به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 43 از 57 نخستنخست ... 31323333435363738394041424344454647484950515253 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 421 تا 430 , از مجموع 561
  1. #421
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    همسرم از لحاظ محبت کلامی کمی بخیل عمل می کنند که البته با مشاوره و راهکارها یی که از دوستان می گیرم یک اپسیلون تغییراتی به وجود آمده.

    همسرم با پسرم رفته بودند مسافرت زمانی که برگشته بودند به دم در که می رسند پسرم در را در آغوش می گیرد و می گوید چقدر من خونمون را دوست دارم.

    همسرم این جمله را از جانب پسرم نقل قول کرد من هم سوالی پرسیدم ، واقعا خونمون دوست داشتنیه؟

    همسرم در جواب گفتند : مهم خانم خونمه .

    - - - Updated - - -

    یک خاطره بدون کلام :

    وقتی توی ماشین هستیم کافیه من یه مدت ساکت باشم و توی افکارم غرق بشم بلافاصله همسرم محکم می زنه روی پام جوری که برق از چشمام می زنه بیرون .

    بعد از اون هم دستم رو می گیره .

  2. 10 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    **ali** (دوشنبه 17 خرداد 95), fahimeh.a (چهارشنبه 19 خرداد 95), mohamad.reza164 (یکشنبه 16 خرداد 95), rahaie (چهارشنبه 26 خرداد 95), reihane_b (یکشنبه 16 خرداد 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نیکیا (چهارشنبه 26 خرداد 95), سمیراه (دوشنبه 17 خرداد 95), شمیم الزهرا (پنجشنبه 10 تیر 95), صبا_2009 (یکشنبه 16 خرداد 95)

  3. #422
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1395-3-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 73 در 44 پست

    Rep Power
    26
    Array
    شاید این خاطره زیاد عشقولانه نباشه ولی یه جورایی سورپرایز بود
    سه سال از ازدواجمون می گذشت و شوهرم همش دوست داشت بچه دار بشیم و تقریبا یکی از جر و بحث های هر روز ما بود تا اینکه من یه روز متوجه شدم نی نی ما توی راهه . برگه آزمایش رو توی پاکت نامه گذاشتم و با شوهرم تماس گرفتم که شب مهمون داریم یکم خرید کن هر چه پرسید کیه گفتم خودت بیا می بینیش خلاصه شب که اومد میز شامو با یک بشقاب اضافه چیده بودم و هر دو پشت میز منتظر مهمون بودیم تا اینکه شوهرم بی قراری میکرد و می گفت اذیت نکن پس این مهمون کجاست که اون لحظه پاکت نامه که توش جواب آزمایش بود بهش دادم و گفتم مهمون گفت اگه دیر کرد اینو بدم به تو تا بخونی با تعجب گرفت و بازش کرد وقتی متوجه شد از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه واقعا اون حالش دیدنی بود

  4. 11 کاربر از پست مفید نشاط زندگی تشکرکرده اند .

    **ali** (دوشنبه 17 خرداد 95), fahimeh.a (چهارشنبه 19 خرداد 95), mahbube (یکشنبه 16 خرداد 95), mohamad.reza164 (یکشنبه 16 خرداد 95), rahaie (چهارشنبه 26 خرداد 95), reihane_b (یکشنبه 16 خرداد 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), هلیاجون (دوشنبه 17 خرداد 95), مهرآیین (پنجشنبه 10 تیر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 23 خرداد 95), صبا_2009 (یکشنبه 16 خرداد 95)

  5. #423
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 تیر 95 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1395-3-07
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    206
    سطح
    4
    Points: 206, Level: 4
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مامانم دو هفته ایه که بخاطر افتادن از پله ها کمردرده و نمتونه کاراش رو خودش انجام بده!من و خواهرم مجبوریم هر کدوممون یه روز از صبح تا صبح روز بعد بریم خونه مامانم بمونیم،شوهرم تو این مدت حتی یه روزم تنهام نذاشته هیچوقت بهم نگفت نرو یا مثلا مث شوهر خواهرم واسه خواب نمیاد خونه مامانم میگه بد خواب میشم ولی شوهرم با اینکه راهش تا محل کارش دور میشه بازم میاد پیشم میگه هر جا تو باشی منم میام،این کارش واسم خیلی با ارزشه خیییلی !میفهمم دوست داشتنشو تو عمل نشون میده با این کارش!منم دوسش دارم

  6. 8 کاربر از پست مفید mahbube تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (چهارشنبه 19 خرداد 95), rahaie (چهارشنبه 26 خرداد 95), reihane_b (یکشنبه 16 خرداد 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (یکشنبه 16 خرداد 95), سمیراه (دوشنبه 17 خرداد 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 23 خرداد 95), صبا_2009 (یکشنبه 16 خرداد 95)

  7. #424
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    خاطره های خوب زیاد دارم تو این مدت کوتاهی که ازدواج کردم
    این خاطره خوبیه که مال زمان کوتاهیه که صیغه بودیم
    وقتی نامزد بودیم (صیغه محرمیت)شوهرم بخاطر وامی که گرفته بود یه ماه بود که دستش خالی بودوباید چهار تا دندوناشو عصب کشی میکرد که فکر میکنم هزینش حدود 1،200،000 تومان میشد کلی صرفه جویی کرد تا بتونه دندونشو درست کنه چون خیلی اذیتش میکرد.
    تو همین بین چندوقتی بود که لباس می خواستم بخرم اما پولهامو داده بودم برای کلاسهامو نشده بود که خرید کنم شوهرم هی میپرسید خرید رفتی؟میگفتم نه لازم ندارم حالا بعدا
    فهمید که پولهام خرج کلاسم شده و
    منو برد بیرون و هرچی رو که نگاه میکردم برام میخرید
    بهش همش میگفتم دندونت چی؟میگفت نیاز نداره عصب کشی منم ساده باور کردم
    الکی میگفت ، با هزینه دندونش برای من خرید کرد و برای دردش از بی حسی استفاده میکرد و رفتن به دندونپزشکیش چندماه افتاد عقب
    بعدا فهمیدم که الکی میگفت...

    دلم به درد اومد از اینهمه از خودگذشتگی و حس کردم چقدر مرده از نیاز اساسی خودش گذشت بخاطر
    لذت من
    حتما پدر خوبی میشه درآینده
    خیلی وقتها اضافه کار وایمیسه بیشتر از بقیه کار میکنه که نیازهای غیر اساسی من رو اغنا کنه

    میگه تو خونه ی من باید لبت خندون باشه نمیزارم واس نیاز مالی احساس کنی کمبودی داری

    خیلی قشنگه برام اینکارش و تمام سعی ام اینه مراقب سلامتیش باشم تا همیشه سالم و سلامت مراقب منو بچه های ایندمون باشه این همه کاری که میکنه اذیتش نکنه

  8. 8 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (چهارشنبه 19 خرداد 95), mahbube (سه شنبه 18 خرداد 95), mohamad.reza164 (دوشنبه 17 خرداد 95), rahaie (چهارشنبه 26 خرداد 95), taraneh89 (دوشنبه 24 خرداد 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (سه شنبه 18 خرداد 95), صبا_2009 (دوشنبه 17 خرداد 95)

  9. #425
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array

    دومین سالگرد عقدمون




    سلام
    هر چقدر این بخش سوت و کور باشه، بخش مشکلات خانواده زیاد تر میشه، پس لطفاً این قسمت از زندگی رو اکتیو کنید.

    چند روز پیش (جمعه) دومین سالگرد عقد منو خانومی بود، با توجه به اینکه افتاده بود توی ماه رمضون و من هم ماه پیش همه بعد از ظهر ها رو سر کار بودم جمعه رو تصمیم داشتم خانومی رو ببرم بیرون، از صبح برنامه رو طوری چیدم که بعداز ظهر حتماً بریم بیرون، اول رفتیم باراجین (به قول خانومم شمال، همشهری های ماست از نظر سر سبزی) بعدش امدیم یه دور توی شهر زدیم و رفتیم یه پارک جدید که تازه افتتاح اش کردن، مادرم اینا قبلاً رفته بودن اونجا ، گفتن هنوز درختاش خیلی بزرگ نشدن ولی شما حتماً برید دقیقاً باب میل شماست، رفتیم دیدیم خوب جایی امدیم، کوچه باغ داره، از این بناهای تاریخی توش درست کردن) اونجا هم کلی گشتیم و خوش گذشت، دیگه داشت اذان نزدیک می شد که همسری هی جوش میزد زودتر بریم که افطار باید درست کنیم، از یه طرف هم که روزه اذیتش کرده بود دیگه خیلی بی حال به نظر میومد، گفتم باشه، (چون برنامه واسه افطار داشتم همش می گفتم نترس دیر نمیشه، میرسیم) تا اینکه بهش گفتم ولش کن ، افطارو بیرون یه چیز می خوریم، رفتیم یه رستوران، که همه میزاشو افطار چیده بود، یه میز دونفره با افطار تپل، همین که نشستیم، هدیه ای که چند روز پیش واسه خانومی خریده بودم رو بهش دادم، (سلیقم زیاد خوب نیست اما سعی می کنم از لا به لای حرفاش بفهمم چی بخرم خوبه، یه انگشتر پروانه ای داشت منم یه گوشواره پروانه ای خریدم که ست بشه) بچه گی که تا قبل اون از گشنگی داشت از حال میرفت الان دیگه چشاش باز شده بود،

    می گفت چون امسال سالگردمون ماه رمضون بود، فکر نمی کردم برنامه داشته باشی. خلاصه سالگرد امسال ما هم به نوبه خودش خاص بود، چون به جای کیک و ...، میز افطار جلومون بود.
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  10. 9 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 31 خرداد 95), miss seven (پنجشنبه 10 تیر 95), mohamad.reza164 (چهارشنبه 26 خرداد 95), rahaie (چهارشنبه 26 خرداد 95), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 10 تیر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نیکیا (چهارشنبه 26 خرداد 95), سمیراه (پنجشنبه 27 خرداد 95), شمیم الزهرا (پنجشنبه 10 تیر 95)

  11. #426
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    بادرود.

    یه مدتی بود قراربود برم خرید و آرایشگاه، از یه لباسی خوشمون اومده بود، اما چون خیلی گرون بود، راضی نمیشدم بخریمش. تصمیم گرفتم خودم ازعهدشون بربیام چون آرایشگری و خیاطی بلدم ، گفتم بریم از لباسه عکس بگیریم پارچه شو بخریم بدوزم. ولی گفت باید برم آرایشگاه .

    بخاطر همین یه روز از صبح منوفرستاد آرایشگاه ، چندساعت ایستاده بود دمِ آرایشگاه ، اینقدر بهم زنگ میزد قربون صدقم میرفت و هی میگفت پس کی تموم میشی ببینمت ؟ خیلی جالب بود که آرایشگر و کارآموزاش، فکر میکردن دوست پسرمه !!! یعنی بعد ازدواج ازین خبرا نیست ؟!!!!

    بعدش رفتیم اون لباسه رو ببینیم، درکمال ناباوری ،رفتیم تو مغازه و خیلی شیک بهم گفت برم پرو کنم و بعدشم واسم خرید، منم واسه اینکه خرابش نکنم ،هیچی نگفتم ! بعدشم دوباره هی خرید میکرد واسم
    اونروز چندمیلیون خرج کرد واسم،
    من خیلی غرمیزدم و حرص میخوردم واسه اینکه اینقدر خرج نکنه، با اینکه خوشم میومد، اما چون میدونستم چندتا چک و قسط وام داره، مراعاتش میکردم


    بعد از اونروز دیدم خیلی بیشتر داره کارمیکنه،تا دیروقت میمونه سرکار، تازه اون موقع فهمیدم که بخاطراینکه واسه من خرج کنه، قسط وامو چندماه عقب انداخته، چکشم پاس نکرده... خیلی ناراحت شدم و در عین حال خیلی خوشحال شدم که اینقدر به ظاهرِ من اهمیت میده درکنارِ چیزای دیگه ،
    همیشه میگه :خانومِ من از همه زیباتره و هیچکسی هیچ ایرادی نباید ببینه ازتو... تو باطنت زیباست ظاهرتم باید ازهمه سر باشه، بخاطرِهمین همیشه حواسش هست که بهترینهارو واسم انجام بده...

    پاشین اسفند دود کنین و بزنین به تخته یه موقع چش نخوره

  12. 4 کاربر از پست مفید delkhaste تشکرکرده اند .

    miss seven (پنجشنبه 10 تیر 95), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 10 تیر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), کایا (یکشنبه 24 مرداد 95)

  13. #427
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلااااام

    آفرین بر به دنبال خوشبختی عزیز
    که پرچم خوشبختی همیشه دستشه


    واما همسری من
    ایشون برای سالگرد عقدمون جشن سورپریز گرفتن خیلی خوب بود خودش رفته بود چندتا کادو گرفته بود و فامیل و یه جا جمع کرده بود و نفر اخر منو برد اونجا و کلی سورپریز شدم
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : پنجشنبه 10 تیر 95 در ساعت 01:36

  14. 3 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 12 تیر 95), miss seven (پنجشنبه 10 تیر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96)

  15. #428
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    زیباترین لحظه های عاشقانه مال زمانی بود که کارای عقدمونو میکردیم محرم شده بودیم ولی عقد نکرده بودیمهر لحظه اش یه شادی بزرگ بود رفتیم بازار برای خرید انگشتر نشون پشت ویترین وایساده بودیم و در حالی که اونارو میدیدیم همسرم داشت تند تند حرف میزد که من ناخوداگاه انقدر سرپا وایساده بودم و خسته بودم دستم بردم و از بازوش گرفتم و بهش تکیه کردم همین لحظه حرفاشو قطع کرد و دیگه ادامه نداد گفتم خب داشتی تعریف میکردی گفت هیسس تو اولین باره از بازوم گرفتی و من دارم پروااااز میکنم اونروزا انقدر لبخند میزدم که وقتی میومدم خونه فکم درد می کرد چه درد خوبی بود...

  16. 6 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 12 تیر 95), miss seven (پنجشنبه 10 تیر 95), sara 65 (پنجشنبه 10 تیر 95), دختر بیخیال (پنجشنبه 10 تیر 95), سمیراه (پنجشنبه 10 تیر 95), شمیم الزهرا (پنجشنبه 10 تیر 95)

  17. #429
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام دوباره
    من عاشق اینجاممن خیلی روی دخترهای خاله ی همسرم حساس بودم
    چون ادمهای مقیدی نبودن و تو مجردی همسرم خیلی دوستش داشتن
    برای همین من حس بدی به نگاهاشون و توجهشون به همسرم داشتم با اینکه افتخار میکردم که اون توجهی
    به اونها نداره
    اما وقتی من دست بر داشتم ازین حساسیتهام که دیدم همسرم احساس کرده من بهشون حس خوبی ندارمو
    وقتی پیش اوناییم دست منو میگیره
    کنارم میشینه
    برام کیک یا میوه میزاره حتی یکبار جلوی اونا دست منو بوسید
    و از هر فرصتی استفاده میکنه جلوی اونها واسه تعریف از من و وارد گپهایی که اونا با ذوق و شوق براش تعریف میکنن نمیشه یا حتی مستقیم نگاهشون نمیکنه یا یجوری منو وارد گپشون میکنه یا امکان نداره
    یکبار از جمع اونها بیایم بیرون و به من نگه جذابترین دختر تو اون جمع تو بودی
    من چیزی بهش نگفتم که حساسم به اون خانومها
    این که انقدر منو بلده که از نگاهم اینو فهمید
    اونقدر فهیمه که بدون اینکه بهم چیزی بگه جلوی اونها مثل پروانه دورم میگرده که احساس بد نداشته باشم خجالت کشیدم واسه حساسیتهام و الان بودن اونها اذیتم نمیکنه فقط منو پر از اعتماد بنفس و افتخار میکنه
    چه خوبه بجای انتقاد از رفتارهای همسرمون اینطوری اصلاحشون کنیم
    همسرم میتونست به من غر بزنه که چرا نگاهت اینجوریه انقدر حسودو حساس نباش ولی با عشق و ملایمت کاری کرد که من دست از حساسیت برداشتم

  18. 6 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 12 تیر 95), miss seven (پنجشنبه 10 تیر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), الیزابت (یکشنبه 20 تیر 95), شمیم الزهرا (پنجشنبه 10 تیر 95), صبا_2009 (پنجشنبه 10 تیر 95)

  19. #430
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,480
    سطح
    30
    Points: 2,480, Level: 30
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    111

    تشکرشده 224 در 94 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نشاط زندگی نمایش پست ها
    شاید این خاطره زیاد عشقولانه نباشه ولی یه جورایی سورپرایز بود
    سه سال از ازدواجمون می گذشت و شوهرم همش دوست داشت بچه دار بشیم و تقریبا یکی از جر و بحث های هر روز ما بود تا اینکه من یه روز متوجه شدم نی نی ما توی راهه . برگه آزمایش رو توی پاکت نامه گذاشتم و با شوهرم تماس گرفتم که شب مهمون داریم یکم خرید کن هر چه پرسید کیه گفتم خودت بیا می بینیش خلاصه شب که اومد میز شامو با یک بشقاب اضافه چیده بودم و هر دو پشت میز منتظر مهمون بودیم تا اینکه شوهرم بی قراری میکرد و می گفت اذیت نکن پس این مهمون کجاست که اون لحظه پاکت نامه که توش جواب آزمایش بود بهش دادم و گفتم مهمون گفت اگه دیر کرد اینو بدم به تو تا بخونی با تعجب گرفت و بازش کرد وقتی متوجه شد از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه واقعا اون حالش دیدنی بود

    عزیزم خاطره ای که نوشتی خیلی بامزه و شیرین بود. من یکی که خیلی از ایده جالبت خوشم اومد و تصمیم گرفتم وقتی که نی نی دار بشم اگه یادم بود حتما از این روش سورپرایز شما استفاده کنم
    ویرایش توسط مهرآیین : پنجشنبه 10 تیر 95 در ساعت 12:01 دلیل: نکته ای به نظرم اومد که میخوام در پستی جداگانه بنویسم تا با محتوای این پست قاطی نشه!

  20. 2 کاربر از پست مفید مهرآیین تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), ستاره زیبا (جمعه 18 تیر 95)


 
صفحه 43 از 57 نخستنخست ... 31323333435363738394041424344454647484950515253 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.