به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    مرسی اسما جان

    من الان فقط میخام رو خودمو زندگیم و شوهرم تمرکز کنم ولی با سردی و بی محلی هاش فکرمو به هم میریزه . نیاز دارم بهم توجه کنه یه کم احساس برام خرج کنه.انقد پیشش حرف میزنن راجبه خانوادم نفرت رو از چشاش میخونم . حس میکنم همین حرفا گیجش کرده . همین چیزا نمیزاره ابراز احساساتی داشته باشه و حتی سرده و خیلی از برنامه هاشو باهام درمیون نمیزاره اصن.
    مادرشوهر من اصن دوس نداره شوهرم با خانوادم یا با فامیل خوب باشه . یک اعجوبه ایه . جوری رفتار میکنه که شوهرم کاملا طرفشه و حق رو بهش میده .
    مثلا یه آتو از خونوادم میگیره انقد با آب و تاب و حتی با گریه برای شوهرم تعریف میکنه که نگو . شوهرم قشنگ شست و شو مغزی میشه .
    بعد وقتی شوهرم میاد خونه یه جوریه . خودش چند بار میگه تو رو میبینم یاد مثلا اون کاری میفتم که خانوادت کردن ( کاری که مادرش واسش گفته ). موضوع هرچی باشه جوری به نفع خودش تموم میکنه که نگو .
    من انقد رو خودم کار کردم که الان اصلا برام کاراشون مهم نیست .حتی اگه حرفاشون باعث شه شوهرم چند وقت درمیون خونه مامانم اینا نیادم برام مهم نیست. فقط شوهرم مهمه . اما وقتی بی تفاوتیه شوهرمو میبینم برام سخت میشه . انگار همه چی رو سرم خراب میشه .

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    هر چند توی این شرایط سخته ولی فعلا راهی نداری جز اینکه دل مادر شوهرتو به دست بیاری
    یک کم زیادتر باهاش رابطه برقرار کن
    گرم تر باهاش رفتار کن
    هر چند اشتباهات رفتاری زیادی داره ولی یه مدت هدفت گرم کردن این رابطه باشه از هر راهی که می دونی
    اصلا به دید وظیفه بهش نگاه نکن
    به دید یه آزمایش بهش نگاه کن تواناییت رو در ارتباط برقرار کردن با یک فرد با سیاست که رگ خواب شوهر شما رو بلد هست امتحان کن

    جلوش بگو که چقدر همیشه مادر شما مثلا از دستپخش تعریف می کنه یا از خانه داری یا اخلاقش یا هر چیزی که می دونی
    شما هم می تونی کمی با سیاست تر رفتار کنی

    فعلا طول می کشه تا همسر شما یاد بگیره قضاوت منطقی داشته باشه نه احساسی

    پس بهتره شما شرایط رو برای خودت قابل تحمل کنی
    اینجوری که داری پیش میری کلا همه چیز به هم میریزه

    هدف این ماه شما ارتباط گرم و صمیمانه برقرار کردن با مادر شوهرت باشه
    این نظر شخصی من هست
    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    مرسی فکور جان
    من بدی دیدم ولی بد نمیگم راجبشون پیش شوهرم . نیاز باشه حرفم میزنیم راجبشون چیزای خوبو میگم .اما اون همش بد میگه راجبه خانوادم . همش میخاد ثابت کنه خانوادم بدن . انتظارای خیلی زیادی داره از خانوادم . دلش میخاد بهمون برسن پول بدن بهش خرجامونو بدن . تا موقعی که بیکار بود کمکمون میکردن ولی حالام که میره سرکار انتظارشو داره . اصن کمکاشون به دیدش نمیاد . فقط میگه خانواد ه خودش هواشو دارن . درصورتی که اونا یه کمک کنن به همه میفهمونن یا باهاش حساب کتاب دارن .
    از وقتی میره سر کار میگه حالا که خودم کار دارم و دارم زحمت میکشم اصن به خانوادت نیاز ندارم . پس قطع رابطه .
    گاهی میبینی انقد خوبه باهاشون میاد میره که تعجب میکنم اما باز عوض میشه.
    اهل این نیست منو ببره تفریح . با هم بگردیم . هنوز هیچ جا نرفتیم دوتایی با هم خوش بگذرونیم ولی اگه پا بده با کسی جایی یریم خیلی مسافرتیه دست و دلبازه .باهاش خوش میگذره راجبه کار و بارش و پولش اصن دوس نداره باهام صحبت کنه مگر یه موقع هایی که خودش حالشو داشته باشه درصورتی که شاید زیر و بمشو یه نفر که بهش زیاد نزدیک نیست بدونه یعنی براش بگه .
    میدونم نکات منفیش از نکات مثبتش زیادتره ولی دوسش دارم زندگیمم دوس دارم . دلم میخاد با رفتارام تغییرش بدم . با یه مشاور صحبت کردم میگه اگه یه بار دیگه راجبه خانوادت بد گفت بزار برو خونه پدرت بزار آدم شه . از بس هرکاری کرد موندی فک میکنه همیشه هستی دیگه اونم هرکار بخاد باهات میکنه . هنوزم اولشه برو .
    ولی من نمیخام برم . میخام زندگیمو درست کنم . فقط گاهی سرد میشم با رفتاراش . دوس دارم از راهنماییهای همدردی استفاده کنم ...

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    فک میکردم دوستان بیشتری راهنماییم کنن .
    یعنی کسی نمیتونه نظری بهم بده . وقتی میبینم کسی نظری نداده احساس تنهایی بیشتری میکنم.

  5. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    روحیه امو از دست دادم . انگار دارم ناامید میشم از درست شدن رفتاراس . همینطور کلید کرده رو خانوادم . میگه میخام قطع رابطه کنم . اونا دخالت میکنن توو زندگیم . درصورتی که خانوادم اصن الان یه ماهه نمیبیننش . اصن باهاش کاری ندارن . توهمات ذهنشه و حرفایی که مادر خیر ندیدش راجبه خانولدم بهش میگه . دیگه از بس کلید کرده منم گفتم هرجور مایلی . فقط بس کن آرامشمو به هم نریز .
    من باید چجور رفتار کنم مقابلش ؟ تورو خدا بگید .
    فامیل بودنمونم باعثه همه داستانارو متوجه میشن . شوهرمم براش مهم نیست وقتی قاطیه پیش همه از خانوادم بد میگه بعد این حرفا به گوش خانوادمم میرسه و همینطور چرخه ادامه داره .


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.