به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 43 , از مجموع 43
  1. #41
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    وای خدای من........تا حالا فکر میکردم دارم صفحه حوادث رو میخونم......شما از خودتون دارین میگذرین...واسه چند وقت دیگه به چه اعتمادی میخواهین ایشون بشن مادر بچتون؟؟؟؟؟ کاری به تربیت فرزندتون ندارم......اخه کسی که به راحتی چاقو میکشه.....چطور میشه ضامن امنیت بچه هاتون بود؟؟؟؟ توی دوران عقد که باید سرشار از شوخی و خوشی و خوشبختی باشه..همچین روزگاری واسه خودتون رقم زدین.....!!!
    ادم میمونه واقعا چی بگه؟؟؟؟ متعجبم ابهت و اقتدار شما به عنوان یه مرد کجا رفته......اقای محترم چرا انقده ضعیفی....بگو خواهرمه..همینی که هست.......هی اون گله کرده...هی شما روز به روز ضعیف تر شدی.....از چی دیگه میترسی؟؟؟ کسی که چاقو بکشه..گاز بگیره..بدنتون رو سیاه کنه...اونم واسه هیچ و پوچ...واقعا دارم شاخ در میارم........
    تحصیلات خانمتون..فرهنگشون..چندمین فرزند خانوادشون هستن........از اینا واسمون نگفتین؟؟؟ شما کجا با هم اشنا شدین؟ با هم فامیل هستین؟؟ تفاوت سنی شما......سن شما..تحصیلات شما.......شغلتون.......کاش بیشتر توضیح میدادین؟؟؟

  2. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 فروردین 98 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1394-6-03
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    2,903
    سطح
    33
    Points: 2,903, Level: 33
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خورشید30 نمایش پست ها
    وای خدای من........تا حالا فکر میکردم دارم صفحه حوادث رو میخونم......شما از خودتون دارین میگذرین...واسه چند وقت دیگه به چه اعتمادی میخواهین ایشون بشن مادر بچتون؟؟؟؟؟ کاری به تربیت فرزندتون ندارم......اخه کسی که به راحتی چاقو میکشه.....چطور میشه ضامن امنیت بچه هاتون بود؟؟؟؟ توی دوران عقد که باید سرشار از شوخی و خوشی و خوشبختی باشه..همچین روزگاری واسه خودتون رقم زدین.....!!!
    ادم میمونه واقعا چی بگه؟؟؟؟ متعجبم ابهت و اقتدار شما به عنوان یه مرد کجا رفته......اقای محترم چرا انقده ضعیفی....بگو خواهرمه..همینی که هست.......هی اون گله کرده...هی شما روز به روز ضعیف تر شدی.....از چی دیگه میترسی؟؟؟ کسی که چاقو بکشه..گاز بگیره..بدنتون رو سیاه کنه...اونم واسه هیچ و پوچ...واقعا دارم شاخ در میارم........
    تحصیلات خانمتون..فرهنگشون..چندمین فرزند خانوادشون هستن........از اینا واسمون نگفتین؟؟؟ شما کجا با هم اشنا شدین؟ با هم فامیل هستین؟؟ تفاوت سنی شما......سن شما..تحصیلات شما.......شغلتون.......کاش بیشتر توضیح میدادین؟؟؟
    بله عزیز،همینی که گفتم واقعیته متاسفانه
    همین افکاره کمه باعث شده ساز جدایی رو کوک کنم دوست عزیز،اتفاقا من خیلی مقتدر بودم ولی به توصیه کارشناس ها مماشات و نرمی به خرج دادم،لیسانس .هم فرهنگ تقریبا.4.نوع اشنایی معرفی.نه فامیل نیستیم اصلا.هر دو هم سنیم منم لیسانس و کارمند

  3. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 فروردین 98 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1394-6-03
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    2,903
    سطح
    33
    Points: 2,903, Level: 33
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درورد به همه دوستان
    اول از همه در پاسخ دوست عزیز خاله قزی بگم که من خانوم نیستم فشار زندگی باعث شده انقد جزییات رو بگم وگرنه من 1 ساله سکوت کردم نمیدونم شاید هم همینطور باشه و من اقتدارمو از دست دادم به هر حال حرفتون درست بود و مشاوره یک کلید واسه چاره هستش

    خوب اومدم که اتفاقاتی که واسم افتاده رو بازگو کنم :بعد از اون اتفاق من دیگه بهش محل ندادم تا اینکه خودش زنگ زد و گفت کجایی و این حرفا ..من بهش گفتم ما به درد هم نمیخوریم و میخوام بیام پیش مامانت و همه چیزو بگم.فرداش رفتم خونشون بدون اینکه به رو بیارم چیزی نگقتم و معمولی حرف زدم و برگشتم اخر هفته کار داشتم و حس کردم خانومم رفتارش بهتر شده و ملایم تر برخورد میکنه شاید بخاطر اینکه از رفتارش پشیمون شده بود البته شاید..دعوتم کرد خونشون و ناهار خوردیم بعد دیدم حال خانم خوب نیست بردمش بیمارستان و برگشتیم بعد از اونجایی که حالش خوب نبود و قیلفش درهم بود مامانش فکر کرد ما بحثمون شده منو صدا زد گفت شما با دخترم مشکل داری؟گفتم چرا دروغ آره دارم بعد گفتم بهش باید باهتون مفصل حرف بزنم گفت باشه بعد از ناهار میریم بیرون و خانمم اومد گیشم گفت من همه چیز رو به مامانم گفتم گفتم با جزییات گفت نه گفتم مهم نیست من همه چیزو بهش میگم و یه فکری باید بکنیم چون ما بدرد هم نمیخوریم ..خلاصه با مامانش رفتیم بیرون میخواستم باهاش تنها حرف بزنم اما خانومم اونجا بود منم شروع کردم به گفتم از سر تا پیاز همه چیزو مشکلات خانوادگی و ارتباطش با خواهرم اول از همه مامانش گفت یکم تشر رفت که چرا مامانت و خواهرت بهش اینو گفتن اونو گفتن و .. بعد گفتم ببینید من با این چیزا مشکل ندارم مشکل جای دیگست ...گفتم دختر به من احترام نمیزاره فحش میده بد بیراه میگه که من روم نمیشه بگم به دخترش خیلی چیز گفت خوشبختانه مامانش ادم منظقی هست و مثل من فکر میکنه به دخترش گفت تو بیخود کردی به شوهرت بی احترامی کردی قضیه چاقو و دیوونه بازی هاشو گفتم مامانش داغ کرد عصبانی شد گفتم شما بگید ما چکار کنیم خانومم طبق معمول شروع کرد به داد و بیداد که چرا همش بهش حق میدی من 1 سال با خانوادش سوختم و فلان ..من گفتم قبول خانوادم خیلی جاها نباید بهت یه حرفایی رو میزدن ولی هیچوقت حق نداشتی با من اینجوری رفتار کنی .به مامانش گفتم من کافیه اسم خواهرمو بیارم دخترت منو داغون میکنه گفت نه این اشتباهه تو حق داری با خواهرت بری و بیای و رفت و آمد کنی و دوسش داشته باشی به دخترش گفت هرکسی جایگاه خودشو داره بخدا حرفاش عین حرفای من هستن .بعد مامانش گفت راهش اینه که شما که همو دوس دارین هر چی پیش اومده رو بریزید دور و از نو شروع کنید من گفتم بخدا منم همینو میخوام ولی دخترش قبولن میکنه خلاصه خیلی راحت شدم و حس کردم خالی شدم و پشیمون شدم که زودتر بهش نگفتم واقعا فکر نمیکردم مامانش انقد عاقل باشه خانومم خیلی ابروی منو برد گفت شوهرم از تو بابا داداشم خیلی میگه در حالی که خودش صد برابر گفته و من ابرو داری کردم .حالا هم اومد سرکار و ببینم دیگه چی پیش میاد و ایا مامانش میتونه عوضش کنه یا نه

  4. کاربر روبرو از پست مفید beh671 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 04 آبان 94)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.