سلام بچهها من خیلی وقته که عضو این سايتم وکم وبیش با اسم من آشنايين نمیخواستم تاپيک بزنم ولی از دیروز دوباره حالم بد شده یه مدتی بود میتونستم احساساتمو کنترل کنم ولی از دیروز دوباره فکرهای منفی افتاده به جونم جوری که دیشب تاصبح نتونستم بخوابم
من 28سالمه وده ساله ازدواج کردم وليسانس دارم وبيکارم هستم دراصل خانه دارم مشکل من مربوط به شش سال پیشه،ميدونين من عاشق شوهرمم وخودم میدونم بهش وابسته م وخیلی هم احساساتيم واز این خصوصیات خودمم اصلن راضی نیستم
چهارساله اول ازدواجم عالی بود ولی همیشه سایه یه زن تو زندگیم بود چون شوهرم تو دوران عقد جریان عشق مجرديشو همراه باخاطراطي که باهاش داشت ولی نتونستن به هم برسن و اون خانوم ازدواج کرده بود و خلاصه همه مشخصاتشم شامل اسم وفامیل و شغل و همه رو واسم کفت خلاصه دیگه بحثی آرش نشد ولی من همیشه حس لعنتی ترسو داشتم تابعدازچهارسال اس های مشکوک و تلفن های مشکوک شوهرم شروع شد ولی وقتی ازش چیزی میپرسیدم قانعم میکرد که مشکلی نیست ولی کماکان ذهن منو درگیر و مشغول میکرد جوری که حس کنجکاوی و ترس لعنتی تمام جسم و روحم دربرميگرفت شروع کردم به چک کردن شوهرم و وسوالاي جور وا جور ،اونم اوایل بهم توضیح می داد ولی کم کم گفت (تقریبا بعدازيه سال)که آره من اصلن تورو دوست نداشتم و ندارم وهرکاريم میکنم که بهت علاقمند بشم فایده نداره من قبلا عاشق یه نفر دیگه بودم و نميتونم دوباره اون حس وباکس دیگه ای تجربه کنم
دوستان الان که دارم اینا رو می نویسم تموم صورتم ازگريه خیس شده و خلاصه دیگه از اون روز به بعد دعواها مون شروع شد قهرهای هرروز وطولانی هرروز بيشتروبيشتر ازهم فاصله گرفتیم من مطمئن بودم که با کسی دیگه درارتباطه ولی درحد تلفن واس مطمئن بودم ولی اون حاشا میکرد و میگفت تو روانی و مشکل داری دعواهای ما بالا گرفت جوری همه ی خانواده هامون فهمیدن وشوهرمم گفت وبه همه اعلام کرد که من اصلن اینو دوست ندارم نمیخوام باهاش زندگی کنم ولی من اون شماره ای که شوهرم باهاش در تماس بودو ازتوگوشيش دیده بودم حتی بهشم زنگ زدم همیشه اون شماره تو ذهنم بود ببخشید اگه خیلی طولانی دوست دارم با جزئیات بگم که بتونين کمکم کنین دیگه بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اختلافات ما حدود سه چهار سال طول کشید من بیشتر رفتارهای خودمو تغییر دادموباکمک نصیحت های دوستان و آشنایان زندگی مون روبه بهبودی رفت پارسال ایام تعطیلات بود که من ازتو گوشی همسرم بازم اون شماره لعنتی بازم دعوا وبعد از تعطیلات دوباره باهم خوب شدیم شوهرم بهم گفت این شماره رو از ذهنت خارج کن اونجوری که تو فکر میکنی نیست وخیلی چیزای دیگه که منو امیدوار کرد دیگه از پارسال تا الان زندگیمون آروم تر شده ولی یکی دو روزه شوهرم رفته مأموریت کاری
من با بچه هام تو خونه تنهاییم دیشب سرم تو گوشیم بود که یاد اون شماره افتادم البته اینم بگم که این مدتی شوهرم بازهمش سرش تو گوشيه و مشغول چت کردن ولی من چیزی بهش نگفتم که مشکلی پیش نیاد خلاصه دیشب یه برنامه نصب کردم که هر شماره ایو بهش بدی بخوای صاحب اون خطو بشناسی اسمشو مياره بالا منم اون شماره رو بهش دادم واسم لعنتی همون عشق دوران مجردی شوهرم بود اون لحضه انگار دنیا رو سرم خراب شد شوهرمم تا چند روز دیگه نیستش از دیشب بدنم داره میلرزه و سرم گیج می ره و همش گریه میکنم و وقتی شماره همسرم و دیدم که همش آنلاينه غیرمستقیم بهش حرف زدم واز صبح هم حالت قهريم و دیگه ازش خبری نگرفتم
حالام که اینارو واستون گفتم میخوام راهنمایی و کمکم کنید چون اين روزا به خاطر استرس و اعصاب خورد ی که این چند سال واسه خودم درست کردم الان موهام شروع به سفید شدن کرده و صورتم همیشه پژمرده س و بدنم ميلرزه و بعضی وقتام اسم چیزی رو فراموش میکنم یادم نميوفته خلاصه خیلی حالم بده وبدترازاینم من دیگه نمیخوام شوهرم خوب بشه چون میدونم اون براش مهم نیست اگه چیزی بهش بگم باز شروع میکنه میگه تو دیونه ی روانی هستی و کاری میکنه که همه بفهمن
من دیگه شوهرم و کاراش واسم مهم نیست نمیخوام بیشتر ازاین خودمو اذیت کنم ازتون میخوام بهم راهکار بدین که چکارکنم که حال خودم خوب بشه که به همسرم و ابسته نباشم . بازم معذرت میخوام که خیلی طولانی شد ببخشید
علاقه مندی ها (Bookmarks)