به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 34
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همه میگن همه چی خوبه اما من احساس بدبختی میکنم...

    سلام به همه دوستان

    حدود یک ساله که عمیقا احساس پوچی و بی هدفی میکنم، با اینکه قبلاً خیلی پر تلاش و با انگیزه بودم، همیشه شاد و شوخ بودم و همه منو به باهوش بودن و با اراده بودن میشناختن اما الان تو این یک ساله انگار من یه آدم دیگه ام، خودمو نمیشناسم، سر در گمم، حتی نمیتونم کنترلش کنم، ممکنه فکر کنید اتفاق خیلی بدی برام افتاده اما واقعاً نه! انگار به مرور یه آدم منزوی و بی انگیزه دارم میشم، چون قبلاً اینجوری نبودم الان بیشتر داره بهم فشار میاد. هیچ هدفی ندارم.
    شاید بتونم ریشه یابی کنم اما نمیتونم یا نمیدونم باید چیکار کنم، خواهش میکنم منو راهنمائی کنید.
    1- مسائل کاری و شغلی:
    من 31 سالمه و ارشد برق هستم حدود 6 ساله تو یه شرکتی کار میکنم که از روز اول به خاطر روحیه پر تلاش و مسئولیت پذیری که داشتم خیلی کار کردم و حتی به جز مسئولیت های فنی که خیلی دقیق و سنگین بود کارهایی که خیلی مربوط به من نبود و مربوط به کنترل پروژه ها از طرف مدیرم بود رو انجام میدادم و از پسشون بر میومدم چون ذهن سیستماتیک قوی داشتم، مدیرم که این استعداد منو میدید منو کلاس ها و دوره های آموزشی میفرستاد و همیشه از من میخواست که اطلاعات مدیریتی خودمو بالا ببرم و من خیلییییی خوشحال بودم که هر روز میتونم بیشتر پیشرفت کنم و حتی دو برابر مردهای همکارم کار میکردم چون در اصل تو دو زمینه فنی و کنترل پروژه فعالیت میکردم. بهم فشار میومد اما راضی بودم.
    ابتدای امسال پست های سازمانی تعریف شد و در کمال تعجب یکی از همکارای مرد که سطح تحصیلاتش از من پائین تره، به خاطر اینکه مرد هست و یک سال سابقه کار بیشتر از من داره پستی که من سالها براش زحمت کشیده بودم و حتی آموزش دیدم رو گرفت و به من گفتن تو زیر مجموعه ی این آقا هستی و باید هر چی تا الان یاد گرفتی رو بهشون یاد بدی و یه پست خیلی کم به من دادن.
    تو اون بازه ی زمانی یعنی ابتدای امسال انقدر از نظر روحی به هم ریخته بودم که یک ماه بعد از این برنامه استعفا دادم اما با قول و وعده های مدیر که هیچ گدوم تا امروز اجرا نشده موندم.
    الان بعد از حدود 7-8 ماه که از اون ماجراها میگذره به شدت تو کارم بی انگیزه و منزوی شدم، به خاطر قوانین کاری جدید کسی نباید با کسی صحبت کنه، البته چون همه همکارای من مرد هستن من حرفی ندارم که بزنم اما این شرایط هم بهم فشار میاره، هر باری که به رئیس تازه پست گرفته گزارش کار میدادم تمام مسیر خونه گریه میکردم. کم کم پذیرفتم که کار و شرایط کار همینه و باید قبول کنم، هیچ کاری ایده آل نیست و... اما الان تو کارم به شدت بی انگیزه ام، دیر میام زود میرم، حوصله ندارم، تو جلسات همش با گوشیم بازی میکنم، نا خودآگاه دیگه علاقه ای ندارم چون همه همکارای سابقمم از ایران رفتن خیلی تنها شدم و در واقع تحت نظر گروه رقیب سابق شدم. گاهی به خودم روحیه میدم میگم دوباره پیشرفت میکنم، اما میگم که چی بشه؟ این همه تلاش چی شد، مطالب روانشناسی امیدوار کننده میخونم خیلی کتاب میخونم، اما دو روز حالم خوبه دوباره...
    2- ازدواج:
    هیچ وقت اهل دوست پسر نبودم، از هر نظر در سطح نمیگم عالی، اما خیلی خوب هستم اما تا حالا به هر دلیل منطقی و احساسی نشد که بشه، میدونم کمی سخت گیرم اما جاهایی که سخت گیری نکردم هم بدتر ضربه روحی خوردم. هر دلیلی که برای نشدن ازدواج باشه رو تا الان تجربه کردم. همه دوستان و فامیلا که اذعان داشتن من از هر نظر ازشون بهترم الان دارن بچه هاشونو بزرگ میکنن اما من...
    امسال با چندین مورد آشنا شدم که باز به هر دلیلی نشد، نمیخوام تحت فشار و استرس بالا رفتن سنم تصمیم بگیرم اما احساس میکنم دارم وارد این فاز میشم.
    متاسفانه آشنایی های امسالم شاید از نوع بدترین آشنایی هامم بود یا شایدم اگه من در گذشته این آدما رو رد میکردم امسال راحت رد نمیکردم و تمام اون افرادی که به نوعی شایستگی نداشتن و باید زودتر از زندگیم میرفتن، میموندن و من با یه سری حرفا و رفتارهاشون تخریب تر میشدم تا جایی که به صدا میومدم و به یکباره رابطه رو تموم میکردم که در حال حاظر دو نفرشون برگشتن و میخوان که من برگردم اما من نمیتونم...(وارد برزخ تصمیم گیری میشم به صورت مداوم)
    امسال یکی از بدترین سال هام بود، منی که همیشه همه بهم میگفتن خنده رو، شب و روز گریه میکنم، تو رانندگی پرخاشگر شدم بعد که میفهمم رفتارم زشت بوده پشیمون میشم و همونجا میزنم زیر گریه، منی که عاشق خواهر زادم بودم الان وقتی گریه میکنه سریع عصبی میشم.
    اعتماد به نفس و عزت نفسم در حد صفر شده، انگیزه که اصلاً ندارم، از مردا بدم اومده، دیگه نمیکشم با کسی آشنا شم، خیلی خسته ام خیلیییییی....
    هر شب که میخوابم میگم میشه فردا بیدار نشم؟ همش میگم کی تموم میشه، هزار تا کار کردم کلاس آموزشی رفتم، چند ماهه که کلاس های ورزشی میرم همش میخوام به خودم کمک کنم که پاشم اما انگار نمیشه. همش به خودم امید میدم میگم سال دیگه بهتر میشه اما بازم غمگینم...
    نمیدونم دیگه چیکار کنم همه میگن تو که مشکلی نداری اما من همش عصبی و غمگینم و توی خودم میریزم...

  2. 7 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 01 اسفند 94), فدایی یار (یکشنبه 25 بهمن 94), یه دختر سرگردان (شنبه 24 بهمن 94), Wishbone (شنبه 24 بهمن 94), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95), بارن (شنبه 24 بهمن 94), شیدا. (شنبه 24 بهمن 94)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.احساست رو درک میکنم بعد از اون همه تلاش ویادگیری احساس اینکه قدرت رو ندونستن و...

    حالا هم نیاز به صبر آرامش داری که دستاوردهای خودت رو ازبین نبری.

    بنظرم دلیل این دو وضعیت عاطفی وشغلی .نداشتن برنامه مشخص هست.در مورد شغلت اطلاعات ومهارتهایی که داری قدرت تو هست.دوم اینکه از اول کار کردن در غیر چارچوب خودت رو هم تبدیل به یک انتظار برای بقیه کردی اگه بار اول در یک رابطه برد_برد با مدیریت کار کردی تو خارج از وظایفت کار کردی اون هم کمکت کرده تا مهارتهای بیشتری یاد بگیری.(اگه من درست متوجه شده باشم)

    اما انگار الان این رابطه کاری برد برد نیست.چرا حرف دلت رو به مدیر نمیگی؟حرفاش رو بشنو.مهارتها ومزیتهایی که داری رودرنظر بگیر وببین چطور میتونی وپیشرفت کنی مساله محور نگاه قضیه ای که پیش اومده نگاه کن.


    در مورد مسائل عاطفی هم نیاز به برنامه وهدف مشخص برای ازدواج داری وقتی کل این مساله رو بشناسی ویک آگاهی قابل اطمینان پیدا کنی براحتی میتونی تشخیص بدی کی میتونه وارد زندگیت بشه وکی نه وقتت هم بیهوده تلف نمیشه .قسمت ازدواج وخواستگاری این تالار مقالات مهم وخلاصه ای داره که موثر وکمک کنندست.

    در کل وبصورت خلاصه.از حس قربانی شدن ورفتن به سمت افسردگی پرهیز کن چون یک فرد با اطلاعات بالا واحساس پوچی وبی هدفی بهتر جامیشه در پست سازمانی که از سطح خودش پایینه.منظورم اینه با این کارات خودت رو بیشتر در جایگاهی که قبولش نداری تثبیت میکنی.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. 6 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 01 اسفند 94), nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94), یه دختر سرگردان (شنبه 24 بهمن 94), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95), بارن (شنبه 24 بهمن 94), شیدا. (شنبه 24 بهمن 94)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    زندگی و لذت های زندگی با توجه به توضیحاتتون خیلی خیلی محدود وفقط در دوبعد پیشرفت کاری و ازدواج تعریف شده.

    تاپیک زیر رو حتما بخونید. پست های فرشته مهربان رو با دقت بخونید.

    http://www.hamdardi.net/thread-40427.html

  6. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 24 بهمن 94), nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94), یه دختر سرگردان (شنبه 24 بهمن 94), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنونم برای جوابتون

    حرفای شما خیلی هاش درسته و منم قبولشون دارم، حرفامو همون موقع که خواستم استعفا بدم به مدیرمون کامل گفتم، دو سه بارم رفتم و گفتم اما تنها جوابی که داشت این بود: " من با شناختی که از خصوصیات اخلاقی شما دارم، مطمئنم که بهتر از ایشون هستید، اما ایشون مرد هستن و ما نیاز داریم گاهی تا دیر وقت شرکت بمونه و واحد مهندسی همه مرد هستن نمیشد که من شمارو انتخاب کنم، اما مطمئن باشید من به زودی جبران میکنم و پستی که در خور شما باشه بهتون میدم" که پست هم داد اما فقط عنوانشو داد و دیگه هیچ... حتی هنوز درست و حسابی وارد چارتش نکرده.
    من نزدیک به 4-5 ماهه اول امسال به شدت برای گرفتن حقم تلاش کردم اما دیگه نکشیدم، بیخیااااال شدم دیدم هر روز سلامتیم به خطر داره میفته، کنار کشیدم کاملاً، الان آرامش دارم اما هیچ هدف و انگیزه ای هم ندارم...
    برای ازدواج نمیدونم چجوری باید برنامه داشته باشم، قبلاً که میدونستم کیو بذارم بیاد تو زندگیم کیو نذارم همیشه من حرف اول رو میزدم اما چون الان احساس تنهاییم بیشتر شده و از طرفی نگران تر از سابق، متاسفانه آقایونی که باهاشون آشنا شدم هم اینو خوب متوجه شدن و تا جایی که تونستن ازم سوء استفاده کردن، یکیشون سه ماهه تمام از عشق سابقش برام حرف زد و من تحمل کردم تا اینکه بالاخره گفتم تموم شه حالا دوباره برگشته که پشیمونم اما من دیگه حاضر نیستم حتی باهاش حرف بزنم.
    یکیشونم که خونوادش مخالف من هستن و فکر میکنن چون من حجاب کاملی مثل اونا ندارم دختر خوبی نیستم و حتی گفتن این دختر در قد و قواده ما نیست! در صورتی که من حتی یکبارم دست یه پسر رو نگرفتم. تو رابطه اول ناخودآگاه خودمو تو مقام مقایسه با عشق سابق آقا قرار میدادم و خیلی خورد میشدم در صورتی که شاید منطقی بود همون ماه اول که میدیدم اینجوریه تموم میکردم اما تحمل ردم و بیشتر خورد شدم. دومی که صراحتاً خیلی ازم انتقاد میکرد که خونوادم قبولت ندارن، تا حالا امکان نداشت کسی یا خونواده ای این حرفا رو بهم بزنه، قبلاً اگه کسی ازم حجاب خیلی زیاد میخواست من رد میکردم واسه این آقا قبول کردم اما اون منو رد کرد! همش با حضور من دخترای دیگه رو مامانش تند تند معرفی میکرد، همش پسره بهم میگفت صبر کن راضیشون میکنم اما نکرد، نتونست، من کنار اومده بودم اما وقتی بازم نشد خیلی غرورم آسیب دید. یه عمررررر سعی کردم پاک باشم حالا مامانش حتی منو ندیده قضاوت کرد من دختر خوبی نیستم. تو گیر و دار احساسی کم آوردم و گفتم دیگه نمیتونم حتی اگه قبول کنن بیام تو خونوادتون. همیشه عروس زوری میشم، اما حرفای زیادی برای کم کردن اعتماد به نفسم شنیدم.
    حالا هر دو می خوان برگردن و میگن بهتر از من پیدا نمیکنن اما من تو این روابط خیلی سرخورده شدم. کلاً له شدم، میخوام پاشم، نمیتونم، نمی دونم چجوری، عین احمقا فقط کارم شده گریه...

  8. 3 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 25 بهمن 94), یه دختر سرگردان (شنبه 24 بهمن 94), بارن (شنبه 24 بهمن 94)

  9. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منظورم از شناخت کل مساله ازدواج،پیدا کردن تعریف درست ومنطقی از دوست داشتن وموقع ابرازش.تا ویژگی های کلی دختر وپسر آماده ازدواج ویژگی های خصوصی فردی که مناسب ازدواج با توست تا نحوه آشنایی ونامزدی.اینها قابل گفتن در یک پست نیست .مقالات مهم بخشهای خواستگاری وازدواج اینها رو توضیح داده.

    در مورد کارت هم که مدیرت توضیح داده بنظرم بهتره با صبر وآرامش وخلاقیت کاری قسمتی که هم مناسبت باشه هم درخور رو یا پیدا کنی یا تعریف وایجاد یا اینکه با تغییراتی اون جایگاه رو بهتر کنی .اما استعفا بدون داشتن ایده های بهتر بنظرم منطقی نیست.


    منطق تصمیم گیری میگه زمانی که منابع وامکانات بیشتری برای موفقیت داری میتونی تصمیمات آرمانگرایانه تر بگیری یعنی اینطور مواقع استعفا برای کار بهتر منطقیه ولی اگه چنین امکانی الان دراختیار نداری تصمیمات باید محافظه کارانه تر باشه ومسیر تلاشت فرق کنه.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : شنبه 24 بهمن 94 در ساعت 16:58

  10. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94), یه دختر سرگردان (شنبه 24 بهمن 94)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم برای جوابتون

    مشکل من اینه که دیگه تلاش نمیکنم، همش دارم منفی بافی میکنم، خودمو دیگه قبول ندارم، وقتی میبینم این همه کار کردم نتیجه ای که نگرفتم هییییچ بدتر هم شد، وقتی این همه سعی کردم آدم و دختر خوبی باشم اما هیچی نشد...
    میدونم خیلی دخترهای بسیار بهتر از من هم با توجه به مشکلات جامعه ازدواج نکردن اما من احساس میکنم دارم کم میارم. همش نگاه میکنم به دخترای اطرافم ببینم واقعاً از چه نظر از من بهتر بودن؟ من چی کم دارم؟ چیکار کردم که نباید میکردم یا بر عکس...
    از مقایسه خوشم نمیاد اما وارد این سیکل شدم و حتی وقتی به نتیجه نرسیدم از بقیه خواستم بهم بگن ایرادم چیه! همه فقط سرزنشم کردن گفتن کم کم داری دیوونه میشی، تو هیچ ایرادی نداری و الان اوضای جامعه اینه و... اگه اوضای جامعه اینه چرا من تنها دختر بین اطرافیانم که تنهام؟ تفریحاتم کم شده چون یا باید با دوستام به زور قرار مجردی بذارم که همش بحث زندگی مشترکه یا باید تو جمع هایی که همه با همسرشون هستن شرکت کنم، بحثا فرق میکنه حرفی برای گفتن ندارم، آروم شدم خیلی آروم شدم...
    مشکلم اینه که میدونم این آرامشم از روی کمال و ارتقا نیست، از روی کم شدن اعتماد به نفسمه، من که تا همین یک سال پیش انرژی داشتم هزار تا کار انجام بدم و انجامم میدادم، یه دفعه وارد فاز تسلیم و افسردگی و ناامیدی شدم، وقتی ریشه یابیش میکنم این دو تا علت رو پیدا میکنم. شاید خیلی فجیع نباشن اما به مرور نمیدونم چرا یه جوری انگار زمین خوردم که دیگه حتی با زانوهای خودم نمیتونم بلند شم. می خوام بلند شم دوباره همون آدم سابق شم، هدف گذاری کنم اما به طرز عجیبی دو روز بعد حتی از قبلشم بدتر میشم.

  12. 2 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 25 بهمن 94), یه دختر سرگردان (شنبه 24 بهمن 94)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 بهمن 95 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1394-11-17
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,368
    سطح
    20
    Points: 1,368, Level: 20
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 72 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nasim31 نمایش پست ها
    سلام به همه دوستان

    حدود یک ساله که عمیقا احساس پوچی و بی هدفی میکنم، با اینکه قبلاً خیلی پر تلاش و با انگیزه بودم، همیشه شاد و شوخ بودم و همه منو به باهوش بودن و با اراده بودن میشناختن اما الان تو این یک ساله انگار من یه آدم دیگه ام، خودمو نمیشناسم، سر در گمم، حتی نمیتونم کنترلش کنم، ممکنه فکر کنید اتفاق خیلی بدی برام افتاده اما واقعاً نه! انگار به مرور یه آدم منزوی و بی انگیزه دارم میشم، چون قبلاً اینجوری نبودم الان بیشتر داره بهم فشار میاد. هیچ هدفی ندارم.
    شاید بتونم ریشه یابی کنم اما نمیتونم یا نمیدونم باید چیکار کنم، خواهش میکنم منو راهنمائی کنید.
    1- مسائل کاری و شغلی:
    من 31 سالمه و ارشد برق هستم حدود 6 ساله تو یه شرکتی کار میکنم که از روز اول به خاطر روحیه پر تلاش و مسئولیت پذیری که داشتم خیلی کار کردم و حتی به جز مسئولیت های فنی که خیلی دقیق و سنگین بود کارهایی که خیلی مربوط به من نبود و مربوط به کنترل پروژه ها از طرف مدیرم بود رو انجام میدادم و از پسشون بر میومدم چون ذهن سیستماتیک قوی داشتم، مدیرم که این استعداد منو میدید منو کلاس ها و دوره های آموزشی میفرستاد و همیشه از من میخواست که اطلاعات مدیریتی خودمو بالا ببرم و من خیلییییی خوشحال بودم که هر روز میتونم بیشتر پیشرفت کنم و حتی دو برابر مردهای همکارم کار میکردم چون در اصل تو دو زمینه فنی و کنترل پروژه فعالیت میکردم. بهم فشار میومد اما راضی بودم.
    ابتدای امسال پست های سازمانی تعریف شد و در کمال تعجب یکی از همکارای مرد که سطح تحصیلاتش از من پائین تره، به خاطر اینکه مرد هست و یک سال سابقه کار بیشتر از من داره پستی که من سالها براش زحمت کشیده بودم و حتی آموزش دیدم رو گرفت و به من گفتن تو زیر مجموعه ی این آقا هستی و باید هر چی تا الان یاد گرفتی رو بهشون یاد بدی و یه پست خیلی کم به من دادن.
    تو اون بازه ی زمانی یعنی ابتدای امسال انقدر از نظر روحی به هم ریخته بودم که یک ماه بعد از این برنامه استعفا دادم اما با قول و وعده های مدیر که هیچ گدوم تا امروز اجرا نشده موندم.
    الان بعد از حدود 7-8 ماه که از اون ماجراها میگذره به شدت تو کارم بی انگیزه و منزوی شدم، به خاطر قوانین کاری جدید کسی نباید با کسی صحبت کنه، البته چون همه همکارای من مرد هستن من حرفی ندارم که بزنم اما این شرایط هم بهم فشار میاره، هر باری که به رئیس تازه پست گرفته گزارش کار میدادم تمام مسیر خونه گریه میکردم. کم کم پذیرفتم که کار و شرایط کار همینه و باید قبول کنم، هیچ کاری ایده آل نیست و... اما الان تو کارم به شدت بی انگیزه ام، دیر میام زود میرم، حوصله ندارم، تو جلسات همش با گوشیم بازی میکنم، نا خودآگاه دیگه علاقه ای ندارم چون همه همکارای سابقمم از ایران رفتن خیلی تنها شدم و در واقع تحت نظر گروه رقیب سابق شدم. گاهی به خودم روحیه میدم میگم دوباره پیشرفت میکنم، اما میگم که چی بشه؟ این همه تلاش چی شد، مطالب روانشناسی امیدوار کننده میخونم خیلی کتاب میخونم، اما دو روز حالم خوبه دوباره...
    درود دوست گرامی ...
    این بزرگ ترین اشتباه شما در محیط کاری هست شما نباید تحت هیچ شرایطی به جای دو نفر یا بیشتر کار می کردین متاسفانه این اشتباه بیشتر زن ها هست که در محیط کاری بیش از حد توان شان فعالیت می کنند و مدیر و کارفرمایان که منتظر چنین چیزی هست تا می توانند از این نیرو ها کار می کشند این موضوع به مرور زمان باعث فرسایش هست و از طرفی باعث می شود وضعیت کار برای کارگران و کارمندان دیگر سخت و اجازه مانور بسیار زیادی رو به سرپرستان ،مدیران و کارفرمایان بدهند شما باید بدانید وقتی جای دو نفر و یا بیشتر کار می کنید نه تنها باعث عدم بکارگیری کارگر های دیگر می شوید بلکه باعث می شود که کارفرما ها فشار بیشتری رو کارگر که می خواهند هزینه های زندگی خانواده ی خود را بدهند بیاورند . جدا از این شما باید بدانید بر خلاف تصور شما اینکه به شما پستی که لایقتش را دارید داده نشده بیش از اینکه بخاطر زن بودن شما باشد بخاطر ساختار کارخانه و شرکت ها و نحو ارتقا شغلی در ایران هست که بر اساس سفارش شدن و پارتی و چیز های در این مایه است تا مرد و زن بودن وقتی نیرو های مثل شما هستند که بدون حقوق دو برابر کار می کنند و می توان با سو استفاده از انها کار را پیش برد چرا از کسان دیگر که به هر دلیلی لازم است ارتقا شغلی داد شوند استفاده نشد....
    من کاملا درک تان می کنم فشار کاری که تحمل کردین و عدم ارتقا کاملا شما رو از محیط کاری تان دل زده کرده است و شاید هر روز به سختی به سر کار بروید و شب ها با خود بگوید بهتر است شعل خودتان را عوض کنید .
    من بعید می دونم که مدیر شما به شما ارتقایی شغلی بدهد بنظرم بهتر است برنامه ریزی کنید و کم کم به دنبال شغل تازه ی باشید.....

  14. کاربر روبرو از پست مفید dariush233 تشکرکرده است .

    nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 اردیبهشت 95 [ 13:04]
    تاریخ عضویت
    1393-12-26
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    4,880
    سطح
    44
    Points: 4,880, Level: 44
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    934

    تشکرشده 329 در 91 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام نسیم خانم عزیزم... من یه سال از تو بزرگترم و دقیقااا با همین دست مشکلات و احساساتی که به خوبی اشاره کردی کاملا اشنام.. منم تایپیک زدم و راهنمایی خواستم اما خب هنوز مجردم.. کاملا حق داری، لطفا از خودت دلجویی کن و سعی کن با خدا بیشتر حرف بزنی.. سعی کن محبت هایی که توی دلت و وجودت هست رو یه منبع خوب برای تخلیه اش پیدا کنی.. مثلا با اعضای خانواده ات و از همه مهمتر پدر و مادرت بیشتر باش.. من از مادرم دورم ولی وقتایی که میان یا میرم پیش اشون کلی انرژی میگیرم... باور کن الان ما ها که مجرد موندیم فکر میکنم اگه ازدواج کنیم دیگه خیلی عالی میشه و یا از این حال درمیایم اما حقیقت اینه اگه هم الان که تنهاییم از درون نتونیم به ارامش و صلح با خودمون برسیم بعد از ازدواج هم قطعا از این حال های بد خواهیم داشت.. میدونی من فقط این رو خوب درک کردم که خوشی حقیقی فراتر از داشته ها و نداشته های مادی هست.. اون خدایی که لطف اش بی نهایته امکان نداره حال و نیازهای طبیعی و سالم ما رو بدونه و برامون فکری نکرده باشه.. دوست عزیزم میدونم نتونستم کمک خاصی کنم .. خواستم بگم تنها نیستی، منم عین خودت کم میارم امااااا به این فکر میکنم که یه سرامدی داره این تنهایی ها... همه چی درست میشه.. راستی ااااااااااااااااااااااااا اااااافرین عجب دختر با استعداد و توانایی هستی که این قدر توی حرفه خودت وهم کنترل پروژه ها قوی شدی. اینا همه پشتوانه های خوبی هستن واسه اینده ات... میگن زحمت هیچ وقت گم نمیشه حالا اگه کسی توی محل کارت قدر ندونست اصل سرمایه دانش شما که ضرری نکرده ، مهم خودتی که باید راضی باشی از خودت که این قدر همت ات بلنده. شما تا الان زندگی موفقی داشتی .. پس با توکل به خدا انشالله اینده خوبی هم داری.. من وقتی خیلی نگران ازدواجم میشم به زندگی های تلخ دیگران یه نیم نگاهی می اندازم که در شرف جدایی هستن.. یکی از دوستای نزدیک من متاسفانه درمرحله جدایی و مهریه هستن اونم فقط بعد از یه سال زندگی .... پس لطفا به هیچ عنوان خودت رو با کسی مقایسه نکن.. ما از باطن زندگی ادم ها بیخبریم... انشالله هر چی خیر هست به لطف خدای مهربون هر چی زودتر برای همه جوان ها پیش بیاد

  16. 3 کاربر از پست مفید یه دختر سرگردان تشکرکرده اند .

    dariush233 (شنبه 24 بهمن 94), nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94), بارن (شنبه 24 بهمن 94)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 آبان 00 [ 22:30]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    6,561
    سطح
    53
    Points: 6,561, Level: 53
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 189
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 120 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    من پسرم از نظر سنی چند سال از شما کوچکترم ولی در چند سال تجربه کاری در محیط کار شرکتی خیلی از مشکلات شما رو دیدم و باهاش مواجه بودم. بعضی جاهاشو انگار حرف دل منو زدید. از دیده ها، شنیده ها و تجربیات دوستان به این نتیجه رسیدم که محیط کاری در کشور ما همراه با آرامش که نیست هیچ بیشتر آزار دهنده است و واقعا اعصاب پولادین می طلبه!
    خدمت سربازی رو گذروندم و اصولا باید در این ایام جوانی بتونم با تلاشی که می کنم پیشرفت و ارتقا داشته باشم ولی احساس می کنم که کماکان در جا میزنم و کاملا دچار روزمرگی و بی انگیزگی شدم.
    مشابه شرایط شما رو حتی یکی از خانم های مهندس شرکت ما داشت که حتی با اینکه مدیر عامل آدم معقولی بود ولی در نهایت، طرف مذکر بود که زورش چربید. البته باید شرایط جامعه و فرهنگی رو هم مقصر دانست.
    مطمئنا هوش و ذکاوت و تجربه من در حد شما نیست ولی واقعا قدر آموخته های خودتون رو بدونید. در این روزگار که شایسته سالاری در اولویت نیست، کسب تجربه و مهارت اندوخته خوبیه. از این نظر غبطه می خورم به شما.
    از این نظر که به حق و سمت شایسته خودتون نرسیدید حق دارید ناراحت بشید، بالاخره انسان به امید پیشرفت ، تلاش می کنه. اما با مهارت هایی که شما کسب کردید مطمئنا شغل یا محل کار دیگه ای هست که قدرتون رو بیشتر بدونن. این رو بذارید به حساب یه نوع تنوع در زندگی.
    من خودم در لیست افراد امتیاز آور شرکتی که الان توش کار می کنم خیلی افراد موفق و با تجریه دیدم که چقدر جاهای پرتی و مختلفی کار کردن که آدم فکرشم نمیکنه ولی حتما ارزششو داشته.
    شخصا به این نتیجه رسیدم که زندگی همیشه ایده آل نیست و پستی بلندی هم داره ، این دورانی که الان دارم شاید از نظر روحی راحت نباشم ولی سعی می کنم که دست خالی ازش رد نشم تا بعدا افسوس بخورم.
    در مورد ازدواج نظری ندارم چون کماکان خودم مجردم!!

  18. کاربر روبرو از پست مفید Wishbone تشکرکرده است .

    nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 تیر 96 [ 08:10]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    5,221
    سطح
    46
    Points: 5,221, Level: 46
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    149

    تشکرشده 449 در 170 پست

    Rep Power
    49
    Array
    یه چیزایی میخوام بگم که مشکلات ما تو شهرها شده.پیشرفت و اومدن فرهنگ هایی که بسترش تو جامعه ما موجود نیست و خیلی از خانوما هم سنگشو به سینه میزنن و آقایون هم از خدا خواسته.
    کلن الان آقایون یا شرایط ازدواج رو دارن و ازدواج نمیکنن.یا شرایطشو ندارن .
    اونایی که شرایطشو ندارن یا با وعده وعید ازدواج میکنن یا کلن ازدواج نمیکنن.اونایی هم که شرایطشو دارن مثل اینجانب با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنن.
    ببینید شرایط جامعه طوری شده که دخترای آزاد با افکار روشنفکرانه زیاد شدن که همه جوره با مردها کنارمیان.متاسفانه در سالهای اخیر این موضوع به شکل بد و هنجار شکنانه زیاد شده.خوب مردها هم تا جایی که سنشون اجازه بده خودشونو قاطی ماجرای ازدواج و سختی هاش نمیکنن.حتی بعضی از آقایون مزدوج هم برای استفاده از شرایط از زندگی مشترک میان بیرون.این موضوع رو تو سالهای اخیر بین همه مردها به وفور میبینیم و این یه بدبینی شدید رو در مردها ایجاد میکنه که دیگه دختری که مناسب ازدواج باشه کم شده.
    از طرفی بسیار محدود دختر خوب پیدا میشه و به ظاهر همه چیز آدم رو قبول میکنن ولی یه کم که جلو میری میبینی که درگیر همون شرایط سخت ازدواج و مهریه و رسوم میشی که ازش فرار میکردی.
    برا همین خیلیا کلن عطای ازدواج و سختیا و محدودیتاش رو به لقاش میبخشن و میرن سراغ ازدواجای سفید که همونطور که مشاهده میشه به شدت رو به افزایشه.
    پس اینا شرایط جامعس و تقصیر شما نیست.
    آزادی های جامعه که خیلی از خانوما و روشنفکرا سنگشو به سینه میزنن دامن میزنه به این شرایط.خودتونو مقصر ندونین که چیزی کم دارین یا چمیدونم زندگی رو باختین.حتی خانومهای مزدوج هم جدیدن از زندگیا میان بیرون که به قولی آزاد باشن.
    به نظرم اگه نود درصد مردم سعی میکردن که راه درست رو برن این وضعیت پیش نمیومد.
    پس اینقد دنبال سرزنش خودتون نباشید.این یه چیزیه مثل قحطی.
    عقده ها سر گشاده و آزادی های بدون ایجاد زمینه و فرهنگ باعث شرایط بد شده.
    موفق باشید

    - - - Updated - - -

    یه چیزایی میخوام بگم که مشکلات ما تو شهرها شده.پیشرفت و اومدن فرهنگ هایی که بسترش تو جامعه ما موجود نیست و خیلی از خانوما هم سنگشو به سینه میزنن و آقایون هم از خدا خواسته.
    کلن الان آقایون یا شرایط ازدواج رو دارن و ازدواج نمیکنن.یا شرایطشو ندارن .
    اونایی که شرایطشو ندارن یا با وعده وعید ازدواج میکنن یا کلن ازدواج نمیکنن.اونایی هم که شرایطشو دارن مثل اینجانب با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنن.
    ببینید شرایط جامعه طوری شده که دخترای آزاد با افکار روشنفکرانه زیاد شدن که همه جوره با مردها کنارمیان.متاسفانه در سالهای اخیر این موضوع به شکل بد و هنجار شکنانه زیاد شده.خوب مردها هم تا جایی که سنشون اجازه بده خودشونو قاطی ماجرای ازدواج و سختی هاش نمیکنن.حتی بعضی از آقایون مزدوج هم برای استفاده از شرایط از زندگی مشترک میان بیرون.این موضوع رو تو سالهای اخیر بین همه مردها به وفور میبینیم و این یه بدبینی شدید رو در مردها ایجاد میکنه که دیگه دختری که مناسب ازدواج باشه کم شده.
    از طرفی بسیار محدود دختر خوب پیدا میشه و به ظاهر همه چیز آدم رو قبول میکنن ولی یه کم که جلو میری میبینی که درگیر همون شرایط سخت ازدواج و مهریه و رسوم میشی که ازش فرار میکردی.
    برا همین خیلیا کلن عطای ازدواج و سختیا و محدودیتاش رو به لقاش میبخشن و میرن سراغ ازدواجای سفید که همونطور که مشاهده میشه به شدت رو به افزایشه.
    پس اینا شرایط جامعس و تقصیر شما نیست.
    آزادی های جامعه که خیلی از خانوما و روشنفکرا سنگشو به سینه میزنن دامن میزنه به این شرایط.خودتونو مقصر ندونین که چیزی کم دارین یا چمیدونم زندگی رو باختین.حتی خانومهای مزدوج هم جدیدن از زندگیا میان بیرون که به قولی آزاد باشن.
    به نظرم اگه نود درصد مردم سعی میکردن که راه درست رو برن این وضعیت پیش نمیومد.
    پس اینقد دنبال سرزنش خودتون نباشید.این یه چیزیه مثل قحطی.
    عقده ها سر گشاده و آزادی های بدون ایجاد زمینه و فرهنگ باعث شرایط بد شده.
    موفق باشید

  20. کاربر روبرو از پست مفید Mr DaNi تشکرکرده است .

    nasim31 (یکشنبه 25 بهمن 94)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.