بااینکه به موضوع قبلیم توجهی نکردین یاشایدم فرشته ی مهربان حرف اولو اخرو زد ولی نمیدونم چرا نمیتونم به خودم بقبولونم که باید برم پیش روانپزشک.
خسته شدم خیلی خودخوری میکنم واقعأ دارم عذاب میکشم دوستندارم کنار خانوادم باشم همه جوره بارفتاراشون،حرفاشون،نگاها شون عذابم میدن.
تنها دلخوشیم یکی از دوستام بود بهتره بگم عاشقش بودم.یه جوری بهم محبت میکردیم که انگار فقط همدیگرو داریم ولی مثلأ اومدیم رابطمونو کمترکنیم انقدر بهش وابسته بودم که نتونستم تنهابمونم قبلأ گفتم بایه پسر رفیق شدم ولی وقتی فهمید لج کرد رفت باتنهاکسی که نباید دوست شد بخاطرهمین رابطمون کلأبهم خورد.
جفتمون شبو روزمون شده مرورکردن روزایی که باهم بودیم اهنگایی که باعشق واسه همدیگه میخوندیم حالام که بعده دوماه دیدمش فهمیدم ازمایشایی که تودوران مدرسه میداد دلیل خاصی داشته .
ج اخرین ازمایشش 20مردادمیاد ولی اینجوری که پیداست نفس من سرطان معده داره.من تواین چندساله فقط دوستموداشتم که اونم خودم خرابش کردم.
دوستدارم بتونم مثل بقیه زندگی کنم.خیلی تنهاشدم خیییییییییلی.حتی خداییم که همه قبولش دارن منوگذاشته کنار چه برسه به بقیه.
کمکم کنین راه زندگیموپیداکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)