منم نظرم مثل بقیه دوستان اینه که باید یه تصمیم جدی بگیری
شما خودت دچار بلاتکلیفی شدی
اول بشین یه چرتکه بنداز و ببین خواستت از زندگی و تاهل چیه؟
توقعاتت از همسرت چیه؟
ببین واقعا شوهرتو میخای یا ترس از تنهایی و عوارض طلاق باعث تلاشت میشه
ببین شوهرت ارزش تلاش رو داره یا نه؟
شاید یک نفر وقتی با خودش فکر میکنه میبینه همسرش ارزش هر تلاش و فداکاری رو داره و شاید یکی ببینه همسرش ارزش کوچکترین گذشتی رو نداره
اگر میبینی همسرت رو منطقی میخای و صرفا از وابستگی نیست و امید به اصلاح رابطتون هست بازم تلاش کن
انقد بلاتکلیف و مردد نباشه
اگر حس میکنی همسرت نیاز به تنهایی داره تا برگرده بهش فرصت بده گاهی اصرار زیادی باعث دوری میشه
بازم میگم اگر حس میکنی واقعا براش تموم شده ای دیگه انگیزت چیه برای اینهمه وابستگی؟!!!
من به شخصه نظرم اینه حتی اگر عاشق سینه چاک و هلاک همسرم باشم اگر بفهمم که نمیخادم و ازم سیر و بیزاره حتی نمیخام فکرش بیاد به سرم
حتی احساس باقی مونده توی دلمم رو میکشم و کلا از ذهنم میندازمش بیرون چون لیاقتم یه عشق دو طرفه و همسری دلباخته است نه اویزون شدنم بهش
شمام یکم عزت نفست رو حفظ کن و بزار بفهمه شمام شخصیت داری و اونم تقصیر داره..
یا اینکه میتونی برای بار اخر بری جلو و از همه چیزت مایه بزاری و فقط هدفت متقاعد کردنش به برگشت باشه
تمام سعیت رو بکن تا بلکه برگرده
اما.....
اگر بر نگشت و باز نخاست دیگه بپذیر که به اخر خط رسیدیت و باید طلاق رو بپذیری و اماده باشی
اینجوری از بلاتکلیفی در میای و سمت و سوی زندگیتون رو میفهمی
به همسرت بگو حرف اخرت چیه
اگر طلاق و جداییه که وادارش کن به اقدام و تفاهم کنید و برید دادگاه
بدترین ضربه رو از بلاتکلیفی میخوری
خوب فکر کن و تصمیم بگیر...
علاقه مندی ها (Bookmarks)