به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 فروردین 96 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1395-11-16
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    254
    سطح
    5
    Points: 254, Level: 5
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اعتیاد پدرم و نابودی شخصیت من

    شاید جمله ی اعتیاد بلای خانمان سوز خیلی کلیشه ای باشه اما من یک دختر ۲۶ساله تازه اینو فهمیدم اونم وقتی تو یک خانواده با پدر معتاد تربیت و بزرگ شدم.فرزند اخر خونواده ام شاهد ازدواج کردن خواهرها و برادرم هستم که خیلی زودتر از هم سن و سالاشون متاهل شدن. چرا؟ چون میخواستن زودتر ازین خونه که سلب ارامش هست فرار کنن.
    دوران کودکیم هیچوقت فراموشم نمیشه تویک خونه با کمترین امکانات در پایین شهر بودیم اصلای جای خوبی نبود و همیشه از اومدن مهمون به خونمون سر افکنده میشدیم گرچه به خاطر رفتار پرخاشگرانه پدرم با بقیه رفت و امد آنچنانی نداشتیم و یه جورایی اجتماع گریز شده بودیم و من اعتماد به نفسِ ارتباط با دیگران رو از دست داده بودم و همیشه در برخورد با اطرفیانم پشت خواهرم قایم میشدم. یادمه هر وقت قرار میشد مهمون بیاد مادرم کلی استرس میگرفت که بابامون پول تهیه وسایل پذیرایی رو به مادرم نمیده و با هر دردسری مابچه ها و مادرم سعی میکردیم آبرو داری کنیم.
    مهمونا میرسیدن و من بعد از کلی خجالت باهاشون روبه رو میشدم به مهمونا نگاه میکردم به بچه های همسن خودم چه لباسای نو و زیبایی تنشون بود در حالی که لباس خواهرهای بزرگترم که براشون کوچیک شده بود تن من بود.. چقدر دلم میخواست منم ازون لباسا داشتم .. خب من بچگی نمیکردم و این رو درک میکردم که ما مثل اونا نیستیم و زیاد اهل درخواست از پدر و مادرم نبودم گرچه گاهی از کوره در میرفتم و در اخر به یک دعوا بین پدر و مادرم ختم میشد ک دست اخر شاهد کبودی رو تن مادر و خودمون از طرف پدر خانواده بودیم.
    در رابطه با مهمان هایی که خونمون بودن همیشه از خونمون با دعوا پرت میشدن بیرون چون پدرم رابطش با اقلیت خوب بود نه اکثریت!همیشه زندگی دختر عموهام جلو چشام بود اونا که کار باباشون با کار بابای من یکی بود حتی عموهام حرفه شغلیشونو از پدر من یاد گرفته بودن چرا اونا ارامش بیشتری داشتن چرا درامد بیشتری داشتن چرا زندگی اونا راحت بود اما ما نه!پدرم با همه فامیل مشکل داشت و من از داشتن این پدر با این رفتار از خودم از لباسام از همه چیم خجالت میکشیدم یادمه یه بار تو سرمای زمستون یکی از اقوام دید من کاپشن ندارم به من گفت کاپشنت کو؟ حرفی برای گفتن نداشتم. ما تو فامیل فقط از یک لحاظ سرتر از بقیه بودیم اونم این بود که تمام زندگیمونو سر درسمون گذاشته بودیم درسته لباسای کهنه داشتیم خونه زندگیمون بد بود اما مادرم با افتخار مدرسمون می اومد چون شاگرد ممتاز بودیم...بر عکس بچه های فامیلمون...دعوا های پدر مادرم بدترین تاثیر رو روی من گذاشت نصفه شب بود که با صداهای نعره کش پدرم از خواب میپریدیم از ترس میلرزیدم میدیم مامانم زیرمشت و لگد پدرم داره نابود میشه ما بچه های قد ونیم قد میرفتیم به داد مادرم برسیم که ما هم کبود میشدیم! موندم چطور جان سالم به در بردیم! البت که روح و روانمان نابود شد!
    یادمه ۶ سالم بود تو ختم پدر بزرگم یک بسته شکلات داشتم اومدم بازش کنم بخورم که دیدم همه نگاه میکنن شروع کردم به تعارف کردن همه نفری یک دونه برداشتن اومدم خودم یک شکلات بخورم که دیدم تموم شد شروع کردم به جیغ زدن و گریه.هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم همه دورم جمع شدن موهام توچنگال بابام بود و صورتم از سیلی قرمز! همه بچه های فامیل داشتن نگام میکردن دوست داشتم اون لحظه بمیرم ولی بقیه تو اون حالت نگام نکنن مادرم هم کتک خورد و فقط یکی از فامیل به پدرم اصرار میکرد که مارو نزنه!بقیه فقط نگاه میکردن.گرچه چندساعت بعدش پدرم از رفتارش پشیمون شد اما غرور بچگی من خورده خورد شده بود.
    الان که یادم می افته به خودم میگم آخه بچه تعارف کردن شکلاتت چی بود مگه تو عالم بچگی چه کسی از من انتظار داشت من بهشون شکلات تعارف کنم چرا نخواستم مثل بچه های دیگه شکلاتمو تنهایی بخورم؟ چرا کاری کردم که نه تنها یک شکلات هم نخورم بلکه کلی کتک بخورم آخه مگه من کوچولو با اون دست و پای نحیفم چقدر جون داشتم که اینهمه کتک میخوردم و البته بقیه خواهرا و برادرم هم ازین کتک ها بی نصیب نبودن!روزهای شکل گیری شخصیت ما میگذشت مادرم منفعل ترین فرد روی زمین شده بود و پدرم پرخاشگر ترین و من ترکیبی از هردو هستم..
    تو جمع فامیل ها همیشه خجالت میکشیدم حتی تو جمع دوست و همسایه و چون همسایه ها همیشه شاهد دعواهای خانوادگی ما بودن گرچه به روی ما نمی آوردن اما به هرحال از همه چی خبر داشتن از فقر ما! فقری که نبایست میبود! تمام در امد پدرم خرج خرید تریاک میشد! گرچه همه ما راضی بودیم پدرمون بکشه فقط عصبانی نباشه فقط دعوا نکنه فقط مامانمو نزنه!
    یادمه همیشه یخچالمون خالی بود گاهی نون شب نداشتیم! خواهر اولم رو به زور تو ۱۶سالگی شوهر داد. خواهر دومم زود ازدواج کرد برادرم هم ازدواج کرد ! برادرم نمیخواست مثل پدرم شه انقدر تو خوبی افراط کرد که الان همسرش اجازه رفت و امد با مارو نمیده و من میدونم این رفتار ناسالم برادرم به خاطر دوران بد کودکی ماست وقتی برمیگردم به گذشتم به اشتباهاتم و بد اخلاقی هام به نبود اعتماد به نفسم و پرخاشگری هام میبینم هیچ تقصیری ندارم! این منم یه دختر مریض که هیچوقت محبتی از سمت پدر مادرش ندید مادرش همیشه درگیر بدبختی ها و پدرش در حال تریاک کشیدن! هیچوقت دست نوازشی رو روی سرم حس نکردم این منم یه محبت طلب ک دلش میخواد همیشه همه رو از خودش راضی نگه داره! این منم یک ادم که بعد این همه سختی خودشو دوست نداره چون بقیه با ارزش ترن لابد!
    این منم که با این نوشتن ها گریه کردم چون داغ سختی ها رو دلم مونده!

  2. 2 کاربر از پست مفید گندم خانوم تشکرکرده اند .

    yarmehrban (چهارشنبه 04 اسفند 95), آنیتا123 (چهارشنبه 04 اسفند 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام گندم خانم.

    داستان زندگیت رو خوندم و خیلی متاسف شدم.کنجکاو بودم ببینم الان چیکار می کنی.تاپیک های دیگت رو که خوندم دیدم خدا رو شکر الان سر کار هستی و مشغولی.

    دیگه حداقل از لحاظ مالی توی شرایط سخت گذشته نیستی.

    رفتار پدرت الان چطوره؟

    درسته گذشته واقعا سختی داشتی ولی خدا رو شکر الان یه دختر سالم و بالغ و فعالی.مهم اینه که از اون سختی ها رد شدی و الان اینی شدی که هستی.

    هیچ وقت خودت رو دست کم نگیر.ضعف هایی هم که الان بابت دوران کودکیت داری مثل همین مهرطلب بودن همگی قابل حل هستند.

    همینجا خیلی از دوستان تجربه های خوبی دارن که کمکت میکنه.

    امیدوارم روز به روز پیشرفت کنی و به خودت ثابت کنی هیچ چیزی چه در گذشته و چه الان نمیتونه اراده و قدرت تو رو کم کنه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درمان شخصیت کمالگرا (شخصیت وسواسی)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 دی 00, 12:40
  2. اعتیاد دختر 18 ماهه من به موبایل
    توسط دلسا در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 مرداد 93, 14:21
  3. اعتیاد همسرم به خیانت ....
    توسط terme00 در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 مرداد 93, 00:20
  4. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 اردیبهشت 89, 10:14

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.