بودم وقتی بقیه خانوما رو میدیدم که چقدر شوهراشون بهشون توجه و علاقه دارن و همسر من حتی منو نمیبینه واقعا غصه دار میشدم همیشه همیشه ورزش میکردم تا فیت بمونم به خودم میرسیدم با اینکه شاغل بودم جوری خونه داری و آشپزی میکردم که اقوام خودش انگشت به دهان میموندن فقط به این آرزو که شاید روزی ببینه که چقدر به اون و زندگیم عشق دارم ولی اون حتی یبار منو ندید اصلا حتی با من حرف نمیزد سال سوم ازدواج یبار یک سری پیام با یه خانم سن بالا تو موبایلش دیدم که کاملا انکار کرد و من تصمیم گرفتم چشم پوشی کنم ولی اشتباه بود الان که 5 سال میگذره تمام زندگیش رمز و راز بود همه چیز رو از من مخفی میکرد مجدد دیدم که با یه خانم پیام میده اونم سن بالا حدود 40 ساله ولی زیر بار نرفت من باز هم سکوت کردم تا اینکه حدود دو سه ماه خیلی رفتارش عجیب شده بود تهران میرفت و میومد 4 یا 5 روزه با یه رفتار سرد اصلا حرف نمیزد با من موبایلش رمز داشت رمز موبایل رو به من نمیداد شک داشتم بهش شبا نمیتونستم بخوابم دعواهای شدید میکرد با من فحاشی بد دهنی و من همچنان تحمل میکردم بهونه پشت بهونه تا اینکه یه روز دستش روم بلند شد و بدجور منو حل داد خیلی خیلی پریشون شدم و یه هفته این دعواها و کش مکش ها ادامه داشت تا اینکه من تصمیم گرفتم برم مشاور و مشاور گفت اگر بتونی شوهرت رو راضی کنی و بیاری اینجا خوبه من اینکارو کردم که زندگیم درست شه ولی وقتی مشاور باهاش صحبت کرد چند جلسه گفت متاسفانه شوهرت جذب تو نشده و اینکه انحراف جنسی هم داره و یه تیپ خانومای خاصی جذبش میکنن (وقتی حرفاش و کاراش یادم میومد کامل دیدم حق با مشاوره هست) به هیچ عنوان و باید هر چه سریعتر جدا شین و شوهرمم از این تصمیم خوشحال بود کاملا مطمئن بودم تو زندگیش کسی هست با دل شکسته با اشک چشم با خون دل همون شب اومدم خونه و تمام وسایل شخصیمو جمع کردم ( لازمه بگم شوهرم یک سال و نیم بیکار بود و من خرج خودم و خونه رو تا جایی که حقوقم جواب میداد پرداخت میکردم وحتی ماشینی که بابام بهم داده بود زیر پاش بود و من پای پیاده میرفتم ومیومدم ولی دم نزدم) من وکیل گرفتم که هر چه زودتر توافقی جدا شیم طبق خواسته خودش اول گفت جهیزیه ات رو نمیدم و تا طلاهاتو ندی از طلاق و وسایلت خبری نیست کی گفته تو اینارو خریدی !!!!!!من با حکم دادگاه رفتم و وسایلو برداشتم بعدش گفت باید طلا ها رو بدی من گفتم پس ماشینی که بهت دادم چی گفت اونم باید بزنی به نامم واقعا دنیا برام تیره و تار شده بود باورم نمیشد یه آدم چقدر میتونه پست باشه حالا طلایی که منظورش بود ارزش زیادی هم نداشت 3 ماهه خونه مامانم هستم و هر کاری میکنه که دوباره منو برگردونه ولی من بیزار و متنفرم ازش میخام بهصورت توافقی ازش جدا شم ولی حاضر نیست و از اونجایی که مهریه تو استان خراسان رضوی فقط در صورتی به زن تعلق میگیره که مرد مال یا حساب بانکی داشته باشه به نام خودش دادخواست مهریه ام به جایی نمیرسه و الان نمیدونم صبر کنم تا خودش خسته بشه و توافقی جدا شیم یا اینکه واسه نفقه اقدام کنم که شاید اهرم فشاری باشه؟ و اینکه الان 3 ماه هست که هروز استرس غم و غصه و ناراحتی احساس میکنم دارم نابود میشم و چنان حرفایی زده که بیزار شدم ازش
علاقه مندی ها (Bookmarks)