به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 15 از 16 نخستنخست ... 5678910111213141516 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 156
  1. #141
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دختر 15 ساله در اسارتگاه خواستگار دوچهره
    راز فعالیت شبکه حرفه‌ای سرقت با دستگیری جوان 23 ساله‌ای فاش شد.

    به گزارش ایران، «نگین» دختر 15 ساله‌ای است که دوران دبیرستان را سپری می‌کند، او چندی پیش در فضای مجازی با پسری به نام «یونس» آشنا شد.

    جملات احساسی و ابراز عشق این پسر باعث شد او اغفال شود تا اینکه پسر جوان با خانواده‌اش به خواستگاری نگین رفت. پدر و مادر نگین از همان برخورد نخست مخالفت خود را با این ازدواج اعلام کردند. آنها که نمی‌دانستند دخترشان در چه فضای عاطفی‌ای قرار دارد با اصرار نگین برای سر گرفتن این ازدواج کمی تأمل کردند.

    پدر نگین تصمیم گرفت تحقیقات محلی انجام بدهد، او هر چه بیشتر در مورد این پسر جوان و خانواده‌اش پرس‌و‌جو می‌کرد ناامیدتر می‌شد. پدر با نگرانی موضوع را در خانه مطرح کرد و عنوان داشت یونس نه تنها سیگار می‌کشد و جوانی بیکار است بلکه آشنایانش می‌گویند اعتیاد نیز دارد و سرقت هم می‌کند. نگین با شنیدن این حرف‌ها احساس می‌کرد پدر و مادرش از سر لجبازی با او می‌خواهند برای یونس پاپوش درست کنند و با وجود مخالفت‌های شدید خانواده به رابطه خود با یونس از طریق شبکه وایبر در فضای مجازی ادامه داد.

    پدر و مادرش با اطلاع از این موضوع بشدت دختر نوجوان را تنبیه کردند و برایش خط و نشان کشیدند.

    نگین از این برخورد خانواده کینه به دل گرفته بود و می‌خواست به هر طریقی که شده با پسر مورد علاقه‌اش ارتباط داشته باشد.

    گم شدن دختر نوجوان
    دو هفته پیش بود که خانواده نگین متوجه غیبت دختر خود شدند. آنها با پیگیری موضوع دریافتند خواستگار، نگین را با توسل به زور و تهدید از جلوی مدرسه ربوده‌‌‌ است.

    پدر و مادر دختر نوجوان با دلهره و اضطراب شدیدی موضوع را به مرکز 110 اعلام کردند، آنها همچنین به هر کجا عقل‌شان قد می‌داد سر زدند اما هیچ اثری از نگین پیدا نکردند.

    در حالی که تحقیقات پلیسی ادامه داشت دختر نوجوان با سر و وضعی ژولیده و در هم ریخته و با چشمانی گریان به خانه زنگ زد و گفت: یونس او را به خانه‌ای در یکی از شهرهای مرزی برده و با ضرب و شتم در آن خانه حبس کرده و در فرصتی مناسب موفق به فرار از آن خانه شده است.

    دستگیری خواستگار آدم‌ربا
    رئیس پلیس بینالود با اعلام این خبر گفت: در پی اطلاعاتی که دختر نوجوان پس از رهایی خود از چنگ خواستگار آدم‌ربا در اختیار پلیس قرار داده بود، تحقیقات گسترده کارآگاهان پلیس آغاز و مشخص شد این جوان با همدستی دو دوستش اقدام به سرقت دوچرخه می‌کنند و پس از تهیه برگه فروش جعلی، دوچرخه‌های سرقتی را به فروش می‌رسانند.

    سرهنگ «عباس صارمی ساداتی» خاطرنشان کرد: با توجه به اهمیت موضوع، پلیس با دستور قضایی متهم اصلی پرونده و دو همدستش را در اقدامی ضربتی و بدون از دست دادن زمان دستگیر کرد.
    منبع:دختر 15 ساله در اسارتگاه خواستگار دوچهره

    استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی در زمانی که فرد اگاهی و دانش استفاده از این نوع وسایل ارتباطی را نداره
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  2. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 12 آذر 93)

  3. #142
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط #$%&*^#$ نمایش پست ها
    سلام من یه دانشجوی رشته دندانپزشکی هستم سال دوم دانشگاه یکی از همکلاسیام بهم ایراز علاقه کرد شدیدا عشقش اتشین بود من اولش بهش خیلی علاقه نداشتم تقریبا همسن بودیم 4 سال باهام دوست بودیم اوایل به طرفه بود رایطه اون خیلی علاقه داشت اما بعد منم علاقه مند شدم در حدی که شاید حتی بیشتر از اون تمایل داشتم عشق اونم کم کم و کمتر شد تا اینکه بعد از 4 سال کم کم شروع کرد به اینکه من امادگی ازدواجو حتی تا 3و4 سال اینده ندارم و نمیتونم تو رو الاف خودم کنم من میخوام تخصص بخونم تو سختی میکشی و اینا منم که دیدم اگه بخوام منتظر بمونم ممکنه 4 سال دیگه بعد 8سال دوستی بهم بگه نمیتونم باهات ازدواج کنم گفتم اگه نمی خوای بهم بزنیم گفت باشه و الان 5 ماهه که بعد از 4 سال دوستی و هر روز همو دیدن تموم کردیم تو این 4 سال دعوا داشتیم اما خوبم بودیم منم اشتباه زیاد داشتم شاید
    الان دارم روزای خیلی بدی و میگذرونم نمیدونم چی کار کنم اصلا نمیتونم زندگی کنم با اینکه هم خواستگار هم پیشنهاد خوبی دارم اما نمیتونم به کس دیگه فک کنم حاطرات این 4 سال دارن دیوونم می کنه اونم رفته و پشت سرشم نگاه نکرده دیگه دارم میمیرم همش گریه میکنم
    فکر نمیکردم اون اینطوری بره و پشت سرشم نگه نکنه بعد 4 سال و اونهمه علاقه و عشق
    منم تو این 4 سال اشتباه داشتم که شاید باعث سرد شدنش شد اما اونم واقعا در حقم نامردی کرد خیلی روزای بدی و دارم میگذرونم درسمم دیگه داره تموم میشه از اینده می ترسم
    &#^%$%#&


  4. 2 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 14 خرداد 94), m.reza91 (سه شنبه 23 دی 93)

  5. #143
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ...................... نمایش پست ها
    سلام
    من 23 سالمه.. از 18 سالگی نفهمیدم زندگیم چجور گذشت تا الان که به خودم اومدم و دیدم چقد تنهام.. 17 18 سالم بود با یه پسر اشنا شدم که دو سال از من بزرگتر بود خیلی دوسش داشتم اینقدر احساسم زیاد بود که هر چی میخواست ازم قبول میکردم البته اینم بگم که اونم دوسم داشت.. یه مدت که گذشت ازم خواست رابطمون نزدیکتر شه من خیلی جا خوردم و قبول نکردم اونم وقتی اینو دید ازم ناراحت شد و رفت 1سال از هم هیچ خبری نداشتیم دوباره برگشت منم راستش دوسش داشتم قبول کردم و دوباره باهم بودیم جوری شد که کم کم بهم نزدیک شد و کاری که نباید میشد و انجام دادیم و به قول خودش من شدم زنش.. اینو میدونستم که دوسم داره ولی دوس داشتنش حس میکردم از من کمتره.. یه جورایی کمبود محبت حس میکردم دارم تو رابطمون تا اینکه همین کمبود باعث شد من با ادمای مجازی یه رابطه های همینجوری به هیچ قصدی برقرار کنم فقط واسه اینکه زمان بگذره واسم ولی اون اینو درک نکرد و وقتی فهمید به من گفت تو دختر خوبی نیستی که رفتی با یکی غیر من حرف زدی در صورتی که خودش زیاد واسه من وقت نداشت یا بیشتر ترجیح میداد با دوستاش باشه حس میکردم جز س ک س کردن با من با چیزه دیگه من حال نمیکنه ولی وقتی بهش میگفتم میگفت نه من دوست دارم ولی نمیتونم هی به زبون بیارم و میگفت دوس داشتنم فرق میکنه.. خلاصه رابطمون در عین حال که من دوسش داشتم و هیچوقت فکره خیانت و جدا شدن ازش رو نمیکردم به شکله خیلی بدی بهم ریخت و گفت دیگه منو نمیخواد و بهم اعتماد نداره اصلا بلکل زندگیم از هم پاشید کسی که 3 4 سال باهاش بودم منو واسه یه اتفاق که قابل حل بود گذاشت کنار از اون موقع پیر شدم از بس غصه خوردم اون موقع زیاد اصرار میکردم که برگرد ولی الان یه جورایی کنار اومدم تا پارسال خواستگارامو رد میکردم ولی الان احساس میکنم به یکی نیاز دارم ولی همش احساس میکنم سنم داره میره بالا و هیچکس منو نمیخواد احساس پوچی دارم درسم پارسال تموم شد الان هم نقاشی میکنم هم دارم واسه ارشدم میخونم ولی همش ذهنم درگیره اتفاقاتیه که واسم افتاده و هیچکس جز خودمو خدا ازش خبر نداریم.. احساس میکنم تو خونه اضافیم اخه یه خواهر کوچیکتر دارم هی تیکه میپرونه به من تو رو هیچکس نمیخواد که موندی تو خونه نمیدونم چی باید جواب بدم واقعنم کسی منو نمیخواد .. نمیدونم چی ارومم میکنه.. فقط ارامش میخوام ولی نمیدونم چه جوری..


    .





  6. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 14 خرداد 94), فرهنگ 27 (جمعه 08 خرداد 94), آزرم (سه شنبه 29 اردیبهشت 94)

  7. #144
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    یک ماجرای عبرت آموز از این روابط

    نقل قول نوشته اصلی توسط ....... نمایش پست ها
    با سلام خدمت شما دوستان عزیز.
    این پستی که میخوام بزنم مربوط به من نیست فقط فکر کردم شاید خوندن این پست برا برخی از دختر پسرا یه درس باشه.
    چند روز پیش یه سری خبر به گوشم رسید که یه دختری تو شهر خودمون خودشو آتیش زده و خودکشی کرده. برا جالب بود دلیلش چیه که یه دختر دانشجو خودش رو کشته. رفتم سوال پرسیدم تا بفهمم داستان از چه قراره.
    دختر جوونی که تو دانشگاه با یه پسر هم دانشگاهیش دوست میشه و به هم علاقه پیدا میکنن. بعد از گذشت چند مدت از دوستیشون پسره دختره رو دعوت میکنه به یه خونه و با هم ... انجام میدن و این کار چند بار تکرار میشه . پسره از خودشون موقع انجام ....... فیلم گرفته بوده . بعد از چند مدت یه اتفاقایی میفته که فیلمه تو دانشگاه پخش میشه و دختره به خاطر بی آبرو شدن خودکشی میکنه . بعد از تحقیقات پلیس و خانواده دختره محل زندگی پسره رو پیدا میکنن و میریزن تو خونشون . پلیس به پسره دستبند زد ولی خانواده دختره انقد ناراحت بودن که به طرفه پسر حمله کردن و به طرز خیلی بدی کتکش زدن . پلیسا پسر رو بردن.
    کاری ندارم که چه به سره پسره میاد و اعدام میشه یا نه و حقش چیه و....
    ولی ای کاش این اتفاقا بشه یه درس برا بعضی از دختر پسرا که راحت با دوست پسرشون میرن خونه و...... . سرگذشت این دختر و پسر ممکنه برا هر دختر و پسری که این کارو میکنن پیش بیاد.





  8. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    alireza198 (جمعه 08 خرداد 94), khaleghezey (پنجشنبه 14 خرداد 94), فرهنگ 27 (جمعه 08 خرداد 94), آزرم (جمعه 15 خرداد 94)

  9. #145
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    هفت سال هدر عمر به پای یک رابطه نامعلوم و همراه با بلاتکلیفی .... آیا عمر اینقدر بی ارزشه که اینگونه به باد داده بشه آن هم برای یک دختر که ارزشش در نظام خلقت بسیار بالا هست ......؟؟!!!!


    نقل قول نوشته اصلی توسط ..................... نمایش پست ها
    سلام دوستان

    من اولین پستی هست که اینجا قرار می دم و نمی دونم کجا باید سوالم رو مطرح کنم.

    من دختری 27 ساله هستم که 7 سال با نیت ازدواج با آقایی که یک سال از بنده بزرگتر بودن دوست بودم.

    تا جایی که خانواده ها در جریان ارتباط ما بودند.اما این آقا برای رسمی شدن اقدام نمی کردن و هر روز یک بهونه میاوردند.

    برای همین بنده گفتم اگه رسمی نکردی نامزدیمون رو برو و یک مقدار رابطه ام رو باهاش محدود کردم.

    این آقا تا هفته پیش به من اس ام اس ابراز علاقه می دادن.

    و مثل همیشه که قهر های طولانی داشتیم یک هفته ازشون خبری نبود.

    دیروز به طور اتفاقی ایشون رو با یک خانم دیدم. و ابراز تاسف کردم براشون.

    و شروع کردن اس ام دادن که بنده مقصرم. منم فقط خواستم که دیگه به بنده اس ام اس ندن و فقط با مادرشون صحبت دارم.

    سوالم اینجاست که آیا به مادرشون زنگ بزنم و همه چی رو بگم ؟ یا کلا بیخیال 7 سال و کلی محدودیت هام بشم؟

    حالم خیلی بده و فکر می کنم سخت ترین روزای زندگیم رو دارم میگذرونم.


    خواهشا کمکم کنید.خیلی تحقیر شدم.می ترسم تو عصبانیت یک تصمیم بگیرم و پشیمون بشم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط .................. نمایش پست ها
    مرسی نادیای عزیزم که وقت گذاشتی و جواب دادی.

    رابطه جنسی نداشتیم اما خیلی نزدیک بودیم با هم .

    خیلی همه جا کوتاه امده بودم.

    تحصیلاتم بالاتر بود اما اجازه ادامه تحصیل نداشتم.

    کار برام جور بود اما اجازه کار کردن نداشتم. و زمانی که سر کار رفتم یه ابرو ریزی مفصل داشتیم.

    دیگه قصد ازدواج با این شخص رو ندارم.

    اما تحقیر شدم. دلم گرفته.فقط می خوام آروم بشم . حس می کنم جلو خانوادم کوچیک شدم

    هرچی تو دوران آشناییمون بود رو به مامانم گفته . من می گم چرا خانواده من بدونن خانواده اون ندونن.

    از اینکه با این همه ادعام بازی داده شدم حالم بده.


    خواهشا فقط نخونید . کمکم کنید اروم شم











  10. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 14 خرداد 94), فرهنگ 27 (شنبه 13 تیر 94), نادیا-7777 (شنبه 18 آذر 96)

  11. #146
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ............... نمایش پست ها
    حدود 4 ماه هست که با دختری که 6 سال باش دوست بودم نامزد شدیم
    و قراره تا چند ماه اینده ازدواج کنیم
    اما هرچی که نزدیکتر میشم حس بدبینی و شکاکی تو وجودم لبریز میشه
    خیلی دوستش دارم اونم میگه واقعا دوستم داره و با همه مشکلاتم کنار اومده اما مدتی هست خیلی بهش شکاک شدم و کلا اعتمادم از بین رفته
    چیز بدی هم ازش ندیدم اما بی اعتمادی داره دیوانم میکنه زندگیم سیاه شده شبا کابوس خیانت دروغ پنهان کاری میبینم و تو رفتارم هم مشخص شده همش بهش گیر میدم ناراحتش میکنم
    تا حدی که دوست دارم گوشیشو بگیرم تمام پیاماشو چک کنم عکساشو ببینم و حتی ببرمش دکتر معینه زنان معاینش کنم میترسم اگه بهش بگم با اینکار شخصیتش توهین کرده باشم و ازم زده بشه
    نمیدونم چجوری بهش اعتماد داشته باشم
    حس بدیه چه کار کنممممممممممممممممم
    شک و بـدبـیـنـی دو خاصیت جدا نشدنی از این روابطه.


  12. 4 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 شهریور 94), فرشته مهربان (شنبه 13 تیر 94), محیا ناز (شنبه 13 تیر 94), اعجاز عشق (شنبه 13 تیر 94)

  13. #147
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    .
    نوشته شده توسط ...........
    سلام دوستان عزیز...من یک مشکلی برام پیش اومده....من مدت 2 سالو نیم با یه دختری از شهرمون دوست بودم...هردوتا در یک شهر بودیم...همون اوایل با مادرش ملاقات و صحبت کردم و قرار مدارامونو گذاشتیم برا ازدواج...هم مادرشو برادر کوچکترش میدونستن هم خانواده من.منو اون هم سن بودیم. قرار بر این شد که تا من سربازیم تمام بشه و کارم جور بشه برام صبر کنه...اونا هم قبول کردن...من 24 سالمه الان....خلاصه 2 سالو نیم گذشتو تا همین تیرماه امسال از من شاکی بود که چرا همش با خانوادم بحث دارمو بیشتر از این نمیتونم صبر کنمو مگه دیوانم این شرایطو تحمل کنم.منو تورو با خانوادت میخوام نه بدون اونا.. منظورم از بحث با خانوادم همین بحث های طبیعی پدر و پسر که الان همه پدر پسرا کلشون به هم نمیخوره منظورمه...من تو این مدت آشتاییمون از جانم بیشتر براش مایه گذاشتم..کارهایی براش کردم که یه مرد برا زنش نمیکنه....باورش نمیشد یه همچین شخصی نصیبش شد..البته اینارو من نمیگم خودش میگفت.از خودمو خانوادم میزدم برا اون.....خلاصه مادرشو برادرش خیلی ازم راضی بودنو خوششون میومد ازم شدیدا...تا اینکه این بهونه هارو آوورد و یکطرفه اینو مادرش ریختن سرم...و یکطرفه جدا شد....خدا میدونه من 2 ماه بعد از جداییمون چی کشیدم....مردمو زنده شدم..مادرم نذر کرد بلایی سرم نیاد...خدا اون 2 ماه رو حتی 1 روزشو نصیب کسی نکنه....حالا من حالم بهتره فقط دچار سقوط احساسی شدم...احساس میکنم از بلندیه عشقو احساس پرت شدم پایین تمام بدنم زخمی شده...خلا عاطفی پیدا کردم....هنوزم باور نمیکنم کسی که اگر ازم جدا میشد خودکشیش حتمی بود اینطوری راحت اینو مادرش در حق من جنایت کنن...اسمش واقعا جنایته..شما راهنماییم کنید چکار کنم؟زندگیم ریخته بهم...خوابو خوراکو کارهای روزمرم مختل شده...ممنون
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. #148
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    .
    نوشته شده توسط......
    سلام و درود. من ۱۰ سال پیش رابطه ای خوب و سالم را با همکلاسی دوران کارشناسیم شروع کردم. ۶-۷ سال بخاطرش صبر کردم تا شرایط ابتدایی ازدواج مثل سربازی کردن و کار و ... را به دست بیاره بعد از ۶-۷ سال اومدن خواستگاری که مشکلات از اون جا شروع شد. سر مهریه و جای زندگی و...اون نمی تونست رو خوانوادش که در رأسش مادرش بود اثر بذاره و اونها سر اکثر مسائل یک کلام بودن.خلاصه بعد از کلی کش و قوس در طی ۲-۳ سال و چند بار قطع و وصل شدن رابطه در نهایت من در تمام زمینه هایی که اختلاف داشتیم کوتاه اومدم ولی خوانوادش با ازدواجمون مخالفت کردن و طبق معمول اون نتونست خوانوادشو متقاعد کنه و گفت دیگه خسته شده و دیگه منو نمی خواد و حتی گفت با خوانوادش هم نظر شده و بعد از ۱۰ سال رفت. از رفتنش ۹ ماه میگذره یک ماهه که متوجه شدم با دختری از خوانواده مادرش عقد کرده و درست ۵-۶ ماه بعد از ترک من پای سفره عقد نشسته. شنیدن این خبر نابودم کرد. هنوز با رفتنش کنار نیومده بودم که خبر ازدواجش شوکم کرد. پس ده سال زندگی و احساسم کجا رفت؟ چطور تونست با این سرعت منو فراموش کنه و شریک زندگی انتخاب کنه؟مگه ده سال کمه؟ تمام این ۹ ماه در تدارک ازدواجش بوده در حالیکه من در فکر و غصه اون بودم و هیچ کسیو به زندگیم راه ندادم. به اون دختر حسودیم میشه که عشق زندگی منو داره. حتی به خودشم که اینقدر راحت و آسوده بی من سر میکنه و مثل من عذاب نمی کشه حسودیم میشه.من ۳۱ سالمه حالا با این روحیه داغون و تنهایی چی کار کنم خیلی حالم بده افسرده و درمانده شدم خواهش میکنم باهام حرف بزنید راهنماییم کنید ممنون از شما
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  15. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (شنبه 11 مهر 94), دختر بیخیال (شنبه 11 مهر 94)

  16. #149
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    .


    نقل قول نوشته اصلی توسط amirrezai نمایش پست ها
    یا سلام خدمت دوستان من با خانومی دوست بودم ب مدت شیش سال و از هر نظر فکرش بکنید واسش کم نذاشتم.از لحاظی مادی نجسی روحی عاطفی.از ی ریال واسش خرج کردم تا میلیونی.ولی در کمال ناباوری دو روز مانده بود ب عید متوجه شدم متاسفانه ب مدت 2سال با ی پسر دیگری در ارتباط بوده.در عین پروی گفت تو را فقط بخاطر مسائل مادی نگه داشتم.ک این از روز اول دوستم داشت ب طوری ک اگر دو روز قهر می کردم منت کشی می کردش.من خودم کمی شک کرده بودم توی این دوسال اخیر بهش هم گفتم ولی قسم ایه میخورد ک نه من اینطور نیستم این کارها نمیکنم من بمیرم خیانت نمیکنم ولی نمیدونم چی شد چرا منو فروخت ب یکی دیگه ولی مفت فروختم.انقدر بالایم فشار هستش ک روزها تقریبا 8تا ترامادول دویست میخورم قبلا هم مصرف داشتم ولی الان زیاد شده.فقط ب قکر مردن خودکشی افتادم نمیدونم چیکار کنم





  17. #150
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    قابل توجه دختر خانمها :

    نقل قول نوشته اصلی توسط ................. نمایش پست ها
    سلام دوستان.از همه کسانی که راهنماییم خواهند کرد پیشاپیش تشکر میکنم.
    من با دختر خانمی آشنا شدم که ایشون همه معیارهای منو دارن ولی تنها از بابت خانواده اصلا جور نیستیم و تصمیم به جدایی دارم.تقریا هم سنیم.26 سالمونه
    ایشون برای من خیلی محترمن و خیلی عزیز.دوسشون دارم و حدود دو ساله که باهمیم.
    میخوام لطف کنین کمکم کنین که دختر خانم بابت جداییمون اصلا اذیت نشه تحمل اذیت شدنشونو ندارم.ایشون در این وضعیت پیش اومده سهمی ندارن.راستش بلد نیستم دل بشکونم.نمیخوام از خودم بد بگم و بهانه بیارم چون نمیخوام باعث آیندشونم بشم که نتونن اعتماد کنن.در مرحله خواستگاری هستیم.
    متن زیر را خوب دقت کنید... استدلال این آقا را .... از همان اول اگر به این حرفشون پای بند بودند اجازه نمی دادند رابطه ای عاشقانه را دوسال ادامه دهند و بعد بخواهند کنار بروند ....

    برای این است که تاکید می کنیم اگر پسری به شما گفت ارتباط برای آشنایی بیشتر ... نپذیرید و بخواهید از طریق خانواده وارد شوند و آشنایی بیشتر زیر نظر خانواده ... و یا با مشاوره سریعتر به نتیجه شناختی رسیدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط .............. نمایش پست ها

    ببینین وقتی کسی ابراز احساسات میکنه در مورد همه چیزش مسوله.وقتی من نتونم دختر خانمی که میخواد زندگی آرومی داشته باشه رو نتونم فراهم کنم پس هیچ وقت وارد مشکلات نمیکنمش.

    دوست داشتن در کنار هم موندن نیست دوست داشتن مسولیت داره و والله به خاطر خودم هم نمیخوام ازشون جدا بشم.

    .

    نقل قول زیر را هم دقت کنید ... بیانگر خصوصیت مردان هست ..... که میشود عاشق کسی بود با او ارتباط داشت و ... اما لزوماً لازم نیست او را به همسری بگیری ...

    اما خانمها چه روحیه ای دارند ؟ دقیقاً یک رابطه پایدار و با ثبات و مستمر که تکیه کنند و تامین شوند نه فقط مورد بهره برداری قرار بگیرند و این رابطه هم جز در ازدواج ممکن نیست ... پس بدانید که پسرانی که سراغ شما می آیند لزوماض هدفشان ازدواج نیست و مطرح کردنش برای توجیه خود و شما جهت رابطه است



    نقل قول نوشته اصلی توسط ............. نمایش پست ها

    تمام حرف من اینه دوست داشتن مقدسه و میشه از دور هم عاشق هم بود.


    بارها و بارها گفته ایم که این روابط دوستی در بسیاری موارد بخاطر مخالفت خانواده ها منجر به ازدواج نمیشه پس پرهیز کنید ...
    می بینید که تازه این آقا می فرماید خانواده اش مشکلی ندارند و خودش مشکل دارد با خانواده دختر خانم


    نقل قول نوشته اصلی توسط ............... نمایش پست ها

    هرچند خانواده من اصلا با ایشون مشکلی ندارن و کاملا مورد تایید هستن فقط شرابط خانوادگی ایشون این مشکلات بوجود آورده.

    بحث پشیمون شدن نیست.من الان بیشتز از اول رابطه دوسشون دارم.

  18. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (یکشنبه 15 مهر 97), نیکیا (یکشنبه 15 مهر 97)


 
صفحه 15 از 16 نخستنخست ... 5678910111213141516 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 آذر 93, 17:30
  2. ابراز علاقه پسر به دختر چقدر واقعیه؟؟؟
    توسط green smile در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مرداد 90, 20:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.