به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 77
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    انقدر خودتو نباز هنوز که اتفاقی نیفتاده ولی خب خودت میدونی که راحت گذشتی از حقت.نمیدونم اهل کدوم شهری و رسوماتتون چجوریه.ولی ما مورد داشتیم عروس و داماد بعد از چند ماه عقد مراسمشونو برگزار کردن و یکسال بعدش با خیال راحت رفتن خونشون.این براتون امکان نداره؟ نگو قطعی شده چون قطعیت فقط حرفه.بعدشم سختگیری خانواده در دوران عقد خیلی خوبه چرا انقدر بابتش ناراحتی؟ همسرت باید درک کنه دیگه...خیلی از خودت مایه میذاری.دو روز دیگه نشه بگی دیگه نمیتونم ...فقط من فداکاری کنم.راستش بنظرم همسرت همه رو برای خودش میخواد تورو هم در نظر نگرفت.وگرنه منم صدتا از این حرفا که دوریت برام مشکله رو میتونم بزنم چه حرفیه؟ یکم محکم باش .بازم میگم صحبت کنید اگر عروسی خیلی مهمه به این شکلی که گفتم عروسی رو برگزار کنید تا پول دستتون بیاد خونتونو حاضر کنید و برید به سلامت.

  2. 2 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    tanhaeii (شنبه 02 بهمن 95), بارن (یکشنبه 03 بهمن 95)

  3. #32
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط donya. نمایش پست ها
    انقدر خودتو نباز هنوز که اتفاقی نیفتاده ولی خب خودت میدونی که راحت گذشتی از حقت.نمیدونم اهل کدوم شهری و رسوماتتون چجوریه.ولی ما مورد داشتیم عروس و داماد بعد از چند ماه عقد مراسمشونو برگزار کردن و یکسال بعدش با خیال راحت رفتن خونشون.این براتون امکان نداره؟ نگو قطعی شده چون قطعیت فقط حرفه.بعدشم سختگیری خانواده در دوران عقد خیلی خوبه چرا انقدر بابتش ناراحتی؟ همسرت باید درک کنه دیگه...خیلی از خودت مایه میذاری.دو روز دیگه نشه بگی دیگه نمیتونم ...فقط من فداکاری کنم.راستش بنظرم همسرت همه رو برای خودش میخواد تورو هم در نظر نگرفت.وگرنه منم صدتا از این حرفا که دوریت برام مشکله رو میتونم بزنم چه حرفیه؟ یکم محکم باش .بازم میگم صحبت کنید اگر عروسی خیلی مهمه به این شکلی که گفتم عروسی رو برگزار کنید تا پول دستتون بیاد خونتونو حاضر کنید و برید به سلامت.
    دنیای عزیز سلام وممنونم

    متاسفانه این مورد تو فرهنگ ماامکان نداره،اگه همسرم این دوری اذیتش نمیکرد اصلا مراسم عروسی مهم نبود چون میخواد من پیشش باشم.
    راستش هربارکه همسرم میومد من ازاسترس میمردم که تو جاده اتفاقی نیفته و تاابدخودموسرزنش کنم.

    سختگیریای خونوادم خیلی زیاد بود درسته من کنارمیومدم اما ما بیشتراز دوساعت باهم بیرون میرفتیم واقعا بعدش یه جنگ اعصاب داشتیم.

    من نزدیک یک ماهه دارم به هرشیوه ای تلاش میکنم اما راستش بین بد و بدتر انتخاب کردم.
    قطعی شدنو ازین نظر گفتم که نه تنها تاریخ عروسی بقیه چیزاهم مثل تالار و ....آماده و رزرو شده.
    دیگه راستش به فکر به هم زدنش نیستم فقط میخوام این مدت رو طوری بگذرونم که کمترین آسیب روحی روببینم واینکه بتونم مقاوم باشم.چون مطمئنم اگرم مخالفت میکردم بازم آرامش نداشتم

  4. کاربر روبرو از پست مفید tanhaeii تشکرکرده است .

    donya. (یکشنبه 03 بهمن 95)

  5. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanhaeii نمایش پست ها
    دنیای عزیز سلام وممنونم

    متاسفانه این مورد تو فرهنگ ماامکان نداره،اگه همسرم این دوری اذیتش نمیکرد اصلا مراسم عروسی مهم نبود چون میخواد من پیشش باشم.
    راستش هربارکه همسرم میومد من ازاسترس میمردم که تو جاده اتفاقی نیفته و تاابدخودموسرزنش کنم.

    سختگیریای خونوادم خیلی زیاد بود درسته من کنارمیومدم اما ما بیشتراز دوساعت باهم بیرون میرفتیم واقعا بعدش یه جنگ اعصاب داشتیم.

    من نزدیک یک ماهه دارم به هرشیوه ای تلاش میکنم اما راستش بین بد و بدتر انتخاب کردم.
    قطعی شدنو ازین نظر گفتم که نه تنها تاریخ عروسی بقیه چیزاهم مثل تالار و ....آماده و رزرو شده.
    دیگه راستش به فکر به هم زدنش نیستم فقط میخوام این مدت رو طوری بگذرونم که کمترین آسیب روحی روببینم واینکه بتونم مقاوم باشم.چون مطمئنم اگرم مخالفت میکردم بازم آرامش نداشتم
    اگر اینطوریه و بیشتر به این خاطر که نمیخوای کاری انجام بدی پس دیگه خودتو اذیت نکن.جنبه مثبت ماجرا رو ببین.برای عروسیت برنامه ریزی کن. و سعی کن از این آخرین روزهای خونه پدری نهایت لذتو ببری که دیگه کاری از دستت برنمیاد

  6. کاربر روبرو از پست مفید donya. تشکرکرده است .

    tanhaeii (یکشنبه 03 بهمن 95)

  7. #34
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دنیای عزیزم ممنونم که جواب دادی

    من ازترس سرزنش خیلی وقتا نتونستم پای تصمیمام وایسم اما میدونم بااین ویژگی خودم داغون میشم.
    تنها چیزی که باعث شدکوتاه بیام این بود که مدام فک میکردم اگه خدای نکرده واسه همسرم اتفاقی بیفته اونوقت میگم هرجاحاضرم باهاش زندگی کنم.
    این راهو قبول کردم تمام سعیمومیکنم به همسرم غرنزنم کارموبی ارزش نکنم.
    ذهنم مشغول این8ماهه که باید باآدمایی زندگی کنم که فوق العاده راحت و بیخیالن وقتی میگن ماعروس نداریم دخترداریم منظورشون دوس داشتن نیس اینه که مثل دخترشون مسؤلیتای خونه رو دوشت باشه،حریم نباشه،معذب بودن نباشه،اگه کاری کردی بدون هیچ رعایتی هرچی میخوان بهت بگن و...
    متاسفانه تو دوران عقد و نامزدی هم بیخیال بودن جوری که حتی یه بارم خونواده همسرم بهم سرنزدن هیچ مراسمی هدیه ندادن.
    امیدوارم این مدت بتونم قوی باشم

  8. #35
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    در مقایسه با مشکلاتی که کاربرهای همدردی دارن. خوشبختانه مشکلات شما خیلی پررنگ نیست.
    خوبه که نگران رفت و آمد شوهرت هستی. اما بعد از ازدواج شما باید این مسیر رو برای دیدن خانواده تون برین و بیاین. این دلیل محکمی برای شروع زندگی برخلاف میلتون نیست.
    میدونم که خانوادت خیلی محدودت میکنن و روی اعصابت هستن. خانواده شوهرت هم خانواده ای نیستن که خیلی ذوقت کنن. شما هم انتظار داری شوهرت تصمیم های منطقی بگیره. ولی واقعیت اینه که شوهر شما هم وسط ماجرا هست. اونم فکر میکنه عروسی گرفتن و زندگی موقت با خانوادش بهترین راه برای هردوی شما هست. به هر حال دلیلی نداره ازش تنفر داشته باشی. به هرحال این شرایطی هست که پیش اومده. سعی کنین مثبت نگاه کنین و الان دیگه تمرکزتون رو بزارین روی جشن عروسی. که یه شب خوب و زیبا داشته باشین. میتونین فرداش بلافاصله برین سفر ماه عسل.
    در مورد زندگی با خانواده همسر، نمیدونم تحصیلاتتون چقدره. ولی سعی کنین که بعد از ازدواجتون یه شغل داشته باشین که کمتر تو خونه باشین و اینجوری سهم کمتری در وظایف خونه هم خواهید داشت. در کنار کارای عروسی میتونین یه تاپیک اینجا بزنین و از خانم هایی که دارن با خانواده شوهر زندگی میکنن راهنمایی بگیرین. به جای اینکه بگین به خاطر شوهرم تحمل میکنم، بگردین دنبال راه هایی که بتونین با خانواده شوهرتون تعامل بهتری داشته باشین. چون تحمل کردن ممکنه بعدها باعث سرد شدن رابطه تون با شوهرتون بشه.
    طبق تاپیک هاتون در مورد شما یه نگرانی دارم. اینکه شما همیشه نسبت به رفتارهای مادرتون حساس بودین ولی شوهر شما انقدر از خانوادش راضیه که میخواد باهاشون زندگی کنه. همینطور اینکه خانواده شوهرتون میگن مثل دخترشون هستی. احساس میکنم اونها آدم های باسیاستی هستن. نمیگم بد هستن. ولی بلدن پسرشون رو جذب خودشون کنن. برای همین پیشنهادم اینه که به هیچ عنوان مشکلاتی که با خانواده ت داری رو به شوهرت منتقل نکن. و اینکه سعی کن بدون اینکه مستقیم خواسته ت رو مطرح کنی روی شوهرت تاثیر مثبت بذاری.

  9. کاربر روبرو از پست مفید بهاره جون تشکرکرده است .

    tanhaeii (یکشنبه 03 بهمن 95)

  10. #36
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهاره جون نمایش پست ها
    در مقایسه با مشکلاتی که کاربرهای همدردی دارن. خوشبختانه مشکلات شما خیلی پررنگ نیست.
    خوبه که نگران رفت و آمد شوهرت هستی. اما بعد از ازدواج شما باید این مسیر رو برای دیدن خانواده تون برین و بیاین. این دلیل محکمی برای شروع زندگی برخلاف میلتون نیست.
    میدونم که خانوادت خیلی محدودت میکنن و روی اعصابت هستن. خانواده شوهرت هم خانواده ای نیستن که خیلی ذوقت کنن. شما هم انتظار داری شوهرت تصمیم های منطقی بگیره. ولی واقعیت اینه که شوهر شما هم وسط ماجرا هست. اونم فکر میکنه عروسی گرفتن و زندگی موقت با خانوادش بهترین راه برای هردوی شما هست. به هر حال دلیلی نداره ازش تنفر داشته باشی. به هرحال این شرایطی هست که پیش اومده. سعی کنین مثبت نگاه کنین و الان دیگه تمرکزتون رو بزارین روی جشن عروسی. که یه شب خوب و زیبا داشته باشین. میتونین فرداش بلافاصله برین سفر ماه عسل.
    در مورد زندگی با خانواده همسر، نمیدونم تحصیلاتتون چقدره. ولی سعی کنین که بعد از ازدواجتون یه شغل داشته باشین که کمتر تو خونه باشین و اینجوری سهم کمتری در وظایف خونه هم خواهید داشت. در کنار کارای عروسی میتونین یه تاپیک اینجا بزنین و از خانم هایی که دارن با خانواده شوهر زندگی میکنن راهنمایی بگیرین. به جای اینکه بگین به خاطر شوهرم تحمل میکنم، بگردین دنبال راه هایی که بتونین با خانواده شوهرتون تعامل بهتری داشته باشین. چون تحمل کردن ممکنه بعدها باعث سرد شدن رابطه تون با شوهرتون بشه.
    طبق تاپیک هاتون در مورد شما یه نگرانی دارم. اینکه شما همیشه نسبت به رفتارهای مادرتون حساس بودین ولی شوهر شما انقدر از خانوادش راضیه که میخواد باهاشون زندگی کنه. همینطور اینکه خانواده شوهرتون میگن مثل دخترشون هستی. احساس میکنم اونها آدم های باسیاستی هستن. نمیگم بد هستن. ولی بلدن پسرشون رو جذب خودشون کنن. برای همین پیشنهادم اینه که به هیچ عنوان مشکلاتی که با خانواده ت داری رو به شوهرت منتقل نکن. و اینکه سعی کن بدون اینکه مستقیم خواسته ت رو مطرح کنی روی شوهرت تاثیر مثبت بذاری.
    بهاره جون عزیز ممنونم از راهنماییت

    قسمتی از صحبتتو که بولد کردم دقیقا حرف همسرمه اون فک میکنه بهترین تصمیم واسه دوتامون همین بود.
    جشن عروسی هم خودشون برنامه ریزی کردن و تو فرهنگ ما دختر هیچ کارس. پس زیبا بودنشم زیاد دست من نیست. هرچند اصلا هم برام اهمیتی نداره.

    من لیسانس مهندسیم دنبال کار حتما میرم اما همسرم دوست داره اوایل زندگی تمام وقت پیشش باشم.

    نگرانیت کاملا درسته متاسفانه درطول نامزدی و عقد اصلا لازم نبود من درمورد مشکلاتم چیزی بگم رفتار مادرم اینقد تابلو بود که شوهرم همون اول کاملا اخلاقش دستش اومد.

    همسرم از خونوادش راضیه و فک میکنه بهترین روزا رو من در کنارشون خواهم داشت و اینه که عذابم میده من میخوام اون مدت کمترین تنش رو داشته باشم چون اول زندگیمه و واقعا نمیخوام خرابش کنم.
    از زندگی باهاشون نگرانی و ترس دارم چون هرکدوم اخلاقای خاص خودشونو دارن فوق العاده بیخیال و بی تفاوتن و من اینجور آدمی نیستم. بهترین کاری که میتونم بکنم اینه که مثل خودشون باشم اما واسه منی که 25 سال متفاوت زندگی کردم سخته.
    شوهرم مثل تمام مردای دیگه طرف خونوادشه و فک میکنه بهترین آدمای دنیان. تو این مدت که توی این تالار بودم خوب فهمیدم حتی اگه از خونواده همسرم متنفر باشم گفتنش به شوهرم و انتظار حمایت از طرفش غیر ازینکه انرژیمو بگیره هیچ سودی نداره. من از حالا دارم کنار میام که توی اون خونه من تنهام و شوهرم با خونوادش باید یاد بگیرم خودم جلو برم اینجوری وقتی سطح انتظارمو پایین بیارم از سختیش کمتر میشه.
    تمام سعیمو میکنم با محبت همسرمو جذب کنم اما نمیدونم تا کی میتونم تنهایی جلو برم

  11. کاربر روبرو از پست مفید tanhaeii تشکرکرده است .

    tavalode arezoo (دوشنبه 04 بهمن 95)

  12. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام تنهایی عزیز! خیلی ناراحت شدم امروز اومدم و پستای جدیدتو خوندم. اخرین باری که پست گذاشتی و گفتی اوضاع تقریبا مرتبا ۱۹ دیماه بود و بعدش ۳۰ دیماه اومدی پشت گذاشتی که اونقد شرایطم سخت شد که قبول کردم! ظرف ۱۱ روز کوتاه اومدی.اخه چرا؟؟؟

  13. #38
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    Quote=میس بیوتی;424957]سلام تنهایی عزیز! خیلی ناراحت شدم امروز اومدم و پستای جدیدتو خوندم. اخرین باری که پست گذاشتی و گفتی اوضاع تقریبا مرتبا ۱۹ دیماه بود و بعدش ۳۰ دیماه اومدی پشت گذاشتی که اونقد شرایطم سخت شد که قبول کردم! ظرف ۱۱ روز کوتاه اومدی.اخه چرا؟؟؟[/quote]


    میس بیوتی جان سلام
    ممنونم از همراهیت
    همونطور که حدس زده بودم بدون حضور من زمزمه های عروسی شروع شده بود متاسفانه توهم نبود.
    شرایطم روز به روز بدتر شد ازیه طرف کم طاقتی همسرم که بخاطر سختگیریای خونوادم دیدارامون به ماهی 1بار رسید، ازطرف دیگه متلکای اطرافیان که خونوادم به این مورد حساس بودن،عید در پیش بود و من اجازه بودن باهمسرمو نداشتم،هربار که همسرم میومد پیشم حتی اگه تو خونه کنارهم مینشستیم مادرم اینقد چپ چپ نگاه میکرد که بالاخره همسرم خسته شد، رفت و آمدش تو این مسیر هربار نگرانم میکرد که خدای نکرده اتفاقی نیفته ومن تاابد خودموسرزنش کنم.
    خونوادم کاملا با این تصمیم موافق بودن و خوشحالم بودن،خونواده همسرم چون زندگی شریکی واسشون عادیه مدام به همسرم فشارمیاوردن که زنت ازهمین حالا میخواد جدات کنه، این دید واسه اول زندگی واسه من خیلی بد بود، من شده بودم چوب دوسر طلا هم از طرف خونواده خودم تحت فشاربودم هم ازطرف همسرم دیگه واقعا راهی نداشتم.
    دیگه نمیدونستم چیکارکنم برام دعاکنید

  14. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    تنهایی عزیزم بهتره خودتو اذیت نکنی. شرایط به اون وحشتناکی که فکر میکنی نیست.مناسفانه چون حمایت خانواده و محیط رو نداشتی و برعکس از طرفشون تحت فشار بودی مجبور شدی این شرایط رو قبول کنی.به خود سخت نگیر!
    درباره همسرت : رفتارت اصلا درست نیست.بهتره تو اولین فرصت و تو یه محیط اروم بشینی باهاش حرف بزنی و نگرانیهای خودتو بگی.واسش توضیح بده که خانوادش رو دوست داری و خوشحالی که دارین زودتر زندگی دو نفرتونو شروع میکنین فقط نگرانی که مثلا نتونین رابطه دونفره راحتی داشته باشین یا تفاوت رفتاری دو گروه باعث کدورت بشه یا ...( هرچیزی که نگرانت میکنه البته بدون اشاره مستقیم به خانوادش!)بگو من واسه خوشحالی تو قبول کردم اینجوری شروع کنم و ازت میخوام که هوامو داشته باشی و تنهام نذاری....یه بار بشین همه حرفاتو بزن و دیگه تمومش کن.به خدا توکل کن و برو دنبال کارای عروسیت.قراره یکی از بهترین روزای زندگیت باشه.شاد باش و واسش حسابی انرژی بذار وگرنه بعدا حسرتشو میخوری
    درباره خانواد همسرت هم نگران نباش.اصل مهم و اساسی اینه که به هییییییییییییییچ وجه پیش شدهرت بدشونو نگی و توقع نذاشته باشی که اگه کاری کردن و دلخور شدی شوهرت بیاد طرف تورو بگیره! کلا مردا قبول ندازن که مادرشون کاری رو با منظور میکنه و حرفاشو با قصد خاصی میگه.همون اول خیلی محترمانه رفتار کن زود صمیمی و خودمونی نشی.اصل دوم هم اینه که نود درصد مواقع بی خیالی طی کن و کاراشونو بذار به حساب تفاوت نسل و این چیزا.مثل مادرت خودت که یه رفتارایی داره که نمیتونی عوضشون کنی و فقط باید ازشون چشم پوشی کنی!
    همون اوایل شروع زندگی به همسرت بگو که وقتایی که تو نیستی دلتنگ میشم و حوصلم خیلی سر میره و دلم میخواد یه جوری سرمو گرم کنم ( با یه شغل یا کلاسی مثل زبان یا باشگاه یا هرچی دیگه)
    ویرایش توسط میس بیوتی : جمعه 08 بهمن 95 در ساعت 17:34

  15. کاربر روبرو از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده است .

    tanhaeii (یکشنبه 10 بهمن 95)

  16. #40
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    و اما درباره خودت : ببین من قشنگ میفهممت چون خودمم همین جوری هستم و فقط با تمرین تونستم یه خورده بهتر بشم.سعی کن خودتو خیلی دوست داشته باشی.به خودت محبت کن خوبیا و ارزشاتو بشین رو یه کاغذ بنویس و هر روز واسه خاطر داشتن اون چیزا از خدا تشکر کن و خوشحالی کن.واسه تو اظهار نظر کردن سخته چون نگرانی حرف احمقانه ای بزنی و یا نادیده گرفته بشه نظرت.اصلا مهم نیست اولین قدم اینه که سعی کن تو خیلی از مسایل که مطرح میشه نظرتو بدی.فقط در همین حد! اصلا مهم نباشه واست نظرتو قبول یا رد کنن یا اصلا اهمیتی بهش ندن.قدم اول اینه که شجاعت گفتن پیدا کنی و نگران عواقبش نباشی.مرحله دوم اینه که بعضی وقتا با دیگران مخالفت کنی و اگه چیزی رو قبول نداری راحت دربارش حرف بزنی.حتی اگه در حد یه جمله باشه و بعدش دنبالش رو نگیری هم کافیه.منظورم اینه که شروع کن به تغییر کردن.اولش به صورت اساسی و محسوس همه چی عوض نمیشه و اروم اروم پیش میره و اصلا مهم نیست.چیزی که اهمیت داره اینه که استارتو بزنی.بشین خودتو تجزیه تحلیل کن و ببین تو شرایط مختلف دوست داری چجوری رفتار کنی و هر رفتار جرات مندانه ای که کردی به خودت حسابی افتخار کن( حتی اگه رفتارت درحد یه نه گفتن ساده باشه)
    واست دعا میکنم و مطمینم اگه اراده کنی میتونی تغییر لازمو تو خودت بوجود بیاری چون دختر صبوری هستی!
    راستی با همسرت هم اصلا اصلا اصلا اصلا سردی نکن که بدترین کاره و رایطه تون رو مسموم میکنه!!!
    ویرایش توسط میس بیوتی : جمعه 08 بهمن 95 در ساعت 17:58

  17. کاربر روبرو از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده است .

    tanhaeii (یکشنبه 10 بهمن 95)


 
صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تاپیک های نیازمند به حضور کارشناسان تالار
    توسط بالهای صداقت در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 285
    آخرين نوشته: جمعه 03 دی 00, 17:47
  2. پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 92, 02:53
  3. تاثیرات منفی! تاپیک های خیانت!!!!!!!!
    توسط del در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 دی 90, 12:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.