به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 35 از 57 نخستنخست ... 51525262728293031323334353637383940414243444555 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 341 تا 350 , از مجموع 561
  1. #341
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 مرداد 95 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1392-10-10
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,066
    سطح
    40
    Points: 4,066, Level: 40
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    305

    تشکرشده 145 در 59 پست

    Rep Power
    28
    Array
    همین الان ک دارم مینویسم از همسرم به خاطر بحثی که دیشب داشتیم ناراحتم ...
    ولی چندتا پست اخری (مخصوصا اون تولد :**) رو که خوندم یاد یه خاطره ی خودم افتادم..

    تولد منو همسرم فقط چند روز فاصله هست یعنی مثلا من 10 ماه همسرم 13 همون ماه
    ولی تو شناسنامه ی من به اشتباه نوشته شده 15 اون ماه
    گیج شدین?! خخخخخخخ
    سال اول ازدواجمون بود منم عشق سوپرایزو کادو و جشن و... ازچند ماه قبل داشتم برای تولد خودم و همسرم تصویرسازی میکردم
    دل تو دلم نبود تا روز تولدم رسید...شب تولد که خبری نبود..تازه یه دعوایی هم داشتیم...شد روز تولد بازم هییییچ
    اینقده ناراحت بودم که حد نداشت..

    چند روز بعدش تواد همسری بود اول باخودم گفتم بذار منم بیخیال باشم یعنی اصلا رمق نداشتم حالم گرفته بود..

    ولی بعد جرقه ای زد به ذهنم که سوپرایزش کنم اینجوری هم گذشت کردم و هم مهمتر کاری کردم که تولدم دیگه یادش نره
    دقیق یادمه روز دوشنبه بود ومن ساعت 4تا5.30 کلاس عمومی داشتم اومد در دانشگاه دنبالم قرار بود بریم سینما..
    چون دیر تصمیم گرفته بودم وقت زیادی نداشتم
    قبلش میخواست بره تعمیرگاه برای باد کردن لاستیکای ماشین که بهش گفتم تا اون میره تعمیرگاه منم برم خونه لباسمو عوض کنم ..گفت باشه

    تو راه برگشتاز دانشگاه به خونه ازش خواستم سر سوپری نگه داره ..یه پودر کیک کاکایویی (کاکایو یی خیلی دوس داره) و اب پرتقال خریدم
    کنار لوازم تحریریه لوکسی ک نزدیک خونمون بود هم وایساد و من رفتم یه ست خودکار خوشکل با قیمت متوسط خریدم..ست خودکار خیلی دوست داره دلم میخواست بهترینشو بخرم ولی پول نداشتم بهترش رو بخرم..
    یه سری بادکنک و چند تا کارت پستال کوچیک هم خریدم

    خلاصه رسیدیم خونه و اون رفت تعمیرگاه
    وای خونه هم نامرتب بود خیلی هم خسته بودم ولی..... از6 یا6.30 که خونه بودم تا 8.30 عین این فیلمای دور تند خونه رو مرتب کردم کیک رو درست کردم باد کنکا رو باد کردم روی اینه ها با رژلب قرمز تولدت مبارک و چند تابوسه نوشتم ارایش کردم یه لباس خوشکل که چند روز پیشش مامانم سوغاتی برام اورده بود رو پوشیدم (خداروشکر کارهمسرم طول کشیده بود وگرنه قرار بود نیم ساعته بیاد)

    یادم رفت بگم ..کارت پستا لا هم چندتا کارت عروسکی بود که باخودکارای رنگی توش نوشته بودم یکی رو گذاشتم لای در حال که وقتی میاد دم دراز پشت ببیندش دوتا هم توی تزیین میز استفاده کردم
    خلاصههه

    شد 8.30 و زنگ درو زد رفت تو ماشین :) که یعنی من اومدم زودبیا پایین
    بعد دید من نرفتم پیاد شد و دوباره ز زد که گفتم من یه کاری برام پیش اومده بیا بالا چند مین دیگه اماده میشم...گفت تو ماشین میشینم تابیای:))))
    با صدتا دوزوکلک اوردمش بالا ...لامپا خاموش بود حتی کارتو که لای در دیده بود بازم شک نکرددرو باز کرد اومد و براش اهنگ تولد خوندم

    اخیییی))) اینقد شکه شد که تا چند ثانیه بایک لبخند با دهن باز داشت به کیکو تزیین خونه نگاه میکرد ...خلاصه خیلیییی خوشحال شد و دیگه از جزییات بگذریم..جشن دونفرمون خیلی خوش گذشت تا مدتها به عنوان یک خاطره خوب بهم میگفت تاحالا اینجوری سوپرایز نشده..

    امااا...یادتونه گفتم تولد شناسنامه ای من چند روز بعد از تولده همسریه?!
    بله دیگه..
    همسرم کلی ناراحت شد ک تولدم یادش نبوده و میخواست برام جبران کنه
    خانواده خودم و خانواده شوهرم و یکی دوتا فامیل نزدیک رو دعوت کرد یک کیک خوشسشکل هم برام گرفت کلی هم براهدیه های خوشکل مشکل به مامانشینا سفارش کرده بود..
    و شد یه جشن تولد خیلی خوب..که به هردومون خیلی خوش گذشت..

    اینجوری شد که تولدمون در اولین سال ازدواج از یه خاطرهی بد تبدیل شد به یه خاطره ی خیلی شیرین
    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ٬ طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم.....
    ویرایش توسط yasna1990 : چهارشنبه 11 شهریور 94 در ساعت 11:04

  2. 18 کاربر از پست مفید yasna1990 تشکرکرده اند .

    donya. (چهارشنبه 11 شهریور 94), Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), khaleghezey (چهارشنبه 11 شهریور 94), m.reza91 (پنجشنبه 12 شهریور 94), mohi (چهارشنبه 11 شهریور 94), p65 (چهارشنبه 11 شهریور 94), Pooh (یکشنبه 15 شهریور 94), فاطمه بانو (یکشنبه 15 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گیسو کمند (چهارشنبه 11 شهریور 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 11 شهریور 94), بی نهایت (چهارشنبه 11 شهریور 94), به دنبال خوشبختی (چهارشنبه 11 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), راحیل خانوم (سه شنبه 26 آبان 94), شیدا. (چهارشنبه 11 شهریور 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 شهریور 94), صبا_2009 (شنبه 14 شهریور 94)

  3. #342
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    آفرین، همین فرمون ادامه بدید،
    همش قرار نیست که از غم و غصه بگیم، زندگی سکه دو رویی هست، هم غم داره و هم شادی، هم پستی داره و هم بلندی و سعی کنیم با تکرار خاطرات خوش قدر دان باشیم.
    من خاطره زیاد دارما اما نمی خوام همش گوینده باشم،


    یادمون باشه هدف از تعریف این خاطرات و خوندنش ایجاد خلاقیت برای اجرای این موارد در زندگیمون باشه.

    برای مثال همین مورد که روی آینه با رژ لب چیزی بنویسی، و یا متن با پاکت در جاهای مختلف بزاری، و ....
    پس خلاقیت ها رو، رو کنید.

    دل آرام گیرد به یاد خدا

  4. 8 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    فاطمه بانو (یکشنبه 15 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), مصباح الهدی (چهارشنبه 11 شهریور 94), yasna1990 (پنجشنبه 12 شهریور 94), بی نهایت (چهارشنبه 11 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 شهریور 94), صبا_2009 (شنبه 14 شهریور 94)

  5. #343
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    بعد از دو هفته سفر ایران گردی با کلی تجربه وخاطره. همه چیز درهم بود.

    وقتی خاطراتو مرور می کنم با اینکه یک سفر متفاوتی بود و خیلی اذیت شدم اما پر بود از خاطرات عاشقانه.

    مشهد که بودیم به ذهنم رسید یک روز خاطره انگیز و خاص ایجاد کنم . مادر همسرم با ما بود . هر موقع بیرون می ریم اونقدر بچه ها وقتمون رو پر می کنند که از خودمون غافل می شیم ، یک شب گفتم چقدر دلم می خواد با همسرم تنها برم حرم ویک زیارت دلچسب داشته باشم.

    مادر همسرم خدا خیرش بده زود مطلبو گرفت گفت فردا صبح زود بیدار بشید برید حرم من از بچه ها مراقبت می کنم.
    صبح زود با همسرم رفتیم حرم ، بعد از یک زیارت دلچسب رفتیم کتابفروشی حرم ، یک قرآن جیبی نفیسی بود که نظرم رو جلب کرده بود اما قیمتش بالا بود .

    همسرم گفت دوستش داری گفتم خیلی ، اما ان شا الله یه وقت دیگه. همسرم قرآن رو خرید . من هم گذاشتمش روی قلبم و بوسش کردم.

    توی راه که پیاده روی می کردیم بوی ساندویچی ها پیچیده بود توی خیابون با اینکه گرسنه ام نبود اما به یاد روزهای اول ازدواجمون گفتم خیلی وقته دو نفری نرفتیم غذا بخوریم گفت آخه نامردیه بدون بچه ها بریم رستوران. گفتم خوب یه غذای سبک مثلا ساندویچ دیگه چیزی نگفتم . بعد از یک ساعت بازار گردی منو برد توی یک ساندویچی دو تا ساندویچ سفارش داد.

    قرآن رو در آوردم گفتم این هدیه برام خیلی با ارزشه برام اولش مطلب بنویس ، و شروع به نوشتن کرد ، برق رو توی چشماش می دیدم هر چه آقای فروشنده می گفت آقا ساندویچ هاتون آمادست همسرم دست از نوشتن برنداشت تا مطلب رو تموم کنه.

    ساندویچ ها رو خوردیم . قرآن کنارمون. حرم روبه رومون. قلب هامون پر از عشق و هیجان روزهای اول آشنایی مون.

    پ.ن. درخت عشق زندگی احتیاج به مراقبت و یک ذهن خلاق و پویا داره . از لحظات ساده و روزمره زندگی می توان لحظات ناب و لذت بخش درست کرد.

  6. 13 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    donya. (چهارشنبه 11 شهریور 94), Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), khaleghezey (چهارشنبه 11 شهریور 94), m.reza91 (پنجشنبه 12 شهریور 94), p65 (شنبه 14 شهریور 94), Pooh (یکشنبه 15 شهریور 94), فاطمه بانو (یکشنبه 15 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), مصباح الهدی (چهارشنبه 11 شهریور 94), yasna1990 (پنجشنبه 12 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 شهریور 94), صبا_2009 (شنبه 14 شهریور 94)

  7. #344
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    همدان . منتظر ورود به غار علیصدر. من خسته از سفر طولانی و اجباری. ابراز گلایه از جانب من . دلخوری همسر از به اصطلاح غر زدن من. شروع یک سکوت .

    توی غار توی قایق هر چی می خواست عکس سلفی بگیره از من و خودش یا من از کادر بیرون بودم یا خودش . دیدم عکسه خوب در نمی یاد منم با همون سکوت دنباله دار سرمو بردم نزدیک ، عکس سلفی خوبی شد . همسرم خوشحال. طبق عادت همیشگی بعد از هر بحثی وقتی چراغ سبز آشتی من رو می بینه گفت به موقش به حساب شما خواهم رسید .هیچی دیگه آشتی کردیم فلاش های عکس بود که تند تند لحظات شیرین بعد از آشتی رو در تاریکی و سرمای غار ثبت می کرد.

  8. 10 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    donya. (چهارشنبه 11 شهریور 94), m.reza91 (پنجشنبه 12 شهریور 94), p65 (شنبه 14 شهریور 94), Pooh (یکشنبه 15 شهریور 94), فاطمه بانو (یکشنبه 15 شهریور 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 11 شهریور 94), yasna1990 (پنجشنبه 12 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (شنبه 14 شهریور 94), صبا_2009 (شنبه 14 شهریور 94)

  9. #345
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 شهریور 97 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-5-27
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    9,463
    سطح
    65
    Points: 9,463, Level: 65
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 187
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    422

    تشکرشده 920 در 276 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    امروز تولد شناسنامه ایم هست (واسه خاطر مدرسه پدرم یه ماه کشیدند عقب)


    من خودم یادم رفته بود...صبح از طرف بانک واسم پیامک تبریک اومد (کلی ذوق کردم) بعدش اصلا فکر نمی کردم همسرم یادش باشه


    آخه پیش اومده گاهی اوقات سال تولد منم یادش می ره
    ظهر که اومد خونه یه جعبه دستش بود با یه شاخه گل و تبریک تولد


    اصلا انتظارشو نداشتم...با اصرارش کادو رو باز کردم یه دونه کلیپس مو بود با جوراب پارازین
    خودش که از خنده روده بر شده بود ! ولی من خیلی هدیه مو دوسش داشتم و دارم ... کلی هم ذوق کردم

  10. 10 کاربر از پست مفید فاطمه بانو تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), p65 (یکشنبه 15 شهریور 94), parsa1400 (شنبه 14 شهریور 94), Pooh (یکشنبه 15 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), به دنبال خوشبختی (یکشنبه 15 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (شنبه 14 شهریور 94), صبا_2009 (شنبه 14 شهریور 94)

  11. #346
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 مهر 00 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1394-4-16
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    6,681
    سطح
    53
    Points: 6,681, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 156 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من ساعتهای خوب و خاطرات خوب زیاد دارم بگذریم که گاهی با غرغرهام خیلی تلخشون میکنم همسرم عاشق مسافرت یهوییه منم که پایه ام همیشه
    تازه جدیدن من یهو پیشنهاد میدم . اوایل ازدواجمون یه روز جمعه اواخر زمستان صبح که بیدار شدم زیر کتری رو روشن کنم صدام کرد و گفت میخوای بریم بیستون منم که تا بحال نرفته بودم استقبال کردم و گفتم نیم ساعت زمان بدی همچیو حاضر میکنم خودشم کمکم کرد 45 دقیقه ای همچی اماده شد از اول سفر شروع به فیلم برداری کردم منو همسرم عادت داریم اهنگهای توی ماشینو با هم میخونیم تا اونجا اهنگ خوندیمو گفتیمو خندیدیم گردنه بارون میبارید خیلی اروم رفتیم ظهر بیستون بودیم رفتیم همه جاهای دیدنیو دیدیم و منم یکم سر بسرش گذاشتمو و امدیم بیرون باد شدیدی شروع شد نذاشت زیاد اونجا بمونیم ناهار خوردیمو برگشتیم ولی خیلی خیلی خوش گذشت الان همیشه درباره اون سفر حرف میزنیم خاطره شیرین و مسافرت دلچسبی بود

  12. 9 کاربر از پست مفید nilo95 تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), p65 (یکشنبه 15 شهریور 94), Pooh (یکشنبه 15 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), yasna1990 (یکشنبه 15 شهریور 94), به دنبال خوشبختی (یکشنبه 15 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (یکشنبه 15 شهریور 94), شمیم الزهرا (دوشنبه 16 شهریور 94)

  13. #347
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    جمعه ای که گذشت یه دلخوری بین من و همسری پیش امد و تا ظهر اون روز رو ما در جنگ سرد به سر بردیم، اکثراً سکوت حکم فرما بود و چند کلمه ای هم که رد و بدل شد کلماتی بود، بدون احساس. (هر دو، طرف مقابل رو مقصر قضیه می دونستیم)

    خلاصه دم ظهر آشتی کردیم و روح دوباره به زندگیمون برگشت و یه جمله عاشقانه ای که از همسرم شنیدم این بود که گفت "چقدر دلم برات تنگ شده بود"، البته این جمله بود که شعله جنگ سرد بین ما رو خاموش کرد، و البته منم دلتنگش شده بودم، با این که کنار هم بودیم اما دلتنگ هم شده بودیم.

    خداییش این جملش یخ تنم رو آب کرد.



    (نکته این خاطره: در دلخوری های بوجود آمده نیاز نیست که برای آشتی حتماً تقصیر رو به گردن بگیریم، ولی نباید هم قهر رو طولانی کرد، با این جملات میشه به این کاووس پایان داد.)

    دل آرام گیرد به یاد خدا

  14. 10 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    donya. (یکشنبه 15 شهریور 94), Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), paiize (سه شنبه 17 شهریور 94), parsa1400 (چهارشنبه 18 شهریور 94), Pooh (یکشنبه 15 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), yasna1990 (یکشنبه 15 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (یکشنبه 15 شهریور 94), شمیم الزهرا (دوشنبه 16 شهریور 94)

  15. #348
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 مهر 00 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1394-4-16
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    6,681
    سطح
    53
    Points: 6,681, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 156 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یه اتفاق جالب توی این روزها داره رخ میده شوشو برای یه کاری میخواست که بره بازار منم قرار شد باهاش برم وقتی صحبت میکردیم تصمیم بر این شد ماشین نبریم و با تاکسی بریم برای اولین بار با هم با تاکسی رفتیم بازار و کلی گشتیم و خریدهامونو انجام دادیم و برگشتیم باورتون نمیشه خیلی خوش گذشت تازه سه هفته تا تولد شوشو مونده ولی یه ساعت دید و خوشش اومد منم اونو براش خریدم همچی عالی بود گاهی یه اتفاق قشنگ شاید خیلی کوچولو که با رویه همیشگی خریدها یا بیرون رفتنها فرق کنه ادمو به وجد میاره و به ادم خوش میگذره
    ممنونم که این تایپیک جالبو راه انداختید چون من سعی کردم کوچکترین خوشحالیمو بنویسم و شاد باشم نه که همیشه رو ناراحتیها و دلخوریها زوم کنم و بدتر بشه دلم میخواد خوشحالیهای کوچیک و زیاد ببینم و بیشترشون کنم تا جایی برای غم و ناراحتی نمونه

  16. 8 کاربر از پست مفید nilo95 تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 16 شهریور 94), paiize (سه شنبه 17 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), بی نهایت (دوشنبه 16 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94), شمیم الزهرا (دوشنبه 16 شهریور 94), صبا_2009 (دوشنبه 16 شهریور 94)

  17. #349
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    چقدر من این تایپیکو دوست دارم....
    یاد یکی از شیرین ترین شبای امسال افتادم گفتم شمارو هم در این لحظات لذت بخش سهیم کنم
    همسر من از اتوبوس و مترو شاید بیش از ده سال باشه استفاده نکرده و کلا خیلی بدش میاد . من هربار سوار اتوبوس و مترو هستم و یک زوج رو میدیدم ته دلم میگفتم اینجوری رفتن جایی هم تنوعه و جالبه دو نفر فقط حواسشون به همدیگس...

    تا اینکه شب تولد امام رضا ع منو همسرم تصمیم گرفتیم بریم حرم اما چون غیر ممکن بود با ماشین بتونیم بریم همسرم گفت به آژانس زنگ بزنم و من خیلی ناامیدانه پیشنهاد دادم میخوای با مترو بریم؟تو تاحالا اصن اینجا مترو سوار نشدی خیلی خوش میگذره ها... و همسرم به خاطر من قبول کرد.

    نمیدونین چقدر لدت بخش بود این تجربه ... با همدیگه پیاده رفتیم تا ایستگاه مترو اونجا بستنی صلواتی بهمون دادن که اینقدر چسبید که انگار خوشمزه ترین بستنی عمرمو خوردم..
    واگن خوانوادگیش کنار هم نشستیم و خیلی برام شیرین بود این تجربه...

    جایی که ایستگاه مترو بود تا حرم یک خیابون فاصله داشت که سیل جمعیت داشتن پیاده اون راهو میرفتن و حتی تاکسی هم نبود فقط اتوبوس و موتور. که یک دفعه من باز پیشنهاد عجیبی به ذهنم زد گفتم میخوای با موتور بریم؟ و در کمال ناباوری همسرم قبول کرد....

    وای اولین بار بود سوار موتور میشدم خیلی ترسناک بود همش نگران بودم چادرم بره بالا یا از سرم بیفته. یا الان موتور چپه میشه... ولی کلا خیلی لحظات فوق العاده ای بود که گنبد طلایی آقا روبه رومون بود و ما سوار یک وسیله ترسناک با سرعت به سمت حرم پیش میرفتیم....

    حتی فکرشم نمیکردن تو اون قیامت بتونم تا جلو ضریح آقا برم اما به طرز عجیبی داخل حرم خلوتتر بود از بیرونش!
    خلاصه هیجان انگیز ترین حرم زندگیم رو اون شب تجربه کردم...

  18. 12 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    donya. (چهارشنبه 18 شهریور 94), m.reza91 (دوشنبه 16 شهریور 94), paiize (سه شنبه 17 شهریور 94), parsa1400 (چهارشنبه 18 شهریور 94), rayehe (سه شنبه 17 شهریور 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گیسو کمند (سه شنبه 17 شهریور 94), امید زندگی (پنجشنبه 19 شهریور 94), بی نهایت (دوشنبه 16 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94), صبا_2009 (دوشنبه 16 شهریور 94)

  19. #350
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    یه خاطره مینویسم البته شاید به دید بعضی ها عاشقانه نباشه اما شاید تلنگری باشه برای خودم تا رعایت کنم رابطه عاشقانه ام را با خدا.


    توی دو سه روز گذشته قضیه خونه دار شدن دو تا از همکارامون رو شنیدم واقعاً به این موضوع که باخدا باش و کا رها رو بسپر بهش ایمان آوردم.
    یه همکار داریم که فک کنم متولد 60 باشه و سه تا بچه داره (سومی پارسال به دنیا امده بود بچه ها کلی مسخره بازی در میاوردن که ....) با توجه به نوع قرارداش، که موقت هست حقوق و مزایای ایشون که 5-6 سال بیشتر از من سابقه داره پایین تره (تقریباً نصف حقوق من)

    این بنده خدا بچه مومنی هست، کلاً سرش توی کار خودشه، چند روز پیش که حرف خونه بود یکی ازش پرسید خونتو فروختی گفت آره 180 فروختمش و یه دونه دیگه گرفتم بعد رفتنش دوستم که قبلاً با هم کار می کردن قضیه خونه دار شدن ایشون رو تعریف کرد گفت تقریباً 5 سال پیش یکی از آشناهاشون داشته خونه می ساخته و به ایشون گفته بیا یه واحدشو بدم به شما، این فقط 20 تومان داشته، اونو داده و بعد تکمیل خونه هم (تقریباً 2 سال بعدش) 20 تومان دیگه جور کرده و یه 20 تومان هم مونده بوده که گفته هر وقت داشتی پس بده، خونه ای که با 40 تومان خریده بود رو فروخت 180 تومان.
    حالا دومی



    من یه مدیر دارم که ایشون رو هم در کل اداره به درست کار بودن تعریف می کنن، امروز اوضاع احوال قیمت خونه رو از من پرسید(این روزا زیاد پشت تلفن با بنگاهی و خردار خونه و فروشنده و غیره صحبت می کنم و مرخصی ساعتی هم زیاد میرم واسه وام و ... گفتم بهش خونه خریدم منو فعلاً درک کن تا کارهای این رو انجام بدم تموم شد جبران می کنم (البته مدیر باحالیه)) خلاصه قضیه خونه دار شدنشو که تعریف کرد دیدم ایشون هم توی همون مایه های همون همکارمون خونه دار شده، یه زمین خریده 2 تومان، زمینه رو فروخته 2/5 داده تعاونی مسکن امتیاز آپارتمان خریده بعد 4/5 هم خورد خورد پرداخت کرده و اونوامتیاز رو فروخته 30 تومان. یه خونه 60 تومانی خریده (30 تومان وام بوده (وام بقیه واحد ها رو هم فروشنده داده بوده به ایشون (البته آشنا بوده ها) خلاصه در عرض 2-3 سال میگه از 2 تومان رسیدیم به یه خونه. تازه میگه 2 تومان هم از اداره وام به اسممون در امد که اونو هم دادیم زن و مرد مکه (حج تمتع) ثبت نام کردیم.



    البته من خودم لطف خدا رو توی زندگیم به وضوح دیدم، (مواردش بسیاره) اینو نوشتم تا تلنگری باشه که در روز های خوشی هم یاد خدا باشیم و عاشقانه هایی هم با ایشون بسازیم.

    دل آرام گیرد به یاد خدا

  20. 9 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), parsa1400 (چهارشنبه 18 شهریور 94), rayehe (سه شنبه 17 شهریور 94), یاس پاییزی (پنجشنبه 19 شهریور 94), آخیش (سه شنبه 17 شهریور 94), افسونگر (پنجشنبه 19 شهریور 94), امید زندگی (پنجشنبه 19 شهریور 94), بارن (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (پنجشنبه 19 شهریور 94)


 
صفحه 35 از 57 نخستنخست ... 51525262728293031323334353637383940414243444555 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.