سلام ممنون از كمك و راهنماييتون
ولي باور كنيد من ديگه نمي دونم منظورتون از زن بودن چيه من تو مطالبي كه بالا نوشته بودم گفتم خوشم نمي ياد كسي اشكمو ببينه و تو محيط كار با مرد جماعت زيادي سر و كار دارم ولي خب نگفتم تو اين يكسال هم اينشكلي تو خونه رفتار كردم. زنانگيمو انجام دادم باور كنين از زيبايي و لوندي و دور گشتن كم نذاشتم ... از لحاظ مالي درسته خودم دستم به دهنم مي رسه ولي يكبار هم پول و شغل و جايگاهمو به رخش نكشيدم تا به غرورش بر نخوره ... خرجي خونه رو خودش مي ده چون گفت خونه خودمه گفتم چشم هر از گاهي هم مهموني عروسي چيزي مي بود يادش مي افتاد يه مقدار پولي واسه خرجي خودم بهم مي داد ... مي رفتم خريد پيرهني چيزي مي ديدم زيباست واسش مي گرفتم كه يعني به يادتم اونم بلافاصله برام يه چيزي مي گرفت دوسه بار اول كلي ذوق كردم كه بهم گفت اين واسه اينكه پولتو به رخم نكشي منم بلدم برات خرج كنم... منم گفتم اين طرز فكرت اشتباهه مگه باهات دشمني دارم اخه..من توخونه پوشس زياد بازي ندارم چون كلاً با وجود اينكه برادر هم نداشتم تو خونه الگوم مادرم بود كه اون هم زياد باز نمي گشت ولي حب اين به اين معني نيست كه شلخته و كثيف و زشت بگردم گاهي وقتا هم يه چيزايي جذب كننده مي پوشم يه بار به تيكه بهم پروند اين ماهواره چه كار هايي كه با ادم نمي كنه!!گفتم چه ربطي داره ادم تو خونه خودش نمي تونه راحت باشه من كه اينشكلي بيرون نمي گردم بهم گفت ما دختر و زنامون اينشكلي تو خونه نمي گردن مثل خواهر و مادر خودم گفتم اخه اونا مادرو خواهرت هستن من زنتم!!! ( حالا تو مهموني هاي خونوادگي دختر عمه هاش كلاً يك متر پارچه تنشون نيست ولي اصلاً در رابطه با خانواده اش چيزي نگفتم) يه مدت محبت و علاقه واقعي خودمو نشون دادم گفتم گور باباي غرور و تحقير شدن بدار من اول شروع كننده باشم تا بلكه اون هم راه بيفته اون مدت از حق نگذريم يه كوچولو فقط يه كوچولو نرم شده بود اونم از بعضي رفتار هاش فهميدم مثلاً نمي گفت امشب شام خوشمزه است با يه جور طنز مي گفت خو اين نمكش كمه نمك مي اوردم مي گفت فلفلش كمه بعد اخرش مي گفت خب گوجه هاش خوشمزه بود تنها چيزي كه من اصلاً نپخته بودم فقط قاچ كرده بودم منم فقط لبخند مي زدم مي دونستم اينا يعني چي يا شبا بدون اينكه ازم بپرسه روزي كه گذرونده بودم رو تعريف مي كردم سعي مي كردم بيارمش سر حرف چون خيلي كم حرفه ......
بهم مي گه تو قدت خيلي بلنده من هميشه دوست داشتم دختري كه باهاش ازدواج مي كنم قد كوتاه باشه مي گم خب چرا مي دونستي قد بلندم اومدي منو گرفتي مي گه من به عشق بعد از ازدواج بيشتر معتقد بودم . مي ديدم تو دختر با محبت و دلسوز و با معرفت هستي تو كارهات نظم داشتي خانه داري بلد بودي محترم و با ادب بودي و اهل دوست پسر اينا نبودي ديدم گزينه مناسبي هستي تا به زندگيم سر و سامون بدي .. بعدشم خيلي از دوست هامو ديدم كه به شيوه ي جديد و دوست بودن بعد ازدواج كردن بعد به يك سال نرسيده از هم جدا شدن... گفتم پس بگو كلفت مي خواستي ديگه گفت نه مگه اين همه به شيوه ي سنتي ازدواج مي كنن بعد عاشق هم مي شن زناشونو تو خونه حبس كردن خيلي هم زندگي خوبي دارن .. .. اصلاً حرف هاش با هم نمي خونه شب سالگرد گفت من اصلاً از تو خوشم نيومده از بچگي ازت متنفر بودم حالا بعد از اينكه برگشتم اينارو مي گه ... من چي كار كنم تو اين وضعيت؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)