حنا خانم شما چرا نمیری با چند تا وکیل خوب راجع به قضیه مهریه و حق و حقوقت صحبت کنی تا شرایط دستت بیاد؟! لازم نیست کسی هم خبر بشه! حتی خانوادت! فقط برای اینکه بدونی اوضاع چجوریه و چی پیش روت قرار داره و چه اقداماتی میتونی بکنی!
تشکرشده 309 در 154 پست
حنا خانم شما چرا نمیری با چند تا وکیل خوب راجع به قضیه مهریه و حق و حقوقت صحبت کنی تا شرایط دستت بیاد؟! لازم نیست کسی هم خبر بشه! حتی خانوادت! فقط برای اینکه بدونی اوضاع چجوریه و چی پیش روت قرار داره و چه اقداماتی میتونی بکنی!
تشکرشده 180 در 79 پست
سلام حنا جان...من میدونم که آینده بهتری سراغت میاد....آدم یه عمر تنها باشه 100 شرف داره به زندگی با همچین مردهایی...متاسفانه ما زن های ایرانی از طلاق میترسیم...ولی زندگی با یه آدمی که نرمال نیست تو رو هم روانی و دیوونه میکنه و در نهایت میبینی اگه شوهرت مشکل داشت و روانی بود تو هم کم کم مثل اون روانی شدی البته از یه لحاظ های دیگه...آدم خودشو گم میکنه دیگه...پا شو یه چایی برای خودت درست کن و یه آهنگی بزار برقص ،
چه کسی مهمتر از خودت؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا باید بدنبال یه مردی باشی که اون آرامش رو برای تو بیاره؟؟؟؟؟خودت نمیتونی شرایط آروم رو واسه خودت بسازی؟؟؟؟؟؟منتظر این نباش که یه مردی بیاد و تو رو خوشبخت کنه،
بعدشم مشکلی که من و تو داریم اینه که داریم دست دست میکنیم تا شاید شوهرامون سرشون به سنگ بخوره و بیان زندگی رو جمع و جور کنن،و خودم با اینکه روحیه ام بهتر شده ولی هنوز منتظر یه زنگ یا پیام از سمتش هستم تا شاید معذرت خواهی کنه و همه چی درست شه و ورق برگرده!!!!!!!!!
ولی عزیزم اینا همش امید واهی هست...مردی که زندگی اش با زنش رو دوست داشته باشه حتی قهر یک روزه زنش براش سخته ،چه برسه به شوهر های من و تو که ماهه ازشون خبری نداریم....اینو مطمئن باش اینجور که ما هنوز منتظر اونا هستیم اونا %هم دنبال ساختن زندگی نیستن...چون از نظر اونا این اصلا مشکل نیست و همه چی رو ول کردن به امان خدا...اگه این طرز زندگی برای اونا مشکل بود تا حالا هزار باره حلش کرده بودن...خوب میدونی که مردها ذهن شون یه جوریه که دوست دارن مشکل حل کنن...حالا شوهر شما و من که فقط دنبال عیاشی بودن.....................بنظر من تا زمانی که تصمیمت واسه جدایی قاطع نیست و هنوز دو دل هستی صبر کن...تو که صبر کردی بازم صبر کن تا بخودت ثابت بشه چه یک ماه چه یکسال پای مردت بمونی اون هیچ اقدامی نمیکنه و تو فقط انتظار بیهوده میکشی....ولی انتظارت رو طولانی نکن تو که اون همه بخاطرش ساختی و سوختی چرا میخای به لحظه های بد زندگیت اضافه کنی؟؟؟؟؟
از یه جایی به بعد پرونده تمام غصه هات رو ببند و بدنبال زندگی جدید باش...حالت طبیعی هست ناراحتی داری...من خودم بعد از 3 ماه هنوز وقتی تنها میشم گریه میکنم....واسه همین سریع از خونه میزنم بیرون که فکر نکنم....حتی شده بی هدف...یه مسافرت تنهایی برو اگه میتونی...اصلا هم ناراحت نباش
خدا با توست...به خدا و حکمتش شک نکن....تو که مقصر نبودی ،اون آقا مقصر بوده و مطمئن باش خدا جواب دلت رو میده
tavalode arezoo (یکشنبه 19 دی 95), نجمه چ (یکشنبه 19 دی 95), بارن (یکشنبه 19 دی 95)
تشکرشده 113 در 56 پست
سلام عزيزم، دودل نيستم واسه طلاق، اينو ميدونم كه اين زندگى آخرش جز شكست چيزى نيست، ميدونم كه اگه بخوام با اون آدم زندگى شروع كنم يعنى خودم رو زنده به گور كردم. حتى پيش وكيل هم رفتم و كلى صحبت كرديم. ولى من نميدونم چرا جرأت انجام اين كار رو ندارم، نميدونم چرا ميترسم. شايد هم به اين دليل كه اطرافم مطلقه ها و مشكلاتشون رو ميبينم و وجودم رو ترس ميگيره. شايد هم منتظرم اون اقدام كنه. من ميخوام اون بشكنه، درست مثل من كه يك سال و نيمه خورد شدم.
عزيزم شايد هم من و شما خيلى بيش از اون چيزى كه شوهرامون لايقشون بود اهميت داديم. من تازه فهميدم كه هر چى يكى رو جاى آدم بذارى و بهش محبت كنى پررو ميشه، هر چى بى محلى و كم احترامى و بدرفتارى كنى مردم بيشتر جذب ميشن.
haniye68 (چهارشنبه 13 بهمن 95)
تشکرشده 635 در 275 پست
حنا من با خواندن کامنت های شما به این نتیجه رسیدم که شما خودت مشکل داری
یه حالتی داری که اصلا نمی خوای از زندگی لذت ببری و همش دوست داری مظلوم نمایی کنی و متاسفانه اجازه نمیدی اطرافیانت هم از زندگی لذت ببرن
مطلبی که در مورد شب یلدا نوشتی بخون مگه مادرت باید از شما اجازه بگیره مهمون دعوت کنه !!!حالا مادرت زنگ میزد می گفت امشب مهمون داریم میخواستی چی کار کنی ؟ چرا ارمادرت دلگیری ؟چرا
مگه باید پدرت را خون به دل کنی که مبادا کسی بفهمه با شوهرت مشکل داری؟
شما آمدی تاپیک زدی در مورد مراحل طلاق راهنمایی می خوای به هر شما یا اینجا فیلم بازی میکنی یا جلو فامیل صادق نیستی
در موردی که احساس کردی همسرت شب گذشته مهمان داشته شما حتی نمی دونستی مهمانش زن بوده یا مرد ولی یک روز تمام گریه کردی وغذا نخوردی به نظرت این رفتار عادی هست؟
با مادر شوهر و پدر شوهرت رفته بودی کادو بخرید چه رفتاری داشتی که شوهرت عصبانی شده!!
کادو انتخاب کردی وآمدی بیرون مغازه وایسادی !!! هر کی باشه ناراحت میشه
شوهرت چیزی راخرید که شما انتخاب کرده بودی چیزی که مادرش انتخاب کرده بود نخرید که
دلیل این رفتارت چی بود ؟ چرا کنار همسرت تو مغازه نماندی؟!!! و مظلوم نمایی می کنی که همسرت سرت داد زد یکبار به رفتار های خودت فکر کن
شما با هر مرد دیگه ای هم ازدواج کنی باز هم احساس رضایت نخواهی داشت و تنها دلیلش افکار و رفتار غلط خودت هست
باید تغییر را در خودت ایجاد کنی باید با دید بهتری اطرافیانت را ببینی سعی کن گاهی از دریچه دید بقیه به قضایا نگاه کنی و خودت را جای بقیه بزاری
متاسفانه حنا شما یه آدم تک بعدی هستی و متوجه شدم اصلا حاظر نیستی در مورد صحبت های دیگران فکر کنی (منظورم صحبت هایی هست که مخالف نظرت هستن)
شما منتظر یه آدم خوبی که از راه برسه و زندگیت را نجات دهد ولی خودت حاظر نیستی کمی تغییر در خودت ایجاد کنی
خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد
زن ایرانی (سه شنبه 21 دی 95)
تشکرشده 113 در 56 پست
سلام عزيزم، ممنون از اينكه نظرتون رو گفتين.
به نظرم اون قسمت رو كه من با محمد و مامانش حرفم شد رو كامل نخوندين. من اون روز كلا از اينكه محمد از صبح كجا بود و چرا همش تماس هاى منو رد ميداد ناراحت و عصبى بودم حتى نهار هم نخورده بودم وقتى هم با مامانش اينا اومد دنبالم اصلا به روش نياوردم كه چرا از صبح همش رد تماس دادى واينكه خبر دارم از صبح سر كارت نبودى. تو ماشين داشتيم با شوخى و خنده با محمد صحبت ميكرديم كه مامانش يكدفعه شروع به توهين كرد. چون محمد با شوخى پرسيد حنا تو خوب خريد ميكنى يا مامانم منم با خنده گفتم تو كه ميدونى واسه چى ميپرسى، مامانش يكدفعه عصبانى شد گفت، آدم بايد ادب داشته باشه جواب بده، بعدشم متلك پشت سرهم مينداخت و محمد هم هى گفته هاى مامانش رو تأييد ميكرد و ميگفت اين خنگه. بعدشم رفتيم تو مغازه من هر چى انتخاب ميكردم مامانش يه چيزى ميگفت منم رفتم وايستادم يه گوشه تو مغازه، كه خودش انتخاب كنه. محمد اومد داشت ظرف ها رو نگاه ميكرد گفتم چى ميخواى بخرى، گفت من شدم زن خونه دارم عوض تو وسايل ميخرم. مامانش اومد گفت چون هيچى بلد نيست خنگه، محمد هم گفت آره خنگه. منم ديگه نتونستم تحمل كنم، از صبح هم چون از دستش ناراحت بودم و اين رفتاراش باعث شد اون لحظه به محمد گفتم واسه چى مادر و پسر هر چى دوست دارين ميگين، محمد گفت خوب كارى ميكنيم و چند تا فحش. منم گفتم من ميرم خونمون، مامانش تو مغازه داد زد گفت برو به جهنم. منم با گريه رفتم بيرون. شما جاى من بودى چيكار ميكردى. من از دست اون خانواده و اون آدم خسته شده بودم و صبرم تموم شده بود.
در مورد مهمونى هم من نميگم كسى نياد خونمون. اتفاقا خونمون پررفت و آمده و من مشكلى با اين قضيه ندارم. فقط من هنوز وقتى نميتونم خودم مطلقه شدن و شكست رو قبول كنم دوست ندارم فعلا كسى اطلاع داشته باشه. من روز قبلش كه مهمونى يلدايى دخترعموم بود نرفتم و به همه الكى گفتم با محمد رفتيم خريد و فردا شب هم مهمونيم خونه مادرشوهرم. من وقتى اينجورى گفتم به همه، آيا اين خوبه كه مامان من بياد اون شب مهمونى بده و دروغ من رو در بياره؟؟؟؟؟ من اگه بودم تلاش ميكردم كه دروغ دخترم درنياد و ناراحت نشه. والله من به يه حيوون كنار خيابون دلم ميسوزه، نميدونم اين چه دليه كه مادر من داره؟! من نميگم اون شب تنها ميموندن يا افسرده و تنها ميموندن، فقط يه شب بود عوض مهمونى دادن، مهمونى ميرفتن.
من از اين ناراحتم كه چى ميشد اون شب مامانم فداكارى ميكرد و مهمونى نميداد، اصلا خودشون ميرفتن مهمونى.
كمى خودتون رو بذارين جاى من شايد بتونين متوجه حرفام بشين.
در مورد مظلوم نمايى هم شايد حق با شما باشه نميدونم، شايد انقدر بى توجهى و بى محبتى ديدم كه ميخوام كسى يه ذره بهم توجه كنه و كنارم باشه. نميدونم
تشکرشده 635 در 275 پست
توجه کردی هر وقت کسی شما را مورد انتقاد قرار داده خیلی موضع گرفتی و خواستی که باز بیشتر از بدیهای شوهرت بگی و یه چیز بدتر بر بدی ها و ایراداتش اضافه کنی
بله همانطور که گفتم شما ی آدم ی بعدی هستی و زندگیت فقط ی بعد داره که اونم خودتی و همه ادما اطرافت باید خودشون را با شما تطبیق بدن همه باید شرایط شما را درک کنند همه باید به آن خوبی باشن که شما توقع داری نباید و هرگز نباید کاری کنند که موجب رنجش شما شود و...
همه زن های دیگه که دارن زندگی می کنند مادر شوهر خیلی مهربون داره حتی براشون تعظیم هم میکنه
پدر و مادرشون پشتشون هستن و نمیذارن آب تو دل دخترشون تکون بخوره و...
بپذیر که تو باید محکم باشی عزت نفس و اعتماد به نفس واقی داشته باشی همش نخوای یکی نازت را بخره و دنبالت باشه همش دنبال بهانه نباش که قهر کنی گاهی عیب های خودت را هم ببین
(می خواستم یه انتقاد دیگه ازت داشته باشم اما متوجه شدم که اصلا نمی تونی بپذیری و چیزی نمیگم)
من نظرم را گفتم شما دوست داری بپذیر و دنبال تغییر در خودت باش تا راحتتر زندگی کنی (حالا چه با همسر چه با خانوادت) و میتونی هم اصلا به حرف های من فکر نکنی و همان راه قبل را ادامه بدی
و ببینی آخرش به چی میرسی
خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد
تشکرشده 113 در 56 پست
من اصلا دنبال بديهاش نيستم، فقط اون رفتارهايى كه با من كرده رو توضيح ميدم.
عزيزم من خيلى هم دوست دارم كه عيب و ايرادهام رو بدونم، باشه حرفاتون رو قبول ميكنم ولى براى تغيير خودم نميدونم چكار بايد بكنم. من هم ميدونم خيلى ضعيفم و هميشه قهر ميكنم. حرفاتون كاملا درست، من اصلا نميدونم چطورى قوى و زرنگ باشم و به هيچكس متكى نباشم. بلد نيستم به خدا، همه ميگن خيلى ساده و ضعيفى.
لطفا هر انتقاد ديگه اى دارى برام بنويس. خيلى هم خوشحال ميشم كه عيبهام رو بدونم و تلاشم اينه در جهت بهبود تلاش كنم.
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام
نازنین خانم فکر می کنم اگر انتقادی هم باشه با لحن مناسبتری باید عنوان بشه
اگر کسی توی زندگیش به مشکلی خورده دلیل بر این نیست که همه ابعاد شخصیتیش مشکل داره و باید مورد هجوم و محاکمه قرار بگیره شاید من و شما اگر توی موقعیت ایشون بودیم رفتار بدتری با مادرشوهری اینچنینی داشتیم
البته در اینکه اگر از آدمهای اطرافمون توقعی نداشته باشیم هم خودمون راحت تریم و هم نظر اونا نسبت به ما مثبت تر هست شکی نیست و حنا هم اگر سعی کنه از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشه و با اعتماد به نفس بیشتر زندگیش رو پیش ببره، به نتایج مناسبتری میرسه و احساس بهتری رو هم تجربه می کنه
حنا جان به شما اطمینان میدم که این شوهر اگر شما تا 10 سال دیگه در زمینه طلاق یا آشتی اقدامی نکنی اونم اقدامی نمی کنه
اون به اندازه کافی سرگرمی داره که نخواد به این موضوع فرعی بپردازه
تکلیفت رو با خودت روشن کن
اگر هدفت مهریه است بذارش اجرا
اگر فقط میخوای طلاق بگیری برو با شوهرت گفتگو کن برای طلاق توافقی
آدمها جای همدیگه نیستن و من مثلا جای شما نمی تونم تصمیم بگیرم ولی فکر می کنم اگر توی موقعیت شما بودم به دنبال مهریه می رفتم تا درس ادبی هم برای اون مرد و خانوادش باشه زیاد هم به اینکه حالا اون در عوض طلاقم نمیده و اینا فکر نمی کردم شاید بعدا یه بخشی از مهریه و نه همه اون رو بخشیدی تا زودتر فرآیند طلاق اتفاق بیفته
مادرت درسته که به نظر بی خیال میرسه ولی ظاهرا قاطع تر از پدرت هست اگر میتونی باهاش صحبت کن ببین نظرش چیه
زیاد به اینکه اگر مهریه بگیرم نفر بعدی چی فکر می کنه و اینا فکر نکن
اولا معلوم نیست نفر بعدی کی بیاد
ثانیا هر کسی باید بدونه که در صورت خیانت، همسرش مهریه اش رو می گیره این غرامت هوسبازی بعضی از مردهاست که منجر به خاکستر شدن قصر آرزوهای یک زن شده
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
ویرایش توسط فکور : چهارشنبه 22 دی 95 در ساعت 13:09
tavalode arezoo (چهارشنبه 22 دی 95), نیلوفر:-) (چهارشنبه 22 دی 95), ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 13 بهمن 95), خانم مهندس (چهارشنبه 22 دی 95)
تشکرشده 947 در 322 پست
حناجان خیلی خوشحالم تغییراتی کردی.قبلا اگه کسی یه انتقاد جزیی ازت میکرد خیلی ناراحت میشدی وسریع واکنش نشون میدادی.ولی الان بااینکه لحن نازنین جان کمی تند بود باسعه صدر برخورد کردی این نشون میده که روی احساسات وهیجاناتت کنترلت خیلی بیشتر شده
انشالله همین روند را دربقیه مراحل زندگیت پیش بگیری
نیلوفر:-) (چهارشنبه 22 دی 95), خانم مهندس (چهارشنبه 22 دی 95)
تشکرشده 113 در 56 پست
سلام عزيزم، ممنون از اينكه هميشه پيگير هستى و تنهام نذاشتى. بله حق با شماست خيلى عوض شدم و خيلى روحيه ام نسبت به قبل بهتره، چون دارم تلاش ميكنم واسه بهبود چند جانبه زندگيم، حتى چند كيلو هم چاق شدم، واسه جوشهاى صورتم و ريزش موهام دكتر رفتم و الان خيلى بهتره اوضاع جسميم، اوضاع روحيم هم بهتره، هر روز ميرم مشاوره و رابطه ام با مامانم هم بهتر شده. خيلى دوست دارم كه نازنين جان اون قسمت انتقادى كه منصرف شده از گفتنش رو برام بنويسه چون ميخوام به دوران قبل از محمد كه يه دختر صبور و آروم و شاداب بودم برگردم.
فكور جان شما واقعا نظراتتون خيلى عالى و منطقى و مودبانه و خييييلى مهربون هستين. ازتون متشكرم بابت راهنمايى هاى مفيدتون عزيزم.
حرفتون كاملا درسته، حتما مهريه رو اجرا ميذارم ولى الان نه، شما گفته بودين اولين مرحله واسه گرفتن طلاق رسمى، طلاق عاطفيه...
بايد بهتون بگم كه من اون مرحله رو رد كردم و طلاق عاطفى انجام شده طورى كه الان هيچى حس و علاقه اى بهش ندارم. الان شايد اگه طلاق بگيرم اصلا ناراحت نشم و هيچوقت هم دلتنگش نشم و حتى احساس آزادى و خوشبختى بكنم، البته اگه تو جامعه اى زندگى كنم كه كسى منو نشناسه. الان من فقط يه چيزى رو نميتونم به خودم بقبولونم و اونم احساس شكسته. نميتونم قبول كنم كسى بهم ترحم كنه و بگه بيچاره حنا طلاق گرفت، نميخوام بين مردم سرخورده بشم. اول بايد اين مرحله رو خودم قبول كنم بعدش اقدام كنم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)