سلام من سری اول که این تایپیک رو میبینم و دلم خواست منم یه خاطره تعریف کنم.که برا خودم خیلی خیلی لذت بخش بود.
همسرم همیشه به من و خواسته هام خیلی توجه میکنه و من واقعا از این لحاظ خیلی ازش عقبم.
یادمه یه بار میخواستیم با دو تا از دوستامون بریم پارک و پیک نیک. من عاشق صدای آبم. قرار بود بریم یه جایی شبیه دار آباد که آب باشه و من صدای آب رو بشنوم. ولی ما دیر حرکت کرده بودیم و خیلی شلوغ بود و نتونستیم بریم همچین جایی. من وقتی دیدم اینقد شلوغه دیگه هیچ اصراری نکردم و رفتیم یه پارک جنگلی دیگه که تو اون هوای گرم به زور یه جوی آروم آب که ابش تمیز بود پیدا کردیم. برام ارزش داشت کارش چون میدونستم که همین هم بخاطر من گشته پیدا کرده.
بعد که با دوستش رفتن دنبال خریدای لازم و برگشتن دیدم همسرم داره از دور و بر سنگای بزرگ بر میداره و تو فاصله میزاه تو جوی. دقت کردم دیدم داره سعی میکنه یه جوری سنگ ها رو بچیه که صدای اب در آد و از طرفی جلوی مسیر هم گرفته نشه.
و موفق هم شد و اون صدای آب با همه آروم بودنش. قشنگترن صدای آبی بود که شنیده بودم
علاقه مندی ها (Bookmarks)