به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 46 از 57 نخستنخست ... 61626363738394041424344454647484950515253545556 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 451 تا 460 , از مجموع 561
  1. #451
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    وقتی خدا در زندگی حضور داشته باشه در سخت ترین شرایط هم می شه عاشقانه ترین لحظات را تجربه کرد.

    روزهای سختی را داریم پشت سر می گذرونیم . صبوری های من ، گلایه نکردن هام و همراه شدن با همسرم با واقف بودن به تمام نقاط ضعفش موجب شده بی وقفه مورد لطف و نوازش و محبت همسرم قرار بگیرم .

    عاشقانه هایی را که الان بعد از ده سال زندگی مشترک بعد از سه تا گل زندگی مون دارم تجربه می کنم حتی در اوایل ازدواج که همه حتی خودمون فکر می کردیم خیلی عاشق همدیگه هستیم را اینگونه تجربه نکرده بودم.


    مهم ترین مساله ای که موجب دلچسب شدن این عاشقانه هاست بی ریا بودن و صادقانه بودن اونهاست.


    در آخرین پیام :

    سلام مهربونم ، عزیز تر از جانم دریای متلاطم این روزهایم ساحل آرام گونه تو را می طلبد نمی دانم کی به ساحل نجات تو خواهم رسید اما از خدا می خواهم لحظه ای تو را از من نگیرید.(البته با کمی سانسور)

    خیلی اوقات شده کم آوردم و خواستم زبان شکوه بگیرم که با رسیدن هر یک از این پیام ها از جانب همسرم ، انرژی می گیرم و باز هم صبوری پیشه می کنم.

    تلاش های شبانه روزی همسرم ، محبت های بی دریغش ، در سایه حضور خدا در زندگی مون با همه کاستی ها وسختی ها می تونم بگم خوشبخت ترین لحظات زندگی را دارم تجربه می کنم.

    خدایا شکرت.

  2. 10 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 26 شهریور 95), Eram (پنجشنبه 08 مهر 95), mohamad.reza164 (شنبه 27 شهریور 95), rahaie (جمعه 26 شهریور 95), Shadi2 (جمعه 26 شهریور 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (پنجشنبه 25 شهریور 95), بارن (یکشنبه 04 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), صبا_2009 (پنجشنبه 25 شهریور 95)

  3. #452
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    41
    Array
    گاهی اوقات زندگی اونقدری برات شیرین میشه که کوچکترین نشانه ها به چشمت میاد. مثلا وقتی که صبح چشماتو که باز میکنی نگاه عاشقانه همسرت ر میبینی یا وقتی که هنوز لب تر نکرده اون چیزی که میخوای رو همسر عزیزت برات تهیه میکنه.یا اون آرامشی که داری و .... همه و همه نعمت پرورگار مهربونه که در قالب یک مرد مهربون به من هدیه داده.خداروشکر میکنم که میتونم الان قدر این نعمتشو بدونم و برای شیرین تر شدن زندگیم بیشتر از قبل تلاش کنم. و به همسرم بگم که هرروز بیشتر از روز قبل دوسش دارم💖💖💖
    در واقع الان سراسر زندگیم پر از لحظات و خاطرات عاشقانه است.علی الخصوص اینکه همسرم میدونه چقدر گل دوست دارم و بیشتر روزا وقتی در رو روش باز میکنم یک دسته گل خوشگل جلو چشممه یا حتی زمانی که در ساده ترین حالت ممکن عکس گل های خوشگلی رو که میبینه میگیره که به من نشون بده....

  4. 6 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 27 شهریور 95), Shadi2 (جمعه 26 شهریور 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), بارن (یکشنبه 04 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)

  5. #453
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    38
    Array
    دنیا جان تا حدودی در جریان مشکلات شما بودم
    خیلی خوشحال شدم وقتی از عاشقانه ها تون نوشتی
    انشالله روز به روز روابطتون بهتر و بهتر بشه عزیزم

  6. 4 کاربر از پست مفید Shadi2 تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 26 شهریور 95), mohamad.reza164 (شنبه 27 شهریور 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), شیدا. (جمعه 09 مهر 95)

  7. #454
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    41
    Array
    مرسی دوست مهربونم.راستشو بخوای من خیلی سختی کشیدم تا به این جا رسیدم ولی یک چیزی رو فهمیدم اونم این که سهم خودم رو از دعواهای بی دلیلمون قبول کردم و سعی کردم برطرفشون کنم.خداروشکر همسرمم در این راه همراهم شد و زندگیمون رو از آستانه سقوط نجات دادیم.و خدا رو واقعا شکر میکنم.

  8. 4 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    danger (سه شنبه 06 مهر 95), mohamad.reza164 (شنبه 27 شهریور 95), میشل (یکشنبه 04 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95)

  9. #455
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    41
    Array
    چقدر اینجا سوت و کوره.پس شما کجایین زوج های عاشق؟؟؟!!!من که میخوام یه خاطره خیلی ساااده رو بگم ولی برای من پر از عشقه...
    دیروز بعدازظهر داشتیم میرفتیم خونه مادرشوهرم.خیلی احساس تشنگی میکردم.به همسرم گفتم کاش مامان یه شربت آبلیمو و خاکشیر درست کرده باشن.من خیلی تشنمه... همسرم خندید.رسیدیم رفتیم بالا دیدیم نخیر از شربت آبلیمو خاکشیر خبری نیس.پس با ذوقی کور رفتم لباسمو عوض کنم.که یه دفعه همسرم به مادرش گفت مامان یه شربت آبلیمو برام درست میکنی.خیلی هوس کردم( آخه مادرشوهرم رو من یکمی حساسه و همسرم فهمیده اینو) مادرشوهرم گفت آره پسرم درست میکنم که همسرم اومد تو اتاق بوسیدمو گفت اینم فقط بخاطر تو... خیلی ساده بود ولی اونجا حس کردم چقدر برای همسرم حتی برآورده کردن این خواسته کوچیک من مهمه.

  10. 9 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    danger (سه شنبه 06 مهر 95), dooo (دوشنبه 05 مهر 95), nardil (سه شنبه 06 مهر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (سه شنبه 06 مهر 95), میشل (یکشنبه 04 مهر 95), بارن (یکشنبه 04 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)

  11. #456
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    41
    Array
    من دوباره اومدم...
    راستش الان خیلی کار دارم ولی وسط کار یه چیزی شد گفتم بیام به شمام بگم.... منو همسرم به امید خدا داریم میریم کربلا.خب از اونجایی که از اون ور که برمیگردیم میان دیدنمون.و خونواده هامون هستن و تو آشپزخونه ان.آشپزخونه باید تمیز باشه در واقع من الان دارم خونه تکونی میکنم!!! تو این بین صد بار به همسرم زنگ زدم تا چیزایی رو که لازم داریم بخره.اونم از صبح طفلی رفته سرکار و حسابی خسته است منم مدام زنگ میزنم.بار آخر میخواستم بگم نون بخره که واقعا ترسیده بودم از اینکه عصبانی بشه و دم رفتن دعوامون بشه.با احتیاط تمام گفتم عزیزم ببخشید دوباره مزاحمت شدم یه چیزی میخوام میخری؟؟!!! گفتم الان عصبانی شده دیگه که با مکثی کوتاه و صدایی مهربون گفت عزیزم تو فقط از من جون بخواه... عزیزم خیلی مهربونه کلی انرژی گرفتم از این کارش و دوباره تند تند رفتم کارم و انجام بدم تا وقتی اومد خسته نباشم.

  12. 9 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    danger (سه شنبه 06 مهر 95), dooo (دوشنبه 05 مهر 95), Eram (پنجشنبه 08 مهر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (سه شنبه 06 مهر 95), میشل (شنبه 10 مهر 95), بارن (سه شنبه 06 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)

  13. #457
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 مهر 00 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1394-4-16
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    6,681
    سطح
    53
    Points: 6,681, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 156 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان دیروز تولد همسرم بود و من روز قبلش خریدهامو انجام داده بودم ومرخصی گرفته بودم ولی بهش نگفتم مرخصی گرفتم و صبح که رفت سر کار بهش اس مس دادم که حالم خوب نیست نمیتونم برم سر کار اونم با کلی نگرانی زنگ زد که چی شده و ... یکم صحبت کردیم و من شروع کردم برای یک تولد باشکوه کارهامو انجام دادم چند نوع غذا و کیک و اهنگ اماده کردم و میزو چیدم و دوربین به دست منتظر رسیدنش بودم و اون طفلک هم از مریضی من ناراحت با نگرانی یواش درو باز کرد که اگه من خوابم بیدار نشم که یهو با موسیقی و خنده و یه میز باشکوه و کادو مواجه شد خیلی خوشحال شد و تو چشمام نگاه کرد و با تمام احساس ازم تشکر کرد و یک جشن عالی دو نفره گرفتیم و عصر هم رفتیم یکم برای مسافر کوچولومون خرید کردیم وای چقدر خرید لباس بچه شادی اوره خیلی لذت بخشه لباس ملوانی هم براش خریدیم خیلی خوش گذشت و به خاطر همه این زیباییها خدارو شکر و سپاس

  14. 9 کاربر از پست مفید nilo95 تشکرکرده اند .

    danger (سه شنبه 06 مهر 95), donya. (پنجشنبه 08 مهر 95), Eram (پنجشنبه 08 مهر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (شنبه 10 مهر 95), بارن (سه شنبه 06 مهر 95), ستاره زیبا (سه شنبه 06 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)

  15. #458
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    41
    Array
    باز خودم اومدم که بنویسم....
    دیروز همسرم یه شوخی ای باهام کرد که بهم برخورد داشتم سیر داغ درست میکردم و در این بین ایشونم اذیت...که بهم گفت برو سیرتو داغ کن!!!!منم ناراحت شدم و بهم برخورد بی دلیل. اومدم تو آشپزخونه و دیگه سراغش نرفتم و هرچیم صدام کرد جواب ندادم.تا خودش اومد تو آشپزخونه دید نه بابا محل نمیذارم...دستامو گرفت بوسید و گفت:من این دستایی که اینقدر برام زحمت میکشن رو هم دوست دارم هم میبوسم ...بعدشم عذرخواهی کرد.ولی من به دلم اومده بود و ول نمیکردم.میگفت اگه بهم نگی بخشیدمتو با صدای بلند نخندی خودمو هیچ وقت نمیبخشم منم هی ناز میکردم.آخرشم عزیزم اونقدر شوخی کرد تا با صدای بلند خندیدم و اونم خوشحال شد ولی دلم سوخت از اینکه عشقم بخاطر ناراحتی من و غصه ای که خورد تو اون چند دقیقه به سردرد بدی دچار شد.هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر براش مهم باشم هم خاطرم خوب بود هم برای خودم ناراحت کننده اما میگم خدایا شکرت که همسر خوبی نصیبم کردی.

  16. 5 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (شنبه 10 مهر 95), بارن (پنجشنبه 08 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)

  17. #459
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    این جور مردها رو باید سر تا پاشون رو طلا بگیری
    من که از صبح تا عصر سرکارم و آقای همسر هم بیکار و بخور وبخواب و رفیق بازی و تازه بعد از کار هم که میام با دست لباس میشورم و غذا میپزم و سوئیت رو تمیز میکنم و همیشه مرتب و شک میگردم که مبادا دل آقا رو بزنم و دریغ از یک جمله قشنگ که شوهرم بخواد بگه...حتی تا یه چیزی بهش بگی که چرا بیکاری فحش کش میکنه و...ترجیح میدم راجع به مشکلاتم حرف نزنم چونکه دعوا درست میشه...

  18. کاربر روبرو از پست مفید haniye68 تشکرکرده است .

    کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96)

  19. #460
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    23,502
    سطح
    94
    Points: 23,502, Level: 94
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 848
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام به همگی

    غروب عید غدیر بود که قرار بود همسرم از سر کار بیاد دانشگاه دنبال من و با هم بریم خونه.چون شب عید بود خواستم برای همسرم کادو بگیرم اما با وقتی که داشتم و پولی که می

    خواستم هزینه کنم کادو مورد نظر رو پیدا نکردم در نتیجه یه شاخه گل خریدم که توی کیفم بتونم مخفیش کنم.مشتاقانه منتظر تماس همسرم بودم .می خواستم داخل

    ماشین گل رو بهش بدم و عید رو بهش تبریک بگم.دیدم تلفن زنگ خورد و منم با ذوق جواب دادم ،دیدم همسرم میگه از سر کار اومده خونه و خستس و نمیتونه بیاد دنبالم،منم جا خوردم و

    ناراحت شدم اما سعی کردم ناراحتیمو نشون ندم و درکش کنم. بهش گفتم باشه عزیزم تاکسی می گیرم خودم میام.اما توی تمام مسیر ناراحت بودم و غصه خوردم که چرا همسرم

    نیومده دنبالم...منو بگو که براش کلی برنامه داشتم.

    تویمسیر یه بسته شکلات هم خریدم تا ببرم خونه . وقتی رسیدم خونه دیدم همسرم عضلات گردنش گرفته و درد داره.تازه فهمیدم که چرا نیومد دنبالم.رفتم و بهش رسیدم ،باهمی رفتیم

    دکتر و بعد شب برگشتیم خونه .بعد یه ساعت استراحت حال همسرعزیزم بهتر شد و با عشق و محبت نگام می کرد و ازم تشکر می کرد.این موقع بود که رفتم گل رو از توی کیفم در آوردم

    و گفتم: عزیزدلم عیدت مبارک باشه خیلیی خوش حال شد اصلا فکرشو نمی کرد و من خوشحال بودم ازینکه زود قضاوت نکردم .

  20. 5 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (یکشنبه 11 مهر 95), بارن (پنجشنبه 08 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)


 
صفحه 46 از 57 نخستنخست ... 61626363738394041424344454647484950515253545556 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.