سلام
4 ساله ازدواج کردم بچه ندارم. ببینید شوهر من چه حق با اون باشه چه من بعد از دعوا قهر های چند روزه میکنه . منم تو این شهر تنهام . هیچ فامیلی ندارم. اکثر مواقع چون خسته میشم پیشقدم میشم واسه اشتی ولی ایشون بازم اصرار دارن کشش بدن بعد هم انگ های جور وجور به من میزنه تا خوردم کنه بعدشم اشتی .ولی ایندفعه چون میدونم اگه بازم برم جلو برای خاتمه قهر اعصابم بهم میریزه. دارم تمرین رهایی از وابستگی میکنم. یعنی هر وقت خودش خواست بیاد اشتی کنه.
اگر میخواهید بخندید به موضوع دعوا واستون بگم : شوهرم اول کار بساز بفروش هستن . یه روز واسه کارگراش غذا درست کردم وقتی دیگ غذا رو برگردوند خونه هنوز برنج کف قابلمه بود و گفت بریز بره ولی من بر خلاف شوهرم از دور ریختن غذای سالم عذاب وجدان دارم . با خودم گفتم فردا به عنوان ته دیگ ازش استفاده میکنم ولی یادم رفت . 3 روز بعد اومدم دیدم کپک زده اومدم بشورمش شوهرم اومد بالا سرم و دید . دیگه شروع کرد با عصبانیت که خونه مامانم هیچ وقت از این اتفاقا نمی افته و ما از این حرکات بدمون میاد و از این حرفا. ولی تو خونه ما همش غذا گند میکنه (باور کنید اصلا اینطور نیست) عین خونه مامانت و از این حرفا منم همینطور ساکت. وقتی از خونه رفت بیرون من عصبی شدم از حرفاش بش زنگ زدم که من همینم که هستم . قطع کرد و برگشت خونه میخواست درو باز کنه من درو محکم گرفته بودم که نیاد تو خونه و داد میزدم سرش واقعا عصبی شدم که خونه مامانشو با ما مقایسه کرد.همش کوچیکم میکنه . دیگه از اون روز 2 روزه که حرف نمیزنیم. همین . خودم که این ماجرا رو مینویسم و میخونم متاسف میشم که بچه بازی بیش نبوده ولی واقعیته. اون روز که داد میزدم به جای اینکه ارومم کنه به گفت دیوونه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)