به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام خانم دلجودلتنگ

    شما دو تا مسئله دارید. مسئله اول خشونت همسرتون نسبت به دخترتونه، مسئله دوم نوع واکنشی که دخترتون داره.

    من هم تجربیات مشابه دختر شما زیاد داشتم، سعی می کنم نکاتی که به نظرم می رسن رو براتون بنویسم، امیدوارم باعث بشه بهتر درکش کنید و بتونید بهش کمک کنید.

    1:: مراقب باشید، تفسیر شما از رفتار شوهرتون می تونه برای دخترتون خیلی آسیب زا تر از خود اون رفتار باشه.

    «این عقیده که نحوه تفسیر تجربه، کیفیت زندگی ما را تعیین می کند نه خود تجربه؛ یک نظریه روان درمانی مهم است که سابقه اش به دوران باستان بازمی گردد؛ یک عقیده بنیادین در مکتب رواقیون که از طریق زنون، سنکا، مارکوس اورلیوس، اسپینوزا، شوپنهاور و نیچه دست به دست گشته، تا به یک مفهوم اساسی هم در درمان پویا و هم در درمان شناختی-رفتاری تبدیل گردد.»
    دیوید یالوم

    حداقل تا قبل از 13 سالگی من کمتر روزی در زندگیم بوده که تنبیه نشده باشم، حالا چه بدنی چه روانی. شاید براتون جالب باشه به ندرت خود اون اتفاقات توی ذهن من باقی موندن، اکثر چیزهایی که یادم میاد از چهره ها و گاهی رفتارهای بقیه هست.

    اثرگذاری ظلمی که یه پدر به دخترش می کنه، در مقابل اثر این تفسیر که (پدرم به من ظلم می کنه) ناچیزه. کلا تفسیرها اثرگذار تر از خود وقایع هستند، خصوصا در روابط خانوادگی.

    بنابراین چهره شما در اون لحظه (و برداشتی که ازش می شه) می تونه آسیب زا تر از رفتار همسرتون باشه. حالا اون برداشت می تونه مظلوم بودن باشه، می تونه تنها بودن باشه، می تونه خطاکار بودن باشه، می تونه نالایق بودن باشه، یا هربرداشتی که اون لحظه دخترتون می کنه.

    توصیه من اینه: سعی کنید در اون دقایق اونجا نباشید. به محض اینکه دیدید یه تنشی پیش اومد، یه ظرفی چیزی رو بردارید و خیلی عادی ببرید به آشپزخونه، انگار هیچ بحث مهمی پیش نیومده. اینو بخاطر این می گم که احتمالش کمه بتونید در اون لحظه اثر مثبتی بذارید، پس برید که حداقل اثر منفی ای روی هیچکدوم از طرفین نگذارید.

    بعدش هم تا جای ممکن عادی برخورد کنید. رفتار عادی شما به دخترتون این پیام رو می رسونه که اتفاق مهمی براش نیفتاده.

    اما:

    سعی کنید پیشگیری کنید. مثلا وقتی همسرتون ناراحته، و شما دخترتون رو می بینید که داره با دفترش به سمت شما میاد، قبل از اینکه برسه با یه لحن عادی بهش بگید عزیزم شما برو تو اتاقت من پنج دقیقه دیگه میام ببینم چیکار داشتی.

    نمی شه گفت شما به چه روش هایی می تونید پیشگیری کنید، اما اگه بهش فکر کنید، قطعا می تونید حضور فعال تر و مفیدتری داشته باشید.

    در هرحال هرموقع چنین اتفاقاتی پیش اومد، اون لحظه سعی کنید محل رو ترک کنید، و بعد از تموم شدن بحثشون اگه موقعیتش بود دخترتون یا همسرتون رو برای کاری صدا کنید. اگرم دیدید که بحثشون داغه، دخالت نکنید تا تموم بشه.

    یکی از دوستان نوشته بود برای دخترت توضیح بده که پدرش دوستش داره و این حرفا. از نظر من هیچوقت چنین کاری رو نکنید، احتمالا اون اصلا به محبت پدرش شک نمی کنه، شما این شک رو به جونش نندازید. حداقل من که چنین برداشتی از رفتار پدرم نداشتم، و برداشتم این بود که من خیلی بد هستم و به پدرم بد کردم، اصلا فکر نمی کردم پدرم بده یا به من بد می کنه یا دوستم نداره.

    شکی نیست که این رفتارها هم روی عزت نفس و هم روی اعتماد به نفس دخترتون اثر منفی داره. اما عزت نفس و اعتماد به نفس برآوردی از خیلی وقایع هستند. شما می تونید به روش های مختلفی به بالا رفتن عزت نفس و اعتماد به نفس دخترتون کمک کنید و این رفتارهای پدرش رو جبران کنید. حتما خودتون روش هاش رو می دونید. هیچ موقعیتی رو برای تشویق و محبت کردن به دخترتون از دست ندید. بچه ها همه بهش نیاز دارن، اما نیاز دختر شما خیلی بیشتره.

    به هرحال بعد از این تنبیه ها، پیش دخترتون برید و محبتتون رو بهش نشون بدید. سعی کنید اشاره مستقیمی به ماجرای پیش اومده نکنید، فقط اگه خودش در موردش حرف زد بهش گوش بدید و نوازشش کنید. بچه ها زود فراموش می کنن، کمک کنید زودتر سرحال بشه، حواسش رو به یه چیز دیگه پرت کنید.

    2:: از بغض و نوع گریه کردن دخترتون بعد از این خشونت ها نوشته بودید. این نوع واکنش چیزی جدای از اتفاقیه که افتاده، و نشون دهنده حس عمومی دخترتون نسبت به زندگیه.

    حس بچه ها نسبت به زندگی برگرفته از حس عمومی پدر و مادرشونه.

    من شناخت خاصی از شما ندارم، چون اینجا خیلی کم حرف بودید. اما اینطور حس می کردم که توی زندگی احساس بی پناهی می کنید، و ته دلتون غمگین هستید. اگه برداشت من زیاد از واقعیت دور نبوده باشه، اون حس می تونه به دخترتون منتقل شده باشه. و جو عمومی زندگی رو غم آلود ببینه، بنابراین در مواجهه با چنین وقایعی این حسش خیلی پررنگ و غالب بشه.

    اینها حدس بودند. اصل حرفم اینه که واکنش دخترتون رو بصورت مجزا بررسی کنید. ببینید چرا وقتی دعواش می کنن اینجوری می شه؟ چرا اینقدر براش سخت و سنگینه؟ بچه های دیگه هم البته از دعوا شدن ناراحت می شن، اونها هم به محبت پدرشون نیاز دارن، شرایط اونها هم با دخترشما یکسانه، اما ببینید چرا واکنش این بچه اینقدر شدیده؟ چرا نمی تونه درست گریه کنه؟

    3:: پشت هر زن یا مرد ناشادی، یه همسر ناکارامد هست. و این ناشادی مثل یه گلوله برفه که زن و شوهر به سمت همدیگه قلش می دن. مدام بزرگتر و بزرگتر می شه.

    شاید شما هم جزء اون دسته افرادی باشید که لازمه بیشتر به خودشون و رابطه زناشوییشون فکر کنن. شاید یه چیزهایی هستن که توی دل شما و همسرتون جمع شدن.

    4:: اگر همسرتون کاری در جهت از بین رفتن اقتدارش انجام می ده، یا هر لطمه دیگری به شخصیت خودش می زنه، شما سعی نکنید ماست مالی کنید، فقط هیچوقت بدگویی همسرتون رو پیش دخترتون نکنید، در مورد رفتارهای بدش چه با خودتون چه با دخترتون، پیش دخترتون صحبت نکنید. مثل خیلی از مادرها نباشید که با بی رحمی بار احساسات ناگوارشون رو روی شونه های ناتوان بچه هاشون می زارن.

    با دخترتون درد دل نکنید، اما یادتون باشه که هر فردی خودش مسئول رفتارهاش، و اثرات ناشی از اونها هست.

    و توجه کنید که خیلی از این عصبانیت ها ممکنه بخاطر نیاز همسرتون به محبت شما باشه. آدم های عصبی معمولا بلد نیستن مسائلشون رو درست توضیح بدن، و بگن که دردشون چیه، سعی کنید خودتون بفهمید.

    5:: همسرتون رو در مورد رفتار با دخترتون موعظه نکنید. سعی نکنید بهش یاد بدید چیکار کنه. اون خودش می دونه داره چیکار می کنه، احتمالا می دونه کار درست چیه، اما (نمی تونه) انجامش بده. این گفتگوها می تونن تاثیر معکوس بذارن. غیر مستقیم سعی کنید مسئله رو حل یا کمرنگ کنید.

    6:: بیش از اندازه نگران دخترتون و آیندش نباشید. هر اتفاقی که در کودکی ما بیفته، باز هم در بزرگسالی می تونیم اثراتش رو برطرف کنیم. بنابراین بخاطر این وقایع زندگی رو به کام خودتون تلخ نکنید، دخترتون از عهده ش برمیاد.

    کلا نذارید هیچ چیزی زندگی رو براتون تلخ کنه. یه مادر شاد همه ناکامی های زندگی رو جبران می کنه. پس اول بخاطر خودتون، و بعد بخاطر همسر و دخترتون، مراقب خودتون و حالتون باشید.


    امیدوارم تونسته باشم کمک کنم. و امیدوارم چیزهای زیادی رو از قلم ننداخته باشم، چون قبل از نوشتن خیلی چیزها توی ذهنم بود که براتون بنویسم.

    موفق باشید.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 17 تیر 95 در ساعت 19:43

  2. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 19 تیر 95), مهرسا مامان (شنبه 06 شهریور 95), باغبان (پنجشنبه 17 تیر 95), شیدا. (جمعه 18 تیر 95)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    اگه بخوام یه پاسخ خلاصه به سوالتون بدم:

    بهترین عکس العملی که می تونید در این مواقع داشته باشید، ترک کردن اون مکان هست. چون همسرتون شما و دخترتون رو با هم جمع می کنه، و خودش رو در مقابل موجود قوی تری می بینه، بنابراین بیشتر می جنگه!

    حتی شاید یه بخشی از سرزنش هاش غیرمستقیم به شما برمیگرده.

    اما وقتی شما حضور نداشته باشید، اون خودش رو در مقابل یه موجود به مراتب ضعیف تر می بینه و تمایلش به ادامه دادن خیلی سریع تر فروکش می کنه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  4. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 19 تیر 95), mahasty (جمعه 18 تیر 95), باغبان (پنجشنبه 17 تیر 95), ستاره زیبا (جمعه 18 تیر 95)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    منم شاید بشه به نحوی گفت که تجربه مشابه دختر شما رو در کودکی داشتم.
    با حرفهای میشل عزیز هم خیــلی زیاد موافقم جز بند ششم که گفتن میشه آسیبهای دوران کودکی رو در بزرگسالی درمان کرد. چنین چیزی امکان نداره. حداقل تا اونجایی که من توی آثار یونگ و فروید و بقیه روانشناسها خوندم یا خودم با کمک مشاور تلاش کردم. میشه ضعفهای درونی رو پنهان کرد یا باهاش کنار اومد؛ اما همیشه یه جایی که شاید ربطش هم مشخص نباشه خودش رو نشون میده.
    منم بچه شادی بودم و به خاطر ویژگی‌های خاص معمولا همه جا بیش از حد مورد توجه قرار می‌گرفتم. اما رفتار پدرم دقیقا اون غرور و اعتماد به نفس رو به بدترین شکل نابود میکرد. منم گریه نمیکردم چون شخصیتم اجازه نمی‌داد. برعکس الان تا کسی سرم داد میکشه مثل بچه‌ها میزنم زیر گریه. گرچه الانم به ظاهر محکم و قوی هستم و توی مشکلات خیلی حادتر؛ حتی اخمم نمیکنم.

    دوستان در مورد اقتدار پدر گفتن. اما اقتداری که با احترام و عشق همراه باشه دقیقا نقطه مقابل اقتداریه که با ترس و اجتناب همراهه. پدر من ذاتا آدم خشنی نیست. خیلی کارها هم توی زندگی برام کرده که هر پدری برای دخترش انجام نمیده. حتی حس میکنم کمی نسبت به من عذاب وجدان داره. اما هیچکدوم باعث نشده همین لحظه که دارم اینها رو مینویسم خاطرات تلخی که ازش دارم کمرنگ شده باشن.
    من مادرم رو هم مقصر میدونم و شاید حتی بیشتر از پدرم. چون خودش رو مینداخت وسط و سعی میکرد گناهی رو که الزاما مرتکب نشده بودم! توجیه کنه. بعدش هم منو میکشید و میبرد و یا سرزنش میکرد یا دلداری‌های عجیب و غریب میداد یا از رفتار پدرم دفاع میکرد(این از همه بدتره). به قول میشل بهترین رفتار این بود که اون لحظه اونجا نباشه یا پدرم رو ببره پی یه کار دیگه.

    ولی حقیقت اینه که راهکار اصلی اینها نیست. کسی که با یه بچه کوچیک با خشونت رفتار میکنه؛ طبیعی نیست. تو خیلی از کشورها حق حضانت رو از چنین آدمی میگیرن. شما باید به فکر درمان همسرتون باشید نه اینکه به این فکر کنید که بعد از به بار آوردن ویرانی، چطور باید بسازید تا آماده خراب شدن کنید.
    ویرایش توسط mahasty : جمعه 18 تیر 95 در ساعت 13:43

  6. 3 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    Amina (جمعه 18 تیر 95), deljoo_deltang (شنبه 19 تیر 95), شیدا. (جمعه 18 تیر 95)

  7. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    منم با حرفهای میشل و مهستی تا حدودی موافقم ...
    ولی اون قسمت که گفتن از محل حادثه دور بشید فکر نمی کنم مشکل را حل یا کمرنگ کنه توی ذهن دخترتون.

    ممکنه دخترتون این طور تفسیرش کنه که مامان من را در مشکلات یا شرایط سخت تنها می ذاره
    حس بی پناهی بیشتری بکنه

    این مشکلات و ترسها و ... در بزرگسالی حل نمی شه. تجربه های کودکی، عجیب تا همیشه و همه جا تو زندگی آدم سرک می کشن ....
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Amina (جمعه 18 تیر 95), deljoo_deltang (شنبه 19 تیر 95), mahasty (شنبه 19 تیر 95)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 20:00]
    تاریخ عضویت
    1395-4-18
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    188
    سطح
    3
    Points: 188, Level: 3
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 71.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 24 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    عضو شدم تا به عنوان کسی که در کودکی و نوجوانی این قضیه را لمس کردم بهتون بگم حتما حتما نشون بدید که مدافع دخترتون هستید و دختر شما متوجه بشه

    من که زیر دست و پای پدر بودم مادرم یا التماس می کرد یا گریه و گاهی هم فقط نگاه می کرد و کاری نمی کرد
    و این برای یه دختر خیلی آسیب رسان هست که فکر کنه هیچ پشتیبانی نداره...مادرم را ضعیف می دونستم و این که هیچ حامی ندارم
    کم پیش میاد به گذشته فکر کنم اما اثرش روی من هنوز هست...خیلی خیلی عصبی شدم خیلی کم صبر و حساس و زودرنج
    وسواس فکری و بی اعتماد به نفس و توی خیالات سیر می کنم...

    اول از همه فقط و فقط همسرتون باید به فکر درمان و کنترل خشمشون باشند
    یه چیز دیگه من که هر وقت عصبانی میشم همسرم خیلی راحت با ترفنداش منو آروم می کنه...شما هم می تونید اون لحظه که همسرتون عصبانی هست ایشون را جلوی فرزنتون در آغوش بگیرید و حالا با روش های مختلف آرومش کنید و بعد فرزندتون را در آغوش بگیرید و ببوسیدش

    اما اینکه فقط بخواین طرف همسرتون را بگیرید تا اقتدارش نشکنه من اینو آسیب به فرزندتون می بینم
    فرزندتون هم باید بدونه یک حامی داره

    ببخشید اگر نظر اشتباه دادم...

  10. کاربر روبرو از پست مفید مرحمت تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (شنبه 19 تیر 95)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 98 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1391-9-30
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    6,685
    سطح
    53
    Points: 6,685, Level: 53
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 251 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام دوستان
    تاپیک بسیار مفیدی هست. منم این مشکلو دارم دختر 5 ساله من کمی درونگرا هست و یه مدتی هست وقتی جایی میریم سلام نمی کنه و واکنشهای ناشی از خجالت داره در کل بچه خجالتی نیست فقط کمی یکدنده و درونگراست همسرم وقتی واکنشهای دخترمو تو جمع میبینه شروع به سرزنش بچه و توهین بهم میکنه و گاهی تنبیه بدنی دخترم میکنه اونم بدتر لجبازی و گریه می کنه.
    من به همسرم اشاره می کنم نزنش و فقط بی توجهی کن. بغلش می کنم و میگم عزیزم تو کار خوبی نکردی و اگه سلام می کردی خیلی دوست داشتنی تر بودی بیا قول بده ازین به بعد رعایت کنی. کمی بهتر میشه ولی پیشرفتمون کمه و گاهی شوهرم نمی تونه خودشو کنترل کنه و طوری با دخترم صحبت می کنه که من با تصور خودم بجای دخترم احساس شدیدا بدی پیدا می کنم.
    چکار کنیم تا نتیجه بهتری در ارتباط با تنبیه فرزندمون توسط پدرش بگیریم؟ کارشناسان عزیز کمک کنن.

  12. کاربر روبرو از پست مفید suzana تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (شنبه 19 تیر 95)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    به نظرمن که اصلا بچه 5 ساله نیاز به هیچ گونه تنبیهی برای سلام نکردن نداره. خوب توی 5 سالگی بیتشر سن استقلال طلبیه و بچه سعی میکنه متفاوت باشه. کم کم خودش اجتماعی تر رفترا می کنه با بالاتر رفتن سن.

    البته رفتار همسرم به نظر من حالت تنبیهی نداره بیشتر پرخاشگری و خالی کردن خشونت و ناراحتی درونی خودش هست. چون اگر تنبیه بود با صحبتهای من سعی میکرد تغییر رفتار بده ولی در اون لحظه اصلا دست خودش نیست چون همسرم کلا ادمی که نمی تونه خشمش رو کنترل کنه و حتما باید یک جایی ابراز کنه تا خالی بشه.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  14. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    mahasty (شنبه 19 تیر 95)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahasty نمایش پست ها
    با حرفهای میشل عزیز هم خیــلی زیاد موافقم جز بند ششم که گفتن میشه آسیبهای دوران کودکی رو در بزرگسالی درمان کرد. چنین چیزی امکان نداره. حداقل تا اونجایی که من توی آثار یونگ و فروید و بقیه روانشناسها خوندم یا خودم با کمک مشاور تلاش کردم. میشه ضعفهای درونی رو پنهان کرد یا باهاش کنار اومد؛ اما همیشه یه جایی که شاید ربطش هم مشخص نباشه خودش رو نشون میده.
    مهستی جان، چند وقته که می خوام بیام برات بنویسم، حالا که اومدم تاپیک آبی بیکران رو دیدم و زمان رو از دست دادم.

    بنابراین خلاصه می نویسم، و فقط در پاسخ به همین مطلبی که نقل قول کردم. شاید یه وقت دیگه راجع به همه چی صحبت کردیم.

    این حرفت هم درسته و هم نادرست.

    درست از این جهت که به هرحال مسیر زندگی ما (و حتی انتخاب های ما) متاثر از وقایعی هست که برامون رخ می دن. خصوصا وقایعی که در کودکی رخ دادن.

    نادرست از این جهت که زندگی انسان خطی نیست. یه وقتی وسط یه گرداب گیر میفتیم، شنا می کنیم شنا می کنیم شنا می کنیم، و ساحل هنوز خیلی دوره... خسته می شیم، ناامید می شیم، راضی می شیم... دست از شنا کردن برمی داریم، چشم هامون رو می بندیم و در انتظار غرق شدن می مونیم، بعد چشممون رو باز می کنیم و می بینیم: در ساحل هستیم... کی رسیدم؟ چطور رسیدم؟ چی شد؟؟؟؟

    مسیر ما خطی نیست.

    از طرفی،

    اساس زندگی ما اینه: مبتلا شدن و مبتلا شدن و مبتلا شدن.

    دست و پنجه نرم کردن با هر ابتلایی یا باعث درد و تعالی ما می شه، یا درد و سقوط.

    حتی زندگی هایی که در ظاهر اتفاق خاصی درشون نیست و همه چیشون نرماله، همون نرمال بودن چالش زندگی اون فرده. اینکه چطور با وجود اون زندگی یکنواخت و بدون درد، به عمق و مفهوم زندگی و حیات پی ببره و از سطح زندگی عبور کنه.

    زندگی همینه. یکی فکر کرده اینجوری برامون بهتره.

    ...

    از مقصر صحبت کردی. واقعا مقصر کیه؟ مقصر پدر منه که منو کتک می زد؟ مقصر عمومه که پدرمو کتک می زد؟ مقصر مادر بزرگ پدرمه که عموم رو در کودکی از مادرش جدا کرد؟ مقصر مادرمه؟ مقصر پدرشه؟

    یکی از بچه های همدردی نوشته بود شوهرم منو دعوا می کنه، من پسرمو دعوا می کنم، پسرم عروسکشو دعوا می کنه.

    واقعا مقصر کیه؟

    به نظر من متهم ردیف اول اونیه که انسان رو طوری خلق کرده که در کودکی اثرپذیری بالا، و توان تشخیص پایینی داره. و در بزرگسالی مغرور و حق به جانبه، و بچگی خودش رو فراموش می کنه.

    خب... این متهم رو نمی شه محاکمه کرد، دلمون هم نمیاد محاکمه ش کنیم. در هرحال مهم همینه که اون می دونه که من می تونم و خودم هم می دونم که می تونم. فروید هم یه جوری مشکل خودشو حل کنه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 05 مرداد 95 در ساعت 06:09

  16. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 05 بهمن 96), mahasty (سه شنبه 02 شهریور 95), نیکیا (سه شنبه 05 مرداد 95)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    میشل جان، شرمنده. چقدر دیر پستت رو دیدم.
    عذر میخوام از خانم دلجو اگر مطلبم کمی بی ربط به موضع تاپیک ایشونه.
    عزیزم من اصلا دنبال مقصر نمیگردم. حتی توی زندگی خودم و شکست خوردن از رقبای حیله‌گر توی محیطهای کاری. تقصیر داشتن یه چیز نسبیه و هر فعلی توی این دنیا(حتی قتل به نظر من) میتونه دو جنبه خوب و بد داشته باشه. اونجا و از اون کلمه منظورم نقشی بود که مادرم داشته چون خانم دلجو از نقش خودشون پرسیدن.

    کلا تاثیر به نظر من مهمتره تا تاثیر گذار.
    مثلا وقتی یه تصادف اتفاق میفته به ذات خودش ناراحت کننده است. ما حتی اگر طرفین رو نشناسیم ناراحت میشیم. در وهله اول نمیگیم کی مقصر بود. یا اونی که مقصره حقش بود بمیره! ولی جریان اثر غمبار خودش رو میزاره و نمیشه این افکت رو نادیده گرفت.

    منم هرگز به خودم اجازه نمیدم پدرم رو سرزنش یا حتی رفتارش رو آنالیز کنم. فایده‌ای برام نداره. اما فراموش نمیکنم. تاثیرش رو هم نادیده نمیگیرم.
    می‌دونم شاد نیستم. می‌دونم لجبازم. می‌دونم به صورت درونی، هیچوقت از هیچی راضی نمیشم. میدونم بیش از حد ترسو و محتاطم و می‌دونم اگر فاقد یه سری ویژگی‌های خدادادی بودم که نقشی توی کسبش نداشتم الان اوضاعم خیــلی بدتر از اینها بود. میدونم و با همش کنار اومدم چون به تجربه فهمیدم انکارش کمکی بهم نمیکنه.

    اینکه ندیدش بگیرم مثل اینه که کسی که دوستش دارم به من شلیک کنه و من نخوام لوش بدم اما در عین حال چنان زخمم رو انکار کنم که حتی یه دستمال برندارم و جلوی خونریزی رو بگیرم!
    همه مشکلات زندگی برای من یکی همینطوره. داد و بیداد راه نمیندازم چون نمیخوام کسی رو ناراحت کنم با غرورم بشکنه. بقیه فکر می‌کنن محکمم. خودساختم. اما خودم که میدونم چه دردی دارم. قبلا نادیده میگرفتم ولی الان تشخیصش میدم. بررسیش میکنم و میزارمش کنار.
    ویرایش توسط mahasty : سه شنبه 02 شهریور 95 در ساعت 14:43

  18. 3 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 05 بهمن 96), میشل (چهارشنبه 03 شهریور 95), شیدا. (یکشنبه 07 شهریور 95)

  19. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 فروردین 96 [ 13:53]
    تاریخ عضویت
    1395-1-26
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    507
    سطح
    10
    Points: 507, Level: 10
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام .من هم 3 تا بچه دارم دو پسر ، یک دختر . در خانه ما هم مرتب بچه ها توسط پدرشان تحقیر میشند و کتک می خورند قبلا با همسرم بحث می کردم و ادامه کار دعوای ما بود دیدم اینطوری که بدتره بنابراین سعی کردم موقعی که اون با بچه ها دعوا می کنه فقط سکوت کنم و بچه ها رو از اونجا دور کنم و باز بارها در موقعیت مناسب باهاش صحبت کردم که رفتارش با بچه ها خصوصا تنبیه بدنی درست نیست و ازش خواهش کردم تا بریم پیش یک مشاور اما راضی نمی شه و تغییری در رفتارش نمی ده . من هم پیگیر این تاپیک هستم تا راه حل خوبی برای این جور مواقع پیدا کنم .

  20. 3 کاربر از پست مفید بی بی ریحان تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 05 بهمن 96), نیکیا (چهارشنبه 17 شهریور 95), شیدا. (یکشنبه 07 شهریور 95)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.