به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 64
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array

    فکرمیکنم از انفعال و گذشت دارم به تنفر میرسم

    داستان زندگی من چیز تازه ای نیست همون حرفای همیشگی.ولی مشکل اینجاست که دربرابر حرفهای مکرر شوهرم نسبت به خودم دارم روانی میشم.اینکه بدون دلیل یکدفعه اخلاقش تغییرمیکنه ویه جور باهام برخوردمیکنه که انگار دشمنشم.اگه براش میوه وچایی بیارم باعصبانیت میگه خودم خواستم میرم بیارم لازم نیس تو بیاری.اگه لباسشو میزارم کناررادیاتور تاگرم بشه بازم پرخاش میکنه و....،اینم بگم که درمقابل این حرکاتش فقط سکوت میکردم واگه یک کلمه باهام حرف میزد فوری برای خودم خودخوری را تموم میکردم وهمه این پرخاشگریهاش به حساب داغ برادرش میگذاشتم،به خودم امیدواری میدادم که به زودی همه چی خوب میشه.
    تااینکه چندروز پیش که روزه بودم دیگه این کاراش حسابی اعصابمو خورد کرده بود رفتم طبقه بالا بخوابم که یکباره دخترم شروع به بهانه گیری کرد که چراتنهایی رفتی بالا.منم که حالی نداشتم قربون صدقش رفتم صداش زدم بیاد بالا منتظرشم یکباره شوهرم بچه رو برداشت وآوردبالا محکم انداخت روی شکمم.قاطی کردم وگفتم این چه اخلاقیه چند وقته بهم زدی؟گفت ازت متنفرم برو بمیر.اصلا مونده بودم چی شده!!عصررفت خارج شهر دوساعتی بعد اومدنش ازش پرسیدم دلیل رفتاراشو.حرفای5ماه قبل کشید پیش( که تو پشت سرم بامادرم حرف زدی تودیگه برای من مردی اصلا دیگه نمیخوام باتو هیچ جا برم برات کاری کنم.هیچ جوره هم که ول نمیکنی بری تاراحت شم آرامش داشته باشم)منم که خیلی ناراحت بودم ازش وتوقع نداشتم محبتایی که به خودش وخونوادش میکنم اینجور بابی چشم ورویی جواب داده بشه.گفتم یه جور شدی که ازنبودت آرامش بیشتری دارم.آرزوم شده طلاقم بدی ویاخدا جون منو بگیره یاتو رو که هردومون ازاین وضعیت راحت شیم.خلاصه قبل اون دعوا به مزار برادرشوهرم رفته بودم وخیلی گریه کردم ازش کمک خواستم که کمکم کنه وبعد دعوااینجا ازبچه ها التماس دعا خواستم درکمال ناباوریم فرداش شوهرم خوب شد.آدمی که خیلی کینه ای بود یه باره زود کوتاه بیاد و اینو درنتیجه دعای خیر همدردیها وبرادرشوهرم دونستم.
    ولی شادیم دوومی نداشت چون یه شب شماره موبایل برادرمو خواست تمام وجودم پراسترس شد باخودم گفتم الان پیامی میده وناراحتشون میکنه.همش باخودم درگیر بودم چراشماره رو دادم.دیشب خونه مادرشوهرم سرسفره یه باره اومده میگه رمز گوشیت چنده؟بالبخند بهش گفتم نه گفتم گوشی میخوای چکار این حریم خصوصیه.گفت زود باش کاردارم بالاخره بعدچنددقیقه بهش دادم و گفتم امیدوارم که نخوای باگوشیم پیام به مامانم اینا بدی.دیگه ازهمونجا قاطی کرد وسریع اومدیم خونه.توخونه هم بهم گفت:تازمانی مامانم زنده است توزن منی.ازاین به بعد همون ماهی یکبارم خونوادتونمیبینی آرزوی دیدنشونو به گورمیبری.
    اینهمه پرحرفی کردم که بگم خیلی وقته دیگه نمیخوامش والان یه جورایی آرزوی مرگ خودم یااونو دارم.ازاین وجه شخصیتم میترسم که منی همه جوره صبر کردم حالاچرا به این وضعیت رسیدم.میترسم ناشکری باشه و مصیبت بزرگتری سرم بیاد.نمیدونم رفتار درست باهاش چیه وقتی درمقابل خوبیهام بیتفاوته ودرمقابل اشتباهاتم بزرگنمایی میکنه واشتباهات خودشو نمیبینه.(درضمن برای اولین بار پیامی که به برادرم داده بود خوب بود وازش طلب حلالیت کرده بود.اینجارو من اشتباه حس کرده بودم)

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 شهریور 02 [ 00:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    همه اینا یه جور لجبازی و اعلام اعتراض از جانب همسر شماست.

    مردها بشدت به اقتدار و تایید نیاز دارند. نیاز دارند که ازشون صلاح و مشورت گرفته بشه. دوست ندارن مسائل خونه بره بیرون و خورد بشن. هر کدوم ازینارو زیر پا بزارین بشدت شخصیت مردها خرد میشه و احساس تنفر پیدا میکنن

  3. 2 کاربر از پست مفید Quality تشکرکرده اند .

    ارغنون (دوشنبه 18 بهمن 95), شیدا. (چهارشنبه 01 دی 95)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1395-3-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 73 در 44 پست

    Rep Power
    26
    Array
    وقتی دارم تاپیک شما رو می خونم دقیقا احساس می کنم زندگیه خودم رو دارید روایت می کنید نمی تونم برای شما راهکاری بگم چون منم دقیقا توی همچین شرایطی هستم و نمیدونم تا کی باید این رفتارشون ادامه داشته باشه . Quality عزیز شما فرمودید بیشتر بهش توجه کنیم و بهشون اقتدار بدیم ولی من وقتی اینکار رو می کنم شوهرم احساس میکنه من می خوام یه چیزی رو ماست مالی کنم و رفتار بد تری از خودش نشون میده که واقعا بهمون بر می خوره میدونم margearezooha عزیز هم توی همچین شرایطی به سر میبره به نظر کاربران عزیز بهترین راه کار برای ما چیه ؟ محبت ؟ بی توجهی ؟ سکوت ؟ یا چی ؟ تا کی ؟

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    نمیدونم شما مشاوره رفتین یا نه.. اگه رفتین نتیجه شو برامون بنویسید ولی اگه نرفتید برای من جای سوالو تعجبو که اینهمه جنگ و دعوا تو خونه موج میزنه ولی دریغ از مراجعه به یه مشاور برای حل مشکل..

    دوست عزیز شوهر شما از یه چیزی ناراحته و هی با تکرار اون فکر خود خوری میکنه و تو ذهنش تنفر ایجاد میشه و بعد میخواد ازتون فاصله بگیره تا به ارامش برسه.. تا اون مشکل ذهنیش حل نشه این رویه ادامه داره..

  6. 4 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    abs (چهارشنبه 01 دی 95), tavalode arezoo (چهارشنبه 01 دی 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 28 بهمن 95), شیدا. (چهارشنبه 01 دی 95)

  7. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    آقای جوادیان من مشاوره چندبارفتم که همه گفتن مبتلا به وسواس فکریه.او ازجمله مرداییه که اصلا مشاور قبول نداره یه بارمشاوره دادگاه اومد برای طلاق بعد منصرف شد.ممنون میشم از دوستان تاپیکهای قبلی منو بخونن.
    لعنت به این شخصیت مسخره من!الان عذاب وجدان گرفتم که نکنه حق با او باشه وواقعا من یه آدم رذل ودورو هستم ولی خودم نمیفهمم.اینکه بعضی مواقع باخواهرشوهرم که دوست صمیمی دوران تحصیلم هست دردل میکردم ودر آخر ازش میخواستم برام دعاکنه که مشکلم حل شه.چون تو این سالها به این نتیجه رسیدم هیچکی نمیتونه کمکی به زندگیم کنه.برادر شوهرم قبل مرگش فقط یه وصیت کرد که همسرم اذیتم نکنه باخونوادم خوب باشه ولی نتونست حتی به وصیت برادرش عمل کنه.همش میگه هیچکی نتونسته ذات تو رو مثل من بشناسه.خداشاهده تو این سالها هیچوقت احساسمو موقع ناراحتی به زبون نیاوردم چون میدونم این احساسات مربوط به همون زمانه بعد تموم میشن.ولی او همش میگفت تو نمیخوای سر به تنم باشه.حالا که واقعا به این احساس رسیدم میگم نکنه بقیه حرفاش درمورد من درست باشه.این حسیه که چندساله نسبت به پدرومادرم هم دارم اونا آدمای مهربون آروم وبقول دیگرون مظلومن همه به سرشون قسم میخورن ولی شوهرم همش میگه الهی جدتون به کمرتون بزنه.کی گفته سیدین که هرکی میگه سیدا خوبن آتیش بگیره هیچکی مثل من شما رو نشناختهمن نمیگم پدرومادرم یا خودم بی عیب ونقصیم فقط موندم به این وحشتناکی که همسرم میگه واقعا هستیم؟؟؟ممنون میشم جواب بدین لااقل به خودشناسی برسم.
    درضمن به اون دسته از دوستانی میگن اقتدار مرد ندیده گرفتی درسته توسالهای اول واقعا بلد نبودم واینترنت هم مثل الان نبود ولی از اون وقتی که متوجه اشتباهم شدم سعی کردم به معنای واقعی خوب باشم هرچند سالی یه بار ازدستم درمیرفت.ولی میگه تو تاابد هم خوب باشی دیگه برای من مردی واین کارات میدونم ازته دل نیس میخوای یکی به نعل بزنی یکی به میخ
    ویرایش توسط tavalode arezoo : چهارشنبه 01 دی 95 در ساعت 11:57

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    اگر حتی همسرتون هم به مشاوره نمیرن، خودتون به تنهایی برین. درسته تا زمانی که خود شخص مورد درمان قرار نگیره و تصمیم به بهبود نگیره شما به عنوان همسرش به شدت در عذاب خواهید بود اما ازتون خواهش میکنم لااقل خودتون پیش مشاور مجرب و حاذق برین تا راهکارهایی بهتون بدن که آرامش خودتون و بچه تون رو حفط کنین. شما هم قطعا رفتارتون جاهایی اشتباه بوده که خب مشاور بهتون گوش زد میکنه و دیگه عذاب وجدان نخواهید داشت که تلاشی برای بهبود کیفیت زندگیتون نکردین.
    بچه تون که عملا از پدر به معنای واقعی بی بهره هست در این شرایط، لااقل از مادر خوب و فهمیده بی بهره ش نکنین. پدر و مادر خوب باید به خاطر فرزندشون هم که شده هر گونه کوششی رو برای ایجاد و حفظ آرامش تو محیط خونه انجام بدن. یکی از اون تلاش ها مطالعه ی کتاب های روانشناسی و مراجعه به روانشناسه. تو زمینه ی جامعه شناسی و مردم شناسی و .... هم باید اطلاعات کسب کنن.
    از دید من فرزند دیگه ای هم نیارین تا شرایط سخت تر نشه. به روحیه ی خودتون و بچه تون برسین. از دید من بهترین راه تو اکثر مواقع بی محلی هست. سرتون به کارای خودتون و بچه تون گرم باشه. خیلی دور و بر شوهرتون نباشین. خیلی باهاشون حرف نزنین مگر به اندازه و در شرایط لازم. خودتون رو اویزون و ضعیف نشون ندین. از زندگی سعی کنین لذت ببرین یا لااقل اینطوری نشون بدین.
    ویرایش توسط nardil : چهارشنبه 01 دی 95 در ساعت 12:41

  9. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    یه چیزی در مورد شما و همسرتون برای من عجیبه

    این همه نزدیکی و دوستی شما به خانواده ی همسرتون.
    لازم نیست شما اینقدر به خواهر شوهر و مادر شوهر نزدیک بشید که دو تایی بشینید غیبت شوهرتون را بکنید !!

    لازم نبود اینقدر به برادر شوهر مرحومتون نزدیک بشید که ایشون به برادرش وصیت کنه مواظب شما باشه ( کاسه ی داغ تر از آش؟ شما همسر این آقایید، یکی دیگه بهش توصیه کنه هوای همسرت را داشته باش !)

    به نظرم این موضوع باعث شده همسرت دچار احساس خیلی بدی نسبت به خودش بشه ( نمی گم بی عیب و ایراده، اما شما داری بهش حس بدی می دی)

    نه تنها شما را، که حتی خانواده اش را هم در مقابل خودش می بینه و فکر می کنه من چقد بد و بی خود و بی عرضه ام!!
    حتی همسرم هم به خانواده ام اینقدر نزدیکه و در مقابل منه.

    اون خودش را زیر سوال می بینه و حس تحقیر می کنه که اینقدر به شما گیر می ده.

    ایشون با شما ازدواج نکرده که بری با خانواده اش علیه ش اتحادیه تشکیل بدی.

    شما حریم و مرزهای خانواده ات را قاطی و خراب کردی.
    به جای تشکیل یه خانواده ی مستقل که مرزهایی برای خودشون دارن، یه جایی بینابین همسرت و خانواده اش تشکیل دادی و وایسادی اون وسط !


    اگر همسرت قبل ازدواج با شما، به خاطر وسواس فکریش و مشکلات روحیش از طرف خانواده اش گاهی اذیت می شد یا درک نمی شد
    الان می بینه شما هم رفتی تو جبهه اونا و به قولی انگار مار در آستین پرورش داده ... یکی را آورده کمک اونا !!

    برای همین از شما بدش می آد و دوری می کنه.

    ------------------------------
    قسمت اول پستم بیشتر حالت عمومی در مورد مشکلتون داشت.


    اما مکالماتتون در پست اول که نوشتید، اصلا برای شرایط بین شما دو نفر و شرایط روحی همسر شما و حسش نسبت به شما، مکالمات جالبی نیست. اگه می خوای زندگیت درست بشه این مکالمات برای چیه؟


    نگاه از بالا به پایین + تو نمی فهمی+ باز داری کار احمقانه می کنی + مادرشوهر و خواهر شوهر و همه حاضرین در صحنه ببینید این مرد چقد احمقه و هر لحظه ممکنه کار خطرناک بکنه + باز منو تایید کنید و همسرمو تحقیر کنید + ....

    این همه پیامهای بد و منفی در یک دورهمی تو خونه ی مادرش بهش دادی، انتظار داری برگردید خونتون بگه امشب چقدر رفتارت عاشقانه بود و چقدر بهت توی جمع افتخار کردم و چقد از بودن تو در کنارم خوشحالم و .....
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : چهارشنبه 01 دی 95 در ساعت 17:24

  10. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    nardil (چهارشنبه 01 دی 95), Quality (چهارشنبه 01 دی 95), ruth (چهارشنبه 01 دی 95), tavalode arezoo (چهارشنبه 01 دی 95), نازنین2010 (چهارشنبه 01 دی 95), مهرسا مامان (دوشنبه 13 دی 95)

  11. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    ولی شادیم دوومی نداشت چون یه شب شماره موبایل برادرمو خواست تمام وجودم پراسترس شد باخودم گفتم الان پیامی میده وناراحتشون میکنه.همش باخودم درگیر بودم چراشماره رو دادم.دیشب خونه مادرشوهرم سرسفره یه باره اومده میگه رمز گوشیت چنده؟بالبخند بهش گفتم نه گفتم گوشی میخوای چکار این حریم خصوصیه.گفت زود باش کاردارم بالاخره بعدچنددقیقه بهش دادم و گفتم امیدوارم که نخوای باگوشیم پیام به مامانم اینا بدی.دیگه ازهمونجا قاطی کرد وسریع اومدیم خونه.
    این مکالمه و این رفتار تو اون فضا فاجعه است !!
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    ruth (چهارشنبه 01 دی 95)

  13. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    یه چیزی در مورد شما و همسرتون برای من عجیبه

    این همه نزدیکی و دوستی شما به خانواده ی همسرتون.
    لازم نیست شما اینقدر به خواهر شوهر و مادر شوهر نزدیک بشید که دو تایی بشینید غیبت شوهرتون را بکنید !!

    لازم نبود اینقدر به برادر شوهر مرحومتون نزدیک بشید که ایشون به برادرش وصیت کنه مواظب شما باشه ( کاسه ی داغ تر از آش؟ شما همسر این آقایید، یکی دیگه بهش توصیه کنه هوای همسرت را داشته باش !)

    به نظرم این موضوع باعث شده همسرت دچار احساس خیلی بدی نسبت به خودش بشه ( نمی گم بی عیب و ایراده، اما شما داری بهش حس بدی می دی)

    نه تنها شما را، که حتی خانواده اش را هم در مقابل خودش می بینه و فکر می کنه من چقد بد و بی خود و بی عرضه ام!!
    حتی همسرم هم به خانواده ام اینقدر نزدیکه و در مقابل منه.

    اون خودش را زیر سوال می بینه و حس تحقیر می کنه که اینقدر به شما گیر می ده.

    ایشون با شما ازدواج نکرده که بری با خانواده اش علیه ش اتحادیه تشکیل بدی.

    شما حریم و مرزهای خانواده ات را قاطی و خراب کردی.
    به جای تشکیل یه خانواده ی مستقل که مرزهایی برای خودشون دارن، یه جایی بینابین همسرت و خانواده اش تشکیل دادی و وایسادی اون وسط !


    اگر همسرت قبل ازدواج با شما، به خاطر وسواس فکریش و مشکلات روحیش از طرف خانواده اش گاهی اذیت می شد یا درک نمی شد
    الان می بینه شما هم رفتی تو جبهه اونا و به قولی انگار مار در آستین پرورش داده ... یکی را آورده کمک اونا !!

    برای همین از شما بدش می آد و دوری می کنه.

    ------------------------------
    قسمت اول پستم بیشتر حالت عمومی در مورد مشکلتون داشت.


    اما مکالماتتون در پست اول که نوشتید، اصلا برای شرایط بین شما دو نفر و شرایط روحی همسر شما و حسش نسبت به شما، مکالمات جالبی نیست. اگه می خوای زندگیت درست بشه این مکالمات برای چیه؟


    نگاه از بالا به پایین + تو نمی فهمی+ باز داری کار احمقانه می کنی + مادرشوهر و خواهر شوهر و همه حاضرین در صحنه ببینید این مرد چقد احمقه و هر لحظه ممکنه کار خطرناک بکنه + باز منو تایید کنید و همسرمو تحقیر کنید + ....

    این همه پیامهای بد و منفی در یک دورهمی تو خونه ی مادرش بهش دادی، انتظار داری برگردید خونتون بگه امشب چقدر رفتارت عاشقانه بود و چقدر بهت توی جمع افتخار کردم و چقد از بودن تو در کنارم خوشحالم و .....
    شیداجان این مکالمه بین ما خیلی آهسته بود وهیچکی متوجه نشد.من اگه باخواهرشوهرم درددل کردم چون جدا از اینکه خواهر ندارم نمیخوام هم مسایل بین ما به خونواده خودم انتقال پیداکنه واونا مدام نگران حال من باشن.اینجاهم که نمیشه دم ساعت تاپیک بزنم از دلتنگیام بگم.
    رابطه نزدیک من باخانوادش بیشتر از اونجا شد که باخانوادم وکل فامیلم قطع رابطه شد.اینم همش مادرسوهرم میگفت کنارخودمون باشی خیالمون راحتتره.بنده خدافکرمیکنه وقتی کمتر توخونه باشیم کمتر هردومونو فکر میگیره.شاید علت اینکه خونوادش دوستم دارن هیچوقت درمقابل بددهنی هاش نایستادم به قولی بحث نکردم این برخورد من شامل حال همه افراد خانوادش میشه.تواین پانزده سال هنوز حرفی نزدم که ناراحتشون کرده باشم.آیا تقصیر منه که خونوادش دوستم دارن؟؟؟
    تواین چند ماهی که برادرشوهرم فوت کرده هرشب یه سر پیششون رفتم کمااینکه این کارو اوایل بامیل انجام میدادم ولی بعد دوماه که یکشب که نخواستم برم چون دعوامون شده بود الکی بهانه سردرد آوردم.ولی بعد از اون که میخواستم برم دیگه چندروز نگذاشت. بعدم به اصرارخونوادش که ماتنهاییم ودر کنار شما آرامش داریم منو میبرد.بااین حرکاتش جرات اینکه یه شب نرمو نداشتم میدونستم از چشمام درمیاره از اونطرفم اگه یه شب نمیرفتم فرداش مامانشو خواهرش دم خونم بودند خیالشون راحت بشه چیزی بینمون نیست.خداییش ازبین مسائلمون شاید ده تا یکیش نشتی پیدا میکرد بیرون.بیشتر بابداخلاقیای اونه که متوجه میشن اولشم کتمان میکنم که چیزی نیس ولی بعد متوجه میشن.باخواهرشوهرم هم فقط ازش میخوام برام دعاکنه نه اینکه دخالت کنه ویااینکه ازم تعریف کنه تاحساسیتش بیشتر بشه.
    علت اینکه خانوادش اینقدر نگران ماهستند برای اینکه میگن شما بینتون مسئله مهمی نیست زنت همه جوره باهات راه میاد(این کاریه که بقیه عروسهای خانواده انجام نمیدن اونا خیلی جاها جراتمند برخورد میکنن وجاهایی هم پرخاشگرانه)پس بخاطر مسایل تقی ونقی زندگیتو خراب نکن.
    الان چکارمیتونم بکنم نه حوصله نگه داشتن زندگی رو دارم نه جرات بهم زدنش؟!.میترسم بچه هامو ازم بگیره وجایی ببره که دیگه چشمم بهشون نیفته.
    ببخشید پیشنهادتون چیه؟؟رابطمو باخانوادش کم کنم؟دوباره نگرانیهاشون چه کنم؟دلتنگی پدرشوهرم چکارکنم؟الان به بهونه امتحانات پسرم توخونه ام ولی بعد امتحاناتش چکارکنم؟هرچند توی خونه موندنم میدونم بهای بدی برای خودم داره چون هیچ جا غیر اونجا نمیذاره برم حتی یه آرایشگاهم به سختی میرم.
    راستی این بگم شاید یه علت دیگه احترام بیش از حد خونوادش نسبت به من بخاطر سید بودنمه.حتی هروقت برادرشوهرم بی غذامیشد مادرش زنگ میزد بیاکه از دست تومیخوره.حتی شب آخر که توبیمارستان بودغذاشو دادم که کاش دستم میشکست ونرفته بودم.الان پنج ماهه حس بدی نسبت به خودم دارم وقتی خیلی شکستم که این حرفو از زبونش شنیدم که وقتی ازم خواستن غذای پدرشوهرمو بدم هرچند درباطن اصلانمیخواستم بهم گفت نتیجه خوب بودن دستتو دیدیم الان پنج ماهه زیر خاکه(تو روخدا کمکم کنین خیلی حالم بده)
    ویرایش توسط tavalode arezoo : چهارشنبه 01 دی 95 در ساعت 18:53

  14. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 شهریور 02 [ 00:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سعی کنید اول فقط سکوت کنید.
    وقتی سکوت کنید و کمتر واکنش نشون بدید بطور غریزی زودتر خودش هم یادش میره.
    بعد سعی کنید آرامش رو قدم به قدم برگردونید.
    ملایم باشید. اقتدار دادنتون نباید خشک و سریع و مصنوعی باشه.
    وقتی به همسرتون میخواید اقتدار بدید نباید چهره شما پر از ترس یا غم باشه.
    حتی المقدور این رویه رو با کمی لبخند انجام بدید
    ویرایش توسط Quality : چهارشنبه 01 دی 95 در ساعت 21:42

  15. کاربر روبرو از پست مفید Quality تشکرکرده است .

    tavalode arezoo (چهارشنبه 01 دی 95)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.