به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 33 از 37 نخستنخست ... 313232425262728293031323334353637 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 321 تا 330 , از مجموع 369
  1. #321
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    سلاااااااااااممم
    سلامی به گرمای ماه رمضان ....به سکوت ابرهای سحر .... به خروش سینه های افطار.... به پرواز سجاده ها .... به دوستان همدردم به دوستان همدردیم ... به تازه واردان ..... به مدیران و دلسوزان ..............به اوناییکه بی وقفه تلاش مییکنند تا یه زندگی نجات بدن ..... به اونایی که تلاش میکنند زندگیشون حفظ کنند .....به اونییکه خوشبختن و خواهند بود .....

    و باز هم سلام :

    چی شده ؟؟؟؟ تو این فصل که تمام میوه ها خندان شده چرا صدای خنده از باغ نمیاد ؟؟؟؟ محرم نیست که ماه مبارکه ...

    در میان کمرنگ ها تاپیک خداحافظی ایجاد شده ... مد شده ؟؟؟؟.... من که رفتم گفتم برمیگردم .... البته واقعا نیاز داشتم ....
    ولی باز هم در کنار همدردی بودم به نوعی. برام لازم بود تا هوایی عوض کنم و اونچه از حکمت بود باور کنم و عبور کنم ...

    بعضی وقت ها لازمه در خلوت نشستن .... بعضی وقتها لازمه در خود نشستن....................

    بعضی تغییرها حکما لازمه .......... بعضی تغییر ها نم نم لازمه ................

    شکر خدا خوبم .... اوایل خیلی دلتنگ تالار شدم .... خیلی برام سخت بود ... ولی خب وقتی فاصله بیشتر شد حس بهتری داشتم ..... ولی تجربه خوبی بود .... مثل یه مطالعه در بخشی خاص از تربیت و تجربه در امور زندگی ....

    همدردی در بخش مهارتی یعنی آموزش فن واکنش در کنش های نا متعادل و نا معقول اطرافیان ما از همسر فرزند گرفته تا دوست و غریبه ... تا حکمتها و سرنوشتها ...

    وحال آنچه بر من گذشت و میگذرد

    جونم براتون بگه درست در شب نیمه شعبان عمو شدم .... برادر کوچکترم دخترشو در آغوش کشید ... ریحانه ....

    بهتون بگم شادی با خودش به خونمون آورد باور نمکنیید ..... صدای گریه هاش صدای زندگیه .... و خاموشی عطش من در نبودنها و در ایکاش ها ....
    تازه ده ریحانه گذشته بود که پدر بزرگم (پدری ) تماس گرفت بیا مشهد کارت دارم .... گفتم چیزی شده گفت صبح اینجا باش .. مادر جونم گفت دو روز غذا نخورده .... همش میگه بگو بچه ها بیان میخووام برم .........
    پدرم و بقیه اعضا خانوادشون تهران ترک کردن ....در وضعیت بحران قرار گرفتیم کار ها برنامه ها همه در هم آمیخته شد .... تا حلال ماه روشن شد .... هنوز خرمای اولین افطار دهان نذاشتم .... پدرم تماس گرفت ....آقاجون رفت .... مادرتو امشب بردار و حرکت کن .... ... خدا رفتگان همتونو رحمت کنه تو 100 سالگی مارو ترک کرد ... میدونست .... شب جمعه رفت ... روزه اولو گرفتو رفت .... با پلک نماز میخوند ....خوشبحالت پدر بزرگ چه راحت رفتی ... خوشبحالت که گفتی من نماز بدهکار نیستم من روزه بدهکار نیستم ..

    خب جاتون خالی رفتم زیارت آقا .... چه قدر خلوت بود ..... اولین بار بود ماه رمضان حرمش بودم .... خیلی ها رو یاد کردم ... خیلی دلم شکسته بود ....ولی آرامشی گرفتم که نگوووو هنوز باهامه .... ... حس خوبیه ..........

    تهران که رسیدم گفتم بریم دیدن خواهرم که تو بیمارستان استراحت مطلقه ... با خانواده رفتیم اتاقش نبود ...خواستیم سور پرایزش کنیماااا نشد ... به عووضش اون سور پرایزمون کرد .... در بخش زایمان بستری بود .... گفتیم چرا اینجا گفت اینجا هواش بهتره ..... ورم شدیدی داشت .... یه چیزی از پدرم و مادرم پنهان میکرد ..... نگو خانم چند روز پیش در اثر درد شدید بچه هاشو به دنیا آورده ... هر دو پسر ..... ولی در شش ماهگی ..... چون ما عزا دار بودیم پنهان کرده بود ....

    بچه ها تو دستگاه بودن ...... براشون اسم انتخاب کرده بود محمد و مهد یار .... .... مهدیار انتقال دادن بیمارستان علی اصغر .... خواهرم مدام بیتابی میکرد ..... الان مرخص شده هر روز میره دیدن بچه ها و با چشمانی ورم کرده برمیگرده خونه ... لحظه افطار نماز میخونه میره سجده دیگه بالا نمیاد .... حق داره خو .... فرزند نداره چندتا ازدست داده ....
    دعا کنید بمونند .... البته من از بانو سوده در همدردی با خواهرم و برای دعای خواهرم در تالار ممنونم . خدا براش بسازه ...
    لازم به ذکر خواهرم در تالار عضو هست ولی حدود یه ساله تالار نیومده ....

    اما شاید بگید چرا پارسا آواتار خانم کیت کت برداشته .... میگم ولی قسمتون میدم .... برای کیت کت و بچه های خواهرم از ته دل تو نماز سحر تو نماز شبهاتون تو لحظه افطار دعا کنید براشون که واقعا واقعا محتاجا ..........

    با حال بدش. گفت بهتون نگم چون دوست نداره دوستانش در تالار ناراحت بشن .... من میگم چون اینجا همدردیه ... چون دعا های اینجا معجزه میکنه ....
    کیتی یکشنبه گذشته به طور ناگهانی تو بیمارستان بستری شد ..... همون شب ایست قلبی کرد .... گفتنش خیلی برام سخته ..... الان به هوشه .... و بهتره ....... چیزی نمی تونم بگم... بهش گفتم اجازه بده آزمایش بافت بدیم رد میکنه ...کار دیگه نمیتونم براش بکنم جز اینکه ازتون بخوام هر وقت آواتار کیت کت میبینید انگشتانتونو در هم گره بزنید و براش دعا کنید ..... دعا کنید بلند بشه بیاد تالار فقط بگه خوبم ... برای من کافیه .... دوست ندارم پیامبر درد ها باشم ....


    خب اینم از حال و احوال من .... چطور بودم ؟؟؟؟ چطور باید باشم ؟؟؟؟ با این حال خوبم .... بازم خدارو شکر از این بدتر نیستیم .......
    برای بانوی مهر ناراحت شدم .... ازش میخوام صبور باشه و قوی .... خدا بزرگه .....
    برای فرشته اردیبهشت خوشحالم امیدوارم خوشبخت بشه .....
    از رفتن چند نفر مثل لاو لس و مینوش ناراحت شدم ولی هر جا هستند موفق باشند .....

    همدردی سلام و طاعاتتون قبول حق ....

  2. 15 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    :)لبخند (یکشنبه 14 تیر 94), asemuni-68 (پنجشنبه 18 تیر 94), m.reza91 (یکشنبه 14 تیر 94), morteza2487 (دوشنبه 15 تیر 94), paiize (پنجشنبه 18 تیر 94), Pooh (چهارشنبه 17 تیر 94), گیسو کمند (چهارشنبه 24 تیر 94), میشل (دوشنبه 15 تیر 94), مصباح الهدی (دوشنبه 15 تیر 94), اقای نجار (یکشنبه 14 تیر 94), اعجاز عشق (یکشنبه 14 تیر 94), بانوى مهر (چهارشنبه 17 تیر 94), سوده 82 (یکشنبه 14 تیر 94), غزاله 91 (یکشنبه 14 تیر 94), صبا_2009 (یکشنبه 14 تیر 94)

  3. #322
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من امشب بدتر از هر موقعی هستم من نفسم بالا نمیاد انقدر گریه کردم
    من پاره تنمو می خوام تقصیر من بود اگر استرسی نمی بودم بچه م می موند

    امشب مادرشوهرم تو جمع بدترین تحقیرها رو کرد هی جاریمو می زد تو سرم که بارداره !!!
    با افتخار ازش می گفت خیلی رفتارش باهام بد بود...
    تو ماشیم یه ریز گریه می کردم فشارم اومد پایین همسرم بستنی خرید له زرور بخورم
    من هم دعام در حق دیگران مستجاب می شه و هم نفرینم زودی می گیره...خدا یه جور خاصی دوستم داره
    من واگذارش می کنم به خدا
    من نمی تونم دووم بیارم من بچه می خوام
    چهار تا بچه م رو از دست دادم چراااا چرااااا



  4. 4 کاربر از پست مفید بانوى مهر تشکرکرده اند .

    asemuni-68 (پنجشنبه 18 تیر 94), morteza2487 (دوشنبه 15 تیر 94), اقای نجار (چهارشنبه 17 تیر 94), اعجاز عشق (یکشنبه 14 تیر 94)

  5. #323
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    به حق این شب عزیز خدایا همه بیماران را شفا بده علی الخصوص کیت کت و مریض مورد نظر.

    حال من خیلی خوبه . وقتی شبی مثل امشب رو خدا وعده داده که می شه بهترین بهره ها را ازش برد وبارها در آیاتش گفته که خلف وعده نمی کنه، و بارها دیدیم که هر چه هست از سر لطف و رحمتشه نه به خاطر اعمال ناچیز ما ، مگه می شه حال آدم بد باشه.

    از یک ماه گذشت که در گیر یک مشکلی شدم ،روز اول خودمو بد بخت ترین آدم عالم می دیدم ، اما وقتی دیدم ماه رمضان در پیشه
    تمام امیدم و بستم به این ماه و هر روزی که گذشت فهمیدم چقدر خدا منو با تمام بدی هام هنوزم دوست داره گرچه مدت ها بود ازش دور شده بودم اما اون منو فراموش نکرده بود.

    مشکلی که برام پیش اومد گرچه سخت بود اما در جدیدی از لطف و رحمت خدا رو برام باز کرده گرچه هنوزم شکننده هستم ، هنوزم محزونم ، اما ته قلبم امیدوارم و احساس می کنم می تونم خوشبخت ترین آدم روی زمین باشم اگه این حلقه وصل روز به روز محکم تر بشه.

    می ترسم از روزی که باز سرگرم بشم به یکنواختی و رفاه و آسایش . خدایا حال خوبم از تو هست مرا به خودم وا مگذار.

  6. 12 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    Aram_577 (جمعه 19 تیر 94), asemuni-68 (پنجشنبه 18 تیر 94), paiize (پنجشنبه 18 تیر 94), parsa1400 (چهارشنبه 17 تیر 94), فرشته مهربان (چهارشنبه 17 تیر 94), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 17 تیر 94), مدیرهمدردی (پنجشنبه 18 تیر 94), مسافر زمان (دوشنبه 22 تیر 94), اقای نجار (چهارشنبه 17 تیر 94), بانوى مهر (چهارشنبه 17 تیر 94), سوده 82 (سه شنبه 23 تیر 94), صبا_2009 (چهارشنبه 17 تیر 94)

  7. #324
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بابام دادخواست نوشت رفت بیرون نمی دونم مهریه ست طلاقه چیه!!! می گه تمام اموالشو توقیف می کنم تا حساب کار بیاد دستش
    منو می خواست ببره پزشک قانونی نرفتم سرم داد کشید
    به همسرم همه چیو گفتم گفت به بابات بگو بچرخ تا بچرخیم دیگه هم به من زنگ نزن تو دادگاه می بینمت پسرمم ازت می گیرم !!! من حاضر نشدم برم پزشک قانونی واسه خاطر این بی رحم!!! منو له و لورده م کرده تازه می گه می خوام طلاقت بدم
    عیبی نداره تا بابام وکیلمه حامیمه نه می تونه بچه مو بگیره نه می تونه هیچ غلطی بکنه حالا خوبه وکیل خودشون و تمام فک و فامیلاش بابای من بوده ها!!!!!
    من بی کس نیستم هیچ کاری نمی تونند بکنند هم پسرمو می گیرم و هم طلاق!! بابای من بشکن بزنه یه لشکر جلوش دولا می شند


    برنامه دارم کلی !!! بعد از طلاق می رم دانشگاه ادامه تحصیل می دم بعدش با یکی ازدواج می کنم دست همو می گیریم عاشقونه می ریم جلو چشم همسرم بعدش یه خیلی بچه دار هم می شم


    من حالم عالی هست چون به زودی منم می شم مطلقه ...

    مدیر جونی و فرشته جونم من عاشقتونم خیلی دوست تون دارم خودتون که می دونید من روانی ام شما منو ببخشید اگر ناراحت تون می کنم

    انقدر حالم خوبه وااااای عالی هستم...بهترین زندگی رو دارم

  8. 3 کاربر از پست مفید بانوى مهر تشکرکرده اند .

    terme00 (یکشنبه 21 تیر 94), افسونگر (جمعه 26 تیر 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 21 تیر 94)

  9. #325
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام دوستان خوبم.

    تصمیم گرفتم کمتر غر غر کنم و الان هم اومدم انرژی مثبت بدم.

    خداروشکر به برکت این ماه عزیز و این شب های با عظمت خیلی حالم و عقلم! بهتره.

    کمتر خودمو اذیت میکنم و کمتر به خودم گیر میدم... اینجوری چقد حالم بهتره.


    خداروشکر که معبود من با وجود اینهمه سرکشی و اینهمه گناهم بازم نزدیکتر از همیشه پیشمه و حمایتم میکنه...

    خدایا نخواه که این ماه پر برکت تمام بشه و ما بخشیده نشده باشیم و تغییری در جهت بندگی تو نکرده باشیم

  10. 7 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 22 تیر 94), parsa1400 (یکشنبه 21 تیر 94), فرشته مهربان (یکشنبه 21 تیر 94), گیسو کمند (چهارشنبه 24 تیر 94), مسافر زمان (دوشنبه 22 تیر 94), بی نهایت (چهارشنبه 31 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)

  11. #326
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام دوستان
    راستش من می خواستم خودم را پیدا کنم. یه کم هم خوب بود ولی بعد از یه جایی انگار بیشتر گم شدم!
    راستش در یک حالتی گیر کردم که نمی دونم اسمش چیه.ولی گیر کردم. تکلیفم با خودم روشن نیست. نمی دونم چی می خوام.... یا شاید هم می دونم چی می خوام بقیه نمی ذاشتند.(منظورم جامعه)

    خیلی جالبه انگار دیگه چیزی نمی خوام! اصلا ماه رمضون قبلی مثلا این قدر دلم می خواست ازدواج کنم یا این قدر برای همسر آیندم قرآن می خوندم و... امسال اصلا به نیتش هیچ کاری نکردم... گفتم به من چه که از الان حواسم بهش باشه؟همه ثوابها را هم برای خودم برداشتم.
    الان کاملا به ازدواج سرد شدم انگار! الان دیگه از ته دل نمی خوام... یعنی اگر مساله سن نبود واقعا انگیزه خاصی نداشتم.
    راستش بعد از ماه رمضون قراره دو نفر خواستگاریم بیان ولی ای کاش نمیومدند... احساس می کنم اشتباه کردم گفتم بیان.ناخواسته شد... حوصله ندارم واقعا .. از این جنبه که آقایون خودشون را نشون می دن که ضد حال خانومشون هستند و حامی نیستند بدم میاد.بعضی وقتها حس می کنم بعضی مردها خودخواهند.فقط نیاز خودشون مهمه... احتمالش هست از همون آقاها باشن با توجه به برخی مسائل گفته شده از لحن مادرهاشون و حسی که بهم دست داد ... (این حرفها از من بعیده!ولی راست می گم!و گاهی حقیقت تلخه!ولی من دیگه می خوام راست بگم!)

    قبلا انگیزه داشتم درس بخونم الان در حالت فریز هستم...
    امروز فردا احتمالا از جانب استادم مواخذه بشم عین خیالم نیست... چند روز بیشتر نمونده ها! ولی عین خیالم نیست...
    انگار بی حس شدم... چیزی منو خوشحال یا حتی ناراحت نمی کنه...
    برنامه خندوانه می دیدم می خندیدم.امروز نگاه می کنم ولی نمی خندم... اینا خوشحالم نمی کنه...
    ولی عوضش رفتم تو یه فاز دیگه ای... یه جور دیگه شدم... الان با خودم غریبه ام...
    نمی گم فاز الانم بده.اتفاقا یه جاهاییش خیلی خوبه... توجهم به یه سری مسائل بیشتر شده. برام چیزهای مهمتری مهم شدند و آنها برام مهم هستند....

    اما نمی دونم چی کار کنم... واقعا شب قدر برای خواسته های دنیاییم چیزی نمی خواستم.فقط می خواستم خدا منو ببخشه و یه سری حوائج دیگه...
    ولی خب اینها هم لازمه... الان من به اینها اهمیت ندم پس فردا آسیبهای دیگه می خورم.... انگار مجبورم خودم را بیارم تو فاز قبلیم..... یا مجموع فاز قبلیم و الانم...
    برای همین می خوام فعلا از این تالار خداحافظی کنم و برم یکم به خودم بیام... برم یکم انگیزهای دیگر زندگیم را که دارن از ذهنم در می رن را بگیرم دوباره... چون من بدون انگیزه حالم بد میشه.مثل الان که یه حالت افسردگی انگار گرفتم...
    تو همون شبهای قدر هم یه هدفی پیدا کردم که منو داره جذب می کنه. ظاهرش اینه که منو احتمالا از بعضی چیزها دور کنه و احتمالا شماها مخالفش باشید و بگید بیشتر از ازدواج دور می شی و محدوده انتخابت و...
    ولی من ذهنم درگیرش شده و می خوام بهش برسم... قبلا هم می خواستم. یعنی از بچگی می خواستم و خواسته قلبیم بود... ولی این قدر بعضی وقتها این را مغایر با ازدواج می دیدم(به دلیل برخی استدلالهای بی پایه و اساس که همه را با هم تو یه دسته می ذارن!) نسبت بهش کوتاه اومده بودم... حتی ممکن بود حذف بشه... یا اینکه تو دلم این بود خدایا یکی که نگرشش شبیه من باشه آیا پیدا بشه یا نشه!
    ولی الان نمی دونم چم شده! نه تنها نمی خوام حذف بشه! بلکه می خوام با قدرت برم سمتش... با هر بهایی... نظر خواستگار آینده هم به من ربطی نداره...من خودم می خوام باشم... با کسی خودم را تنظیم نمی کنم...هی هرکس بیاد من خودمو تنظیم کنم یا بدتر ازاین با کسی که نمی دونم کی هست بخوام خودم را تنظیم کنم که آیا؛ نکنه؛ اما؛ اگر، شاید ...

    دیگه تموم شد! می خوام همونی که دوست دارم را بدست بیارم... چون بهش ایمان دارم...مطمئنم خدا هم نیت منو دوست داره! همون خدا که نیت منو می دونه برام کافیه...همون خدا که هی خواستم از این مسیر دور بشم هی دوباره منو به این مسیر کشوند.هیچ کس باورش نمیشه نیتم یه ذره هم دنیایی نیست و واقعا می خوام به چی برسم.خدا قبول کنه کافیه.دیگه نظر بقیه برام مهم نیست.پس به هیچ قیمتی نظرم عوض نمیشه...

    راستش الان از اول متنم را خوندم دیدم بی ربط هم زیاد نوشتم و فقط خودم می فهمم چی نوشتم!!!. ببخشید خلاصه. فقط دعام کنید که تو راهم سست نشم. هرچند که خیلی دیر دارم شروع می کنم و ای کاش این همه به خاطر استدلالهای بی پایه و اساس بعضی ها وقتم را هدر نمی دادم و سست نمی شدم!!!وقتی می دونم فکرم درسته! و خدا را شکر یکی بهم اینو فهموند... و خدا یکی را سر راهم قرار داد که با اینکه اولش هم خیلی از تجربه برخورد با او راضی نبودم و دلم هم شکست و همین طور خود او.اما امدنش باعث شد خیلی چیزها را بفهمم ...
    یکی مفهوم واقعی احترام به پدرم و مسیری که برام باز شد... یکی هم مفهوم همین هدفی که می خوام با قدرت برم سمتش...
    و البته خیلی از مفاهیم دیگه را هم یاد گرفتم...
    ولی افسوس می خورم... خیلی افسوس...که تا الان داشتم یه جاهایی اشتباه زندگی می کردم...و نمی دونم چقدر باید تاوان این اشتباهم را بدم...
    دعا کنید مثل قبلم بشم... خوشحال و با انگیزه... و خدا به من یه فرصت دیگه بده!

    خداحافظ همگی
    البته برای گروه سیمرغ آمنین حتما به تالار سر می زنم
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : دوشنبه 22 تیر 94 در ساعت 03:21

  12. 6 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    Eram (شنبه 27 تیر 94), paiize (دوشنبه 22 تیر 94), parsa1400 (دوشنبه 22 تیر 94), مسافر زمان (دوشنبه 22 تیر 94), اقای نجار (دوشنبه 22 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)

  13. #327
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,819 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام

    با برنامه Deep Freeze
    خودتان را فریز می کنید .

    همیشه از پست های شما استفاده می کنم .
    خانم قو ای هستید .






  14. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 22 تیر 94), مصباح الهدی (دوشنبه 22 تیر 94)

  15. #328
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    حال و احوال من احساسی توام با عذاب وجدان !!!

    چندی پیش مادرم بیمارستان بودند و آزمایشی دادند. به من می گفتند آزمایش خیلی ساده ای هست و چیزیم نیست.و برای اطمینانه...یه دو روزی هم بستری بودند اما چنان بااطمینان می گفتند که آزمایش ساده ایه و برای یه مسائل پیش پا افتاده اس که من باورم شده بود و فکر نکردم که آخه یه آزمایش ساده که بستری نمی خواد! بیوپسی نمی خواد! فکر نکردم موضوع آزمایش مهم باشه.بهم می گفتند برای سونوگرافیه و یک سری هورمونها... بهم می گفتند دکترها را هم که می شناسی بدون آزمایش چیزی متوجه نمی شن و عادت کردند آزمایش بنویسند!

    نتیجه آزمایش آمد و خدا را هزار مرتبه شکر خوب بود ولی نکته اینجاست موضوع آزمایش برای بیماری سرطان بود و من نمی دانستم!و برای همین هم خیلی نگران نبودم! البته خدا را هزار مرتبه شکر که توده خوش خیم است و در بهترین زمان تشخیص داده شده و کاملا قابل درمان.

    ولی من خیلی ناراحت شدم از مادرم! که چرا به من نگفتی؟ چرا به من نگفتی که چه موضوع مهمی تو ذهنت داری؟ خب به من هم می گفتی تا تو اون دوران بیشتر حواسم بهت می بود! اصلا بهم می گفتی تا برات دعا می کردم!
    مادرم گفتند: برای چی وقتی هیچی معلوم نیست بی خودی نگرانت کنم!

    از اون موقع یه سری احساسات مختلف همراه با عذاب وجدان دارم تجربه می کنم...
    **اینکه من چرا باید این جوری باشم که اگر مادرم یه وقت مشکوک به یه بیماری بود حواسم بهش باشه... مگه فهمیدن من از بیماری ایشون باید تاثیری می ذاشت؟ قبل از آزمایش و بعد از آزمایش بدون دونستن نتیجه؛ مادرم همون مادر هستند پس چرا عادت کردیم به پدر و مادرامون وقتی حالشون خوب نیست حواسمون باشه...

    **یه احساس شرمساری و خجالت کردم... اینکه مادرم (یعنی همه مادرای ایرانی این طورند!) نمی خواست منو نگران کنه! نمی خواسته یه وقت تو این مدت بی خودی نگرانش بشم. اما من چی؟
    من تو این مدت به خصوص یک سال اخیر خیلی از نگرانی هایم را به مادرم منتقل کردم. چیزایی که اصلا نتیجه اش معلوم نبوده و خیلی وقتها هم بی خودی بوده وحتی پایان خوبی داشته! من چرا وقتی چیزی معلوم نبوده از همون اول مادرم را نگران کردم!

    *******یا اصلا دقیق تر بگم چرا وقتی پایان یک چیزی معلوم نیست این قدر بی خود خودم و گاهی اطرافیان را نگران می کنم؟
    واقعا چرا این قدر نگرانی بی خود؟ نتیجه که هنوز معلوم نیست!چه بسا به یک چیز خیلی خوب ختم بشه پس چرا الکی...
    (دقیقا باید مثل این آزمایش که موضوعش را نمی دونستم پس نتیجه اش هم برام نگران کننده نبود باید به موضوع نگاه کنم!)

    می دونید من فهمیدم یه جاهایی درست زندگی نکردم! یه قسمتش همینه... من بی خودی برای آیندم نگرانم... آینده ای که هنوز نیومده! باشه هروقت اومد بهش توجه می کنم! اون موقع اگر باید نگران بشم نگران می شم! ولی وقتی هنوز هیچی معلوم نیست و ممکنه نتیجه هم خوب باشه و هم بد باشه چرا بی خودی خودم را نگران کنم؟ برای نتیجه ای که معلوم نیست؟
    دیگه نمی خوام قضاوت از پیش تعیین شده ای از آینده داشته باشم! قضاوتم هم از پست قبلم پس می گیرم!

    در ضمن دوستان خیلی ممنون می شم در این تاپیک شرکت کنید:
    40 روز دعای جمعی تا روز ولادت امام رضا برای بهبودی کیت کت عزیز و تمام حاجتمندان
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : پنجشنبه 25 تیر 94 در ساعت 15:54

  16. 6 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    parsa1400 (پنجشنبه 25 تیر 94), فرشته مهربان (پنجشنبه 25 تیر 94), فرشته اردیبهشت (جمعه 26 تیر 94), اقای نجار (پنجشنبه 25 تیر 94), باغبان (پنجشنبه 25 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)

  17. #329
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه چیزی بگم ؟!!!
    می رم تو تاپیکام پست ها رو می خونم گریه م می گیره فشار رو رو قلبم حس می کنم...
    این همدردی نیست...

    - - - Updated - - -

    دلم واسه همسرم تنگ شد...تو دلم غم عجیبی دارم هم از اینجا دلگیرم هم از بستگانم...

  18. #330
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    خدایا یک مرگ بدهکارم هزار آرزو و حاجت طلبکار .................................................. ..
    خسته ام یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر .................................................. ..............

    احیا امسال هم رد شد .... ومن نمیدونم لایق بخششت بودم یا نه ..........

    منتظرتم ...راه نشانم بده ........................راه نشانم بده ..................................

    من پنجره بردوش به دنبال نسیمم ......... تشنمه .........آب نشانم بده .........

    من از پاییز آمده ام به خزان میروم نور نشانم بده ......... نور نشانم بده .............

  19. 4 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    مصباح الهدی (جمعه 26 تیر 94), بانوى مهر (جمعه 26 تیر 94), باغبان (جمعه 26 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)


 
صفحه 33 از 37 نخستنخست ... 313232425262728293031323334353637 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.