یه مثال از یه دوست کنترلگر برات می زنم
با هم تی وی می دیدم. پای من روی زمین هست و دارم از خنکی کف زمین لذت می برم
می گه گف پات یخ نمی کنه؟ می گم نه ... باز حواسم را می دم به فیلم
دوباره می گه می خوای جورابت را بیارم ... نه
کفشات کجاست؟ ... ول کن دارم فیلم می بینم
آخرش یه بالش می ذره زیر پای من و من معذب از این بالش ... دلم می خواد پام رو زمین باشه
و نمی فهمم یعنی چی
ولی از بس از اول تا آخر فیلم همه حواسش به پای من بود و غر زد گفتم بذار خیالش راحت بشه
منظورم اینه که آدم کنترلگر
1- موضوع را از دید خودش می بینه. به نظر اون پا روی زمین یخ می کنه و خوب نیست
2- اصرار داره از دیگران مراقبت بیش از حد بکنه و نذاره اشتباه کنن
3- تمام مدتی که نفر دوم خوشحال و راحته ( پای من رو زمین) اون داره عذاب می کشه و فکر می کنه چیکار کنه
عذاب و فکر الکی برای خودش !
4- به دیگران فرصت تجربه و استقلال و آرامش نمی ده
( شاید من سرما می خوردم ولی هیچوقت اون مقصر نبود ... بهتر هم تو گوشم می رفت که مراقب خودم باشم)
5- آدمها را از خودشون دور می کنن. خسته می کنن.
به برادرت کمک کن
اما هیچوقت اصرار نداشته باش که داره اشتباه می کنه. حتی توی ذهن خودت
شاید چیزی که به نظر شما اشتباه هست، برای ایشون باید انجام بشه و تجربه بشه و بخشی از زندگیش هست
همه چیز نباید به اون 1- پرفکتی 2- که توی ذهن شما هست، باشه. یه چارچوب تعریف کردی و به زور می خوای برادرت را ببری توی اون چارچوب ذهن خودت
بذار زندگیش را بکنه
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)