به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 40
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا هیچ کس نمیاد یه راهنمایی یه حرف یه کمک یه انتقاد بکنه من توی یه دوراهی بزرگم چرا نمیتونم هیچ تصمیمی بگیرم؟؟؟؟؟؟؟
    میدونم برمی گرده ولی به چه بهایی ؟؟؟!
    چجورس میشه زندگی کرد؟؟؟
    پس من چیییییی؟منا رها کرد رقته میدونم قصد برگشت داره ولی پیش خودش میگه بزار مجرد باشم خوش بگذرونم حالا بعدن میرم سراغش و هر روز پیش خودش امدنشا تمدید میکنه یک ماه شد
    سرکارشم ک نمیره من به چه امیدی برم باش زندگی کنم؟این چه زندگی ایه رو من چی حساب میکنه؟برم درخاست طلاق بدم ک حساب کار بیاد دستش ؟اون فک میکنه سارا هروقت ک بیاد دنبالش میاد پس بزار بعدن یه روز میرم دنبالش
    وای به من وای......

  2. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سارا خانوم سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه.
    خیلی نا آروم هستید و عجله میکنید! باور کنید با این حالتون هر کاری که انجام بدید اوضاع رو اگه بدتر نکنه حداقل تأثیری روی روند بهبودی اوضاع نداره!
    پس سعی کنید آروم باشید و بیقراری رو بزارید کنار! من خودمم از شما بدتر بودم! وقتی که اینجوری هستی فکر آدم توان تجزیه و تحلیل اوضاع رو نداره و همین باعث میشه که نتونه دستور درست و منطقی صادر کنه! ولی وقتی آروم باشی کنترل اوضاع دستت میاد و با مقداری مطالعه تا حدودی خودت میتونی نسبت به شرایطی که توش هستی و با شناختی که از خودتون و همسرتون دارید، تصمیم تقریباً درستی بگیری و حداقلش اینه که کاری انجام ندی که اوضاع رو بدتر بکنه!
    پس سعی کنید آرامش داشته باشید تا بتونید به اوضاع مسلط بشید! سخته !!! ولی باور کنید وقتی بهش رسیدید تازه متوجه میشیدچقدر بدرد میخوره!

    نقطه ضعف نشون ندید!!! صبر! صبر! صبر!!!! عجله نکنید ! نترسید، همسرتون هیچ جا نمیره و دوباره برمیگرده! شما فعلا فقط مقالات تالار رو بخونید و تمرین کنید! تا یاد بگیرید با اطرافیانتون بهتر و درستتر رفتار کنید!!!
    رفتار جرأتمندانه!
    صبر!
    آرامش!
    مهارتهای ارتباطی!
    تفاوتهای زن و مرد ( این تاپیک خیلی خوبه بنظر من http://www.hamdardi.net/thread897-4.html )
    و خیلی چیز های دیگه! هر مطلبی رو چند بار بخونید تا نکاتش رو درک کنید و یادتون بمونه!
    من واقعاً اینو تجربه کردم! زیاد به حرف واسطه ها توجه نکنید!!!!
    به درخواست طلاق فکر نکنید! صبر کنید تا خودش بیاد سمتتون! ولی وقتی برگشت محکم باشید و زود دلتون نلرزه! خواسته هاتون و با قاطعیت بیان کنید! براش شرط بذارید!!!! .
    اول خودتون و دوست داشته باشید ( البته نه خودخواهانه! برای خودتون ارزش قائل بشید)
    انقد چیکار کنم؟ چیکار کنم؟ نکنید !!!!
    دلش براتون تنگ شده ولی چون نتونسته طبق معمول این چند وقته، خواسته هاش و از طریق شما تأمین کنه بهش زور اومده و اون حرف و زده! به این حرفا زیاد توجه نکنید! توی دعوا که حلوا خیرات نمیدن!!!!
    چقدر زود دیر میشه!!!

  3. کاربر روبرو از پست مفید morteza2487 تشکرکرده است .

    رنگین (پنجشنبه 11 تیر 94)

  4. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط morteza2487 نمایش پست ها
    سارا خانوم سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه.
    خیلی نا آروم هستید و عجله میکنید! باور کنید با این حالتون هر کاری که انجام بدید اوضاع رو اگه بدتر نکنه حداقل تأثیری روی روند بهبودی اوضاع نداره!
    پس سعی کنید آروم باشید و بیقراری رو بزارید کنار! من خودمم از شما بدتر بودم! وقتی که اینجوری هستی فکر آدم توان تجزیه و تحلیل اوضاع رو نداره و همین باعث میشه که نتونه دستور درست و منطقی صادر کنه! ولی وقتی آروم باشی کنترل اوضاع دستت میاد و با مقداری مطالعه تا حدودی خودت میتونی نسبت به شرایطی که توش هستی و با شناختی که از خودتون و همسرتون دارید، تصمیم تقریباً درستی بگیری و حداقلش اینه که کاری انجام ندی که اوضاع رو بدتر بکنه!
    پس سعی کنید آرامش داشته باشید تا بتونید به اوضاع مسلط بشید! سخته !!! ولی باور کنید وقتی بهش رسیدید تازه متوجه میشیدچقدر بدرد میخوره!

    نقطه ضعف نشون ندید!!! صبر! صبر! صبر!!!! عجله نکنید ! نترسید، همسرتون هیچ جا نمیره و دوباره برمیگرده! شما فعلا فقط مقالات تالار رو بخونید و تمرین کنید! تا یاد بگیرید با اطرافیانتون بهتر و درستتر رفتار کنید!!!
    رفتار جرأتمندانه!
    صبر!
    آرامش!
    مهارتهای ارتباطی!
    تفاوتهای زن و مرد ( این تاپیک خیلی خوبه بنظر من http://www.hamdardi.net/thread897-4.html )
    و خیلی چیز های دیگه! هر مطلبی رو چند بار بخونید تا نکاتش رو درک کنید و یادتون بمونه!
    من واقعاً اینو تجربه کردم! زیاد به حرف واسطه ها توجه نکنید!!!!
    به درخواست طلاق فکر نکنید! صبر کنید تا خودش بیاد سمتتون! ولی وقتی برگشت محکم باشید و زود دلتون نلرزه! خواسته هاتون و با قاطعیت بیان کنید! براش شرط بذارید!!!! .
    اول خودتون و دوست داشته باشید ( البته نه خودخواهانه! برای خودتون ارزش قائل بشید)
    انقد چیکار کنم؟ چیکار کنم؟ نکنید !!!!
    دلش براتون تنگ شده ولی چون نتونسته طبق معمول این چند وقته، خواسته هاش و از طریق شما تأمین کنه بهش زور اومده و اون حرف و زده! به این حرفا زیاد توجه نکنید! توی دعوا که حلوا خیرات نمیدن!!!!
    حس میکتم دیگ دوستش ندارم دیگ دلم براش تنگ نمیشه هیچ حسی نسبت بهش ندارم از اون خونه متنفرم دیگ حاضر نیستم برم تو اون خونه زندگی کنم دلم نمیخاد حالشا بدونم بمن چه ک حالش بده یا خوب بمن چه.........میخام دیگ فقط به خودم و خاسته هام ک به خاطر اون قیدشونا زده بودم فکر کنم ارزش نداشت.....من الان می بایست استاد دانشگاه میبودم نه یه بیکار توخونه......الان دارم تمام تلاشما میکنم ک کار پیدا کنم و استاد دانشگاه بشم ارزویی ک به خاطرش شبانه روز درس خوندم و تلاش کردم میخام برم کلاس هایی ک دوست دارم خیاطی.شنا.کوهنوردی. من کوه رفتنا دوست دارم ولی الان ده ساله کوه نرفتم چون ایشون نمیومد.تنها جایی ک باایشون میرفتم خونه مامانش بود سالی یه بار مهمونی خانوادگی هم با التماس میومد. خسته شدم .میرفتیم خونه مامان بزرگش همه پسرداییاش با خانوماشون جفت به جفت کنار هم مینشستند ایشون پنج دیقه مینشت و میگفت من میخام برم بیرون و میرفت و تنها کنار مادربزرگش مینشستم و بعد با مامان شوهرم برمیگشتم اعصابم میریخت بهم ک کاش نرفته بودم خونه مامان بزرگش حس میکردم چقدر جلو همه حقیر میشدم.
    کم کم حرصی و عصبی و استرسی شدم
    وقتی مدام از توجیب و کیفش حشیش پیدا میکردم متادون ترامادول پیدا میکردم روانی میشدم باید چیکار میکردم ؟؟
    اولش هیچی نمیگفتم بعد غیرمستقیم درباره مضرات مواد و حشیش میگفتم و حتی از خواهر وبرادرش کمک خاستم فایده نداشت ادمهای بی خیالی بودن به باباش و مامانش گفتم فایده نداشت دیگ این اخریا علنن تو روش میگفتم و انکار میکرد و دعوامون شدید میشد و منم کنترلما از دست میدادم
    ای خدا......من مقصرم؟؟؟؟؟

  5. کاربر روبرو از پست مفید sara128685 تشکرکرده است .

    morteza2487 (جمعه 12 تیر 94)

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara128685 نمایش پست ها
    حس میکتم دیگ دوستش ندارم دیگ دلم براش تنگ نمیشه هیچ حسی نسبت بهش ندارم از اون خونه متنفرم دیگ حاضر نیستم برم تو اون خونه زندگی کنم دلم نمیخاد حالشا بدونم بمن چه ک حالش بده یا خوب بمن چه.........میخام دیگ فقط به خودم و خاسته هام ک به خاطر اون قیدشونا زده بودم فکر کنم ارزش نداشت.....من الان می بایست استاد دانشگاه میبودم نه یه بیکار توخونه......الان دارم تمام تلاشما میکنم ک کار پیدا کنم و استاد دانشگاه بشم ارزویی ک به خاطرش شبانه روز درس خوندم و تلاش کردم میخام برم کلاس هایی ک دوست دارم خیاطی.شنا.کوهنوردی. من کوه رفتنا دوست دارم ولی الان ده ساله کوه نرفتم چون ایشون نمیومد.تنها جایی ک باایشون میرفتم خونه مامانش بود سالی یه بار مهمونی خانوادگی هم با التماس میومد. خسته شدم .میرفتیم خونه مامان بزرگش همه پسرداییاش با خانوماشون جفت به جفت کنار هم مینشستند ایشون پنج دیقه مینشت و میگفت من میخام برم بیرون و میرفت و تنها کنار مادربزرگش مینشستم و بعد با مامان شوهرم برمیگشتم اعصابم میریخت بهم ک کاش نرفته بودم خونه مامان بزرگش حس میکردم چقدر جلو همه حقیر میشدم.
    کم کم حرصی و عصبی و استرسی شدم
    وقتی مدام از توجیب و کیفش حشیش پیدا میکردم متادون ترامادول پیدا میکردم روانی میشدم باید چیکار میکردم ؟؟
    اولش هیچی نمیگفتم بعد غیرمستقیم درباره مضرات مواد و حشیش میگفتم و حتی از خواهر وبرادرش کمک خاستم فایده نداشت ادمهای بی خیالی بودن به باباش و مامانش گفتم فایده نداشت دیگ این اخریا علنن تو روش میگفتم و انکار میکرد و دعوامون شدید میشد و منم کنترلما از دست میدادم
    ای خدا......من مقصرم؟؟؟؟؟

    سلام عزیزم ، من همه حرفهات و نوشته هات رو خوندم ، خیلی عصبانی شدم از شوهرت ...
    کی گفته تو مقصری ؟ با توجه به مطالبی که خوندم 70 درصد شوهرت مقصره 30 درصد تو . چرا ؟ چون شوهرت هیچوقت بهت اهمیت نداده هیچوقت عاقلانه رفتار نکرده ، اونقدر مغروره و عصبانی که نمیدونه داره پل های پشت سرش رو با این پیغام هایی که میرسونه خراب میکنه ، دوستت داره و دوستش داری ! اما به چه قیمتی ؟؟؟؟ به قیمت از دست دادن خواسته هات ؟ آرزوهات ؟ تا کی میخوای به واسطه علاقه ات تحملش کنی درحالی که اون همش میزنه تو سرت و تو رومتهم میدونه و بهت بی احترامی میکنه ، تعجب میکنم اون پشت سر چه حرفها بهت میزنه عذرمیخوام بهتون گفته خر !!! اونوقت شما کسی اگه بگه شوهرت اینجوریه ناراحت میشی چون اونو از خودت میدونی ولی اون چی ....
    درسته که میگن عشق یعنی اینکه طرفتو با تمام بدی ها و خوبی هاش بخوای اما تا جایی ، هر آدمی تحملی داره ..
    حتی اگه قصد داری سر خونه زندگیت بری بهتره یکمی تنبیه اش کنی تا حساب کار دستش بیاد ... بترسونش ... باهاش سر سنگین باش بی محلی کن غیر قابل دسترس باش ، به پیغام های جاریت هم محل نده بذار شوهرت بفهمه دیگه از طریق زن داداشش هم نمیتونه به تو دست پیدا کنه ...
    میدونم سخته دوستش داری ، داری زجر میکشی و از بلاتکلیفی خسته ای ... اما باید حساب کار بیاد دستش فکر نکنه خبریه شخص مهمیه ، بذار بدونه تو خورد شدی شکستی .. یه بار برای همیشه تحمل کن دوری شو . باور کن خودش میاد سمتت ، بذار بدونه بی تو بودن یعنی چی ! بقول خودش حتی دلش برای غرغرهاتم تنگ میشه . فقط صبر داشته باش ... شوهرت میدونه تو دوستش داری و ممکنه کوتاه بیای داره سو استفاده میکنه و میگه مهریه توببخش تا هروقت دلش خواست تو رو از زندگیش بیرون کنه ! اونوقت میدونی چه ضربه ای بهت میخوره ، هیچی بدتر از پس زده شدن نیست ...
    به هیچ عنوان مهریه تو نبخش ... اشتباهه محضه که مهریه تو ببخشی . به واسطه همین مهریه است که همش پیغام میده چون میترسه بذاری اجرا ...

    تصمیم با تو عزیزم فقط خواستم منی که از زاویه بیرون دارم به زندگیت نگاه میکنم یه سری واقعیت ها رو بیان کنم تا بدونی کجای کار هستی ... الکی کوتاه نیا وگرنه براش عادی میشه ، با قاطعیت و محترمانه و خالی از هر عصبانیت رفتار کن ...

  7. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    morteza2487 (جمعه 12 تیر 94)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مهساجون
    واقعن ممنون ک وقت گذاشتی و شرحال زندگیمو خوندی و ممنون از اینکه با نوشته هات مصمم ترم کردی.
    خودم متاسفانه تو این چندسال عقدو ازدواجم به این بدیا پی نبردم یعنی نمیدیدمشون تواین یک ماه جدایی فهمیدم سارایی هم هست سارایی ک قبلنا پر از شور و هیجان بود ولی الان چی ؟؟من خودم تازه به وجود سارا پی بردم همیشه خودما نادیده گرفتم دوستش داشتم الان نمیدونم دوستش دارم یانه?حس غریبی دارم
    تواین یک ماه من همون یک باری ک تو پستم نوشتم جواب اس ام اس شو دادم دیگ نه بهش پیام دادم نه جواب پیاماشو دادم با زن داداشم دیگ کار ندارم. اون هر از گاهی پیام میده که بدون من داری راحت زندگی میکنی
    خوشحالم ک فکر میکنه من دارم شاد و خوشحال بدون اون زندگی مبکنه اخه چند روز پیش برا اولین بار بدون اون رفتم خرید مامانش زنگ زد بهم منم گفتم شرمنده من توی بازارم و نمیتونم حرف بزنم و عذرخواهی کردم و قط کردم
    رو این حساب فک میکنه من شاد و راحتم چون میدونست من بدون اون نمیتونستم خرید کنم وابستگی شدید بهش داستم اونم اینو فهمیده بود و داشت از وابستگیم سواستفاده میکرد ولی دیگ مرد اون سارا ک احمق بود الان خودم میرم خرید میرم بیرون و به خودم اهمیت میدم و دنبال خاسته های خودمم خوشحالم این جدایی بوجود امد ک خودما پیدا کنم دیگ میدونم چطور باید زندگی کنم اول خودم بعد دیگران
    هنوزم بابت عصبانیتام و اون حرکات زشتم ناراحتم و پشیمونم برا همین کلاس های کنترل خشم میرم و دارم روی این خصوصیت بدم کار میکنم.به خاطر خودم این کلاسا را میرم.هرچی پول پس انداز کرده بودم تو این مدت برا خودم و لذت خودم خرج کردم اخه همیشه پولاما جمع میکردم از خاسته ها خودم می زدم

    که یه روز ک ایشون شدید به پول احتیاج داشتنپس اندازما بهش بدم و خوشحال بشه ولی الان فهمیدم چه اشتباهه بزرگی میکردم
    از جدایی به خاطر فهمیدن خیلی حقیقت ها ی خودم و شوهر م خوشحالم ولی از یه لحاظی هم ناراحتم اینکع بلاتکلیفم نه اینورم نه اونور, اینکه داره هر روز پیش خودش تمدید میکنه چون به قول شما میدونه اخرش من برمیگردم پیش خودش میگه اینکه اخرش بر میگرده پس بزار حالا خوش بگذرونم حالا یک ماه دیگه یا دو ماه دیگه یا....میرم دنبالش.سر کارهم نمیره.اینکه رو من چی حساب میکنه..........درسته خونوادمهمه جوره حمایتم میکنن ولی بازم تو روشون خجالت میکشم چقدر بااین ازدواج مخالف بودند و من توروشون وایسادم وای به من ک چقدر خانوادما به خاطر ایشون اذیت کردم این بیشتر نابودم میکنه.....ولی خانوادم بااینک مخالف بودن برام سنگ تمام گذاشتن جهیزیه انچنانی و.....ولی هیچ کدوم قدر شناس نبودن ببخشیدا ولی یه مشت گدا گشنه بودند ک تازه خودشونا اون بالا بالاها میبینند و همسون فک میکنت استغفرالله خدا هستند
    بابام پول نصف عروسیا کمک کرد به شوهرم و داد به قران یکیشون تشکر نکرد یه جوری وانمود کردن ک انگار وظیفه بابام بوده که هم جهیزیه کامل و انچنانی بده هم نصف پول سالن و شام و میوه و شیرینیا.بابام سند خونشم داد ک ماهی یک ملیون پول به شوعرم برسه بازم از بابام طلبکار بودن ک چرا کمک نمیکنه شوهرت ماشین خوب بخره.وای ........با چع ادمایی سر کردم
    تو دوران عقد مادرشوهرم دیسک کمر گرفت هم دختر داشت هم عروس داشت من دوهفته کامل هم پرستاری شا کردم هم خدمتکار خونش شدم هر وقت میرفتم خونش جاروبرقی و گردگیری و اشپزی و حتی نون میپخت منی ک نمیدونستم تنور چیه می ایستادم براش میپختم و.....من رو محبت این کارا را میکردم ولی اونا به عنوان وظیفه نگاه میکردند
    حالا اینارا فهمیدم
    فهمیدم به چه ادمایی باید کمک کرد به چه ادمایی نباید کمک کرد
    شوهرم دوست دارم خوبی های زیادی هم داشت من منکر نمیشم ولی الان بحث درباره بدیها و مشکلاته و مطمینن اگ خوبی عاشم نبودن من تاالان بی درنگ طلاق گرفته بودم.میدونم با تغییر من اونم خوب میشه.وقتی من خودم خودم را نادیده میگرفتم چطور انتظار داشتم اون منا ببینه اول خودم بعد شوهر م
    دوستم چند روز پیش تو خیابون دیده بودش گفت وای ک چقدر شکسته شده بود ریش و سبیل بلند و ژولیده و عصبانی بود

  9. کاربر روبرو از پست مفید sara128685 تشکرکرده است .

    morteza2487 (دوشنبه 15 تیر 94)

  10. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa21 نمایش پست ها
    سلام عزیزم ، من همه حرفهات و نوشته هات رو خوندم ، خیلی عصبانی شدم از شوهرت ...
    کی گفته تو مقصری ؟ با توجه به مطالبی که خوندم 70 درصد شوهرت مقصره 30 درصد تو . چرا ؟ چون شوهرت هیچوقت بهت اهمیت نداده هیچوقت عاقلانه رفتار نکرده ، اونقدر مغروره و عصبانی که نمیدونه داره پل های پشت سرش رو با این پیغام هایی که میرسونه خراب میکنه ، دوستت داره و دوستش داری ! اما به چه قیمتی ؟؟؟؟ به قیمت از دست دادن خواسته هات ؟ آرزوهات ؟ تا کی میخوای به واسطه علاقه ات تحملش کنی درحالی که اون همش میزنه تو سرت و تو رومتهم میدونه و بهت بی احترامی میکنه ، تعجب میکنم اون پشت سر چه حرفها بهت میزنه عذرمیخوام بهتون گفته خر !!! اونوقت شما کسی اگه بگه شوهرت اینجوریه ناراحت میشی چون اونو از خودت میدونی ولی اون چی ....
    درسته که میگن عشق یعنی اینکه طرفتو با تمام بدی ها و خوبی هاش بخوای اما تا جایی ، هر آدمی تحملی داره ..
    حتی اگه قصد داری سر خونه زندگیت بری بهتره یکمی تنبیه اش کنی تا حساب کار دستش بیاد ... بترسونش ... باهاش سر سنگین باش بی محلی کن غیر قابل دسترس باش ، به پیغام های جاریت هم محل نده بذار وهرت بفهمه دیگه از طریق زن داداشش هم نمیتونه به تو دست پیدا کنه ...
    میدونم سخته دوستش داری ، داری زجر میکشی و از بلاتکلیفی خسته ای ... اما باید حساب کار بیاد دستش فکر نکنه خبریه شخص مهمیه ، بذار بدونه تو خورد شدی شکستی .. یه بار برای همیشه تحمل کن دوری شو . باور کن خودش میاد سمتت ، بذار بدونه بی تو بودن یعنی چی ! بقول خودش حتی دلش برای غرغرهاتم تنگ میشه . فقط صبر داشته باش ... شوهرت میدونه تو دوستش داری و ممکنه کوتاه بیای داره سو استفاده میکنه و میگه مهریه توببخش تا هروقت دلش خواست تو رو از زندگیش بیرون کنه ! اونوقت میدونی چه ضربه ای بهت میخوره ، هیچی بدتر از پس زده شدن نیست ...
    به هیچ عنوان مهریه تو نبخش ... اشتباهه محضه که مهریه تو ببخشی . به واسطه همین مهریه است که همش پیغام میده چون میترسه بذاری اجرا ...

    تصمیم با تو عزیزم فقط خواستم منی که از زاویه بیرون دارم به زندگیت نگاه میکنم یه سری واقعیت ها رو بیان کنم تا بدونی کجای کار هستی ... الکی کوتاه نیا وگرنه براش عادی میشه ، با قاطعیت و محترمانه و خالی از هر عصبانیت رفتار کن ...
    الان یک ایمیل فرستاد رو برام:ک من هیچ دروغی بهت نگفتم و اگ هم دروغی گفتم چون خودت باعث شدی مدام چکم میکردی مدام حساب بانکی ها را چک میکردی اگ ازشون پنج هزار کم میشدازم حساب پس میگرفتی ک چیکارش کردی .یه مدت راستشا بهت میگفتم دیدم انچنان عصبی میشی ک نمیشه کنترلت کرد برا همین اونجوری بهت میگفتم .تو مثل یه بچه ک پول بهش میدن میره مغازه بعد ک برگشت ازش حساب پس,میگیرن ک بقیش کجاست و .....ازمن حساب پس میگرفتی و من کم کم از مرد بودن خودم حالم بهم میخورد تو مردونگی منا ازم گرفتی.
    مدام داد میزدی اخه میشه به تو گفت مرد
    مدام داد زدی ک تو نامردی من حتی به خاطر تو دو ماه تمام قید رفیقما زدم چون دیدم رو رفیقم حساس شدی و عصبی شدی قیدشا زدم ولی تو هر روز تا از بیرون میومدم تو خونه میگفتی با رفیقت بودی خوش گذشت هرچی بهت میگفتم باهاش نبودم باور نمیکردی و میگفتی تو یه دروغ گوی حقه بازی و داد میزدی برو معتاد خماری یا نعسه منم وقتی میدیم تو اینجور میگی لج میکردم میرفتم سمت مواد ولی معتاد نیستم بیایید ببریتم ازمایش تا باورت شه خسته شدم از بس بهم تهمت زدی و الانم باز رفیقما ترک کردم میخایی باور کن میخایی نکنتوی دعواها هم ک نه کوتاه میومدی نه هیچی کارت به جایی رسیده بود ک روم دست بلند میکردی اولش میگفتم طوری نیست بزار غیضشا خالی کنه ولی این اخریا رحم نمیکردی اگه بطری را زده بودی رو سرم و میمردم یه عمر با قتل عمد و زندان چبکار میخاستی بکنی اگ میدیدی من دست روت بلند نمیکردم فک نکن زورم بهت نمیرسید یا میترسیدم دلیلاش یه چیزای دیگ بود ک از فهم و درک تو خارجه.......
    من بیرون رفتن از خونه برام عادت بود هربار ک از بیرون میخایتم بیام خونه پشت در چندتا صلوات میفرستادم ک الان ک میرم داخل هیچ حرف و قر و دعوایی نکنه. خسته شدم بخدا خشته ام
    الانم دارن میرم سرکار یه مدت کارمیکنم حقوق بگیرم دستم تو جیب خودم باشه و میام بریم سر خونه زندگیمون تو این یک ماه با اینک حالم بد بود عصبانی بودن شکست خورده بودم ولی یک روز هم بدون فکر کردن به تو نگذشت.
    تو نابودم کردی خوردم کردی شکستیم
    این کل ایمیلی بود ک برام فرستاده

  11. 2 کاربر از پست مفید sara128685 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (جمعه 12 تیر 94), اثر راشومون (جمعه 12 تیر 94)

  12. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa21 نمایش پست ها
    سلام عزیزم ، من همه حرفهات و نوشته هات رو خوندم ، خیلی عصبانی شدم از شوهرت ...
    کی گفته تو مقصری ؟ با توجه به مطالبی که خوندم 70 درصد شوهرت مقصره 30 درصد تو . چرا ؟ چون شوهرت هیچوقت بهت اهمیت نداده هیچوقت عاقلانه رفتار نکرده ، اونقدر مغروره و عصبانی که نمیدونه داره پل های پشت سرش رو با این پیغام هایی که میرسونه خراب میکنه ، دوستت داره و دوستش داری ! اما به چه قیمتی ؟؟؟؟ به قیمت از دست دادن خواسته هات ؟ آرزوهات ؟ تا کی میخوای به واسطه علاقه ات تحملش کنی درحالی که اون همش میزنه تو سرت و تو رومتهم میدونه و بهت بی احترامی میکنه ، تعجب میکنم اون پشت سر چه حرفها بهت میزنه عذرمیخوام بهتون گفته خر !!! اونوقت شما کسی اگه بگه شوهرت اینجوریه ناراحت میشی چون اونو از خودت میدونی ولی اون چی ....
    درسته که میگن عشق یعنی اینکه طرفتو با تمام بدی ها و خوبی هاش بخوای اما تا جایی ، هر آدمی تحملی داره ..
    حتی اگه قصد داری سر خونه زندگیت بری بهتره یکمی تنبیه اش کنی تا حساب کار دستش بیاد ... بترسونش ... باهاش سر سنگین باش بی محلی کن غیر قابل دسترس باش ، به پیغام های جاریت هم محل نده بذار شوهرت بفهمه دیگه از طریق زن داداشش هم نمیتونه به تو دست پیدا کنه ...
    میدونم سخته دوستش داری ، داری زجر میکشی و از بلاتکلیفی خسته ای ... اما باید حساب کار بیاد دستش فکر نکنه خبریه شخص مهمیه ، بذار بدونه تو خورد شدی شکستی .. یه بار برای همیشه تحمل کن دوری شو . باور کن خودش میاد سمتت ، بذار بدونه بی تو بودن یعنی چی ! بقول خودش حتی دلش برای غرغرهاتم تنگ میشه . فقط صبر داشته باش ... شوهرت میدونه تو دوستش داری و ممکنه کوتاه بیای داره سو استفاده میکنه و میگه مهریه توببخش تا هروقت دلش خواست تو رو از زندگیش بیرون کنه ! اونوقت میدونی چه ضربه ای بهت میخوره ، هیچی بدتر از پس زده شدن نیست ...
    به هیچ عنوان مهریه تو نبخش ... اشتباهه محضه که مهریه تو ببخشی . به واسطه همین مهریه است که همش پیغام میده چون میترسه بذاری اجرا ...

    تصمیم با تو عزیزم فقط خواستم منی که از زاویه بیرون دارم به زندگیت نگاه میکنم یه سری واقعیت ها رو بیان کنم تا بدونی کجای کار هستی ... الکی کوتاه نیا وگرنه براش عادی میشه ، با قاطعیت و محترمانه و خالی از هر عصبانیت رفتار کن ...
    سلام
    من از این همه چندشخصیتی بودنش خسته شدم از مجاب کردن خودش در مقابل هراشتباهش خسته شدم بعد از اون ایمیلش امروز دو تا پیام برام داد پیاماش این بود:
    تو یه اشغال پست بی شعوری , دنبال چی بودی دنبال چی میگشتی به کجا رسیدی , تو که همینجوره شم ازاد بودی احتیاج نبود این کارا را بکنی تا ازادانه زندگی کنی
    والا نمیدونم دیوانه شده من چیکار کردم؟اون اول گفت طلاق منم مثلن الان چه ازادی دارم ک بخام زندگی ما ول کنم برم دنبال ازادد.اونه ک به خاطر بیرون رفتن و ازادیش زندگیشا ول کرد نه من
    من قبول دارم تو عصبانیت حرفایی بخش زدم ک بد بودن
    در مورد رفیقشم مطمینم الکی میگفت دیگ باشرابطع ندارم چون در همون زمان ک رابطه نداشت داداشم باهم دیده بودشون فک میکرد من خرم و هنوزم داره میگه من رابطما قط کدره بودم
    درغاشم ک من والا چی بگم......

  13. کاربر روبرو از پست مفید sara128685 تشکرکرده است .

    morteza2487 (دوشنبه 15 تیر 94)

  14. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سارا جان مساله موادش چقدر جدیه این بزرگترین معضل تو زندگی میشه برات بعده ها اگه این قدر رفیق بازه ودوستاشم اهل خلاف حتما برو مشاوره لااقل از این موضوع سرسری نگذر فعلا که بچه نداری تصمیم عاقلانه بگیر وتوکل به خدا کن وخواهشا عذاب وجدان نزاره الکی تصمیم بگیری ودلت اول واسه خودت بسوزه

  15. کاربر روبرو از پست مفید هوناز تشکرکرده است .

    morteza2487 (دوشنبه 15 تیر 94)

  16. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa21 نمایش پست ها
    سلام عزیزم ، من همه حرفهات و نوشته هات رو خوندم ، خیلی عصبانی شدم از شوهرت ...
    کی گفته تو مقصری ؟ با توجه به مطالبی که خوندم 70 درصد شوهرت مقصره 30 درصد تو . چرا ؟ چون شوهرت هیچوقت بهت اهمیت نداده هیچوقت عاقلانه رفتار نکرده ، اونقدر مغروره و عصبانی که نمیدونه داره پل های پشت سرش رو با این پیغام هایی که میرسونه خراب میکنه ، دوستت داره و دوستش داری ! اما به چه قیمتی ؟؟؟؟ به قیمت از دست دادن خواسته هات ؟ آرزوهات ؟ تا کی میخوای به واسطه علاقه ات تحملش کنی درحالی که اون همش میزنه تو سرت و تو رومتهم میدونه و بهت بی احترامی میکنه ، تعجب میکنم اون پشت سر چه حرفها بهت میزنه عذرمیخوام بهتون گفته خر !!! اونوقت شما کسی اگه بگه شوهرت اینجوریه ناراحت میشی چون اونو از خودت میدونی ولی اون چی ....
    درسته که میگن عشق یعنی اینکه طرفتو با تمام بدی ها و خوبی هاش بخوای اما تا جایی ، هر آدمی تحملی داره ..
    حتی اگه قصد داری سر خونه زندگیت بری بهتره یکمی تنبیه اش کنی تا حساب کار دستش بیاد ... بترسونش ... باهاش سر سنگین باش بی محلی کن غیر قابل دسترس باش ، به پیغام های جاریت هم محل نده بذار شوهرت بفهمه دیگه از طریق زن داداشش هم نمیتونه به تو دست پیدا کنه ...
    میدونم سخته دوستش داری ، داری زجر میکشی و از بلاتکلیفی خسته ای ... اما باید حساب کار بیاد دستش فکر نکنه خبریه شخص مهمیه ، بذار بدونه تو خورد شدی شکستی .. یه بار برای همیشه تحمل کن دوری شو . باور کن خودش میاد سمتت ، بذار بدونه بی تو بودن یعنی چی ! بقول خودش حتی دلش برای غرغرهاتم تنگ میشه . فقط صبر داشته باش ... شوهرت میدونه تو دوستش داری و ممکنه کوتاه بیای داره سو استفاده میکنه و میگه مهریه توببخش تا هروقت دلش خواست تو رو از زندگیش بیرون کنه ! اونوقت میدونی چه ضربه ای بهت میخوره ، هیچی بدتر از پس زده شدن نیست ...
    به هیچ عنوان مهریه تو نبخش ... اشتباهه محضه که مهریه تو ببخشی . به واسطه همین مهریه است که همش پیغام میده چون میترسه بذاری اجرا ...

    تصمیم با تو عزیزم فقط خواستم منی که از زاویه بیرون دارم به زندگیت نگاه میکنم یه سری واقعیت ها رو بیان کنم تا بدونی کجای کار هستی ... الکی کوتاه نیا وگرنه براش عادی میشه ، با قاطعیت و محترمانه و خالی از هر عصبانیت رفتار کن ...
    نقل قول نوشته اصلی توسط هوناز نمایش پست ها
    سارا جان مساله موادش چقدر جدیه این بزرگترین معضل تو زندگی میشه برات بعده ها اگه این قدر رفیق بازه ودوستاشم اهل خلاف حتما برو مشاوره لااقل از این موضوع سرسری نگذر فعلا که بچه نداری تصمیم عاقلانه بگیر وتوکل به خدا کن وخواهشا عذاب وجدان نزاره الکی تصمیم بگیری ودلت اول واسه خودت بسوزه
    سلام ممنون ک درد و دلما خوندی و برام پست گذاشتین
    باورتون میشه با این همه مورد ک ازش دیدم بازم حرفشا باور میکنم ک میگه تفریحی بوده
    من اگ قرار باشه برم باشون زندگی کنم ازشون ازمایش میگیرم توکل به خدا انگار کم کم دارم ازش سرد میشم و خودمم تعجب میکنم کسی ک یک روز طاقت دوریشا نداشتم الان هیچ حسی بهش ندارم الان مدتهاست ک بهش حتی پیام ندادم یه جورایی برام مهم نیست حتی دیگ از پیامایی ک میده هم ناراحت نمیشم غقط براش متاسف میشم ک چقدر افکارش زشت و در حد یه بچه دبستانی هم نیستند..
    هر روز یه جور پیام میده یه روز خوب یه روز بد اصلن ثبات شخصیت نداره تنها چیزی ک منا به زندگی کردنباهاش وصل میکنه زندگی بعد از طلاقه,مطلقه شدنه, و اگر واقعن معتاد نباشه و این چیزا را گذاشته باشه کنار میرم سر خونه زندگیم فقط بخاطر مطلقه نشدن
    الان دیگ مث قبل نیستم دیگ میرم سرخونه زندگیم و اونجوری ک خودم دوست دارم زندگی میکنم کار میکنم تفریح میرم خرید میکنم و پولاماخرج خودم میکنم و بالذت زندگی میکنم

  17. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سارا خانوم سلام
    طاعات قبول، و امیدوارم که حالتون خوب باشه.
    فقط " مطلقه نشدن " دلیل خوبی برای بازگشت به یک زندگی نیست!
    همینطوری که دارید پیش میرید یه مدت ولش کنید به حال خودش! بذارید دوریتون و حس کنه! نبود شما و جای خالیتون و ببینه!
    شاید واقعاً با یک چنین تلنگری خوب شد و مهربون و مسئولیت پذیر شد!!!

    ولی بنظرم اجازه ندید مهرش براحتی از دلتون بیرون بره! گوشه دلتون یه جایی براش نگه دارید که اگر ان شاالله خوب شد و دوباره خواست خودش و توی دلتون جا کنه، پذیرشش براتون سخت نباشه!
    قطع رابطه با رفیقش که یکدفعه و صد در صد نمیتونه اتفاق بیفته! بهش فرصت بدید! گیر ندید!
    در مورد ثبات رفتارشم حساس نباشید. فکر و خیالهای مختلف و حرفهایی که ممکنه به گوشش برسه روی عکس العملاش تأثیر میذاره! مثلاً شاید یجوری فهمیده که شما پس اندازتون و آزادانه و با عشق برای خودتون خرج کردید و بهش زور اومده که اون حرف و زده!
    شما که قصدتون برگشتنه ! پس با درایت پیش برید! ولی در عین حال زیاد مته به خشخاش نذارید که بعداً باهاتون لجبازی کنه!
    بعداً هم که ان شاالله به زندگی برگشتید سعی نکنید خودمحور و خودمختار عمل کنید !!!
    مهارت ! مهارت ! مهارت!!!!


    التماس دعا!
    چقدر زود دیر میشه!!!


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.