به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 8 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 99
  1. #71
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    از همتون بابت نظراتی که دادید ممنونم. من خانومم رو خوب می شناسم پای نفر سوم اصلا در میان نیست. اون فکر می کنه اگه جدا شه زندگی رویایی در پیش داره و چند تا از دوستاش هم که طلاق گرفتن شاید دارن تشویقش می کنن . البته مطمئن نیستم. ولی الان اصلا فکرش کار نمی کنه و نمی دونه داره چه کار می کنه. می گه همه تلاشم رو می کنم تا جدا شم. ولی شک ندارم و همه هم می گن پشیمون می شه. به خودش مغرور شده و فکر می کنه تو این زندگی داره تباه می شه. در صورتی که من تمام تلاشم رو می کنم.

    تو این چند وقت خانومم بیرون که می رفت اصلا به من نمی گفت. امروز ساعت 11 صبح از سر کار رفتم خونه، دیدم می خواد بره بیرون. هر چی گفتم کجا می ری، می گفت به تو ربطی نداره. منم دنبالش رفتم گفتم باشه هرجا بری می یام چون غیرتم اجازه نمی ده بزارم تنها و بدون اینکه بدونم کجا می خوای بری، از خونه خارج شی. گفتم بیا با ماشین خودمون بریم قبول نکرد و با تاکسی رفتیم.
    اول رفتیم مرکز شهر و جوراب و ... خرید کرد که اجازه نداد من حساب کنم. بعد دربست گرفت و سوار ماشین شدیم و می خواست بره خونه پدرش. اولش نگفت و بعدش که به راننده آدرس داد، فهمیدم.
    منم باهاش رفتم. پدرش ظهر از سرکار اومد خونه، به پدرش گفتم شما قضاوت کنید هر کاری می کنم کوتاه نمی یاد و بدون اجازه من می ره بیرون و به من هم نمی گه. یک دفعه برادرخانومم که نامزد داره و فعلا خونه پدرش زندگی می کنه، چند تا توهین کرد که جدی نگرفتم و یک دفعه به سمت من اومد و یک لگد زد و بی احترامی کرد. منم جلوی نامزدش و خانوادش خیلی احساس حقارت کردم ولی باز سکوت کردم. می گفت چرا به خواهر من نسبت بد می دی. منم گفتم من نسبت بدی ندادم. خواهر تو ناموس منم هست. فقط گفتم به من اطلاع نمی ده می ره بیرون. حق منه بدونم زنم کجا می ره. اگه نمی گفتم الان پیش شما می شدم بی غیرت.
    اونا هم حق به جانب همش منو مقصر جلوه دادند که تو باعث شدی دخترمون به هم بریزه و منم از خونه زدم بیرون. خانومم هم برنگشت و موند خونه پدرش. دم در به پدرش گفتم این رسمش نبود که با لگد بدرقم کنید. اونم گفت نباید الان میومدی ولی معلوم بود از دست پسرش ناراحت شده.
    تا اینکه جریان رو چند دقیقه بعد به باجناقم گفتم و با خانومش و با برادرخانوم بزرگترم که متاهله، اومدن خونمون و گفتندکه برادرخانومم کار اشتباهی کرده و عذرخواهی کردند.
    منم گفتم من دارم از شما کمک می گیرم زندگیم درست شه، نه اینکه شما بدترش کنید. گفتم من یک سری اشتباهات غیرعمدی به خاطر عدم داشتن اطلاعات کافی داشتم و خودم قبول دارم ولی آیا اشتباهات من در حدی بوده که چنین رفتاری باهام بشه؟ آیا من رفیق باز بودم یا دست رو زنم بلند کردم؟ آیا معتاد شدم؟ گفتم فکر می کنید من همش مقصر بودم و خانومم مقصر نبوده؟ گفتم من زنم و زندگیم رو دوست دارم که به در و دیوار می زنم و از شما توقع دارم کمک کنید. نه اینکه شما بدترش کنید. بالاخره 4 روز دیگه باید پیش وجدانمون و خدا جواب پس بدیم. گفتم آیا من کار آنچنانی کردم که اینطوری تقاص پس بدم؟
    خلاصه باجناقم و خواهرخانومم رفتند و خانومم رو آوردند که وساطت کنند. ناهار هم از بیرون گرفتند آوردن و خوردیم و بعد از ناهار هر چی اصرار کردند به خانومم که بمون زندگی کن اونم حرف خودش رو زد که من اذیت شدم. مدام از گذشته و ناراحتی هاش گفت. اینکه شوهرم منو درک نکرده. اینکه خانوادش به من احترام نذاشتن.
    باجناقم هم گفت گفت اینها واسه 7-8 ماه پیش بوده و الان رو ببین. گفت شوهرت می گه شرایط عوض شده و با بهانه گیری زندگیت رو خراب نکن. خواهرش هم گفت تو این چندماه آیا شوهرت خودش رو و رفتاراشو اصلاح کرده یا نه؟ اونم چیزی نداشت بگه. فقط می گفت دیگه نمی خوام زندگی کنم. منم گفتم اصلا به طلاق فکر نمی کنم چون بعدا نمی تونم با این مسئله کنار بیام که چرا جدا شدم اونم بدون هیچ دلیل قانع کننده ای. اونا هم حق رو به من دادن.
    خواهرش گفت شوهرت همچین آدم بدی نبوده که این رفتارها رو می کنی. خودش فهمیده اشتباهاتی داشته که داره تلاش می کنه رفع کنه. گفت زندگی بالا پایین داره و باید صبر داشته باشی. (خواهرش خیلی فهمیده است و تو این چند سال انصافا بدی ازش ندیدم. ولی خانومم گوشش بدهکار نبود که نبود.)
    آخر سر، با ناراحتی گذاشتند رفتند و بهم گفتند فعلا صبر کن و مدارا. خانومم موند خونه ولی باز رفت تو اتاق در رو قفل کرد.
    تصمیم گرفتم دیگه کاری به کارش نداشته باشم و دادگاه رو هم برم. مهریش رو هم اقساطی بدم تا بلکه سرش به سنگ بخوره. واقعا هم می دونم سرش به سنگ می خوره. الان خشمگین شده و حق به جانب.
    من خوبیهاش رو یادمه که دارم برای زندگیم تلاش می کنم. من مطمئنم خانومم اگه روحیش برگرده، خوب می شه. از یک طرف دیگه نگران حرمت های شکسته شده ام.
    به نظرتون چه کار کنم. کلافه ام. داغونم. داره حرمت ها از بین می ره. خانومم داره همه چیزو خراب می کنه. ولی باز من دوسش دارم. نمی خوام کم بیارم.
    به نظرتون به مادرم و خواهرم بگم یک سر برن خونمون وقتی من نبودم با خانومم صحبت کنند؟ برن امیدوارش کنند. خانومم سر هر چیزی بهونه می گیره و فکر می کنم چند روز دیگه بگه چرا مامانتیا هیچ به ما سر نزدن ببینن چرا ما خونشون نمی ریم و چرا دعوامون شده؟ از یک طرف دیگه می ترسم اونا برن خونمون و خانومم یه چیزی بگه حرمت ها از بین بره. یا پدر و مادرم ناخواسته حرفی بزنن که خانومم ناراحت بشه و اوضاع خراب بشه؟ چون واقعا از هر چیزی یک داستانی درست می کنه. الان هم که فقط منفی فکر می کنه.

    لطفا بازم نظر بدید چه کار کنم. توخونه چه رفتاری کنم؟ باز خواست بره بیرون چی؟ بهم نگفت چی؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید tanhaye93 تشکرکرده است .

    بارن (شنبه 05 اردیبهشت 94)

  3. #72
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    ببین اقای تنهای ۹۳من نمیدونم حرفایی که اینجا میگم چقدرش حتی ارزش خوندن داره اما واقعا میخوام مشکلتون حل شه منم مثل شما مطمینم پشیمون میشه اما شما واقعا زیادی داریدکوتاه میاید چیزی که من فکرمیکنم اینه بزاریدسرش به سنگ بخوره دیگه صبرومدارا بسه اگه خواهرشون میگن صبرکنن چون میدونن خواهرشون پشیمون میشه ونمیخوان یروز عذابی بکشه اما به نظرم تنبیه چیز خیلی خوبیه هرچیزی حدی داره درسته حرمت هاداره شکسته میشه فرض کنیم مشکل شموخانومتونم رفع ورجوع شدشما بعدا چشمتون به این بردارخانومتون بیفته توی دلتون نمیادچرا زنم ازم طرفداری نکرد؟شما خیلی شلین واقتدارندارین اون بدش میادازمردی که میزاره یکی بهش توهین کنه وهیچی نگه برادرخانومتون کوچیک تربودن وحق اینونداشتن ویا خانومتون بدجور ازتون بریده که هیچی نگفته یا واقعا بچست ونتیجه اعمالشونمیسنجه شما به قدرکافی اقدام کردیدمردبدون عزت نفس جذابیتی نداره این حرفا روتحمل میکنید چرا چون دوسش دارین؟دلیل خوبی نیست چون اگر برگرده گوشه دلتون میمونه شما نه دزدی کردیدنه هیزی والا ما بقیه تاپیک های سایت میخونیم از کتک وهزارجورخیانت دلمون ریش میشه میخواید گوش کنیدیا نه خانومتون بایدسرش به سنگ بخوره بایدغرورش بشکنه به تلافی غروری که ازشما شکست زندگی یه قرارداددوطرفست نه اینکه من جون میکنم توسوارم شو شما به اندازه کافی صبرکردید حتی ببشترازحدش من به طلاق فکرنمیکنم واینا حرفه فقط شما بعدش پشیمون نمیشیدچون تلاشتون روکردید شایداصلا به طلاق نرسه وخانومتون توی مسیرطلاق پشیمون شه این بت باید بشکنه شماهم نشون بدیدته خط رسیدید ودیگه نمیتونیدتحملش کنید شما کاربدی نکردیدکه انقدرمسلتزم توهین باشید طلاق بدیدتا پشیمون شه هم خودش هم برادرش درسته الان فکرمیکنیدمن چقدربچم وچقدر همچی لج لجبازی وساده میبینم ولی زندگی همینه یه جمله هست که میگه رهاش کن اگه برگشت دوست داره واگه نه خوب شدرهاش کردی دوسش دارین باشه بسه توی دلتون بمونه به اندازه بروزش دادین اگرپشیمون شد برگشت شما میتونید حق تمام این بیحرمتی هاروبگیرین واگرنه یعنی این نخواستن ها حرف دلش بوده والان خوشبخت ترشده زندگی باخواهش التماس نمیشه چه تضمینی هست دوروزبایه مشکل نگه اها من طلاق میخواستم راحت شم تونزاشتی توبدبختی نگهم داشتی یا خدای نکرده فشارعصبی روشون مشکلات سختی بزاره یا بچه دارشدین هی بگن بابات منوتو زندگی حروم کردجوونیم روبرد الان اگه حل شه هن حتی اگه برگرده بازهی باید شما کوتا بیای تا همیشه امشب باهاش صحبت کنیدویهو کاملا یهویی بگید قبول طلاقت میدم ببینید عکس العملش چی میشه

  4. کاربر روبرو از پست مفید دختر جوان تشکرکرده است .

    بارن (شنبه 05 اردیبهشت 94)

  5. #73
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1392-11-30
    نوشته ها
    297
    امتیاز
    6,423
    سطح
    52
    Points: 6,423, Level: 52
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    625

    تشکرشده 345 در 183 پست

    Rep Power
    51
    Array
    متنی زیبا از احمد شاملو:
    یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش رفتم بیرون و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .
    و من بی خیال پی اش را نگرتم به هوای اینکه هر وقت بشویمش پاک می شود شستمش !
    ولی پاک نشد ...
    بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
    حتی یکبار هم به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!
    آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
    "این لباس چِرک مرده شده!"
    گفت :
    "بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"
    چرک مُرده شد ...
    و حسرت دوباره پوشیدنش به دلم گذاشت !
    بعید نیست اگر بگویم دل آدما هم کم ندارد از لباس سفید !
    حواست که نباشد لکه می شود !
    وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...
    به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا کهنه و چرک مرده نشده باید شست و پاک کرد ... وگرنه امکان داره تا یه عمر برا به موقع پاک نکردنش تاسف بخوری
    داداش با این چیزا که از رفتار خانومت با تو تعریف کردی که "مرد" کم نمیاره
    حالا قبلا یه اشتباهاتی داشتی که خانومت داره تلافی میکنه
    خب بزا بکنه چه اشکالی داره واسه عشقت یه سال نه دو سال سختی بکشی؟ضمن اینکه تا حدوده زیادی خودت مسبب رفتار فعلی خانومتی
    پس لطفا پای کاری که کردی هر چند ناخواسته محکم واستا
    من کاملا خانومتو درک میکنم چون خودمم از اون ادماییم که یه اشتباه ساده اعضای خونوادم تا چند سال جلو چشمم میمونه
    نقش کلیدی این جریانو "تو" ایفا میکنی پس محکم ادامه بده ببینم چه میکنی
    ضمنا داداش نره ایکسش لگدت زده مبادا بخاطر کار یه نفر دیگه سر زنت منت بزاری که فلان شدو فلان
    این متنم خیلی زیباست و حال الانه تویه اما میتونی بر خلاف "شاملو" این لکه رو پاکش کنی از زندگیت فقط صبرو مهارت میخاد
    فکر خیانت و نفر سومم که دوستان میگن به نظرم چرت و پرتی بیش نیست

  6. کاربر روبرو از پست مفید baitollah-abbaspour تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  7. #74
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    به خدا دیگه خسته شدم. دارم کم میارم. دیگه نمی دونم چه کاری درسته چه کاری غلط. از یک طرف عقلم می گه تموم کن. از یک طرف با دلم و احساسم چه کنم؟ با چهار سال که با همسرم تلاش کردیم تا زندگیمونو بسازیم و الان بدون هیچ دلیل موجه و به درد بخوری داره همه چیز خراب می شه چه کنم؟
    الان همه مخالف طلاقن حتی خانوادش. حتی مشاور خانواده. همه می گن بچه بازی داره در میاره.
    می گید چه کار کنم؟ تو روخدا اونایی که می تونن کمک کنن نظر بدن. من نمی خوام دیگه اشتباه کنم. می خوام زندگیم رو تا جایی که می تونم حفظ کنم. الان دو روز هستش تو خونه بی اعتنا هستم و سعی می کنم خانومم رو به حال خودش بزارم. حتی امشب خواهرش دعوتمون کرد شام خانومم گفت نمی یایم و داره رابطه ها رو هم قطع می کنه.
    من از همتون توقع دارم با مشورت همدیگه بتونیم به بهترین راهکار برسیم. باور کنید اگه کوچکترین اشتباهی داشته باشم ممکنه دیگه نتونم جبران کنم. نمی دونم خوشحال باشم که خانومم هنوز خونه خودمونه یا نه؟

  8. #75
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    جمعه 08 خرداد 94 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ..چند وقتیه خواننده خاموش تاپیکتون هستم و دوس دارم بدونم اخر این ماجرا چی میشه ( ایشالا که ختم به خیر بشه براتون دعا میکنم)..
    به نظر من خانومتون سر لج و لج بازی داره این کارارو میکنه و یک نفر یا چند نفرم هستن که پشتش هستن و بهش امید واهی میدن که بعد از طلاق ازادی داری و فلان .... و احتمالا شما هرکاری براش میکنی میره و با اون ( به ظاهر )دوستاش درمیون میزاره و اونا میگن گول حرفاشو نخور و فیلمشه و این حرفا ... نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم ولی فکر میکنم که خانومتون انقدر جدیه راجب طلاق حتما از یه جایی ساپورت میشه ...
    بعضی وقتام شاید پشیمون بشه ته دلش ولی بخاطر غرور بی جاش و اینکه شاید شما فکر کنید تو این بازی که درست کرده کم اورده کوتاه نمیاد ....اینا نظرات شخصیه منه ولی تو رو بخدا کم نیار و سعیتو برا حفظ زندگیت بکن و کوتاه نیا تا بعدا افسوس نخوری ....از خانواده خانومت بخواه که چند وقتی حمایتش نکنن و یجورایی تردش کنن تا امیدش از اونجا هم قطع بشه ... خانومت داره سر بچه بازی زندگیشو میبازه... محبت کن بیخیال نباش هی بهش نگو دارم عوض میشم بلکه بهش نشون بده با رفتارت با حرفات ... صبوری کن ایشالا که مشکلت حل بشه ...

  9. #76
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    من دلم برای غرور شما میسوزه شما حرفای من رو بخونید اما خیلی جدی نگیرین شاید چون قبول دارم احساسی نظر میدم من باسحرناز جون کامل موافقم وقبول دارم که داره ساپورت میشه حتما اینده ی طلایی براش ساختن ومن هرگز نگفتم پای نفرسومی هست وخانومتون داره خیانت میکنه نه دوستان اشتباه نکنن فقط میگم کسایی که پشتشن دارن به مردای بهترترقیبش میکنن وعده ازدواج های موفق تربهش میدن وخانومتون تحت تاثیر قرارگرفته شما میگید خانواده همسرتون راضی به طلاق نیستن خب این طبیعیه اونا عقل دارن ومیدونن اینده دخترشون تباه میشه این وسط به شما فکرنمیکنن ومیخوان همیشه شمااماده باشی وطلاقش ندی تا ضربه روحی نخوره اما رفتارشون اصلا نشون نمیده که دارن تلاش میکنن من اگه میگم طلاقش بدیدتا پشیمون شه چون حس میکنم باید سرش به سنگ بخوره تا این قضیه برای یه عمرتضمین بشه وخانوادش بفهمن شما اونقدر ضعیف نیستین که بزارین دخترشون وخوداونها هرکاری بکنن اونها نمیزارن طلاقش بدیدچون خوشبختی دخترشون رومیخوان وبراشون مهم نیست غرورشما داره له میشه (جاتون بودم طلاقش میدادم تا حداقل داداش پشیمونی خواهرش رو ببینه وبفهمه کارخواهرش اشتباهه نه شما البته واقعا ازحرص دارم میگم)فعلا یمدت اینطوری ادامه بدید امید خدا حل شه به نظرم دوسه روز دوری حلش میکنه ها شما که همه راه هارورفتید اینم برید ضرری نداره بیشترازاینکه ازهم دورتر نمیشید اگه میتونید چندروز برید شمال تویه فضای اروم بشینید قشنگ فکرکنید خانومتون هم تنها بمونن نه اینکه برن پیش خانوادشون واینا نه تنها باشنودلتنگ بشن فکرکنن راجب زندگیشون یا راه دیگه باهم بریدشمال یه ویلا بگیرید اما جداازهم این چندروزو بگذرونید به نظرم این بهتره کامل جدا ازوسایل ارتباطی واینا تااگه خانومتون ازسمت کسی تحریک میشه رفع بشه میدونم میگیدخانومم نمیاد بهش بگیدبیاد واین اخرین خواستتونه واگه نیاد هرگز طلاقش نمیدین وزندگی بدی براش میسازین سعی کنین راضیش کنین

  10. #77
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    خانومم دیشب که با هم حرف زدیم اشاره کوچیکی داشت که ما نمی تونیم تو روابط زناشویی نیاز هم رو برطرف کنیم.
    منم اون موقع چیزی نگفتم ولی بعد از یک ساعت بهش گفتم که قبول دارم هر دومون و به خصوص من تو روابط ضعیف عمل کردیم ولی ما مشکل خاصی تو این زمینه نداشتیم. گفتم ما تو روابط عاطفی مشکل داشتیم که باعث می شد تو روابط زناشویی هم خوب رفتار نکنیم. بهش گفتم برای آخرین بار بهم اعتماد کن. گفتم بزار با هم آخرین تلاش هامون رو بکنیم. بعد با خیال راحت با هم تصمیم می گیریم تمومش کنیم. گفتم الان اصلا نمی تونم با جدایی کنار بیام ولی اگه بهم اجازه بدی تا تمام تلاشم رو بکنم، یا خودم رو بهت ثابت می کنم و یا با هم تمومش می کنیم چون دوستت دارم. اونم اخرش گفت دیگه نمی تونم ادامه بدم.
    به نظرتون حرفام درست بوده؟ چی دیگه بهش بگم؟ خوشحال شدم که باهام حرف زد و خواستش رو گفت.

  11. #78
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    افرین این خیلی خوبه به این رویه ادامه بدیداین حرف زدن یعنی لایه سخت نفوذ بهش داره میشکنه یکم دیگه مونده ولی مشخصه دلش خیلی پره بهش بگین بگو چیکارکنم بجزطلاق یهراهی جلو پام بزار یا اینکه یه مدت به دلم راه بیا وبسپر به خودم اگه بتونیدتاییدش بگیرید که یه مدت سکوت کنه وخوشوبه دست شما بده کم کم حل میشه جوخونه رواروم نگه داریدازش غافل نشید تا دوباره فکرای منفی بکنه وقتشه هنرهاتون وتغییراتتون رونشونش بدید

  12. کاربر روبرو از پست مفید دختر جوان تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  13. #79
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1392-11-30
    نوشته ها
    297
    امتیاز
    6,423
    سطح
    52
    Points: 6,423, Level: 52
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    625

    تشکرشده 345 در 183 پست

    Rep Power
    51
    Array
    مال خانومه چکامه هست که وضعیتی مشابه شما داشت زندگیش
    ببین چقد تلاش کردو آخرشم نتیجه گرفت
    http://www.hamdardi.net/thread-6124.html
    http://www.hamdardi.net/thread-3701.html

  14. #80
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    امروز صبح پاشدم و نون تازه خریدم و صبحانه خوردم. برای خانومم هم آماده کردم و یک نامه احساسی براش گذاشتم. دیشب هم باهاش حرف زدم. اولش حاظر نبود حرف بزنه ولی بازم بهش گفتم بیا آخرین فرصت رو به زندگیمون بدیم. گفتم قول می دم همه چیز درست بشه اگه نتونستم درست کنم بی سر و صدا با هم تمومش می کنیم. گفتم ما حق نداریم همدیگرو اذیت کنیم پس این آخرین خواسته منو بپذیر.
    کلی با شور و شوق رفتم خونه ولی حاظر نبود باهام حرف بزنه. الان گیر داده رو روابط زناشویی و منم گفتم ما قبلا روابط گرمی داشتیم ولی الان تو این چندماه روحیمون داغون شده مطمئن باش شرایط روحی و عاطفیمون درست شه، باز حس های خوب هر دومون برمیگرده.
    ولی حرف خودش رو زد و اینکه دیگه این زندگی رو نمی خواد. منم گفتم تا این فرصت رو به زندگیمون ندی، اصلا به جدایی فکر نمی کنم.
    دوستان نظر بدن چه کار کنم؟ یک سری ها می گن بی تفاوت باش؟ یک سری ها می گن محبت کن؟ یک سری ها می گن کوتاه نیا؟ الانم دست روی موضوعی گذاشته که می خواد بگه قابل حل نیست وگرنه هر چیزی گفت من حلش کردم. تو این زمینه هم هیچ مشکلی نداریم ولی قبول دارم درک متقابلی نداشتیم که سهم اشتباهات من بیشتر بوده. تو خونه چه رفتاری کنم؟ حرف می زنم یا جواب نمی ده یا توهین می کنه منم ترجیح می دم زیاد حرف نزنم.
    الان به جز پدر و مادرش که احساسی عمل می کنند و شاید راضی به جدایی دخترشون بشن (البته ته دلشون منو دوست دارن ولی جلوی دخترشون بروز نمی دن و مجبورن اونو درک کنن)، خواهرش، برادر بزرگش و شوهرخواهرش با من موافقن و می گن تلاش کن و کوتاه نیا.
    باجناقم هم حسابی با خانومم حرف زده و اینکه حیفه این زندگی خراب بشه.
    خانومم هم ناراحت شده بود که چرا موضوع رفتنش از خونه و لگد زدن برادرش رو به باجناقم گفته بودم. منم گفتم این حقه منه بدونم زنم کجا می ره و اولش هم خودتون اونا رو تو جریان ما وارد کردید. پس من از اونا کمک گرفتم نه اینکه بخوام سوء استفاده کنم.
    به نظرتون تو زمینه روابط زناشویی بهش چی بگم تا امیدوار بشه؟ قبلا اشتباهاتی داشتم و خوب درکش نکردم ولی الان متوجه اشتباهاتم شدم. ولی الان اصلا اجازه نمی ده بهش نزدیک شم یا دست بزنم و داد و فریاد راه می اندازه بعد می گه حس نداری و نمی تونیم رابطه خوبی داشته باشیم؟ بعد می گه چندماه تو فرصت داشتی و استفاده نکردی. بهش می گم تو همه درها رو به روم بستی بعد می گی بهم فرصت دادی؟ به خدا کلافم می کنه با این حرفاش.


 
صفحه 8 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.