سلام.
جناب yellow.king من تاپیک رو کامل نخوندم ، فقط پست های شما رو خوندم. اگر تکراری پاسخ دادم یا قبلا پاسخ داده شده، عذر بنده رو پذیرا باشید، زیاد بود.
در مورد علاقه تون به نظر من دو تا بحث مطرح هست:
1. اول اینکه انتخابی که انسان در نوجوانی یا اوایل جوانی انجام میده ، معمولا بی ثبات و تغییر پذیر هست، چون در اون مقطع سنی آدم شناخت جامع و دقیقی از خودش، علاقه و توانایی هاش نداره، به قول شما بیشتر جو گیر یا ایده آل نگر هست. در این مورد به نظر من بهترین اقدام تغییر رشته یا کارتون به رشته یا کار مورد علاقه تون هست، چیزی که بهش علاقه نداری واقعا روح و روان انسان رو مشوش میکنه و موجب یاس و احساس حقارت و ناتوانی میشه، ولی وقتی علاقه هست، انسان میتونه رشد کنه و سازندگی داشته باشه، آدم اعتماد بنفس میگیره و اتفاقا اگر قرار به رشد معنوی باشه، جایی میان علایق انسان رخ میده، نه دلزدگیهاش که تضاد ایجاد میکنن. به عنوان مثال اونی که عشق نقاشی هست، مفهوم زندگی رو در هنرش درک میکنه، اونی که عشق فوتبال هست، حرکت و پویایی زندگی رو در ساق پاهاش میبینه، اگر مثلا شما به خوشنویسی علاقه مند هستید، مفهومی که هنر خط برای شما داره و معنایی که به شما القا میکنه برای من نوعی که علاقه ای به خط ندارم رخ نمیده، هر چند من تمام وقتم رو به خوشنویسی اختصاص بدم، از برای من چیدمان یک سری حروف زینت داده شده و بی مفهومن. (البته اینطور نیستا ) اینه که اتفاقا استعداد های مختلف و تنوعی که در جهان به عنوان پاسخی به این استعداد ها وجود داره، گواه این هست که عبادت و کشف و شهود جدای از اون قانون گسل ناپذیر و حکم شده ی خداوند، از طرق مختلف مقدوره. دیگه شما خودتون بهتر میدونید و حمل بر جسارت نباشه، ما در قرآن یک کلمه ی "صراط مستقیم" به عنوان شاه راه اصلی و تغییر ناپذیر داریم و کلمه "سبیل" به عنوان فرعیاتی که اگر صحیح انتخاب بشن انسان رو به شاهراه اصلی یا همان صراط مستقیم منتقل میکنن. حالا این سبیل ها ممکنه هزاران باشه. یکی از سبیل هنر، یکی از سبیل ریاضیات، یکی تحصیلات حوزوی... مهم اینه که چه چیز به انسان معنا بده و این معناست که منجر به آرامش میشه.
2. مورد بعد ثبات و آگاهی از خواسته ی اصلی هست. آیا چون میخوام از حوزه خودم رو رها کنم تصمیم دارم برم قضاوت، خط یا تئاتر یا نه، یک علاقه و شور و شوقی اونور منو صدا میزنه؟ آیا میخوام از شر حوزه خلاص شم یا نه، مثلا خوشنویسی میگه بیا، بیا و آرامش رو بر تحریر قلمت جستجو کن. این مهمه. به محض اینکه آگاه بشین دقیقا چی میخوان و مصمم به انجامش شدین آرامش جاری میشه، در غیر اینصورت انقدر از این شاخه به اون شاخه میپرید که در نهایت این شبهه واستون ایجاد میشه که بی استعداد و ناتوانید.
اما در مورد ظاهرتون، من گمان میکنم در این مقطع به خاطر همین مورد سردرگمی و پدرتون اعتماد به نفستون رو از دست دادین و به این مورد حساس شدین. بیشتر شکل خودکم بینی هست. آدم وقتی حالش خوب باشه، خودش رو بی اندازه دوست داره و وقتی خودش رو دوست داره ظاهرش هم به نظرش جذاب میاد. ما شاید ظاهر یکی رو که بار اول دیدیمش بر اساس چشم و ابرو بررسی کنیم، اما برای کسی که عمری باهاش زندگی کردیم، مقدار زیبایی رو مقدار علاقه مون تعیین میکنه و این در مورد خودمون که عمریست با ظاهرمون زندگی میکنیم مستثنی نیست.
و در مورد پدرتون. درک و کمکشون کنید. گاهی فقط یک جمله یا یک نگاه محبت آمیز کافیه تا یک نفر اراده کنه تمام اشتباهاتش رو جبران کنه. شما جای او نیستید و نمیدونید چه رنجی رو متحمل میشن، میخوان اما نمیشه. از سخت ترین انواع وسوسه است و حالا نمیشه گذشته رو جز برای درمان کنکاش کرد. دیگه شده، الان چه میشه کرد؟ به نظرم مدارا بهترین کاره. حتی اگر بخوان رها بشن باید آمادگیش رو داشته باشن تا کمپ و اینها جواب بده. وگرنه انگیزه که نباشه ترک سیگارم محاله چه برسه به مواد مخدر.
امیدوارم موفق باشید.
تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)