به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام اقا پسری که قراره یک مدت دیگه از تنهایی در بیای

    دوست من باید الان سریع برم ... ولی خداییش دلم نیومد راهنمایت نکنم ... البته نمی خوام دل خوشی الکی بدم ... ولی فکر می کنم تا وصال راهی نیس !!!!

    البته اگه مثل همین رفتار بسیار عالی که تا الان داشتی ادامه بدی و خرابش نکنی .... خواهش می کنم چند روز دیگه خویشتن دار باش و به همین منوال ادامه بدید و هیچ کار خاصی انجام ندید ... در اولین فرصت میام بهتون میگم چیکار کنید ... مطمئن باشید هر چی خیره میشه ...

  2. کاربر روبرو از پست مفید فدایی یار تشکرکرده است .

    Alone boy.. (چهارشنبه 14 بهمن 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 مرداد 96 [ 01:04]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,070
    سطح
    27
    Points: 2,070, Level: 27
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    89

    تشکرشده 66 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای فدایی یار؛ واقعا ممنونم از توجه شما.
    اتفاقا راستش امروز یهو به سرم زد که برم و یه بار دیگه حرف دلمو بهش بگم.
    ایستگاهی که اون پیاده میشه منم از سرویس شرکت پیاده شدم، عزممو جزم کرده بودم که یه بار دیگه ازش بخوام که اجازه بده از طریق خانوادم اقدام کنم. پشت سرش راه افتادم اما همین که خواستم صداش کنم نمی دونم چی شد که یهو دست و پام شل شد! از یه طرف دستپاچگی که چجوری بهش بگم و از چه جملاتی استفاده کنم و از طرف دیگه هم ترسیدم کاری که می کنم اشتباه باشه و گند بزنم به همه چی. به همین دلیل منصرف شدم و در حالیکه دلم بهم می گفت برو جلو اما عقلم می گفت شاید این کارت اشتباه باشه و کارو خرابتر کنی، وایسادم و رفتنشو نگاه کردم!!!
    آقای فدایی یار نمی دونم چی بگم درمورد حرفاتون.
    یکی میاد و میگه کاملا مشخصه که اون دختر از اول جواب قطعیشو داده یکی هم مثل شما می گید که تا وصال راهی نمونده! دیگه خودمم خسته شدم از این برزخ. دلم میخواد زودتر تکلیفم معلوم شه؛ اصلا یکی از دلایلی هم که امروز می خواستم بهش بگم همین بود. با خودم گفتم نهایتش دوباره جوابم کنه؛ حداقل از این برزخ درمیام. شاید ناراحت بشم، خیلیم ناراحت بشم اما حداقل تکلیفمو می دونم. می دونم که دیگه نباید امیدی داشته باشم برای رسیدن بهش. با خودم این فکرا رو می کردم که یهو تصمیم گرفتم دوباره برم جلو، تو دلم از خدا خواستم که اگه کارم اشتباهه خودش جلومو بگیره. نمی دونم؛ شایدم دعام اثر کرد و خدا خواست که منصرف بشم.
    راستی امروز برای یه ساعت مجبور شدم برم سر میزی که اون کار می کنه کار کنم. اولش فقط یه خسته نباشید گفتمو مشغول کارم شدم اما بعدش دیدم که وقتی داره با دیگران حرف میزنه به منم نگاه می کنه منم نخواستم فک کنه دارم بهش بی احترامی می کنم بخاطر همین با نگاهم حرفاشو تایید کردم و یه کوچولو تو بحثشون شرکت کردم. درضمن یکی از همکارا هم داشت از کار من تعریف می کرد که اونم تایید کرد و گفت که کار آقای فلانی خیلی خوبه و کارش حرف نداره!
    بعضی وقتا با خودم میگم: "تو زیادی حساس شدی، هر حرفی و هر حرکتی که از اون دختر می بینی فورا به چراغ سبز تعبیرش می کنی. شاید واقعا همه حرفا و حرکاتش عادی باشه و این ذهن توئه که داره جور دیگه ای تعبیرشون می کنه"

  4. 2 کاربر از پست مفید Alone boy.. تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 14 بهمن 94), فدایی یار (چهارشنبه 14 بهمن 94)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام مرد بزرگ ...
    این چه حرفیه ... باور کن من واسه دل خودم اومدم این جا ... اخه پسر وقتی احساساتتونو این جا خوندم و... انگار منو بردید به گذشته و لبخندی به لبام اوردید که چقدر ادما مشابه هم فکر می کنند ... چقدر میشه از تجربه های مشترک درس گرفت ... روزی منم تمام حس و حال های شما رو تجربه کردم هر چند برام تلخ بود ولی خیلی برام شیرین شد روزی باز مبهم شد یک روزی ! ...

    راجب تاپیک قبلیتون بگم .. ببنید تمام رفتار هایی که شما از این خانم با ویژگی هایی که راجبشون گفتید به نظرم کاملا طبیعی و منطقی بودند ... مخصوصا بعد ابراز علاقه شما به ایشون ... باور کنید اگه اون دختر خانم یک دل نه صد دل مثل شما سریع وارد فاز احساسات می شد ... به همون زودی هم باید فرو کش می کرد ... ایشون شوکه شدند و بایستی بهشون فرصت میدادید که به شما فکر کنند که خیلی هم خوب عمل کردید افرین... یک نکته ی هم بگم کلا نکه بد بین بشید یا فکرای بد کنید ولی ببنید کلا یک درصد تصور کنید نه این خانم بلکه شما شیفته ی هر خانمی که به این سبک می شدید گیریم ایشون اصلا خیلی هم شما رو دوست داشته باشند ولی موضوعی در گذشته ایشون باشه مثل ازدواج ناموفق یا نامزدی ناموفق یا این چیزا که حتی خانواده دختر خانم هم ندونه ...
    حالا ببینید اگه واسه پسر این اتفاق بیفته یا کلا موضوع رو فراموش می کنه با خودش کنار میاد بعدش میره خواستگاری مجدد یا نه کلا فراموش نمی کنه و ترجیح میده ازدواج نکنه تا وقتی کاملا فراموشش کنه ... ولی برای دختر خانم این طور نیست شاید طرف مثلا توی دوران نقاهت هستش ... یکدفعه یک پسر از راه می رسه و ابراز علاقه می کنه و اون دچار تناقض و حس های سختی میشه ... این که مثلا طرف هم پسر خوبی باشه و پیش خودش نگران میشه اگه گذشتمو بدونه پا پس می کشه ... شاید بخواد طرفو امتحان کنه چقدر واقعا دوسش داره و.. خلاصه به قول جناب مدیر همدردی که یکبار ! بهم حرف خوبی زدند ...دوست داشتن و اون حس خوب رو نباید اخر راه دید که ... فقط برای شروعه ... ولی خب خیلی خوبه دیگه این حس خوب :) ... البته ان شاالله واسه مورد شما این موضوع نباشه و نیست ...کلا گفتم....

    اما دوست عزیز بازم باهات شدیدا هم ذات پنداری کردم ... احتمالا شما از اون تیپ پسر هایی هستی که بعد ازدواج حتی قبلش هم نمی خوای کاری کنی که خانمت رو ناراحت کنی ... مثلا از الان نگرانی مبادا بی توجهی شما رو بذاره پای این که شما فراموششون کردید یا این چیزا و ناراحت بشند ... ولی خب کلا یکی از عجایب رابطه همسر داری همین هستش ... یه وقتایی البته به جاش که واقعا باید خبره بشیم خانمتون دوست دارند بهشون مشابه این رفتارا داشته باشید ... مثلا همین بی تفاوت نشون دادم یک ماه خودتون ... و .. .

    فکر می کنم شما این خانم محترم رو اصلا تحت فشار قرار نداده بودید؟!
    (که اگه درسته) واسه جواب و سریع این که چرا بعد دو روز شما رو اوردند وسط حیاط و جواب دادند و... فکر می کنم ایشون عجله کردند ... ولی خب شما مردی دیگه قراره خیلی ازاشتباهات رو ببخشی چون مردی نه این که بخوای گله کنی و... پس شتاب ایشون در جواب رو ببخش دیگه و به نظرم بازم با اون پیش فرض که شما تحت فشار اگه قرار نداده بودید و تعیین نکرده بودید زمانی رو برای جواب عجله کردند و سبب تشویش خاطر شما شدند ...

    حالا باید چیکار کنید....
    ببنید دوست من ازتون می خوام چون به نظر میاد کمی خجالتی هم هستید توی این مورد و البته درسش هم همینه دیگه ... کمی تمرین کنید و حالاتی رو که میگم خوب راجبش فکر و تصویر سازی کنید تا در عمل دیگه گل بکارید ... باید مثل یک مرد خیلی هوشمندانه عمل کنی ...

    غلط ترین روش می دونی چی هستش که خدا رو شکر بهش عمل نکردید... این که یکدفعه برید باز با ایشون صحبت کنید بگید خانم فلانی اجازه خواستگاری مجدد می دید مثلا ایشون هم بگند نه (حالا شاید از روی حیا دخترانه که در ادامه میگم) بعد هم بگید پس باشه مشخصه منو دوست ندارید(یا لااقل توی فکرتون) خب انتظار ندارید ایشون حتی اگه شما رو دوست داشته باشند اونم همچین دختر خانمی بگند نه عاشقت شدم و...
    طبیعتا بعدش هم خداحافظی می کنید به سردی و... ولی هم شما به ایشون فکر کنید و هم ایشون به شما ....

    اما راه حل درست
    دوست من توی همین روزا ..روزی که فکر می کنی ایشون از بقیه روزا سر حال تر !! به نظر میان ... (شما هر روز با یک تیپ خیلی بهتر از روزای قبل برید سر کار البته زیاد تابلو نباشه جلو همکارا...ولی یک تفاوتی باشه ... خوش تیپ تر ... این چند روزه نه که سبک بازی در بیارید ولی خودتونو خیلی خوشحال و سر حال تر نشون بدید !!! مثلا فکر کن اون خانم بهت جواب مثبت داده اون وقت چه رفتاری خواهید داشت ؟! همون رفتار رو داشته باشید این چند روز به چیز دیگه ای چز این فکر نکنید) ... اون روز در بهترین مکان جایی که بقیه همکارا مطمئن هستید شما ها رو کسی نمی بینه و اینو اون خانم هم ممطئن هستند (
    ببینید واسه دختر خانم خیلی مهمه که جایی که قراره باهاشون صحبت می کنید احساس امنیت و خاطر اروم داشته باشند وگر نه همه ی حواسشون میره کسی ما رو با هم نبینه و... ) ... بعدش خیلی محترمانه ایشون رو صدا می زنید... و اول از همه تاکیید می کنم ازشون اجازه می گیرید که اجازه میدند دقایقی کوتاه وقتشون رو بگیرید...(بعید می دونم بگن نه و... که اگه گفتن نه در پی نوشت 1 میگم چه کنید ).. بعدش وقتی اجازه دادند تشکر می کنید و عذر خواهی تاکیید می کنم عذر خواهی کنید از این که مجبور شدید با ایشون توی همچین وضعیتی صحبت کنید و ایشون رو سر پا نگه دارید و... به هر حال می گید چاره ای نبوده و دوست نداشتید در محل کار هم صحبت کنید و ایشون و خودتون رو مورد توجه همکارا قرار بدید

    بعدش می رید سر اصل مطلب ...
    بهشون می گید که نمی دونم توی این ایکس روزی(حتما به تقویم رجوع کرده و دقیق به روز در میارید از اخرین باری که با ایشون صحبت کردید چند روز گذشته)...بازم فکر کردید مجددا به موضوع خواستگاری یا نه ... به هر حال من خواستم توی این مدت شما البته اگه واقعا فکر می کنید می تونم همسر خوبی براتون باشم یکم بیش تر فکر کنید و مزاحم خلوتتون نشم... ولی خب بدونید که موضوع برای من هنوز تموم شده و فراموش شده نیستش هنوز و ترجیح دادم یک مدت شما بازم فکر کنید ...این که شما گفتید من کاش اول به خانوادم نمی گفتم نمی دونم شاید فرمایش شما درست باشه ولی من با این کارم خواستم حسن نیتم به شما رو نشون بدم ... اخه فکر می کردم یک دختر خانم با کمالاتی و با وقاری مثل شما این روش رو بهترین روش بدونند ... نمی دونستم این باعث میشه این طور توی ذهن شما نقش ببنده که خدایی ناکرده برای حرف شما ارزشی قایل نبودم و بدونید اتفاقا چون براتون خیلی ارزش قایل بودم این طوری عمل کردم ... به هر حال اگه موجب ناراحتی و رنجش شما عذر خواهی می کنم ...

    حالا ببنید حرف حرفو میاره دیگه ... شما حرفاتون رو بقیشو به دل خودتون می زنید چون قراره ایشون با حرفای دل شما تصمیم بگیرند پس بهتره بقیش حرف دل خود شما باشه... در نهایت من میگم یا ایشون مشخصه یک جواب منفی قاطع دارند ... که بهشون این طوری می گید ..میگید باشه من نمی خوام دلیل جواب منفیتون رو بشنوم...ولی اگه واقعا فکر می کنید جای فکر کردن داره...جای بر طرف شدنش... حتی اگه فکر می کنید بهم بگید شاید بتونیم با هم حلش کنیم خب بگید و.. قول میدم بپذیریم و...
    یا ایشون جوابشون منفی بوده و با حرفای شما دچار تردید می شند به جواب مثبت خب بهشون می گید بازم فکر کنند و شما خودتون یک روز دیگه برای اخرین بار (اخرین بارو تاکیید کنید و همچنین اصلا زمانشو مشخص نکنید بذارید مجهول بمونه) برای جواب نهایی به ایشون مراجعه می کنید و قول می دید اگه جوابشون منفی بود براشون فقط ارزوی خوشبختی می کنید و دیگه هیچ موقع وقتشون رو نمی گیرید و مثل سابق براتون همون وجه همکاری محترمی که داشتند رو خواهند داشت و تمام اتفاقات اخیر رو سعی می کنید نادیده بگیرید برای همیشه.
    یا نه جوابشون مثبت هستش که این بار ازشون خواهش می کنید ایشون چه روشی رو مناسب می دونند و به همون طریق اقدام کنید.

    پی نوشت ها :

    پی نوشت یک :ببنید در این صورت اگه گفتند نه باید سریع یک حالت مبهم ایجاد کنید تا ایشون با خودشون بگه قراره چی بهم بگه؟!این طوری وای میستند و به تمام حرفاتون گوش می کنند ... مثلا بهشون بگید فکر می کردم براتون مهم باشه لااقل شده به عنوان یک همکار یه حرفایی که خیلی برام مهم بود و می خواستم شما رو در جریانش بذارم اول گوش بدید .. و باز مثل گذشته نگید چرا اول خودتونو در جریان نذاشتم!!... باشه هر طور صلاح می دونید ... این طوری به احتمال زیاد دیگه ایشون قبل و می کنند.. دیگه اگه قبول نکردند شما وارد فاز بعدی می شید و می گید حالا که این همه زحمت کشیدم تا این جا اومدم بذارید سریع بگم دیگه ... (دیگه مطمئن باشید اگه واقعا درست عمل کنید حتما به حرفاتون گوش خواهند کرد)

    پی نوشت دو:دوست من گفتید متن زیاد عاشقانه نباشه ... چون گند می زنید...حتی اگه این طور نبود ببنید اصلا خوبیت نداره بخواید توی این جلسه حرفای عاشقونه بزنید... فعلا بذارید چیزای مهم تر شما برای این خانم مسجل بشه ان شاالله وقت زیاده برای نشون دادن حرفای عاشقانه .

    پی نوشت سه : ببنید لزوما قررا نیست عین حرفایی که من گفتم رو به ایشون بزنید ها ... چارچوب کلیش همون باشه بسته به موقعیت شناسی و خلاقیت خودتون به سبکی که گفتم خودتون می تونید درش تغییراتی ایجاد کند و مهم تر از همه سعی کنید خود خود واقعیتون باشید و من فقط یکی از راه های کلی که بهترین و بیش ترین تاثیر مثبت رو داره بهتون عرض کردم.

    پی نوشت چهار : دوست من گفتی فراموش می کنی که به ایشون موقع صحبت کردن چی بگی ... یک روشی بهتون یاد میدم خداییش معرکه هستش(که البته بنا به دلایلی منصرف شدم پریروز نوشته بودم امروز به نظرم اومد پاک کنم چون ممکنه سو استفاده بشه ازش !!) ... فقط بگم ببنید شما تمام حرفایی که قراره به ایشون بزنید رو یکبار توی ذهن خودتون مرور می کنید و مثلا طوری تنظیم می کنید که بین 10 الی 20 دقیقه کل حرفاتون طول بکشه... بعدش صحبت هاتون رو باید قسمت بندی کنید به روشی که گفتم ... مثلا تیکه اول احوال پرسی ... تیکه دوم درست کردن ذهنیت ایشون ... تیکه ی سوم زدن حرف دلتون ... حالا این سر فصل ها رو توی کاغد یادداشت می کنید ..حالا که خوب تمرین کردید.. یادتون باشه شما یک مرد هستید پس باید توانایی مدیریت بحث رو به بهترین نحو و در نهایت به چیزی که می خواید پیش ببرید... کلا راجبش زیاد تمرین کنید ....

    در نهایت بنده منتظر هستم ببینم در نهایت چه می کنید و خبرشو بدید امیدوارم اگه اتفاق های خوب افتاد رفیقان امروزتون رو فراموش نکنید.

    التماس دعا .

  6. 4 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    Alone boy.. (دوشنبه 19 بهمن 94), mohamad.reza164 (یکشنبه 18 بهمن 94), هلیاجون (یکشنبه 18 بهمن 94), بارن (دوشنبه 19 بهمن 94)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 مرداد 96 [ 01:04]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,070
    سطح
    27
    Points: 2,070, Level: 27
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    89

    تشکرشده 66 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نوشدارو بعد مرگ سهراب..
    سلام؛ من چهار روز صبر کردم هر روز میومدم این تاپیک رو می دیدم اما بی جواب بود. آخرش ناامید شدم از دادن جواب به این تاپیک. هر روز می دیدم رفتارش باهام بهتر می شد امروز دیگه خیلی رفتارش خوب بود. تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنمو بهش بگم. بهش گفتم که یه بار دیگه ازش میخوام که اجازه بده با خانواده خدمتشون برسیم. گفت که قبلانم گفتم بهتون من نظرمو گفتم. با فکر هم گفتم و یه نظر سطحی نبود. گفتم دلیلش گفت دلیل خاصی نداره. گفت فک می کنه ما به هم نمیایم.
    منم چون می دونستم حرفش اشتباهه و اتفاقا خیلیم به هم میایم بهش گفتم از چه نظر منظورتونه که می گید ما به هم نمیایم بازم گفت کلی گفتم. و چیز خاصی مد نظرم نیست. گفتم اگه شرطی داره هر کاری باشه من حاضرم انجام بدم گفت که اگه بخواد به یکی جواب بده اصلا شرطی براش نمیزاره و کلا هیچ شرطی هم مد نظرش نیست. گفت که من ازتون خواستم همونجا تمومش کنیم اما انگار شما فراموش نکردید. منم گفتم باشه و ازش عذرخواهی کردم که وقتشو گرفتم و خداحافظی و..
    ویرایش توسط Alone boy.. : دوشنبه 19 بهمن 94 در ساعت 00:44

  8. 4 کاربر از پست مفید Alone boy.. تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (دوشنبه 19 بهمن 94), فدایی یار (سه شنبه 20 بهمن 94), بارن (دوشنبه 19 بهمن 94), شیدا. (دوشنبه 19 بهمن 94)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Alone boy.. نمایش پست ها
    نوشدارو بعد مرگ سهراب..
    سلام دوست من

    خوشحالم كه شجاعت خودت رو تست كردي و از دنياي اما اگر اومدي بيرون. ممكنه تا يكي دو روز حال خودت نباشي، ولي به حس رهايي توجه كن.

    از خداوند سبحان تشكر كن كه اين بار مسوليت نرسيدن به همديگر رو گردن اون خانوم انداخته، خداوند اينقدر شما رو دوست داشته كه نخواسته بنده خوب خودش راهش رو بد بره. خدا رو شاكر باش.

    مطمين باش يار شما منتظرت خواهد بود.


    از تجربه هاي اين رابطه بخوبي بهره ببر.

    آقاي فدايي خيلي زحمت كشيده براي نوشتن اون متن. ايشان از تالار خداحافظي كرده بودن، تاپيك شما از معدود تاپيك هايي بود كه بعد از رجعتشون شركت كردند.

    سهراب نمرده دوست من، سهراب جاني دوباره گرفته و با تجربيات جديدش، قراره زندگي رو محكم تر از قبل ادامه بده.


    خوشبخت و پيروز باشي مرد



    ------------------------------------

    خوشبختانه بايد خانوم از آيتك و شيدا بابت شناخت اشون از بانواني با روحيات بسيار پيچيده تجليل كرد.

    ولي من كه هنوز ذهنم در گير رفتار متناقض اين خانوم هست. البته شايد دوستمون خيلي رفتار هاي طبيعي اين خانوم براش بولد شده بود.


  10. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    Alone boy.. (دوشنبه 19 بهمن 94), فدایی یار (سه شنبه 20 بهمن 94), شیدا. (دوشنبه 19 بهمن 94)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 تیر 96 [ 08:10]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    5,221
    سطح
    46
    Points: 5,221, Level: 46
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    149

    تشکرشده 449 در 170 پست

    Rep Power
    49
    Array
    آقای فدایی یار ببخشید میپرسم ولی میخوام بدونم شما چند سال دارید؟
    راستش این چیزایی که شما میگید مال اون قدیم مدیماس.
    الان خانم از شما خوشش بیاد و بدونه وقته ازدواجته و خودش هم بخواد ازدواج کنه هیچ راه فراری نداری.خخخخ.باید بشینی سر سفره عقد .
    البته این آخری شوخی بود ولی حتمن حتمن حتمن میفهمید.
    یه چیز دیگه که من هیچوقت نمیفهمم خواستگاری چند بارس.اصلن تو کت من یکی نمی ره.البته شاید من حس شمارو درک نکردم .
    خانم وقتی یه بار میگه نه دیگه خودتو سبک نکن.اونم به اون سرعت بهت گفته نه.میدونی که خانمها تو وقت ازدواجشون همواره خودشون رو تو لباس عروس تصور میکنن(بازم شوخی بود)مطمین باش همون بار اول قبل از اینکه شما چیزی بگی فکراشو کرده بوده.
    دلیلشم هیچوقت از یه دختر نپرس که چرا بهت میگه نه.خوبه برگرده بگه مثلن از قیافت خوشم نیومده؟دوست داری برای خودت مشغله فکری درست کنی؟
    اینم بگم واقعا ازدواج یه قسمته و به موقعش که وقتت بشه و تو قضا و قدرش بیافتی همه چیز برات ردیف میشه.
    در آخر هم میگم همچین آش دهن سوزی هم نیست ازدواج(شوخی)حالا من فرار کنم که الان خانمای سایت بندرو مورد عنایت قرار میدن.
    با تشکر.
    موفق باشید

  12. 3 کاربر از پست مفید Mr DaNi تشکرکرده اند .

    Alone boy.. (دوشنبه 19 بهمن 94), فدایی یار (سه شنبه 20 بهمن 94), اثر راشومون (دوشنبه 19 بهمن 94)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 مرداد 96 [ 01:04]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,070
    سطح
    27
    Points: 2,070, Level: 27
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    89

    تشکرشده 66 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام؛ متنی که در جواب نوشتم یه ذره طولانی بود بخاطر همین موقع ارسال ارور File is too larg می داد.
    مجبور شدم در قالب یه فایل تکست جای دیگه آپلود کنم. حجمش چهار کیلوبایته و راحت دانلود میشه. خوشحال میشم بخونیدش.
    اینم لینکش:
    A

    از همه شما عزیزان هم بابت راهنمایی ها و نظراتی که ارائه کردید و وقت گذاشتید و به حرفام گوش دادید صمیمانه تشکر می کنم.

  14. کاربر روبرو از پست مفید Alone boy.. تشکرکرده است .

    فدایی یار (سه شنبه 20 بهمن 94)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    نوشته اصلي از آقاي alone.boy

    لازم به دانلود فايل نيست



    سلام؛

    سلام به همه؛ از پاسخ هاتون تشکر می کنم. از آقای فدایی یار هم ممنونم بخاطر شرکت در تاپیک بنده.
    راستش دیروز خیلی ناراحت بودم، بعد از شنیدن جواب آخر یه مسیر خیلی طولانی رو پیاده روی کردم. پیاده روی شبانه بهم آرامش میده. راستش چند قطره اشکم ریختم، بعدش پدرم برای کاری اومد دنبالم. سوار ماشینش په شدم به ایشونم قضیه رو گفتم. شروع کرد یه ذره دلداری دادن و.. . چند بار تو ماشین بغضم گرفت اما نذاشتم پدرم اشکامو ببینه. حالم واقعاً بد بود. وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاق و درو بستم و با دنیای مجازی خودمو سرگرم کردم و اتفاقا به این تاپیک هم سر زدم و جواب دادم. ساعت دوازده شب از اتاق اومدم بیرون که دیدم مامانم گفت خیلیم دلشون بخواد. پسر به این خوبی و پاکی، والا؛ بزار اینقد بمونه تا مامانش مجبور بشه ترشی بندازتش. با شنیدن این حرف بی اختیار خندم گرفت. بعدش پدر و مادرم هردوشون کلی دلداریم دادن و از این حرفا که دختر زیاده و حتما قسمت نبوده و... . دلم آروم تر شد. تا ساعت دو چهل دقیقه نیمه شب باهام حرف زدن. نمی دونم چی شد، معجزه بود یا هر چی بعد از اون کلا حالم خوب شد. امروزم تو شرکت حال خوبی داشتم، احساس سبکی می کردم. دیگه نه خبری از دلنگرانی بود نه استرس نه فکر و خیال و ... . الان واقعاً حالم خوبه خداروشکر. حتی چند بارم دیدمش و به هم سلام و خسته نباشید هم گفتیم اما دیگه زیاد بهش توجهی نکردم. دیگه نه مثل قبل بی تاب دیدنش بودم نه بی قرار اینکه قراره چه جوابی بهم بده. خلاصه در یک کلمه حس رهایی پیدا کردم. البته نمیگم حالم از عالی عالیه و حسابی کیفم کوکه؛ نه اصلا اینطوریام نیست. ولی خب ناراحتم نیستم و از همه بیشتر این حس رهایی برام لذتبخشه. آقای محمد رضا؛ واقعاً یکی از مسائل حل نشده برام هنوز رفتار اون خانومه و اینکه چرا و به چه دلایلی همچین رفتارایی با من داشتن. حدس خودم اینه که فقط بعنوان یه شخص قابل احترام از من خوششون میومده و نه چیز دیگه و صرفا منو شخص قابل احترامی می دونه. آقای مستر دنی، با شمام موافقم. شاید اگه دلیلشو می گفت بدتر باعث ناراحتی من میشد. در کل از همه ممنونم. دعا کنید همیشه حالم خوب باشه و دو روز دیگه بازم فکرش نیاد سراغم و فیلم یاد هندوستان نکنه



    از همه شما عزیزان هم بابت راهنمایی ها و نظراتی که ارائه کردید و وقت گذاشتید و به حرفام گوش دادید صمیمانه تشکر می کنم.


  16. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    Alone boy.. (چهارشنبه 21 بهمن 94), فدایی یار (سه شنبه 20 بهمن 94), بارن (سه شنبه 20 بهمن 94)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام دوست عزیز... واقعا شوکه شدم ... از این که دقیقا شبی پیام گذاشتم که شما حرفاتو با اون خانم زده بودید... ولی خب خدا رو شکر نه مرگی رخ داده و نه اقا سهراب قصه ما طوریش شده ... ماشالله سالم و سر حال مقابلمون وایستاده ... پس بی انصافی شاید باشه بگیم نوش دارو بعد مرگ سهراب... ان شاالله سهراب قصه ما همیشه سالم باشه ... می خوایم دومادیشو ببنیم
    به هر حال من قول داده بودم به شما... هر روز براتون قسمتیش رو کامل می کردم برای همین دیر شد ... من وقتی می خوام تاپیکی پست قرار بدم کم کم یک ساعت می بینی براش وقت می ذارم .. دیگه می خواستم خیلی کامل باشه ... بازم منو ببخش دوست عزیز به خاطر قصوری که داشتم ... ولی قرار بود یکم خویشتن داری کنید ... حالا اشکال نداره ... من خودم یک زمانی مثل شما بودم ... هر بار خویشتن داری نکردم چوبشو خوردم... ولی هر بار صبر کردم خدا رو شکر خیلی اوضاع خوب شد ...

    دوست من اگه پست منو هم می خوندی قبلش و بهش عمل می کردی بازم شاید همین اتفاق می افتاد پس غصه نخور ...
    فقط شاید اون قدر می تونستی در ایشون تاثیر مثبت بذاری که بهتون بیش تر فکر کنه و روزی به شما نظر مثبت پیدا کنه ... البته اونم به شرطی ... دوست من گفتی برات عجیبه رفتار های اون خانم ... راستش من یک احتمال قوی میدم که شاید اینم به کل اشتباه باشه ... ولی از اون جایی که گفتید این خانم ناراحت شدند از این که چرا اول خود ایشون رو در جریان نذاشتید و... میشه یک احتمال داد مثلا ایشون نه که با کسی دوست باشند ولی با کسی قول و قرار ازدواج گذاشته باشند و اون فرد بخواد بره در اینده نه چندان دور خواستگاری ایشون .. از طرفی شاید اون اقا قسمتش نشه ... و این دختر خانم به خانوادشون چیزی هم نگفته باشه ... خب انتظار ندارید که ایشون بیان همه ی حقیقت رو صاف کف دست شما که همکارشون هم هستید بذارند پس لطفا دیگه به چرایی و عجیبی ماجرا فکر نکن ... ضمنا خانما دوست دارند از این که مورد توجه یک فرد اونم به عنوان ازدواج قرار بگیرند پس حال خوش ایشون می تونه مربوط به این بخش قضیه باشه ...

    اما چند تا نکته رو دوست عزیز می خوام بهتون یاداوری کنم امیدوارم مو به مو بخونید این پستمو و بهش عمل کنید ...
    اول از همه شما بدترین روش ممکن رو انتخاب کردید برای رجوع به اون خانم ... الان نمی خوام سرزنش کنم شما رو ...یا با گفتن اینا غصت بدم مثلا اگه فلان رفتار رو داشتی حتما جواب مثبت رو از اون خانم می گرفتی و... نه ... فقط می خوام بگم این که یک پسر از یک دختر خانمی با شرایطی خاص(به پی نوشت یک رجوع شود) خوشش بیاد ... هم کفو باشند که خیلی بهتره ... حتی در غیر این صورت هم ...باید واقعا خیلی توانمند باشی بتونی به قلب اون دختر خانم راه پیدا کنی (البته فقط و فقط با هدف ازدواج و نه چیزی غیر این که حتی از انسانیت هم به دوره) ... که در ادامه میگم

    راجب حس رهایی که گفتید ... میگم ادما چقدر شبیه همه حال و احساساتشون ... بنده یک هم کلاسی داشتم که واقعا دختر خوب و دوست داشتنی بودند ... یک مدت طولانی ذهنم درگیر ایشون بود ... واقعا از اون دختر خانم هایی بود که بین بقیه دختر های ورودیمون می درخشید... البته با سنگینیش ... با وقارش ... با متانتش ... حجب و حیاش و ...(که البته بعد ها فهمیدم ایشون مغرور بودند و بنده بین غرور ایشون و تفاوت هایی که گفتم تفاوتش رو متوجه نشده بودم )... خیلی روم فشار بود می گفتم جوابش چی هست بعضی وقتا مثل شما رفتارهایی از ایشون می دیدم که منو دوست دارند شاید و بهم توجه ؟!؟!...چند ماه این فرایند طول کشید... روزی که باهاشون تماس گرفتیم(تقریبا دو سال پیش) و مادر ایشون که فهمیدم حرفای دخترشون بود و جواب منفی به مامانم دادند (به دلایل نرفتن به سربازی و عدم اتمام درس و داماد هیچی ندار و... !!! البته از نظر مالی ) این قدر حس سبکی بهم دست داد ... انگار مثل پرنده ای که یکدفعه چند تا وزنه که خیلی مد ته به پاش بسته شده و رها میشه و توی اسمون اوج می گیره اوج گرفتم... البته اون خانم هنوزم که هنوزه مجرد هستند ... ولی از چشم افتادند ... خواستم بگم این حس رهایی که دارید درسته ... فقط بگم من بعد اون ماجرا اون خانم رو دیگه سعی کردم اصلا نبینم... بعدش هم به کل برای همیشه از ذهنم پاکشون کردم... حتی اون تصویر خوبی که از ایشون داشتم رو برای خودم مخدوش کردم تا فیلم یاد هندوستان دیگه نکنه ... ولی نمی دونم شما که ایشونو می بینید اون قدر توانمند هستید بتونید دیگه فیلتون یاد هندوستان نکنه یا خیر ...

    دوم یک چیز بگم من نمی خوام با زدن این حرفم شما رو امیدوار به وصال این خانم بکنم... ببنید در واقع همه چی رو تموم شده راجب این خانم بدونید و ببنید ... ولی فی الواقع این طور ممکنه نباشه... شاید روزی قسمت هم شدید ... باز ببنید اشتباه نکنید با گفتن این حرف من توی حس و خیال نرید ... اصلا ماجرا رو تموم شده ببنید و کارایی که میگم رو انجام بدید و نه برای رسیدن به این خانم بلکه برای رسیدن به نیمه ی منتظرتون (به نظرم واژه نیمه گمشده غلطه از اساس)...طفلی معلوم نیست چه مدته که منتظر شماست ....حالا زیاد غصشو نخورید فقط زیاد منتظرش نذارید ...



    راجب پیاده روی ... من این قدر از این پیاده روی ها کردم .... ...طفلی پاهام چقدر ادیت شدند ... حالا قلبم که بماند ...


    اگه این خانم یا دوستان نزدکیشون دفعه های بعد توی شرکت بهتون توجه کردند یا تعریفی خیل مردانه برخورد کنید... اشتباه نکنید نه که غرور و... بذارید اصلا یک مثال بزنم ... مثلا شما قسمت ایشون کاری دارید و رجوع می کنید یکدفعه مثلا ایشون یا دوستشون از شما تعریف می کنند (شما مردید بازیچه که نیستید) خیلی سنگین مثلا در حالی که دارند ازتون تعریف می کنند حتی بدون تشکر مثلا یک پرونده ای رو باید ایشون تایید کنند وسط حرفشون محترمانه عذر خواهی می کنید بعدش می گید ببخشید اینو تاییدش می کنید شما و بعدم تموم ... ببنید این جوری به ایشون می رسونید که از این پسرا نیستید و نبودید که یرخی می افتن دنبال دخترای مردم ... و مرد وفاداری هستید و اگه یک مدت خیلی بهشون توجه داشتید و ... چون به نگاه همسر ایندتون به ایشون نگاه می کردید پس حالا که از اون نگاه شما به خواست خودشون خارج شدند پس بهتره همکار محترم بمونند براتون و لزومی نداره دیگه ایشون از شما تعریف کنند و دلربایی و دل هوایی کنند شما رو چه عمدا چه سهوا ... مطمئن باشید و لطفا این بار خویشتن دار باشید و به کاری که کفتم عمل کنید...یک مرد قوی باشید ...

    راجب اون خانم هم خدا نکنه ازدواج نکنند و... دعا کنید ان شاالله ایشون هم با فردی که در پس ذهنشون دارند ازدواج کنند و عمری خوشبخت در کنا ایشون زندگی کنند .

    اما دوست من گفتید 4 سال پیش هم چنین تجربه ای داشتید .... ببنید پس نیاز به قسم و... نیست ... خودتون تجربشو داشتید .... دختر خانم های دیگه ای هم هستند که مثل این خانم به دل شما بشینند و... فقط کافیه بخواید و ببنید ... ولی
    ببنید از همین امروز بهتون یک توصیه دارم... چجوری بگم... مثلا ببنید شما می خواید به یک هدفی برسید یا کاری بکنید اول مقدماتشو فراهم می کنید و... حالا فرض کنید دوباره یک جایی از این روزگار فرد مورد علاقتون سر راهتون قرار بگیره... شما چقدر توانمند هستید که بتونید به قلب ایشون ورود پیدا کنید... چقدر راجبش مهارت کسب کردید ... چقدر مطالعه و تمرین کردید...شاید اگه از 4 سال پیش شروع کرده بودید در چنین روزی الان به خواستتون رسیده بودید ... پس از همین امروز راجبش کارایی که گفتم رو انجام بدید .... راجب این چیزا تمرین کنید... باور کنید اصضلا سخت نیست ... فقط شروع کنید خود به خود بقیش سر راهتون قرار می گیره ...

    راجب پدر و مادر دو فرشته زمینی باید بگم که...
    واقعا خدا رو شکر که نعمت پدر و مادر رو داریم ... چقدر اونا نگران ما می شند و... من خودم غصه رو در نگاه مامانم دیدم روزی که جواب منفی رو از مادر اون خانمی که گفتم شنید .... اون روز با تمام اعماق وجودم حس کردم چقدر مادرمو دوست داشتم و دارم و چقدر برام ناراحت شد ... و به خودم گفتم همیشه یادم باشه اگه روزی به نیمه ی منتظر رسیدم عشق اون باعث نشه مثل خیلی ها محبت مادرم و لطف هاش رو از یاد ببرم ... و.. اخه خیلی ها بعد ازدواج فراموش می کنند گذشته رو و... می دونم شما می دونید گفتم برای یاداوری بهتون بگم اون شب خاص که مامانتون بهتون دلداری دادند و... رو فراموش نکنید ...

    ضمنا یک چیزی بگم... البته نمی دونم تیپ و ظاهر شما چطوری هستش ... ولی واقعا وقتی 95 درصد ظاهر اقایون با لباس پوشیده میشه ... کلا خوشتیپ بودن خیلی مهمه .... من همیشه ادمی بودم که به اراستگی و ... شدیدا مقید بودم ... ولی به امروزی بودن و یکم این طور تیپ ها زیاد بنا به دلایلی مقید نبودم چون اون موقع درگیر هدف های مهم تری برای زندگیم بودم و می گفتم مهم باطن خوب ادماست ... مهم این هستش درون ادم غنی باشه ... به وقتش به ظاهر هم می رسم چون کاری نداره که... شایدم اشتباه می کردم ... بعدش مثلا محاسن هم می ذاشتم که بقیه مخصوصا دختر خانما فکر می کردند من ادم متعصب مذهبی هستم و... خب من برام نگاه بقیه مهم نبود ... اتفاقا جالبه بدونید اگه محاسن می ذاشتم اصلا ربطی به اعتقادات مذهبیم نداشت ... ولی اکثر ادما شرطی شدند و شاید حق داشتند حس خوبی پیدا نمی کردند و... بارها به وضوح می دیدم ادم هایی که منو به ظاهر و یک نگاه قضاوت کرده بودند وقتی کمی باهاشون نزدیک می شدم به کل تصویر متفاوتی ازم پیدا می کردند ... البته خب تیپ هم مهمه ... و به نوعی سلیقه ی مرد.. هوشش و... رو مشخص می کنه ... ولی بقیه که نمی دونند ما می دونستیم عمل نکردیم یا نه واقعا همون مدلمونه .... و بر اساس چیزی که می بینند قضاوت می کنند ... خواستم بگم به این موضوع هم توجه داشته باشید ...


    محمد رضا جان دوست خوبم سلام ... از توجه شما هم ممنونم ... شما هم نکات خوبی رو به دوستمون گفتی ... البته اون خط که گفتی بار مسئولیت نرسیدن و... به نظرم جای بحث داره ... اگه اون بنده خدا دلش جای دیگست گناهش چیه ... یا حتی نباشه .. به هر حال ایشون هم حق انتخاب دارند دیگه ...

    سلام اقای Mr DaNi
    سلام ...از توجه شما هم ممنونم... میگن پشت هر شوخی یکم جدیت هم هست ... حالا کار ندارم چقدر حرفاتون شوخی بود یا جدی ... ولی ببنید به نظرم بستگی داره با چه فردی می خوایم ازدواج کنیم ... خواستگاری چه فردی می ریم...یا یک دختر چه پسری میاد خواستگاریش ... اون موقع خیلی قضیه فرق می کنه... بعضی ها دست نیافتنی تر هستند... بله منم با شما کاملا موافق هستم یک مرد نباید خودشو کوچیک کنه برای رسیدن به یک خانم چون این طوری از چشم همون خانم هم می افته...ولی کی گفته لزوما خواستگاری چند باره یعنی کوچیک شدن ... خواستگاری چند باره می تونه جسارت و شهامت یک مرد رو هم نشون بده ... البته بین این شهامت و جسارت و یا حقارت به نظرم تفاوت ظریفی به اندازه ی باریکی مو هستش که نباید اشتباه گرفتش صرفا توی 4 خط من نمی تونم منظورمو به شما برسونم...
    بله منم با شما موافق هستم که نباید دلیل جواب منفی رو پرسید ... ولی بعضی وقتا جواب منفی دلیلش ریشه ای نداره یک شک هستش ...شاید با گفتنش حل بشه ...

    به نظر من ازدواج می تونه یک شکوه افرینش باشه ... به شرطی که انتخابمون درست باشه . ... و به همون مهمی مهارت و توانمندی زندگی کسب کنیم ...



  18. 2 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    Alone boy.. (چهارشنبه 21 بهمن 94), بارن (سه شنبه 20 بهمن 94)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 مرداد 96 [ 01:04]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,070
    سطح
    27
    Points: 2,070, Level: 27
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    89

    تشکرشده 66 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام؛
    آقای محمدرضا ممنون بابت زحمتی که کشیدید. نمی دونم چرا واسه من ارور می داد. شما یکی از کسانی هستید که از تاپیک قبلی مشکل بنده رو دنبال کردید و وقت گذاشتید. واقعا ممنونم.
    آقای فدایی یار، از شما هم بی نهایت ممنونم که اینقدر با حوصله پست بنده رو دنبال می کنید و وقت میذارید و این همه منو مورد لطف خودتون قرار میدید. اگه ممکنه دوس دارم آدرس ایمیلی، شماره تلفنی چیزی از شما داشته باشم که در مواقع نیاز بتونم بهتون دسترسی داشته باشم و از راهنماییاتون استفاده کنم.
    پست شما رو به دقت خوندم، راستش هنوزم رفتار اون خانوم با من تغییری نکرده. البته یه ذره به نسبت قبل کمتر با من صحبت می کنه اما بعنوان مثال همین امروز دوستام داشتن سر به سرم میذاشتن و اذیتم می کردن که تو چرا الان داری فلان کار رو انجام میدی و الان وقت چک کردن این پرونده نیست و... . اتفاقا این خانوم هم حضور داشتن و یه جورایی از من طرفداری کردن. آخه ایشون نمی دونن که من و دوستان با هم شوخی داریم و فک کردن اونا دارن جدی حرف می زنن بخاطر همین به دوستام گفتن این از وظیفه شناسی آقای فلانیه. البته به قول شما من همه چیز رو تموم شده می دونم و از قضا در مقابل تعریف ایشونم فقط سکوت کردم و چیزی نگفتم. و باز هم اتفاقا من هم همین موردی که شما یادآوری کردید رو همون روز اول تو دلم گفتم. پیش خودم گفتم ان شاالله با یه شخص خوب و مناسب ازدواج کنه و خوشبخت بشه. چون درواقع ایشون هیچ تقصیری تو این قضیه نداره و هر کسی این حق رو داره که همسر آینده شو خودش انتخاب کنه و هیچ اجباری در کار نیست.
    اما درمورد این که شما گفتید مطمئنا هستند کسانی که بتونن به دل من بشینند من هم این حرف رو قبول دارم ولی نمی دونم چقدر این قضیه طول بکشه. از مورد قبلی تا این مورد فعلی که چهار سال طول کشید که من دوباره از یکی خوشم بیاد حالا تا مورد بعدی رو نمی دونم چقدر طول بکشه.
    درمورد پدرومادر هم راستش نمی دونم دلیلش چیه اما من با هیچکدومشون زیاد راحت نیستم و به همین علت خیلی وقتا که ناراحت بودم واقعا کسی رو نداشتم که باهاش حرف بزنم و درددل کنم اما اون شب واقعا حرفا و دلداریاشون مثمرالثمر بود.
    خدا همه پدر و مادرا رو برای بچه هاشون حفظ کنه. الهی آمین
    درمورد تیپ و ظاهر هم باید بگم که راستش من ظاهرم خیلی ساده ست. البته ژولیده و شلخته نیستما ولی خب به نسبت خیلی از جوونای امروزی واقعا من خیلی ظاهر ساده ای دارم. (البته تو این هفته بخاطر صحبت کردن با این خانوم یه خورده به خودم رسیده بودم)
    در کل الان خداروشکر حالم خوبه اما با توجه به اینکه احتمالا قراره در آینده نزدیک اون خانوم به اتاق ما منتقل بشه و در کنار من و همکارای دیگه م کار کنه و قراره هر دومون از صبح تا غروب تو یه اتاق باشیم و مدام با هم در ارتباط باشیم نمی دونم آیا می تونم خویشتن دار باشم یا نه. می ترسم دوباره هوایی بشم..
    ویرایش توسط Alone boy.. : چهارشنبه 21 بهمن 94 در ساعت 01:56

  20. 2 کاربر از پست مفید Alone boy.. تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 21 بهمن 94), فدایی یار (جمعه 23 بهمن 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 14:56
  2. از مادر بودن خسته شدم ("مادر بودن" برای نزدیکان و عزیزانم)
    توسط Royya در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 آذر 91, 04:18
  3. نگران از دست دادن عزیزانم هستم.
    توسط sisili در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: جمعه 17 شهریور 91, 01:37
  4. به راهنمایی شما عزیزان احتیاج دارم
    توسط ترلان 63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 26 شهریور 90, 11:03
  5. +امروز نیازمند مشورت با شما عزیزان هستم کمکم کنید
    توسط khalilian در انجمن تفاوت سنی در ازدواج
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 خرداد 89, 16:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.