به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 42
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 24 فروردین 03 [ 05:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,564
    امتیاز
    44,676
    سطح
    100
    Points: 44,676, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,967

    تشکرشده 6,441 در 1,459 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    الهام حان خودت باید بیای تاپیکت رودنبال کنی
    وقت بزاروتک تک پستها رومطالعه کن..وپاسخ بده..نه اینکه چندروز دیگه بیای بایه اتفاق جدید!!!وپاسخ هیچکدوم ازدوستان روندی

    توکه صرفا واسه درددل کردن تاپیک نمیزنی که!!
    ایناروگفتم چون همیشه ازروند تاپیکت راضی نیستی...خودت باید درجهت مثبت ومفید پیش ببریش
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  2. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    Somebody20 (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (سه شنبه 15 اردیبهشت 94)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    الهام حان

    تو دختر لوس و ناز مامان بابا نیستی که یه عروسک به اسم شوهر برات خریدن و حالا هم مامان بابا باید لوست کنن و هم عروسکه باید به ساز تو برقصه.

    بچگی تمام شد.

    الهام الان یه خانم متاهله. باید زندگیت را مدیریت کنی. رابطه ات با مامان بابا و همسرت را مدیریت کنی
    تو این وسط هستی. واسطه و رابط این ارتباطی.
    اگر تو نباشی، مامان بابای تو و همسرت چه ارتباطی با هم دارند؟ کارشون با هم چیه؟

    تویی که این دو گروه را به هم ربط می دی و وصل می کنی.
    تو باید این رابطه را مدیریت کنی.

    نه بشینی اون وسط گریه کنی موهاتو بکنی که مامان این عروسکه که برام خریدین دستش کنده شد.

    مثال مهمونی
    مامان بابای شما کار زشتی کردن که مهمون دعوت کردن و وقتی مهمونها تو راه هستند، تصمیمشون عوض می شه و پا می شن می رن مهمونی!!
    مخصوصا این که در جریان بودن شما بخاطر دعوت اونا یه دعوت دیگه را رد کردید.

    خب
    مامان بابات احتمالا یا احترام و اعتبار خاصی برای دعوتشون و دامادشون قایل نیستن
    یا شاید اخلاقشون کلا اینطوریه. بی خیالن و مهمون دعوت می کنن بعدش خودشون می رن بیرون.

    هر کدوم که باشه مهم نیست
    مهم اینه که تو باید این موضوع را مدیریت کنی

    اگر می دونی اخلاق مامان بابات کلا اینطوریه، قبل از این که راه بیفتی باید بهشون می گفتی که ما داریم می آییم
    و مهمونیمون را به خاطر شما کنسل کردیم. راه بیفتیم؟

    وقتی وسط راه به شما زنگ زدند گفتند ما داریم می ریم خونه مامان بزرگ
    همون جا پشت تلفن می گفتی که ما بخاطر شما داریم می آییم و درست نیست که این کار راکردید.
    پس ما برمی گردیم روستا و می ریم پیش خانواده همسرم. شب هم متاسفانه نمی تونیم بیاییم.

    همین کافی بود که اونا متوجه اشتباهشون بشن
    شما هم نشون داده باشی که نمی ذاری دیگران به خودت و همسرت توهین کنند.
    خب انقدرام كه ميگين داغون نيستم،من همه اينكارارو كردم،ولى اون ول كن نبود.
    وقتى رسيديم گفتم من ناهار نميرم ميمونم هرچى ميگى درس كنم باهم بخوريم: بعد در جوابش گف برو بيرون از ماشين قيافه تو نبينم(اخه اين برخور بود؟ حالا ديگه مگه چى شده بود؟؟؟!)
    باز گفتم حالا شام و ناهار نياد ،حتما يه زنگ ميزنه تبريك ميگه روز پدر،ولى نگفت،
    با خودم گفتم حالا روز مرده،با اينكه رفتارش زياد از حد بود گل گرفتم رفتم(كادو داده بودم قبلا).
    حالا ميگم خب بيا توام بريم اونجا يه سر،گف نميام(نه اينكه امشب نياد،كلا ميخواست نياد و روز پدرو تبريك نگه)
    همه دوستان گفتم خب حساسى،حالا ميموند چن شب ديگه ميومد؛
    اما مشكل من اين بود كه كلا به خاطر يه ناهار كه همه جوره تلافيش كرديم كلا ميخواست روز پدر نياد.

    منم هرجور گذاشتم كنار هم اينارو ديدم داره يه جنگ جزيد درس ميشه،اعصابم حورد شد،

    حالا جالبه كه تا بهش نگفتم به بابام توهين كردم ،الان خوشحالى؟!
    يهو مهربون شد بيا اينجا،بيا پيشم باهم صحبت ميكنيم...!!!
    در ضمن اون ازاولم يه جورايى ميخواست بپيچونه روز پدرو چون باباش نبود امسال و سفر بود.به زور بردمش كادو گرفتيم ٢روز قبلش.ميگف بيخيال.نميخواد.

    اصن اخلاقش همينه،
    يا روز ١٣ بدر چون مامان باباش نبودن ميگف نميخواد بريم امسال جايى.
    به زور بردمش بيرون.ساعت ٢ رفتيم پيش خونوادم،سفره وسط پهن،هنوز داشتيم ظرف ميشتيم لج كرد كه بايد برگرديم...
    اخه اينم تقصير من بود؟! تو جمع چيكار ميكردم؟

    من منظورم اينه جريانو به اين سادگى نبينيد،اونو به اين خوبى نبينيد كه به اين راحتى مشاوره ميدين.
    من عيبهاى خودمو ميدونم:
    صبور نيستم،ميخوام همه چى همونجا تو يه لحظه درس شه.بى سياست،از راحتترين راه.
    خب خيلى جاها عقلم جواب نميده.

    - - - Updated - - -

    يه مشكلى كه دارم و ميخواستم قبلش تاپيك بزنم:
    همه جا رسمه شاباش مال عروسه.
    شوهرم گير داده نه من بهت نميدم پولارو،اگه فاميل ما بفهمن پولا به تو ميرسه يه هزارى بهت نميدن.
    در صورتيكه مال خواهر خودشو به شوهرش نشونم ندادن.
    ديدم يه هفته س سرش بحث ميكنيم،گفتم باشه مال هردو مونه،ميبريم ميديم رهن خونه،ايشالا يه روز خونه خريديم پول رو ور ميداريم ميزنيم به يه زخمى.گف باشه.
    حالا باز رفته رهن خونه رو داده،ميگه بايد با اين پول شاباش ،بريم خرج تالار و عروسي رو بديم؟!
    منم چن بار با زبون خوش گفتم،اينجورى كه بده انگار واسه خودمون خودمون عروسى گرفتيم،تو در نظر بگير پول رهن پول عروسيمونه.جوابمو نميده اصصصلا.
    باز ميره و دو روز بعد مياد حرف خودشو ميزنه.

    من چيكار كنم به نظرتون؟! نميخوام دعوا شه سرش،گفتم ميدم الانم ميدم پولارو،اما من اگه گفتم رهن چون مثه پس انداز بود،پس انداز مشتركى كه به وقتش باز به پولت ميرسى،نه اينجورى؟!
    احساس ميكنم داره سواستفاده ميكنه،اخه وضع ماليشون خيلى خيلى خوبه و نيازى به اين پول ندارن واسه عروسى.

    تازه اينم بگم كه قدر نميدونه،يه لار سر همين بحثا گفتم يه ماشين بخريم اگه راس ميگى با اين پول بزن به اسم من.گف نه امروز نه هيچ روزى چيزى به اسمت نميزنم،اين پولم حق تو نيست،هركى شاباشا و كادوهاى فاميل خودشو برداره.

    - - - Updated - - -

    در ضمن از همگى ممنونم،پاييزه جون من هرروز ميام سر ميزنم چن بار و ميخونم نظراتونو،ولى چون با گوشيم وارد شدن با نام كاربرى سخته برام.
    اقاى خاله قزى چون همه بهم ميگن حرف گوش نميدى حرفاى اين تاپيكو چن بار خوندم و مدام دارم بهش فك ميكنم،تصميم گرفتم ديگه با مادرم و هيچكس ديگه اى از مشكلاتم حرف نزنم،اخه هركس يه چيزى ميگه.
    تاپيكهايى كه شما معرفى كردين رو هم روزى يكيشو ميخوام بخونم و نت بردارى كنم.
    گل گاوزبون گرفتم و روزى چن بار ميخورم كه ديگه عصبى نشم به اون شدت،چون واقها ميترسم كارى دست خودم بدم.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام،ما عروسى كرديم و الان ٤روزه خونمونيم.شوهرم متاسفانه هيچ ذوقى نسبت به خونه و زندگيمون نداره و به زور من ميريم خونه.دوس داره صب تا شب خونه مامانش باشيم.حتى لباساشو تميذاشت بيارم خونه،وقتى اوردم دلش گرفت.الانم هروقت اماده غرغر ميكنه چرا لباسامو اوردى خونه،مغازه من زير خونه مامانمه ميذاشتى همونجا بمونه و هردفه ميره لباساشو اونجا جا ميذاره و مياد....شبام كه به زور من ميايم خونه،ميگه اينترنت نداريم نميام.ديروزم كلى دعوام كرد كه اين تقصير تو بود كه منو از خونواده و محل زندگيم جدا كردى منم جوابشو ندادم.صبرم داره لبريز ميشه،چيكار كنم كه خراب نشه همه چى؟
    (شوهرم ميگف با پدر و مادرش زندگى كنيم،طبقه بالاشون كه من راضى نشدم.چون اختلافاتمون زياد بود ،ميخواستم جدا باشيم يه تفس بكشين خير سرم)

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 29 اردیبهشت 94 در ساعت 13:05

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 تیر 96 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,893
    سطح
    25
    Points: 1,893, Level: 25
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 35 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عجب!
    من فکر میکنم تقصیر اصولا تقصیر شوهرتونه!
    ببینین از نظر من مرد هست که باید جور سختی های زندگی رو بکشه و زن باید محبت کنه! شما نه تنها داری وظیفه خودت رو انجام میدی بلکه شوهرت با ندونم کاری هاش(بیرون کردن شما از ماشینش و...) داره به شما هم استرس وارد میکنه و در این مورد و غر زدن به جون شما کاملا مقصره.
    اما
    از طرف دیگه این رو هم در نظر داشته باشین که الان تحت بد فشاری هست ممکنه خدا یکی رو با گرفتن اموال یا دادن مال امتحان کنه و یکی رو با خانواده اش و... الان شوهرتون به خاطر وابستگی شدید به خانواده اش شدیدا تحت امتحانه ولی متاسفانه در این امتحان هرچی میکشه داره در امتحان رابطه با همسر خودشو مردود میکنه ولی شما سعی کن وظیفه ات رو درست انجام بدی و این رو در نظر داشته باش که همیشه این وظعیت پایدار نیست قطعا و تغییر میکنه اون موقعس که اگر شما تو این بحران روحی همسرتون رفتارهای محبت آمیز و درست(نه به احترامی به بزرگتر و غیره) انجام بدین و بیشتر سکوت کنید تو اون آرامش شما مثل یه قهرمان برای همسرتون خواهید بود
    هر مردی عاشق محبت کردن به همسر و فرزندانش هست اینو رک میگم و اصولا انگیزه مرد برای کار ، خوشحالی زن و بچه اش هست وگرنه خودتون قضاوت کنید میبینید هیچ چیز دیگه ای ارزش سر وکله زدن با ملت و ول کردن خوردن و خوابیدن رو نداره !
    پس اون شما رو قطعا دوست داره ولی متاسفانه کنترل استرس و فشار نداره(مثل خیلی از آقایون) و این استرس متاسفانه به شما منتقل میشه.
    خواهر عزیز ما هممون رفتنی هستیم و باید بعدا به خدا جواب بدیم شما سعی کن تو این امتحانی که خدا داره ازت میگیره(که میدونم امتحان سختی برای یه زنه) 20 بگیری و رفتار محبت آمیز و درست داشته باشی
    و حتی سعی کن به خانواده ایشون کمک کنی چون برای این طور مرد ها که اینقدر به خانواده حساس هستن اینجور محبت کردن ها خیلی تو چشمه
    یاعلی موفق باشید
    ویرایش توسط aminfatemi : سه شنبه 29 اردیبهشت 94 در ساعت 17:10

  6. 2 کاربر از پست مفید aminfatemi تشکرکرده اند .

    leila1 (شنبه 02 خرداد 94), Somebody20 (جمعه 01 خرداد 94)

  7. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 24 فروردین 03 [ 05:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,564
    امتیاز
    44,676
    سطح
    100
    Points: 44,676, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,967

    تشکرشده 6,441 در 1,459 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام الهام جان
    پس بالاخره رفتید زیر یک سقف!مبارک باشه عزیزم
    الان مسولیت سنگینتری به عهده داری...مدیریت خانواده....هرچندخودمم توی این قضیه مشکلاتی دارم...توکه یادت من هم باخانواده شوهرم توی یه ساختمونیم...ورفت وآمد زیاد همسرم همیشه واسه من ناراحت کننده بوده وهست...
    اما باورکن نسبت به اوایل خیلی کمترشده

    بهش حق بده....مردها بزخلاف اونچه که همه میگن خیلی بیشترازدخترها مامانی هستن!!
    اگه بهش سخت بگیری بدترمیشه...اصلا سعی نکن بابدخلقی واعتراض نشون بدی ازاین وضع خسته ای....وگرنه فکرمیکنه میخوای اونو ازخانوادش جداکنی...اونوقته که دیگه بیاودرستش کن!!!بدترمیشه

    سعی کن توی خونه که هستین محبتت روبیشترکنی...ازظرافتهای زنانه ات خیلی استفاده کن...لباسهای شیک وبازبپوش!
    جوروشادنگه دار...مثلا باهم دیگه ترانه بخونین وبرقصید!!یه کارایی کنید که بجز خونه خودتون جایب دیگه ای نمیتونی انجام بدی
    غذاهات روخوشمزه درست کن...توی چیدن غذاوسفره کلی خلاقیت به خرج بده...بزارازمحیط خونه لذت ببره
    حس اینکه اون مرداین خونه ست رودرش زنده کن...بارفتارت..باکلامت...
    خونت روهمیشه مرتب وتمیزنگه دار....باکلمه های عاشقونه صداش کن
    ازش کمک بخواه مخصوصا توی کارهای فنی خونه...
    مثلا صداش بزن عشق من بیا اینو واسم درست کن...یا بگو مردخونه ی من بیا درقوطی روبازکن واسم

    یه جورایی بزاربدونه که اونجا خونه خودشه ومرداون خونه ست

    به لباسهاش کاری نداشته باش...خودش کم کم همه روجمع میگنه میاره...اگه توخوب ودرست رفتارکنی
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  8. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    ali.amamverdi (سه شنبه 05 خرداد 94), Somebody20 (جمعه 01 خرداد 94)

  9. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    هرشب از باشگاه ميره خونه مامانش دوش ميگيره مياد.
    ديشب زلزله اومده بود ميترسيدم،ز زدم خونه م فك كردم زودتر مياد.دير اومد.از در اومد بقلش كردم گقتم ترسيدم،گف دوش گرفتم دير شد.با مهربونى گفتم اخه من تو خونه تنهام تو بايد اونجا دوش بگيرى؟! انقد دلگير شدم كه فك كردم ديگه اونكارو نميكنه،اخه خودشم فهميد.

    ولى امشبم رفت اونجا دوش گرفت.تا حالا به بارم خونه نرفته حموم
    باز دارم منفجر ميشم

    مامانشم مبگلت لباساشو دونه دونه ميكشه مياره اينجا باز چرا

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  10. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ميشه راهنمايى كنيد؟! من واقعا تجربه اى ندارم تو اين زمينه.از يه طرف ميترسم اگه هنوز اولشه جلوشو نگيرم بدتر شه

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  11. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عزیزم
    اکثر مردا مامانين دوست دارن بیشتر وقتشونو با خانوادشون باشن عزیزم اگه میخوای با شوهرت که اینقدر به خانواده ش وابسته اس دچآر مشکل نشی همون پيشنهاد طبقه‌ی بالای خونه ی پدرشوهرتو قبول کن البته اگه میخوای زندگی آرومی داشته باشی

    منم اوایل ازدواجم خونه پدرشوهر م بودیم بعد از یه سال خونه اجاره کردیم تاچهارسال بعدش خونه خریدیم ولی شوهرم طاقت نیاورد واز این رو به اون رو شد بعد از دو ماه که زیر خونه مستقل خودمون بودیم خونه رو پسش داد تا بیاد پیش خانواده ش وبالای خونه اونا خونه ساختیم و الان سه سال اينجاييم هرروزم وقتی از سر کار میاد اول ميره طبقه پایین به اونا یه سر میزنه بعد میاد بالا نهار و بخوره حالا بماند که تو این چند سال چه عذابايي به من داد و آخرشم به هدف خودش بدون اینکه من و خواسته هام براش مهم باشیم رسید الان زندگی آرومی داریم ومن درظاهر آرومم ولی ازدرون داغونم و اونم هیچی براش مهم نیست همیشه خانواده ش توی اولویت بودن چندین بارم بهم گفته که مثله تو برام زیاد هست ولی پدرومادرم همينانو نمیخوام از دستم ناراحت بشن

    این تجربه من بود امیدوارم همسر تو اینجوری نباشه منطقی تر با این قضیه برخورد کنه
    موفق باشی

  12. کاربر روبرو از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده است .

    Somebody20 (شنبه 02 خرداد 94)

  13. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 دی 00 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    121
    امتیاز
    7,040
    سطح
    55
    Points: 7,040, Level: 55
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 110
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 288 در 108 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    24
    Array
    سلام

    گاهی وقت ها یه نگاه و بینش جدید که سره حرفه چند نفر یا یک اتفاق و ... واسه ادم پیش میاد میتونه نگاه ادمو نسبت به بعضی مسائله زندگی تغییر اساسی بده و احساس ادمو توی اتفاقات زندگی از این رو به اون رو کنه
    اگه شوهرتون احساس شمارو درک میکرد و بعضی حرکات و رفتارش رو مقداری تغییر میداد شما از این حس علاقه و دوست داشتن اذیت نمیشدید بلکه هم شما لذت میبردید هم اون

    بگذریم که سخته تغییر اخلاق و رفتار و از اون سخت تر تغییر دادنه دیگران (شاید محاله)

    ادم تا ندونه و دلیل محکمی واسه تغییر خودش نداشته باشه هیچ کاری نمیکنه و به جایی میرسه که به ازار واذیت خودش معتاد میشه!
    یاده اون شخصیت توی کلاه قرمزی افتادم که با این همه اتفاقات ناگواری که واسش میوفتاد با خنده تعریف میکرد یعنی فاصله یه خنده و گریه سره یه اتفاق به برداشت خودت بستگی داره که چطور ببینیش


    پس تو که نمیتونی یه نفر دیگرو تغییر بدی جزء خودتو... خب بیا ببین مشکل کار کجاست .... بجای خودتو انداختن توی چاه (قبر) ازش بیرون بیای

    بشین
    هر اتفاقی رو روی کاغذ بنویس که موجب این شده که احساس بدی پیدا کنی و یکم در موردش منطقی فکر کن که ایا این برداشتم واقعا درست و منطقی بوده که حاله منو اینقدر بد کنه یا فقط یه تفکر اشتباه احساسمو به اینجا کشونده...
    Fekr-Shojaee


    موفق باشی توی زندگیت
    ویرایش توسط احساس بهاری : جمعه 01 خرداد 94 در ساعت 14:14

  14. 2 کاربر از پست مفید احساس بهاری تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 02 خرداد 94), Somebody20 (شنبه 02 خرداد 94)

  15. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ممنونم از راهنمايى تون دوستاى عزيزم.
    احساس بهارى،؛
    واقعا برام عجيبه،بعضى چيزا انقد واضح هستش و انقد گفته شده كه ديگه نياز به درك هم نداره به نظر من،نميدونم بازم چرا خودشو ميزنه به نفهمى.
    اتفاقا الان با خودم ميگم ٢تا خيابون از هم فاصله داريم شوهرم هنوز نميتونه يه مرزى بكشه واسه خودش واى به روزى كه اونجا زندگى كنم.

    نميدونم. بازم لازمه باهاش حرف بزنم و بخوام خونه خودمون دوش بگيره يا... به نظرم خيلى بده كه يه مرد بعد از ١٠روز هنوز تو خونه خودش يه ژيلت نداشته باشه.
    از يه طرف نميخوام يهو جريانو لوث كنم...

    ديشب خواب ميديدم تو حموم مامانشيناست و هرچقد در ميزنم ميگم بيا بيرون درو باز نميكرد

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 18:36
  4. موندم چه تصمیمی بگیرم؟ کمک کنید...............
    توسط yase sefid در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 شهریور 92, 10:55
  5. چه تصمیمی بگیرم؟
    توسط arah در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.