به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 22
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام
    ممنونم چشمک عزیز چشم حتما

    دعا کنید مشکل کارش حل بشه انشالله همسرم رو قبول کنند

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 مهر 95 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1395-4-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    239
    سطح
    4
    Points: 239, Level: 4
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 8 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.الهی شکر که مشکلاتت حل شد.از صممیم قلب برات آروزی خوشبختی میکنم.خیلی دوس دارم بدونم چه کار کردی همسرتون برگشت .ایمیلم melorinbahadori@gmail.com

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام خانوم ملورین
    من اگه از اول بخوام زندگیمو براتون بگم میشه مثنوی هفت من

    من با این سنم روزهایی رو پشت سر گذاشتم که الان روزیرهزار بار هم خدا رو شکر کنم که گذشته اند باز هم.کمه

    ببینید همسرم اصلا با من حرف نمیزد نمیگفت چه خواسته ای چه توقعی از من داره

    خب منم که علم غیب نداشتم وقتی اون بهم نمیگفت منم نگاه میکردم به مردهای دور و برم مثل بابام یا برادر هام یا شوهر خاله هام ببینم.چه خواسته ای تز خانومشون دارند خودم رو کشتم تا الان تازه داره باهام حرف میزنه میگه چی دوست داره چی میخواد تازه تازه بعد از شش ماه عقد دیگه فکرش رو کنید

    اوایل که اصلا بهم محل نمیذاشت خب منم دختر چشم و.گوش بسته تنها مردهایی که باهاشون بگو بخند داشتم برادرهام و پدرم بودند
    یه عشق نافرجامی هم داشتم که فقط با نگاه و سرخ و سفید شدن با هم حرف میزدیم که چون فامیل بودیم نذاشتند بهم برسیم
    چندین بار همون اوایل عقد پیش شوهرم گفتم خیلی پشیمونم با هیچ پسری دوست نبودم اگه منم با پسرها میگشتم الان چم و خم کار دستم بود منی که هیچ کسی رو نداشتم که بهم یاد بده نصیحتم کنه یعنی یه غمخوار و دلسوز نداشتم

    مثلا خواهر بزرگترم که یه محبت خواهری بهم نکرد از بچگی منو تحقیر میکرد

    حتی نمیذاشت لباس نو که عید مثلا میخرید مامانم رو بپوشم
    بعد هم بزرگتر شدم نذاشت ازدواج کنم منم موندم تا اون ازدواج گرد بعد من که متاسفانه بعد از ازدواجش هم منو اذیت میکرد و دخالت میکرد و عذابم میداد
    مامانم منو به زور شوهر داد دروغ نگم خودمم دوست داشتم ازدواج کنم اما فانتزی های داشتم مثلا شوهرم خیلی دوستم داشته باشه عاشقم باشه بهم محبت کنه قدر داشتنم رو بدونه که همش خیال واهی بود

    نمیدونم چرا هیچوقت از خدا شوهرپولدارو خوشتیپ نخواستم الانم خدارو شکر میکنم من همسرم رو دوست دارم شش ماه گریه کردم شش ماه بی محلی و سردی و بی محبتیش رو به جون خریدم من مثلا نو عروس بودم نه تفریحی نه بگو بخندی هیچی

    من خیلی تلاش کردم
    هزاران دفعه با پیام بهش حرفهای دلمو زدم اما کو گوش شنوا


    ***********

    نادانی بزذگی که من کردم و الان به اندازه ای پشیمونم که حد نداره

    تمام اتفاقات رو به خانوادش گفتم دیدم دیگه نمیکشم دیگه بریده بودم

    از اون ور مادرشوهرم همش میگفت زهرا سادات انگاری محمد رو نمیخواد و همش گلایه میکرد یا اگه من نادانی میکردم سریع به شوهرم خبر میدادند
    خلاصه اون که کلا باهام سرد بود بدتر میشد
    منم رفتم بهشون گفتم اگه پسر شما منو نمیخواد یه کلمه بگه نمیخوام چرا داره ذره ذره جونمو میگیره به خدا من داغون شده بودم از اونطرف میدیدم دخترهای فامیل که همزمان عقد کردیم همش در حال تفریح و خرید و بگو و بخند

    اما شوهر من منو به زور دوساعت تحمل میکرد

    دیدم انگاری دیگه اخر خط رسیدم تلاشهام بی نتیجه محبت هام بی جواب
    دیگه منی که روزی یه بار به شوهرم زنگ میزدم اگه صداش رو نمیشنیدم اروم و قرار نداشتم
    دیگه کم کم بهش زنگ نمیزدم دیگه داشتم میشدم عین خودش دیگه برام مهم نبود

    بعد از شش ماه محبت کردن دلم خون شد تا دیدم داره کم کم منو میبینه
    دیدم علتش چیز دیگه هست که شوهرم از من فرار میکنه اونم بی پولی بود


    شوهرم پنج ماه بیکار بود من بهش یه مقدار دادم که خیلی پشیمونم به مادرشوهرم گفتم خواهش میکنم هر کسی این پست منو میخونه هیچوقت و هیچ جا پیش هیچ کس از شوهرش بد نگه حتی به حق
    همش دعا میکنم شوهرم منو حلال کنه ببخشدم همش استرس دارم نکنه تمام گله و شکایتم رو به گوشش برسونند
    خواهرم لا تمام ظلم هایی مه بهم کرد و جگرم رو سوزوند این حرفش رو خوب بهم زد که
    زنی که از شوهرش بد بگه زن زندگی نیست

    من پشیمونم و عذاب وجدان زیادی دارنوم خیلی زیاد همش میبینمش شرمنده میشم

    **************

    حالا راهکارهای من:::
    1_ خیلی بهش محبت کردم چون دوستش داشتم و دارم بی چشم داشت

    2_هیچوقت حتی یه کلمه تا الان تا امروز از خانوادش نه به شوهرم نه به کسی دیگه بد نگفتم گله و شکایت نکردم چراذخواهرت اینجور چرا مادرت اونجور چرا واسم کادو نیاوردید چرا مثلا منو دعوت نکردید اصلا( دلیلش هم این بود برای من تنها شوهرم مهم بود و بس من واسم فقط به دست اوردن دل شوهرم مهم بود اینکه منو ببینه دوستم داشته باشه بهم محبت کنه)

    3_گله و شکایت نکردم طعنه نزدم غر نزد(ببینید توی پیام براش مینوشتم و میفرستادم اما تا امروز رودر رو غرغر نق و نوق نکردم)

    4_ اصلا به روی خودم نیاوردم پس عیدی من کو کادوی سیزده لدر و کلا منایبت ها رو اصلا نگفتم چرا نیاوردید چون برام بودن شوهرم مهم بود چون میدیدم بیکاره از ش نخواستم که شرمنده بشه غرور مردم بشکنه)

    5_ به خانوادش احترتم میذارم باهاشون راحتم به این معنی که اصلا خودمو نمیگیرم من خانوادش رو دوست دارم چون خانواده و کس و کار شوهرم هستند پس منم دوستشون دارم چون شوهرم رو دوست دارم)

    تا الان که شش ماه عقدیم دریغ از یه هزار تومن پول یا پارکی منو ببره هیچی منم اوایل چند باری گفتم ببردم پارک قدم بزنیم و حرف بزنیم اما نبرد من دیگه نگفتم)

    کلی کارهای دیگه الان حوقله ادامه ندارم

    ببخشید پراکنده نوشتم شاخه به شاحه پریدم

  4. 3 کاربر از پست مفید عروس خوشبخت تشکرکرده اند .

    at6372 (شنبه 06 شهریور 95), reihane_b (یکشنبه 31 مرداد 95), اسما@ (دوشنبه 01 شهریور 95)

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 مهر 95 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1395-4-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    239
    سطح
    4
    Points: 239, Level: 4
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 8 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دست گلت درد نکنه عزیزم.ایشالا که بهترین روزها در انتظارت باشه

  6. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,068
    سطح
    34
    Points: 3,068, Level: 34
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    80

    تشکرشده 113 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    صبر کلید بسیاری از مشکلاته. گذشت زمان خیلی از مسائل رو حل می کنه. امیدوارم که این شادی ادامه پیدا کنه و عروس خوشبخت بشید

  7. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 دی 96 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1395-6-06
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,405
    سطح
    21
    Points: 1,405, Level: 21
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزيزم وقتي تايپيكتو خوندم بغضم شكست ... حرف هايي كه نوشته بودي رو مي تونستم درك كنم مي فهمم و با جون دل احساس مي كنم تو چه وضعيتي بودي.. اينكه چطوري حال و هواي نوعروس بودنت عوض افتابي باروني و طوفاني شده.....زندگي ١٦ ماهه خودم برام تداعي شد ... نمي خواستم حال وهواي خوب اينجارو بهم بزنم ولي خب نتونستم چيزي نگم و حرف دلمو حداقل اينجا نزنم ...ته دلم صميمانه و خواهرانه خوشحالم كه موفق شدي براي من هم دعا كن زندگيم خوب بشه ... همسرم دوستم داشته باشه ... ...
    التماس دعا

  8. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 آذر 95 [ 02:45]
    تاریخ عضویت
    1395-7-26
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    107
    سطح
    2
    Points: 107, Level: 2
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    تبريك ميگم بهتون

    - - - Updated - - -

    كمكم ميكنين چجوري تايپيك بزنم نياز به كمك دارم

  9. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام عزیزم
    روی یه موضوع مثلا انجمن عقد و نامزری کلیک کم وقتی صفحه باز شد و عنوان های تاپیک ها اومدند بالای صفحه سمت راست توی مستطیل ابی زده موضوع جدید روش کلیک کن و تاپیک بزن
    ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ,,,,,,,,,,,,,,,,,

    خیلی از دوستانی که نظر گذاشتید و لطف کردید ممنونم
    خب قسمت من هم اینها بوده که از سرم گذشته و الان شکر خدا خیلی از زندگیم راضی هستم خیلی از خدا ممنونم و شکر میکنم که هزار الله و اکبر منم به ارامش رسیدم.و شوهرم هم همینطور

    خیلی تلاش کردم خیلی اذیت شدم استرس و افسردگی و گریه
    مثلا من و دوستام همزمان با هم عقد کردیم من در روز حتی یه پیام یه زنگ از شوهرم نداشتم ولی اونها خرید گشت و گذار و تفریح و خوشگذارنی
    من کنج اتاق میرفتم زیر پتو و گریه میکرد هر روز غروب من بهش زنگ میزم با اینکه اصلا تحویلم نمیگرفت به زور دو کلمه سلام و احوالپرسی
    بالاخره گذشتند خدایا شکر
    خب الان من خیلی زیاد سعی کردم به اخلاق شوهرم در بیام
    مثلا اصلا دم پرش نمیچرخم اگه سوال کنه جواب میدم
    بهش اصلا نمیچسبم مگه اخلاق سر جاش باشه
    اون دوست داره من با خانوادش بگو بخند کنم اما خواهراش میرن اتاق در رو میبندند منم مثل یه دختر خوب میشینم سر جام
    اصلا ازشون چیزی نمیپرسم اگه سوال کنند جواب میدم زیاد باهاشون گرم نمیگیرم چون خیلی اذیتم کردند بهم احترام نذاشتند و توی خرید خواهر شوهرم پشتش رو میکرد به من و پول در میاورد البته هیچوقت پیش شوهرم نگفتم و گلایه نکردم چون اول از این خودمو کوچیک میکنم بعدش هم اون فکر میکنه دروغ میگم و باور نمیکنه و دعوا و داستان
    موقع خرید دست رو اشغال ماشغالا میذاشت بالاخره گذشت خدایا شکرت
    حتی دوست ندارم یاد اوری کنم به خودم

    برادرم چند روز قبل میگفت تو حیف شدی گفتم دیگه دیر شده واسه این حرفها

  10. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام دوستان متاسفانه کار شوهرم جور نشد
    نمیدونم چکار کنم با مستاجری و وام و قسط
    خودمم شاغل نیستم نه حال و حوصله منشی گری دارم نه فروشندگی
    نمیدونم چجوری برم شرکتی جایی کار پیدا کنم
    ..............
    به نظرتون الان کدوم حرفه بازارکاری خوبی داره ؟؟؟

    تراشکاری,,,,,, جوشکاری,,,,,, برق کاری,,,,, یا هر چیز دیگه ای!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    .................................................. ......................

    شوهرم با سی و سه سال میتونه جایی مشغول بشه پیشرفت کنیم
    به نظرتون من چکار کنم فوق دیپلمم کار خونگی چی خوبه که در امدش حداقل ماهی هفتصد هشتصد بشه؟؟؟؟؟؟

    خب باید بفرستمش بره فنی وحرفه ای مهرت یاد بگیره مدرک داشته باشه اونم شش ماه زمان میبره توی این شش ماه از کجا بیاریم قسط و خرج خونه پول اب و برق و گاز
    خیلی خسته ام

  11. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم متاسفم شما میتونی اگه هنری بلدی درست کنی و یه جارپیدا کنی که کارهات رو بخره اگه فوق دیپلم رشته فنی هستی میتونی ازش استفاده کنی اگه ایناهم نشد مجبوری به نیاز مندیهای همشهری سر بزنی
    همسرت 33سال سن داره مهارتش چیه؟؟؟ قبلا چیکار میکرده
    یه پیشنهاد دیگه که خیلی باید مواظب باشی و یادبگیری شرکت در بورس


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.