سلام جناب سرشار گرامی
سلام خانم آرام دل ... خیلی خوشحالم که مورد لطف شما واقع شدم
سؤالات از تاپیک قبل هست ممنون میشم پاسخ بدید
لطف می کنید پاسخ سؤالات را با یه رنگ دیگه بنویسید (یا کمی پررنگ تر)؟! ...ممنونم از شما
چشم حتما ... شما به بزرگواری خودتون ببخشید
چی رو هرگز حاضر نیستید تو زندگیتون با کسی تقسیم کنید؟
غذای مادرم ... نه تنها حاضر نیستم غذای دستپخت مادرم رو با کسی تقسیم کنم . بلکه اگه لازم باشه به جنگ و درگیری هم تن میدم.
دوست دارید مهمان داری كنید یا مهمانی برید؟
هر دو ... هر کدوم حس و حال خودشو داره
زیباترین و به یاد ماندنی ترین نصحیتی که شنیدید چی بوده؟
به زندگی زیاد سخت نگیر ، که برات سخت میگیره
از درس های دوران دبستان کدومها رو یادتونه؟
دو کاج ، باز باران ، انار ، روباه و زاغ ، چوپان دروغگو ، پتروس ، دهقان فداکار ، کوکب ، کبری و ...
دلتون میخواد کی روی صندلی داغ بشینه که بتونید به حسابش برسید؟
باغبان
چه گلی رو دوست دارید؟
نرگس و رز
سالاد، ماست، ترشی؟
سالاد
آخرین چیزی كه خریدید چی بوده؟
خودکار
اگه همسرتون بگه دیگه همدردی نرو چیكار می كنید؟
یواشکی میام
یه آهنگ که شما رو یاد بچگیتون میندازه؟
آهنگ تیتراژ پایانی سریال خواهران غریب
بیشتر کی بهتون گیر میده؟
مادرم خیلی به فکرمه
وقتی دلتون میگیره چیکار میکنید؟
شعر میخونم ، موسیقی گوش میدم ، کتاب میخونم ، به صدای قرات قرآن استاد عبد الباسط ، استاد منشاوی ، استاد پرهیزکار و ... گوش میدم
وقتی ناراحتید کدوم حالت رو ترجیح میدید؟ تو لاک خودتون باشید و کسی پاپیچتون نشه؟ یا حضور کسی رو کنارتون حس کنید و بدونید تنها نیستید؟
بستگی داره سر چه قضییه ای ناراحت شده باشم ، اما معمولا ترجیحم اینه که آبجیم کنارم باشه و دلداریم بده(خیلی خوب کارشو بده)
خوشبختی رو در چی می بینید؟
آرامش خاطر
اگه جای کنتور برق بودین چیکار می کردین؟
میزان مصرفی برق رو نشون میدادم
هدفتون از زندگی چیه؟
کنار هم بودن ها
بهترین داروی حسادت؟
اعتماد به نفس
چند بار غذا رو سوزوندید؟
روی هم رفته چهار پنج دفعه بیشتر آشپزی نکردم
آشپزیتون خوبه؟
متاسفانه خیر
در کار خونه به همسرتون کمک میکنید؟
همسرم هنوز مجهول الهویه هستند
خرید لباس رو بیشتر با چه کسی انجام میدید؟
با یکی از دوستانم
به کدوم شهر و کشور علاقه مندید؟
ایران و بم
ماشین مورد علاقتون؟
ماشین باز نیستم
در کدوم ورزش فعالیت دارید؟
گه گاهی فوتبال ، پینگ پونگ و تنیس خاکی
دوستاتون چقدر براتون اهمیت دارن؟
خیلی زیاد
دوست داری به خارج از ایران مسافرت کنید؟ کجا؟
بله ... هر کجا که بطلبه.
از بچه های همدردی به کدوما بیشتر اعتماد دارید؟
فدایی یار ، محمد رضا ، باغبان ، خاله قزی ، خانم مصبا الهدی ، خانم یاس پاییزی ، خانم آرام دل ، خانم گیسو کمند ، خانم شیدا ، خانم دختر بیخیال ، خانم هفت و خیلی از دوستان دیگر
چه رنگی رو دوست دارید؟
سبز
پریشب به کی زنگ زدید؟
به جای داییم اشتباهی زنگ زدم به زن داییم
شاعر مورد علاقتون؟
حامد عسگری ، فاضل نظری ، حافظ ، نیما ،سعدی، سهراب و هر کسی که خوب شعر بگه
دیدگاهتون در مورد زندگی؟
زندگی یعنی یک خواب راحت و آسوده
مواقعی که عصبانی هستید چه چیزی اعصابتون رو تسکین میده؟
حرف زدن با آبجیم
تا حالا برای کسی از غرورتون گذشتید؟ اگه آره برای چی؟
بله ... برای کسی که فکر میکردم عاشقشم
چقدر به اطرافتون توجه میکنید؟ دقتتون بالاست یا نه؟
بله خیلی زیاد... در بعضی از موارد دقتم از جغد بیشتره
سقف آرزوهاتون کجاست؟
سقفی برای آرزوهام تعریف نکردم
در برخورد با چه چیزی دلتون می گیره؟
در مواجهه با انسان هایی که از اعتماد دیگران سو استفاده میکنند و اعتماد دیگران رو میزارن پای زرنگی خودشون
تا حالا شده گم بشید؟ توضیح!
بله ... من کلا تو پیدا کردن آدرس یه نمه گیج میزنم
آخرین باری که واقعا ترسیدید کی بود و از چی ترسیدید؟
تابستون همین امسال ... توی جاده راهو گم کردم ... از ماشین پیاده شدم ، در یه کارخونه در زدم که آدرس بپرسم ... در کارخونه که باز شد حدود ده تا دوازده تا سگ هار ریختند بیرون ... سر جام ایستاده بودم و کوچکترین حرکتی نمیکردم ... نزدیک بود که از ترس سکته کنم .
تیکه کلامتون چیه؟
ببینید ، نه بابا ، داداش
یکی از بهترین خاطرات دبیرستان؟
دوم دبیرستان بودم ... مدرسمون غیر انتفاعی بود و کلاساش توی یه خونه نسبتا بزرگ برگزار میشد ... یه شب که حال و حوصله نداشتم صبح زود پا شم برم مدرسه... توی سرمای زمستون ساعت دوازده شب به صورت کاملا خود جوش قفل کتابی در یکی از اتاقای خونمونو کش رفتم و با موتور پدرم خودمو رسوندم به مدرسه ... خلاصه به نیم ساعت نکشیده قفلو زدم روی تنها در مدرسه و خودمو رسوندم خونه ... با خیال تخت دو سه تا پتو کشیدم روم و به خودم وعده دادم که تا ساعت ده بخوابم و دم ظهر برم یک دل سیر به ریش مدیر و ناظم مدرسه بخندم ... هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که چشمام گرم شد و به خوابی عمیق فرو رفتم ... ساعت هفت مادرم اومد بیدارم کرد که برم مدرسه ، اما یه قصه ی شسته رفته و از پیش آماده رو بهش تحویل دادم:امروز معلما جلسه دارن کلاسا تعطیلن ... بنده خدا مادرم قبول کرد و منم دوباره به چند ثانیه نکشیده به خواب ناز فرو رفتم ... حدود نیم ساعت ، چهل و پنج دقیقه بعد صدای گوش خراش تلفن دوباره از خواب بیدارم کرد...به روی خودم نیاوردم و پتو رو کشیدم روی سرم که صداشو نشنوم ... چند دقیقه بعد دوباره با صدای مادرم از خواب پریدم ... اما این مرتبه با دفعه های قبلی خیلی فرق داشت ... لحن صدای مادرم حکایت از این موضوع داشت که مغز متفکر نقشه دیشب ،به همین راحتی دستگیر شده ... به سرعت نیم خیز شدم ... نگاهم رو به چشمای مادرم دوختم ... عصبانیت توی چشماش موج میزد... ازم پرسید : تو رفتی در مدرسه رو قفل کردی ... میخواستم بگم نه ، که گفت : نمیخواد دروغ بگی ، خودم میدونم کار تو بوده ، قفل کتابی در اتاق رو به حیاط غیب شده... میدونید بیشترین چیزی که سر این ماجرا دلم رو آتش داد چی بود... قفل کتابی رو با سنگ فلز همسایه در عرض جیک ثانیه چیده بودند.
البته آوردن پنج تا تجدیدی و ساخت کارنامه تقلبی از سری شاهکارهایی بودند که من در اون سال تحصیلی به انجام رسوندم و هنوزم که هنوزه بعد چند سال نقل محافل خانوادگی ما هستند .
تو بچگی چه بازیهایی میکردید؟
گل کوچک ، هفت سنگ ، پنالتی برگشت ، تیله بازی و ...
بیشتر برای چه کسی درد ودل میکنید؟
آبجی گلم و یکی از دوستای عزیزم
اسم بهترین دوست دوران کودکیتون چی بود؟
رامین
وقت دعا کردن اول کی میاد توی ذهنتون؟
مامان یا بابام ... اگه کسی بهم سپرده باشه که براش دعا کنم حتما یادم میمونه و قبل از هر چیزی از او یاد خواهم کرد
برزگترین شکستی که داشتید؟
داستانش طولانیه
بزرگترین آرزوتون چیه؟
در حال حاضر ازدواج با یه دختر خانم پاک و نجیب
دوست دارید بر گردید به دوران کودکی؟
بله خیلی زیاد
زیبا ترین کلمه ای که تا حالا شنیدید چیه؟
مادر
چند بار تا حالا خون اهدا کردید؟
متاسفانه چنین سعادتی نداشتم
جورابتون سوراخ شه ولی سوراخش تابلو نباشه میپوشیدش یا میندازینش دور؟
میتدازمش دور
تا چند سالگی دوست دارید عمر کنید؟ نظرتون در مورد پیری چیه؟ ازش میترسید؟
هشتاد ، هشتاد و پنج سالگی ... فکر کنم هر قسمت از زندگی زیبایی های خاص خودش رو داره
سختترین کار تو زندگیتون چیه؟
سر موقع خوابیدن و سر موقع بیدار شدن
ترینهای همدردی:
شیطون ترین:
محمد ۹۳
قابل اعتماد ترین:
فدایی یار،محمدرضا
مهربونترین:
باغبان،خاله قزی
زورگوترین:
خاله قزی
باهوشترین:
خانم عشق آفرین
آروم ترین:
خانم مصباح الهدی
رک ترین:
خانم شیدا
اخمو ترین:
مرموز ترین:
باغبان
بی مزه ترین:
دوست دارید آیندتون چطوری باشه؟
مثل گذشتم بی در و پیکر نباشه
قشنگترین کتابی که خوندید؟
بر باد رفته
کدوم سریال تلویزیونی رو بیشتر از همه دوست داشتید؟
وضعیت سفید
کدوم فیلم سینمایی رو دوست دارید؟
اینجا بدون من
اگه زندگیتون یه فیلم بود اسمشو چی میذاشتید؟
سرشار
چه حیوونی رو بیشتر دوست دارید؟
ماهی آکواریومی
کدوم غذا رو بهتر درست میکنید؟
من فقط بلدم غذا بخورم ... قرمه سبزی رو بهتر میخورم
اگه قرار باشه یکی رو بکشی کی رو انتخاب میکنید؟
خدا وکیلی من الان باید به این سوال چه جوابی بدم
بهترین کمکی که تو زندگیتون دوست دارید بهتون بشه چیه؟
کمک مالی
بزرگترین مشکل همدردی؟
کم کاری مدیران
دوس داشتید تو کدوم دوران تاریخ زندگی می کردید؟
قبل از میلاد مسیح
ازچی میترسید؟
از کارهای عقب مونده
الان چه احساسی دارید؟
احساس سبکی و آرامش
عاقبت به خیری و آرامش قلبی از خدا براتون خواستارم
ممنون از دعای خیرتون ... تک تک لحظه هاتون سرشار از عطر حضورخدا
................................
و اما اون دو سه تا سوالی که از سوالای خانم گیسوکمند بدون جواب باقی مانده بود:
4ـ یک بیت شعر با موضوع انسانیت و نوع دوستی بسرایید و با ما به اشتراک بگذارید
یادمان دادند، به فکر آب و نان باشیم / از یادمان رفت ، که باید انسان باشیم
9 ـ یک قصه تعریف کنید تا ما از خواب بیدار شویم
این خاطره رو از زبان یکی از دوستای هم خوابگاهیم با اندکی دخل و تصرف براتون تعریف میکنم :
یه دوستی داشتم که این اواخر زیاد ازش یادی نمیکردم ... دو سه سالی میشد که بهش سر نزده بودم ... حدود یه ماه پیش اتفاقی از سر کوچشون رد میشدم که به یادش افتادم با خودم گفتم حالا که تا اینجا اومدم یه احوالی هم از این دوست قدیمیم بگیرم... خونشون از سر کوچه هفت هشت تا دری فاصله داشت ... از زمانی که زنگ خونه رو به صدا در آوردم دو سه دقیقه ای طول کشید تا در خونه رو باز کنن (آیفون نداشتن ) ... یه خانم مسن با یه چادر گل دار سفید در چهار چوب در ظاهر شد ... حدس زدم که باید مادر دوستم باشه ... پیش تر از این نیز چند مرتبه ای ایشون رو دیده بودم ، اما خب به چهرش دقت نکرده بودم و سال های سال از اون دیدارها میگذشت...سلام کردم و بلافاصله پرسیدم : محمد حسین هست...مادرش با تعجب فراوان که به وضوح در چهره اش مشهود بود پرسید: شما؟...توضیح دادم که من فلانی دوست محمد حسین هستم ... مادرش یه چند ثانیه ای خیره خیره به چشمام زل زد و وقتی که کاملا داغ پسرش درون سینش تازه شد آه و نالش به هوا خواست :چرا اینقدر دیر . محمد حسین الان چند ماهه که دیگه نیست . آخه به تو هم میگن دوست...توی دلم خدا خدا میکردم که از حرفاش منظور دیگه ای داشته باشه... مثلا بگه رفته خارج یا چه میدونم برای کار رفته جنوب و از این طور حرفا ... اما با چند ثانیه تاخیر مادرش آب پاکی رو ریخت روی دستم : درست روز قبل مرگش در جمع خانواده با افتخار از تو میگفت...که رفیقم مهندس نفته ، رتبه کنکور ارشدش بیست و خرده ای شده ... آره دوست عزیز من محمد حسین سر یه بازی بچگانه از طبقه چهارم یه ساختمون چهار طبقه پرت شده بود پایین و در جا جان به جان آفرین تسلیم کرده بود .... حالا من موندم و یک عمر که باید از خودم بپرسم چرا اینقدر دیر؟
۱3ـ فرض کنید یک ساعت از عمر شما باقی مانده است و هیچ راهی برای ارتباط با عزیزانتان وجود ندارد(به غیر از نوشتن)...دست به قلم شوید و آخرین حرف هایتان را در قالب یک وصیت نامه کوتاه و چند خطی با عزیزانتان در میان بگذارید (البته باز هم میگم دور از جونتون)
سلام
نمیخوام بگم که این آخرین سلامیه که قراره از من بشنوین اما خب چاره ای نیست ، سرنوشت اینگونه برام نوشته و من هم به جز سر تسلیم نهادن به امر خدا هیچ چاره ای ندارم
من از نوشتن این وصیت نامه قصد ندارم که دل شما رو بیشتر خون کنم ... فقط دلم خواست حرفای آخرمم به شما بزنم و بزارمتون توی رودر بایستی که بنده رو به خاطر تمام اذیت ها و اعمال ناپسندی که در حقتون روا داشتم حلال کنید و ببخشایید ... مخصوصا شما پدر و مادر عزیز و نازینم ... میدونم که داغ فرزند برای پدر و مادر خیلی سخته ... بازم میدونم که شما یک داغ دیدید و یکی بشه دو تا ممکنه از پا در بیاین ... اما خوب میدونم که نمیخواین روح پسرتون توی اون دنیا در عذاب و سختی باشه ... پس به خاطر منم که شده کوچکترین آزار و اذیتی نسبت به خودتون روا ندارید ... طبقه دوم قبر آبجیم رو با پول حساب بانکی خودم که کارتش توی جیب کتمه برام خریداری کنید ، که زیر خاک تنها نباشم
تمام خرج مراسم سوم و هفتم و چهلم و سر سال از جیب خودم پرداخت بشه و باقی مانده حسابم به حساب کودکان سرطانی محک واریز شود
بقیش یه مقدار خصوصی میشه که اجازه میخوام نانوشته باقی بماند
یک مرتبه دیگر هم از شما خانم گیسو کمند بابت لطف و مهربانی بی دریغتون تشکر میکنم...یک دنیا سپاس
علاقه مندی ها (Bookmarks)