دوستان عزيزم من چهل و چند سالمه، حدود دو سال پيش با خانمي در محيط كار آشنا شدم و اين آشنايي بيشتر به خاطر اصرار ايشان خيلي زود به جايي رسيد كه مثل همسر دومم شد بدون اينكه همسرم با خبر باشه كه اصلا چه خبره با ايشان ارتباط من خيلي نزديك و صميمي و عاشقانه شد. من و همسرم و فرزندانم خارج از ايران زندگي ميكنيم و من هر وقت به ايران ميامدم تمام اوقات غير كاري ام را با ايشون سپري ميكردم و دوران بسيار دوست داشتني و عاشقانه اي رو با هم گذرونديم، آنقدر دوست داشتني براي هردوي ما كه اصلا قابل توصيف نيست و البته ما كاملا از لحاظ فكري و روحي به هم نزديكيم و با وجود اختلاف سني زيادي كه داريم ارتباط قلبي و فكري خيلي محكمي داريم يا بهتره بگم داشتيم.
از انجايي كه آدم راست گويي هستم موضوع را پس از مدتي به همسرم گفتم او هم مسلما ناراحت شد و از انجايي كه رابطه من و همسرم بسيار عميق و طولاني است بعد از چند روز به من گفت كه اگر تو بخواهي دنبال اين داستانها بروي من نميتوانم مانع شوم پس خودت بين من و او يكي را انتخاب كن.
براي من راه مشخص است من هرگز همسر و فرزندانم را رها نميكنم، ولي نابود كردن اين وابستگي عميق و دوست داشني هم براي من خيلي گران تمام شده است. در نهايت من اين عشق يا هر چه كه ميشه ناميد رو در درون خودم كشتم و ايشان را هم متقاعد كردم عمرت را براي كسي خرج كن كه تمام وقت و زندگيشو بتونه برات بذاره. الان چند روزي از اين جدايي خود خواسته گذشته و من مطمئنم كه از اين تصميم پشيمان نخواهم شد ولي موضوع اينجاست كه من بد عادت شدم و اين حس بدي است در من
از هيچ كسي راه چاره نميخواهم فقط خواستم با شما درد دل كنم. از زندگيم لذت بردم راستگو بودم شجاعتش رو هم داشتم كه برملا كنم و خوشحالم براي چندمين بار تو زندگيم عاشق شدم حس بسيار شيريني است اميدوارم نصيب همتون بشه و شعور و تحمل دركش رو هم داشته باشين
به كسي هم توصيه نميكنم مثل من باشه كه تحمل جداييش كار هر كسي نيست و ميتونه تمام زندگيتونو نابود كنه حتي به قيمت جون خودتون يا يكي از طرفهاي درگير تموم بشه
پاينده باشين
علاقه مندی ها (Bookmarks)