ممنونم از همگى، شيداى عزيز لينكو خوندم، من فك ميكنم همون قسمت مسيوليت دادن به همسرمه كه انقد وتسش شيرينه انا خب خودم هرچقد سعى ميكنم تو كارا درگيرش كنم و ازش كمك ميخوام، حتى تو كاراى كوچيك اصن خوشش نمياد و همه ش غر ميزنه و پشت گوش ميندازه.
ستاره زيبا و هلناى عزيز، راستش من تو اين جريان مقصرو مادرشوهرم ميدونم بيشتر، كه شورشو دراورده و دست از سر زندگيم ورنميداره، هركارش تموم ميشه يه مسيوليت جديد ميده به شوخرم و يه سره اونجا سرشو گرم ميكنه، يه روز ميگه بيا كمك بابات، يه مدت خونشو تعمير ميكرد و هرچى ميگفتن كارگر مياد كارشو ميكنه با تو كار مداره، گير ميداد نه تو بايد بياى.اصن خسته شدم از دستش، همين كه شوهرم ميرسه خونه يا اين زنگ ميزنه مامانش يا مامانش ز ميزنه به اين. دلم ميخواد يه روز گوشى رو ازش بگيرم بع مامانش يه چيزى بگم، يا بگم يك ماه برو خونه مامانت هروق سير شدى بيا،
نميدونم چطور ارامشمو حفظ كنم
دايم دوس داره شوهرم ور دستش باشه، نميفهمه مام زندگى داريم شايد تو خونه هم كارى داريم. هيچكيم جرات نداره بهش جيزى بگه، هرچى ميگى ميگه شوهرم مريضه روحيم خرابه.
از يه هوو بدتر شده واسم، باورتون ميشه خموم ميره خونه مامانش، ناهار مياد خونه مامانم سفره پهنه ميره خونه مامانش
يا راهي خواهم يافت
يا راهي خواهم ساخت
ویرایش توسط Somebody20 : پنجشنبه 05 آذر 94 در ساعت 15:10
علاقه مندی ها (Bookmarks)