سلام به همه
من 30 سالم هستش و همسرم 33 سال دارن . ایشون مهندس مکانیک هستن و من برق خوندم .
ما 2 سال ازدواج کردیم 1 سال عقد بودیم قبل اون حدود 2 سال دوست بودیم . خانواده همسرم شهرستان زندگی می کنن خانواده منم حدود 1 ساعت با ما فاصله دارن .
من احساس خوشبختی میکنم مطمئنم همسرم هم همینطور زندگی خوبی داریم ولی نه بدون مشکل من خیلی سعی کردم همه چیز درست باشه
همسرم کارمند شرکت خصوصی هستن من هم همینطور ایشون حدود 2 تومن درآمد دارن من هم حدود 4 تومن
همسرم مردی خانواده دوست خوش برخورد مهربان با اعتماد به نفس و شدیدا پنهون کار و دروغ گو هستن
منم مهربان مسئولیت پذیر البته منفی فکر می کنم که دلیلش و دروغ های خودشون میدونم
وقتی اولین بار فهمیدم دروغ گفته وقتی بود دوست بودیم سربازیش تموم شده بود ولی نمی گفت که تموم شده شهر خودشون سرباز بود بعد یه بار اومد و گفت سربازیم خیلی وقته تموم شده بهش گفتم اگه یه بار دیگه دروغ بگی همه اعتمادم بهت از بین میره و دیگه رو حرفات حسابی نمیکنم که قول داد نگه اون بار من زیاد ندیده بودمش و بخاطر سربازیش بهش گیر نمیدادم که بگین چون گیر میدم دروغ میگه
تو همه مسائل بزرگ و کوچک دروغ میگه حتی تو مهمونیا در مورد یه موضوعی الکی دروغ میگه به همه که بعدش میگم چرا اینجوری گفتی میگه ولش کن چه میدونن
سال پیش فهمیدم سیگار میکشه البته تفریحی و به من از اول نگفته من واقعا از سیگار بدم میاد خیلی باهاش حرف زدم خیلی بحث کردیم یه بار ماه رمضان گفت قول میدم دروغ نگم دیگه نمی کشم . بدم اومده و فکر کنم واقعا نکشید چون حتی الان ورزش میره و واقعا دیگه بوی سیگار نمیده
و یا مثلا ازش پرسیدم که همکارتون تو شرکت با اسم کوچک همدیگه صدا می کنین گفت نه ولی یه شب نشد فردا از شرکتشون به موبایلش زنگ زدن خانم همکارشون ایشون به اسم کوچک صدا کرد
من واقعا نمی دونم چرا دروغ میگه قسم خورد تا آخر عمرش دیگه دروغ نمی گه اگه دروغ گفت من هر کاری خواستم بکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)