دختر جوان بی نهایت ازت ممنونم.....ذره ذره کارایی رو که میگی میخوام انجام بدم...از کلاسای ورزشی شروع میکنم....از دوستای گلم نازی و دنیا هم ممنونم....من از گذشته شوهرم هیچی نمیخوام...بچه ها شوهرم از مجردیاش خیلی برام گفته..اقتضای سنش بوده..خوب دوست دختر هم داشته..از همشون به من گفته....خوب پس چرا من الان به اون ادما گیر نمیدم..در صورتی که شوهرم بر خلاف این خانم که حتی صداشو هم نشنیده..با اونا رابطه تلفنی داشته...خوب چرا اونا منو اذیت نمیکنن..بچه ها من مشکلات زیادی توی زندگیم دارم...که غرورم اجازه نمیده بهشون بپردازم....قصدم این نیست کهشوهرم گذشتشو فراموش کنه..من میخوام اون بزرگ بشه...اون توی 15 سالگیش مونده.....توی همون سن مونده و دوست نداره بزرگ شه...همیشه بهش گفتم که اگه میدونستم یکی دیگه توی دلشه..هرگز باهاش ازدواج نمیکردم...خیلی دلم میگیره...واسه تمام همکاراش نشسته ماجرای عشقش رو تعریف کرده....داغون میکنه منو..وقتی همه و همه...میدونن...شوهر ماندگار...دلش جای دیگه است...
از قدیم گفتن خوشا چاهی که از خود اورد اب...عشق و محبتی که بخوام با التماس کردن ازش بخوام...دیگه ارزشی نداره..بخدا دیگه سرد شدم ازش..خواستم کاری کنم که منم ببینه....باید تمام چیزایی رو که دختر جوان گفت...ذره به ذره عملی کنم.
ممنون که به حرفام گوش دادین.......
خدایا شکرت
علاقه مندی ها (Bookmarks)