به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13

موضوع: خیانت پدرم

  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام ...

    اگه مشکلی در روابط وجود داره باید با دید باز به آنها نگاه کرد و با اندیشه و تدبیر سعی در حل اونها نمود،نباید بیشتر از این موشکافی کنی و موضوع علنی بشه نه تنها کاریو درست نمیکنه بلکه مشکلات بیشتری به بار میاره با مادرتون هم مطرح نکنید چون آرامش ایشون بهم میخوره و ممکنه همچنان به زندگی با پدرتون ادامه بدن اما با ناراحتی ...


    همانطور که ازحرفات مشخصه اون مراحل اولیه سپری شده و کم کم رو به آرومی میره ...

    بهت حق میدم که نگران آینده خودت و خانواده ای که توش بزرگ شدی باشی ...


    پس در ادامه ...

    از دفتر شخصیم مینویسم که یخشی از خلاصه ی دو کتاب هستش(نام کتاب ننوشتم توش از دستم دررفته). فکر میکنم بدردت بخوره ...


    بعضی از خصوصیات شخصیتی ، آسیب پذیری فرد را نسبت به عوارض و اثرات ناشی از مشکلات بیشتر می کند:

    - کسانی که وابستگی بیش از حد به خانواده و دیگران دارند
    - کسانی که ناراحتی های خود را با کسی د رمیان نمی گذراند .
    - کسانی که به جامعه و آینده خوش بین نیستند .
    - کسانی که احساس ناتوانی در رو به روشدن با حوادث آینده زندگی دارند .
    - کسانی که اعتماد بنفس کافی ندارند ...



    این گونه افراد زودتر تسلیم حوادث میشوند ، این افراد آستانه تحمل پائینی داشته و تحمل وقایع و رویدادهای زندگی را ندارند. بعضی از افراد بطور ژنتیکی و سرشتی آسیب پذیری بیشتری دارند ...

    -مشکلات اقتصادی و نبودن حمایت اجتماعی و خانوادگی نیز فرد را آسیب پذیر می سازد . وقتی فردی دچار سانحه یا مشکلی می گردد اگر از جانب خانواده دوستان ، همسایه ها ، همکارن و آشنایان مورد حمایت عاطفی قرار نگیرد احتمالاً دچار مشکات جسمی و روانی ناشی از آن حادثه خواهد گردید .
    بالاخره درگیری ذهنی زیاد با مسائل روزمره انسان را شکننده و آسیب پذیر می سازد .




    - تیپهای شخصیتی a- b رو برات مینویسم ببین جزو کدوم دسته ای ؟!

    همچنین بگو شاغلی یا درس میخونی ؟ اوقاتت رو چطور میگذرونی ؟




    ویژگیهای تیپ شخصیتی a

    1- همیشه درحال حرکت و جا به جا شدن هستند تند غذا میخوردند .
    2- نسبت به سرعت بیشتر رویدادها بردبار نیستند .
    3- هموراه در پی این هستند تا دو یا چندکار را همزمان انجام دهند .
    4- در اوقات فراغت آرامش ندارند .
    5- مرتب با اعداد و ارقام سرو کار دارند و پیوسته درحال سنجش و اندازه گیری کارهایی هستند که انجام داده اند .
    6- مطالعات اولیه نشان داده است که افراد تیپ a درمیانسای بدون درنظر گرفتن عوامل جسمانی و شغلی ، مستعد بیماری کرونر قلبی اند .
    7- شخصیت تیپ a تمایل دارند که برونگرا و درحرمت ذات بالا باشد . آنها به میزان بالایی به شغل خود دلبسته اند و در نیاز به قدرت و پیشرفت نمره بالایی دارند .



    ویژگیهای تیپ شخصیتی b

    1- تیپ b ممکن است فقط جاه طلبی تیپ a را داشته باشد .
    2- فشار عصبی کمتری را درکار و اوقات فراغت تجربه می کند .
    3- ممکن است درمحیطهای پر فشار سخت ترکار کند و کمتر از پیامدهای مضر آن رنج ببرد .
    4- خصوصیات دیگر تیپ a را کمتر دارند .
    5- در برخورد با استرس درازمدت هردو تیپ پاسخ های متفاوتی را ارئه میدهند .
    6- افراد پرطاقت دارای نگرشهای هستند که آنها را در برابر استرس مقاوم می سازد آنها معتقدند که میتوانند حوادث و رویداهای مربوط به زندگی خود را کنترل یا تحت تاثیر قرار دهند .
    7- افراد پر طاقت تمایل دارند که موقعیت های پراسترس را با اصطلاحات مثبت تعریف کنند و تلاش زیانبار کمتری دارند .


  2. کاربر روبرو از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده است .

    hard_life (شنبه 14 شهریور 94)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام عزیزم.
    توجهت به خانواده و البته قبول مسئولیتت در مقابل خانوداه ات تحسین برانگیزه. و البته اینکه بی گدار به آب نمیزنی.

    پدر در هر خانوداه ای پناه ، قدرت و امنیت محسوب میشه. پس به اقتضای جایگاه و منزلتش در خانواده بسیار غرور داره.
    اگر از ما نصیحت بشنوه غرورش جریحه دار میشه
    اگر از جانب فرزندش مواخذه یا تهدید بشه میشکنه
    اگر احساس کنه بهش اعتماد نیست، خودش رو میبازه و منفعل میشه.

    اینکه بخوای پدر و مادر رو متوجه اشتباهشون بکنی ، مانند دوست و همکار و خواهر و برادر نیست. اونها "ولی" هستند، ناتوانی بودیم که در دستانشون بالیدیم، نصیحت و مواخذه و انتقاد واسشون گرون تموم میشه.
    برای اونها باید روش های غیر مستقیم در پی گرفت. مثلا:

    چرا این تایید و توجه رو شما بهش ندین (حتی اگر الکی ازشون راهنمایی و کمک بگیرید)
    چرا ویژگی های مثبت پدر مادرتون رو به هم (و البته خودشون) یادآوری نکنید که بیشتر به هم توجه کنند. اونها معمولا سر بالیدن ما خودشون و همدیگرو از یاد بردن.
    چرا شما تایم خستگیشون رو با شادی بیشتر ، مهمونی و .. پر نکنید؟

    برعکس باید همواره به پدرتون یادآوری و تلقین کنید که معتمده. یا با وجدانش مواجه میشه یا خودشو باور میکنه و از کارش دست میکشه.
    واقعا تلقین و تشویق انسان رو منقلب میکنه. مخصوصا پدر شما که تحت تاثیر القاب قرار میگیرن.

    از دیگر روش های غیر مستقیم تحلیل عملکرد مشابه شخص سومه. مثلا تو فیلم که پدر خانواده درگیر روابط اشتباه شده نظرتون و پیامد هاشو بگین.

    فکر کنم پدرتون حتی نمیدونن کارشون اشتباهه و ممکنه گرفتار شن، گاهی میای صواب کنی، کباب میشی، چون واقف به ماهیت خطرناک این امر و درگیری تدریجی و مخفیانه نیستند. اینکه "به در بگید که دیوار بشنوه" خیلی تکنیک خوب و شیکی هست.

    اما در مورد خودتون:
    ابتدا یادآوری کنم کار صحیحی نیست کنجکاوی کردن در حدود شخصی دیگران، مخصوصا پدر و مادر. بر فرض حدس و گمان هم نباید قضاوت کرد.

    پدرت هرجور که باشه پدرته. این تصور اشتباهه که بزرگترا اشتباه نمیکنن. ناراحتی و حس بدت رو درک میکنم ، اما میتونی جای اینکه تصویر پدرت رو در ذهنت خراب کنی و به سمت مادرت غش کنی، سعی کنی پدرت رو درک کنی و دلسوزانه کمک کنی خودشو نجات بده. اون همون قهرمان ذهن توئه که فقط اشتباهی راهشو گم کرده و الان تو چیزی رو میدونی (مسیر صحیح) که اون بهش مشتبه شده و نمیدونه. باید کمکش کنی ولی دیگه کنجکاوی نباشه. :)

    به جای کنجکاوی برای هدایتش دعا کن و بسپار به خدا و به خدا توکل کن. مگه شک داری بر هرچیزی قادره؟ تو هم که به سهم خودت برای کمک به پدرت و خانواده ات تلاش میکنی.
    موفق باشی.
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  4. کاربر روبرو از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده است .

    hard_life (شنبه 14 شهریور 94)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 دی 94 [ 23:59]
    تاریخ عضویت
    1394-6-11
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    327
    سطح
    6
    Points: 327, Level: 6
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر جوان نمایش پست ها
    اما من درکت میکنم و هرگز نمیگم که نباید دمبالش میرفتی هیچکدوم از ما جای تو نیستیم و نمیشه از دور نسخه پیچید حال سختتو میفهمم اما درک نمیکنم ولی سختیش وزجرش روح رو میسوزونه
    ......
    ممنونم از همدردیتون و اینکه واقعا شاید حال روز های من بود،چون هم خیلی سخت بود و هم بقول شما باید در سکوت سپری میشدن و بقیه روز با لبخند مصنوعی میگذشت...

    مادرم نه میدونه و نه شک کرده ، و در مورد پدرم هم مثلا در حرف ها شده میگه که پدرت خیلی آدم دلسوزی هست و به همه بنا به اعتمادشون به ایشون مشکلشونا ( که ربطی به پدر من نداره پدر من نه مشاوره، نه ...) حل کرده و عقیده داره آدمارا نمیشه عوض کرد و گاهی احساس نارضایتی میکنه از شدت این کارا! اما در کل اعتماد کامل داره...

    نه اصفهانی نیستم،من یه برادر خیلی کوچیک دارم ، رفتار مادرم که مثل همیشه ،رفتار برادرمم هم عادی هست، من هم اون اوایل خیلی تلاشم بر همین بود که محیط خونه را گرم کنم، سر شام ها ناهار ها، صحبت های مختلف ، اینکه بزور میگفتم توی اتاق در بسته کتاب نخونین! بیاین توی هال حداقل ما شمارا ببینیم و خیلی از این حرف ها که هیچ کدوم تاثیری نداشت چون گوشیشون از 5 cm شون جدا نمیشد و یکبار هم منفعل میبودی از جانب ایشون رفتاریا نمیدیدی که بخوان یبارم ایشون این فضارا ایجاد کنن و این روز ها که حتی شاید منفعل تر از قبلم شدن...

    در مورد شرایط خانواده شاید چیزی که فکر میکنم مهمه شاید این باشه که مادرم شاید گاهی بیش از حد مهربون و اعتماد دارن به همسرش از این باب که در خیلی مسائل روی نظر خودشون پافشاری نمیکنن با دلیل منطقی یا نظریم میدن با کوچیکترین مخالفتی میگذرن ازش نمیدونم خوب میتونم مطرحش کنم یا نه اما فکر میکنم مجموع این رفتار هاشون اون جسارت و اعتماد به نفسی که گاهی یک خانم باید داشته باشه را ندارن و از طرف دیگه پدرم در محیط کاری هستم که پر هست از این دسته از خانم های مستقل و ... نمیگم درسته اما بنظرم برای ایشون مهمه چون شاید نسبت به قبل هم کمتر حرف هاشون را توی خونه میزنن چون شاید فکر میکنن ما مخاطب های درستی برای اون حرف ها نیستیم! و هم کمتر نظر میخوان و در کل خیلی دور شدن از خانواده که یکی از دلایلش احساس میکنم این باشه اما خب این رفتار مادر منا خوده رفتارای پدرم در کل همه این سال های تشدیدش کرده،میل به تصمیم گیرنده بودن، بهترین بوده، آفرین شنیدن،تایید شدن، ... و حالا این موضوع تشدید شده....

    ممنونم از شما تنها امیدم به خداست چه این موضوع حل بشه و چه حل نشه حتی گاها فکر میکنم حاضرم که یعنی مجبورم هستم از اون ایده آل هایی که توی این 20 سال از مفهوم پدرم داشتم دست بکشم اما حداقل آخر این ماجرا نمیخوام این باشه که مادر و برادرم هم این کارا به اجبار بکنن....

    و ممنونم از راهنماییتون ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط یاس پاییزی نمایش پست ها
    سلام ...

    اگه مشکلی در روابط وجود داره باید با دید باز به آنها نگاه کرد و با اندیشه و تدبیر سعی در حل اونها نمود،نباید بیشتر از این موشکافی کنی و موضوع علنی بشه نه تنها کاریو درست نمیکنه بلکه مشکلات بیشتری به بار میاره با مادرتون هم مطرح نکنید چون آرامش ایشون بهم میخوره و ممکنه همچنان به زندگی با پدرتون ادامه بدن اما با ناراحتی ...
    ....
    بله من هم با نظر شما موافقم و همه تلاشمم مبتنی بر انجام همین روند بوده...
    در مورد اون اصول هم موافقم من هیچوقت فرد وابسته ای نبودم و اتفاقا شاید خیلی هم مستقل بودم و این میزان ناراحتیم هم از بعد وابستگی فیزیکی یا حتی روحی صرفا نیست و فقط من در مورد خانوادم شاید معیار هام خیلی ایده آل طلبانه بود و اینم به دلیل شاید ظاهر خانواده ای بود که درونش بزرگ شدم که بهم این اجازه را میداد که هی سطح معیار هاما در طول زمان بالاتر ببرم....

    در مورد اون دو تیپ هم فکر میکنم به b شباهت بیشتری داشته باشم، نه برون گرا بودم نه انرژیم را از جمع میگیرم، نه مشکلات زندگیم را نتونستم کنترل یا حل کنم چون قطعا این تنها مشکل زندگی من تا بحال نبوده اما در این مورد شاید بیشتر از همشون احساس ناتوانی میکنم چون همیشه در مشکلات خودم مخاطب خودم بودم نه کی دیگه....

    نه من مشغول درس هستم، اوقاتم از صبح تا عصر در دانشگاه سپری میشه چون درگیر چند کار جانبیم با دانشگاه هستم، و بقیش هم در خونه بطبع، و ارتباطم تا قبل از این که با همه اعضای خانوادم ، و حتی در مقیاس بزرگتر خوب بوده و شاید همیشه دختر عاقل و قابل اعتمادی در فامیل بودم اما خب بعد از این اتفاق دیگه نمیتونم به گرمی همیشه با پدرم رفتار کنم و ترجیح میدم مدت مکالماتمون کوتاه تر باشه و بیشتر به سکوت بگذره اما تا بتونم کلی وقت با مادر و برادرم میگذرونم و واقعا هم دوستشون دارم و دوست ندارم هیچ کمبودیا توی خونه احساس کنن هیچوقت...

    از کمک شما هم ممنونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط عشق آفرین نمایش پست ها
    سلام عزیزم.
    توجهت به خانواده و البته قبول مسئولیتت در مقابل خانوداه ات تحسین برانگیزه. و البته اینکه بی گدار به آب نمیزنی.

    پدر در هر خانوداه ای پناه ، قدرت و امنیت محسوب میشه. پس به اقتضای جایگاه و منزلتش در خانواده بسیار غرور داره.
    ....
    بله همینطوره و سختی کار و یکی از جاهایی که واقعا دچار ابهام بودم همین بود.
    حق با شمائه ولی من در طی اون چند ماهی که همین رویکردا پیش گرفتم انتظار داشتم که حداقل به اندازه کمی نتیجه ببینم و یا حداقل شرایط بدتر نشه اما الان شرایط خیلی بدتر از قبل شده....
    پدرم اهل مهمونی نیستم و در واقع با افرادی که نخوان اصلا ارتباط برقرار نمیکنن و در طول اکثر مهمونیا تمام مدت یک گوشه نشسته و با گوشیشون کار که (اس ام اس میدن )...

    بله مطمئنم که ایشون نمیدونه داره چکار میکنه و شاید صرفا هم از بعد کنجکاوی پیش میرن اما من نگرانم با توجه به این سادگی، احساساتی بودن ایشون از بعد همین تعریف ها، و ماهر بودن دختر های امروزی از بعد بازی با افراد!! خیلی این مسیر عمقش بیشتر بشه و تبعاتش هم بشتر...

    و اینکه شاید بی تاثیر نباشه که بگم حدود 6 ماه گذشته معلوم شد که عموی کوچیکترم هم با سه فرزند با خانم دیگری در ارتباط هستن، و دلیلشون هم این بوده که من هیچ وقت در خونه احساس آرامش نداشتم و پس کی من لذت زندگی را ببرم ، و در پس همه ی این اتفاقات خیلی از آخر هفته ها به حل مشکلات اون ها میگذشت و دعوا و بحث و الان هم همونطور ، و تا قبل از اون هیچ وقت چنین مسائلی در خانواده ما اصلا نبوده ! و پدربزرگ و مادر بزرگم خیلی ناراحت و .... و شاید لازم نباشه که اونروزی که همون موضوع هم فهمیدم تا چند روز و شب حال و روز مناسبی نداشتم و از فکرش شب ها خوابم نمیبرم چون ایشون 5 سال ارتباط داشتن و الان دیگه میخواستن علنی باشه و این موضوع که این حق دینی هست و ....

    و یکی از افرادیم که باهاشون صحبت میکرد پدرم بودن و از مضمون حرف هایی که چندبار شنیدم اینا فهمیدم که راهنمایی های پدرم هم صرفا مبتنی بر آروم نگه داشتن جو خانواده بوده و نه محکوم کردن کار ایشون بطور کلی....

    و حالا هم احساس میکنم اون جریان هم بطور مستقیم تاثیر گذار بوده و شاید پدر من هم احساس کردن با توجه به حرف های ایشون چیزی کم بوده در زندگی که با افراد دیگه خیلی ایده آل تر میشه شرایط ....

    و اینارا برای اون دید سوم شخص گفتم که بطور عینی پدرم داره میبینه که فرزنداش چه احساسی به اون پدر دارن اما باز هم میگه که اشتباه میکنن و اون پدر و وظیفه این ها هم احترام و ...
    در کل احساس میکنم این روش های غیر مستقیم خیلی از وقت ها آب در هاون کوبیدن هست....

    من نه کنجکاوی کردم و نه حدس و گمان صرفا من دلیل داشتم و دارم و تا مجبور هم نبودم هیچ وقت کنجکاوی از سر کنجکاوی صرفا نکردم...
    بله پدرم هست اما حداقل الان گاهی بیشتر از اینکه دلم بسوزه شاید احساس بدی دارم ازشون! چون ایشون سنی ازشون گذشته ادعای همه ی این حرف های نوشته را دارن و و و... و بعدم مگر غیر از اینه که ما آدم ها باید زمانی مسئولیت پدر مادر شدن را بپذیریم که واقعا میخوایم تا آخرش پدر مادر باقی بمونیم؟
    مطمئنم که خدا قادر هست اما اینم میدونم که این دنیا سرای امتحان هست و خدا خیلی از اوقات مستقیم وارد عمل نمیشه که میتونیم مثال بزرگتر از این هاش را توی سیره ی خیلی از بزرگان ببینیم البته که حضورش هم دلگرم کنندست حتی به امید اینکه کل عمر به امتحان بگذره و حتی من بگم در بدترین شرایط هم که منجر به جدایی بشه نگران خودم در درجه اول نیستم چون خیلی با این شرایط دیگه قالب فکریش فرق نمیکنه فقط نگران مادر و برادرم هستم چون میدونم به اندازه خودم نمیتونن قوی باشن و ببینن و سکوت کنن و بگذرن....

    و از راهنمایی شما هم ممنونم
    ویرایش توسط hard_life : شنبه 14 شهریور 94 در ساعت 10:47

  6. 2 کاربر از پست مفید hard_life تشکرکرده اند .

    دختر بیخیال (شنبه 14 شهریور 94), عشق آفرین (شنبه 14 شهریور 94)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.