به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 آبان 99 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1394-4-13
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    5,646
    سطح
    48
    Points: 5,646, Level: 48
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زنم ترکم کرده

    سلام دوستان خوبم
    فکر نکنم کسی بتونه کمکم کنه ،فقط واسه دردو دل مینویسم
    من از زنم ۸ سال بزرگترم و ۲۶ سالمه و وقتی اون بچه بود تقریبا باهاش ازدواج کردم تقریبا ۱۳ سالش بود که ای کاش اینکارو نمیکردم
    دختر عموم بود و ما فقط رفتیم خواستگاریش و بدون زور یا چیزی جواب مثبت دادن خیلی همو دوست داشتیم و به اصرار خودشم زود بچه دار شدیم، اوایل که ازدواج کردیم و اومدیم خونه ی خودمون خیلی خوب بودیم ،تا اینکه بی مهریاش شروع شد ،من چون کار پرسوصدایی دارم هم اعصابم هم از نظر جسمی خسته میشم وقتی میاومدم خونه و مهرو محبت نمیدیدم روحمم خسته و داغون میشد ، چون خونه ی پدرش نزدیک خونه ی ما بود میرفت اونجا و تا شب خونه نمیاومد بدون اجازه ، با اینکه هیچوقت جلوی رفتنشو نمیگرفتم ،دیشب رفت و بهم پیام داد طلاقم بده ،گفت تحمل دیدن ریختتو ندارم ، بی پولی ، بی عرضه ای ، بی لیاقتی ،از اولشم دوستت نداشتم گفتم مگه من چیکارت کردم
    در حالیکه یه خونه ی خوب براش ساختم و هرچی ام پول دارم دست خودشه و هر طور دوست داره خرجش میکنه
    دلم همین حالا واسه بچم تنگ شده ،ای کاش هرگز با یه دخترکم سن و سال ازدواج نمیکردم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    خانومتون 13 سالش بود شما باهاش ازدواج کردین؟
    شما واقعا چطور فکر کردین که رفتین خاستگاری دختر 13 ساله؟ میدونی من وقتی 13 سالم بود فرق دختر پسرو نمیدونستم اونوقت خانوم شما تو اون سن همسر داشته باورم نمیشه بعضی خونواده ها چه ظلمی در حق دختراشون میکنن

    برادر گرامی دخترها تا سن 22 یا 23 همش از لحاظ فکری و احساسی درگیری دارن با خودشون ثبات ندارن نمیدونن چی میخوان چی واسشون اهمیت داره هر روز یه چیزی براشون مهم میشه حتی باور کن تا سن 20 سالگی از رابطه جنسی هم اکثرا خوششون نمیاد و براشون چندش اوره یادمه تو دبیرستانو سال اول دانشگاه همیشه دوستام از رابطه زناشویی به چشم یه کار چندش اور حرف میزدن وای به حال 13 سالگی
    من کامل اینو تو خودم حس میکنم من الان که 27 سالمه تازه یکی دو ساله حس میکنم به ثبات رسیدم و میفهمم چی میخوام از زندگیم

    سعی کنید بیشتر ایشونو درک کنید ازش بخواید بهتون بگه از چه چیزایی ناراحته چی اذیتش میکنه از شما چه توقعی داره؟ یه ذره بیشتر باهاش کنار بیاید

    امیدوارم بتونید زندگیتونو نجات بدین
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  3. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    sepideh R (سه شنبه 16 تیر 94), واحد (یکشنبه 21 تیر 94)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای محترم بهش بگو تو راست میگی من مشکل دارم زندگی تو سن کم خسته کردت بیا بریم پیش مشاور هر دوتایی ا ونجا هر چی تو دلته بگو ببین مشاور چه راهکاری بهمون نشون میده بخاطر بچه باید صبور باشیم با زبون وکارات نرمش کن اونم مادره دلشو بدست بیار وحتما واسه مشاوره اقدام کن ولی اول دلشو بدست بیار

  5. 2 کاربر از پست مفید هوناز تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94), ناهیدگل (یکشنبه 21 تیر 94)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    همانطور که خودت گفتی زنت کم سن و سال هست وفکر کن یه بچه این حرفا را بهت زده و به دل نگیر و ناراحت نشو
    بچه کوچک و تنهایی تو خونه و مسولیت زندکی خسته اش کرده و این حرفها را زده

    شما بهش اس بده :یه مرد تنها غمگین و دلشکسته عاشقت هست و منتظر برگشتنت بیا که به دلم برات تنگ شده
    مطمئن باش بر میگرده


    در ضمن بگو که این اواخر سر چی بحت و اختلاف داشتید

  7. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94)

  8. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من حس و حال خانومت رو درک می کنم...
    منم 14 ساله م بود که عقد کردم ! وقتی به دوستام نگاه می کردم که هنوز مجرد هستند و دارند درس می خونند و پی تفریح و بازی شون هستند خیلی ناراحت می شدم

    منم مدام با همسرم درگیر می شدم حتی بارها بهش گفتم بیجا کردی اومدی خواستگاریم من شوهر نمی خواستم و می گفتم تو باعث شدی من از همه چیز عقب بمونم !!

    به نظرم همسرتون دچار افسردگی شدند و خودشونو با همسن و سالاشون مقایسه می کنند که یا محصلند یا پشت کنکوری !! و خونه پدرشون می خورند و می خوابند و کلی تفریح دارند

    خیلی حواستون بهش باشه...واسش هدیه و گل بخر...مدام بهش sms بزن و حرف های عشقولانه بزن...حالش خوب می شه و بر می گرده وقتی از محبت سیرابش کنی مطمئن باش
    ویرایش توسط بانوى مهر : سه شنبه 16 تیر 94 در ساعت 15:19

  9. کاربر روبرو از پست مفید بانوى مهر تشکرکرده است .

    ناهیدگل (یکشنبه 21 تیر 94)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,445 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام
    میشه دقیق بگید الان واسه چی قهرکرده
    اگه اشتباه نکنم ایشون باید18سالشون باشه.
    چندتامثال ازاختلافهاتون بگید وحرفهایی که خانمتون زده روبگید
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  11. کاربر روبرو از پست مفید paiize تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 آبان 99 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1394-4-13
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    5,646
    سطح
    48
    Points: 5,646, Level: 48
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوى مهر نمایش پست ها
    من حس و حال خانومت رو درک می کنم...
    منم 14 ساله م بود که عقد کردم ! وقتی به دوستام نگاه می کردم که هنوز مجرد هستند و دارند درس می خونند و پی تفریح و بازی شون هستند خیلی ناراحت می شدم

    منم مدام با همسرم درگیر می شدم حتی بارها بهش گفتم بیجا کردی اومدی خواستگاریم من شوهر نمی خواستم و می گفتم تو باعث شدی من از همه چیز عقب بمونم !!

    به نظرم همسرتون دچار افسردگی شدند و خودشونو با همسن و سالاشون مقایسه می کنند که یا محصلند یا پشت کنکوری !! و خونه پدرشون می خورند و می خوابند و کلی تفریح دارند

    خیلی حواستون بهش باشه...واسش هدیه و گل بخر...مدام بهش sms بزن و حرف های عشقولانه بزن...حالش خوب می شه و بر می گرده وقتی از محبت سیرابش کنی مطمئن باش
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    خانومتون 13 سالش بود شما باهاش ازدواج کردین؟
    شما واقعا چطور فکر کردین که رفتین خاستگاری دختر 13 ساله؟ میدونی من وقتی 13 سالم بود فرق دختر پسرو نمیدونستم اونوقت خانوم شما تو اون سن همسر داشته باورم نمیشه بعضی خونواده ها چه ظلمی در حق دختراشون میکنن

    برادر گرامی دخترها تا سن 22 یا 23 همش از لحاظ فکری و احساسی درگیری دارن با خودشون ثبات ندارن نمیدونن چی میخوان چی واسشون اهمیت داره هر روز یه چیزی براشون مهم میشه حتی باور کن تا سن 20 سالگی از رابطه جنسی هم اکثرا خوششون نمیاد و براشون چندش اوره یادمه تو دبیرستانو سال اول دانشگاه همیشه دوستام از رابطه زناشویی به چشم یه کار چندش اور حرف میزدن وای به حال 13 سالگی
    من کامل اینو تو خودم حس میکنم من الان که 27 سالمه تازه یکی دو ساله حس میکنم به ثبات رسیدم و میفهمم چی میخوام از زندگیم

    سعی کنید بیشتر ایشونو درک کنید ازش بخواید بهتون بگه از چه چیزایی ناراحته چی اذیتش میکنه از شما چه توقعی داره؟ یه ذره بیشتر باهاش کنار بیاید

    امیدوارم بتونید زندگیتونو نجات بدین
    فرمایشتون متین پلی بذازین جوابتون رو بدم و در آخر بحث بگم دلیل رفتتش چی بود،
    درسته من زود رفتم خواستگاریش ولی به اسرار و پافشاری مادرم ،منم بالاخره اونموقع ۲۰ سالم بود و تازه خدمتم تموم شده بود و تازه میخواستم یه کم تفریح بکنم که مادرم مجبورم کرد تازه ، دختر عموم با وجود دوتا برادر غیرتی و مادری که شب و روز ازش کار میکشید وقتی اومد خونه ی من انگار از زندان فرار کرد و من هم هیچ سخت گیری نمیکردم چون مادر و پدرش همسایمون بودن همیشه هم میره اونجا و از همه نظر آزاده

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوى مهر نمایش پست ها
    من حس و حال خانومت رو درک می کنم...
    منم 14 ساله م بود که عقد کردم ! وقتی به دوستام نگاه می کردم که هنوز مجرد هستند و دارند درس می خونند و پی تفریح و بازی شون هستند خیلی ناراحت می شدم

    منم مدام با همسرم درگیر می شدم حتی بارها بهش گفتم بیجا کردی اومدی خواستگاریم من شوهر نمی خواستم و می گفتم تو باعث شدی من از همه چیز عقب بمونم !!

    به نظرم همسرتون دچار افسردگی شدند و خودشونو با همسن و سالاشون مقایسه می کنند که یا محصلند یا پشت کنکوری !! و خونه پدرشون می خورند و می خوابند و کلی تفریح دارند

    خیلی حواستون بهش باشه...واسش هدیه و گل بخر...مدام بهش sms بزن و حرف های عشقولانه بزن...حالش خوب می شه و بر می گرده وقتی از محبت سیرابش کنی مطمئن باش
    و حالا دلیلش
    ما زندگی خوبی داشتیم تا یه ماه پیش که هم منو هم بچشو ول کرد و اصلا بهمون نمیرسید با اینکه من همیشه بهش محبت میکردم این اواخر حتی نمیخواست باهام بخوابه اونشب که رفت کلی بهش پیامای عاشقانه دادم ولی اون فقط فحش میدادو منم بوهایی بردم که پای یکی دیگه در میونه ، فردا شب رفتم خونه باباش و به زور آوردمش خونه گفتم چته چرا اینجوری میکنی ،گفت من یکی دیگه رو دوست دارم گفتم چرا آخه البته با عصبانیت و گریه ، گفت حرفای قشنگ میزنه و دوستم داره منم گفتم باشه اگه مطمعنی میاد میگیرتت بحثی نیست من طلاقت میدم که گفت باشه ،باز فرداش که من سرکار بودم رفت خونه مامانش و غروب اومد و گفت من پشیمون شدم و اینا و گفت که الان چند روز باهاش قهرم ، شب خوابیدیم و ساعت ۳ صبح بیدار شدم دیدم داره با تلفن ور میره دید بیدار شدم رنگ و روشو باخت خلاصه یه جورایی فهمیدم داره با همون پسره میچته ، صبح رفتم دیدم بیتالک داره و پیاماشو با پسره خوندم اصلا آتیش گرفتم دیدم چه دل و قلوه هایی ، تازه من فکر میکردم از اینکه ازش بزرگترم خستست ولی نگو اون پسره ۲۹ سالش بود و قیافشم اصلاااااا در حد من یا در شان خانمم نبود ،همون روز بردمش خونه پدرش و همه چی و گفتم و دیدم دارن در حد مرگ میزننش دلم سوخت و نذاشتم اونجا بمونه و خودشم از ته دل پشیمون بود منم بخشیدمش چون اولین بارش بود تا دیروز من اسم گروه همون پسره که البته اهل ارومیه بود و ماهم اهل بابلسر هستیم و از زنم گرفتم و رفتم تو گروهشون ،به محض اینکه رفتم ،البته با اسم دختر رفتم ، به محض اینکه رفتم دیدم بهم شماره داد و میگه بزنگ به خانمم گفتم بیا اینه همون که میگفتی فقط منو میخواد ببین ترو بدبخت کرده و خودش به فکر بدبخت کردن یکی دیسگست هیچی خودمو معرفی کردم و چندتا فحش بهش دادم که گفت زنت عکس عروسبتون و عکس بی حجابشو برام فرستاده و یه بار دیگه فحشم بدی پخشش میکنم باز از زنم دل چرکین شدم گفتم آخه چقد تو ساده ای ، کلی وسیله شکستم و یکمم کتکش زدم تا آروم شدم که خودش گفت نذر کردم واسه اینکه تو منو ببخشی و بشی همون شوهر سابق منم بخشیدمش و دیشب شب خوبی داشتیم ولی به نظرتون باید میبخشیدمش؟
    راستی برگشت بهم گفت زنت خرابه منم گفتم تو خرابی که ناسلامتی داره کلمه ی مقدس مرد و با خودت یدک میکشی از مردونگی حتی میم ش رو هم نداری که با اینکه میدونستی این دختره شوهر داره باز میخواستی ازراه بدرش کنی

  13. 3 کاربر از پست مفید مرد آفتابی تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94), ناهیدگل (یکشنبه 21 تیر 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 21 تیر 94)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خدایا به تو پناه میبرم ما آدما چمون شده حریم خانواده ها چرا راحت شکسته میشه آقای محترم اینکارو به حساب کمی سن خانومت بزار اخه فقط 18 سال دارن هنوز به معنای عقلی شاید بالغ نیست کمبود جوانی نکردن داره اره قابل بخشیدنه ببینید خودش دلیل کارشو گفته اون طرف حرفای قشنگ بهش میزده گناه داره نمیگم شما مقصرین اصلا ولی کار خانومتون قابل اغماضه ولی از این به بعد کار شما سخته چون حالا با وجود یه بچه باید فکر کنید تازه با همسرتون اشنا شدین یه دختر 18 ساله که محبت میخواد عشق میخواد دلش جوونی نکرده میخواد باید براش بشین مثل یه نامزد براش گل بخرین ببرینش سینما کافی شاپ سفرایی که دوست داره کاری کنین نتونه دوریتونو تحمل کنه حتی میره خونه مادرش فکر کنین تو دوران نامزدی هستین یه کم عشقولانه ولی نه جوری که قضیه لوث بشه وتکراری حتی برین اتلیه عکس دونفره بگیرین بزارین احساس کنه داره جوونی میکنه امابه خودتونم فکر کنبن که خود شما چی میخواهین چی دوست دارین باهاش در میون بزارین شاید حسرت این چیزا رو داره امتحانش بیضرره

  15. کاربر روبرو از پست مفید هوناز تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 آبان 99 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1394-4-13
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    5,646
    سطح
    48
    Points: 5,646, Level: 48
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چی بگم والا ولی الان خداروشکر رابطمون خیلی خوب شده ، مادرشم تا فهمید اینکارو کرده زد گوشیشو خرد و خمیر کرد البته منم خیلی اشتباه داشتم که واقعا سرم به سنگ خورد الان فقط و فقط به زن و بچم فکر میکنم و سعی میکنم دیگه کارای قبلمو تکرار نکنم

  17. 3 کاربر از پست مفید مرد آفتابی تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94), نادیا-7777 (یکشنبه 21 تیر 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 21 تیر 94)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array
    " البته منم خیلی اشتباه داشتم که واقعا سرم به سنگ خورد الان فقط و فقط به زن و بچم فکر میکنم و سعی میکنم دیگه کارای قبلمو تکرار نکنم "




    چقدددددر خوشحال میشم میبینم بعضی از مردای ما انقدر عاقل و بالغ و فهیم و باشعورن.

    براتون آرزو میکنم هر روز زندگیتون بهتر و زیباتر و شادتر از روز قبل باشه

    یاحق
    زندگی زیباست
    ویرایش توسط نادیا-7777 : یکشنبه 21 تیر 94 در ساعت 09:52

  19. کاربر روبرو از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 21 تیر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.