به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 28 , از مجموع 28
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 اردیبهشت 95 [ 13:04]
    تاریخ عضویت
    1393-12-26
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    4,880
    سطح
    44
    Points: 4,880, Level: 44
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    934

    تشکرشده 329 در 91 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلاممینوش جان، پیشنهاد danger خیلی کاربردی و خوب بود، منمیه پیشنهاد دارم این که اگه دوست داشتی یه کلاس قران یا تفسیر قران هم ثبتنام کن، حتی اگه فکر میکنی تمایلی نداری بازم این کارو بکن، مثلا این که هفته ایدو ساعت یا دو روز در هفته عصرها ساعتی توی فضایی بشینی که پر از کلمات مقدسه خودبه خود حالت رو به مرور خوش میکنه... باورت میشه من به شدت نا امید بودم و در بردر دنبال کار ، یعنی علاوه بر مجردی بیکاری هم اذیتم میکرد و هر جا مصاحبه میرفتمزنگم نمیزدم، افسردگی گرفته بودم تا این که یه بار از ته دلم گریه کردم و با خداحرف زدم گفتم بهش دیگه خواسته ای ندارم فقط رهام نکن.. همون لحظات حس کردم چه قددلم میخواد توی محیطی باشم که قران خونده میشه ، رفتم و ثبت نام کردم، باورت نمیشهچند جلسه که رفتم واقعا احساس بی غمی کردم و دقیقا همون وقت به من زنگ زدن و گفتنفلان ساعت بیا به این ادرس واسه کار، الانم دارم از محل کارم این رو مینویسم اینجریان مربوط به دو سال پیشه ...یعنی وقتی رها کردم و نخواستم سر کار رفتنم جورشد... یعنی وقتی به جای خواسته هام ... خواسته درست تر و لایق تری رو جایگزین کردمگشایش اتفاق افتاد... البته من هنوز مجردم ، دلیلش رو خودم هم نمیدونم ولیمطمن هستم ما باید توکل کنیم و اعتماد و تا میتونیم با افکار منفی مبارزه کنیم ..اون فیلتری که میگی باید قدرتمند باشه تا تو احساس امنیت کنی... و به غیر ازخداوند پناهگاهی نداریم.. دوست خوبم خیلی دلم روشنه ، تو دختر گلی هستی انشاللهامسال پر از خیر و شادی و ارامش بشه برات

    - - - Updated - - -

    ببخشید من نمیدونم چرا موقع ای که ارسال میکنم بعدش میبینم کلماتم بهم چسپیده... امکان ویرایش هم نداره یا داره و من بلد نیستم؟

  2. 2 کاربر از پست مفید یه دختر سرگردان تشکرکرده اند .

    meinoush (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), parsa1400 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 اسفند 94 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1393-11-16
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,228
    سطح
    28
    Points: 2,228, Level: 28
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    233

    تشکرشده 159 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مینوش دوست داشتنی، تو اونقدر عاقلی که احساس میشه زیاد لازم نیست چیزی بهت گفته بشه ، همینکه بگی خودت هم درستشو پیدا میکنی . درجریان پست قبلیت بودم و چون خیلی زود به نتیجه رسیدی که به مشاوره بری واقعا کار رو تمام کردی برای خودت ، به بهترین راه حل رسیدی ودیگه حرفی برای گفتن باقی نذاشتی؛ چون آنچه که من از همه شرح و توصیفات تو دستگیرم میشد این بود که تو با هیچ کدوم از اونها که به دنبالش بودی نمیتونستی جواب نیازهای خودت رو بگیری الا همین آخری که گفتی .
    شاید یکی از بزرگترین و بسیار سرنوشت سازترین وجه مشترک ما آدما همینه که زیاد اشتباه می کنیم وکمترعبرت میگیریم یعنی به مصادیق دروغینی از نیازهامون امیدوار میشیم و وقت زیادی رو به بیراهه رفتن میگذرونیم ، نمیدونم شاید چون دم دست ترند و دلمون نمیخواد فکر کنیم واقعی نیستن. و هاجرگونه نه یکبار که تا توان داریم به سمتش می شتابیم و از واقعیت ها باز می مونیم.
    خواستم بهت بگم دل خونی دارم از این حالها که تو تجربه میکنی و از اینها که تو نهایت آمال و آرزوهای خودت میدونی و هنوز اینجا هم تکرار میکنی. با خوندن پستهات انگار دارم صدای خودم رو میشنوم، گذشته و آینده اونوقت خودم که حال الانمه یکجا مجسم میشه برام و تأ سف میخورم که چرا جای تو نیستم تا یکبار دیگه با اینها که دیدم بیام و اینجا نباشم. همه اون چیزایی که الان برای تو یه آرزوی دست نیافتنیه تو دستای من هست اما حال الان تو رو دارم با این تفاوت که دیگه محاله من بتونم با این جای زخمها به اون 17 سالگی که تو میتونی برگردم و آروم بشم. یه چیزی مثل این که میگن شما همون اعمالتون هست که بهتون عرضه میشه نه بیشترونه کمتر و اونو به صورت بهشت یا جهنم درک میکنین پس هیچ ستمی به شما نمیشه و در آن جاودان خواهید بود. من در همانم ، در نتیجه همین تصوراتی که تو الان داری و من لمس کردم. این ایده الهای تو در زندگی من حقیقت یافت ، همچنان هم اگر کسی از بیرون تماشا کنه همونها را میبینه که تو الان و من اونوقت ، هنوز هم همه حسرتش را میخورند و به دنبالش هستند و کارم شده با چنگ و دندون حفظ کردنش ، حفظ کردن چیزی که هیچوقت برای من اون چیزی نمیشه که برای دیگران هست انگار لازمه آنطور بودن در انظار این طور بودن در خلوته، طوری که دلم میخواست همیشه از همون دور می دیدمش از اونجا همیشه و برای همه قشنگه . در یک مثال ملموس و عینی میتونی آدم بسیار شسته رفته ای مثلا یک عروس رو تصور کنی که میدونی این طور که دیده میشه بعنوان یک بشرچند درصد از حالات اون رو نشون میده و آیا با تمام اون حالات در انظار حاضر میشه؟؟؟



    مینوش دوست داشتنی، تو اونقدر عاقلی که احساس میشه زیاد لازم نیست چیزی بهت گفته بشه ، همینکه بگی خودت هم درستشو پیدا میکنی . درجریان پست قبلیت بودم و چون خیلی زود به نتیجه رسیدی که به مشاوره بری واقعا کار رو تمام کردی برای خودت ، به بهترین راه حل رسیدی ودیگه حرفی برای گفتن باقی نذاشتی؛ چون آنچه که من از همه شرح و توصیفات تو دستگیرم میشد این بود که تو با هیچ کدوم از اونها که به دنبالش بودی نمیتونستی جواب نیازهای خودت رو بگیری الا همین آخری که گفتی .
    شاید یکی از بزرگترین و بسیار سرنوشت سازترین وجه مشترک ما آدما همینه که زیاد اشتباه می کنیم وکمترعبرت میگیریم یعنی به مصادیق دروغینی از نیازهامون امیدوار میشیم و وقت زیادی رو به بیراهه رفتن میگذرونیم ، نمیدونم شاید چون دم دست ترند و دلمون نمیخواد فکر کنیم واقعی نیستن. و هاجرگونه نه یکبار که تا توان داریم به سمتش می شتابیم و از واقعیت ها باز می مونیم.
    خواستم بهت بگم دل خونی دارم از این حالها که تو تجربه میکنی و از اینها که تو نهایت آمال و آرزوهای خودت میدونی و هنوز اینجا هم تکرار میکنی. با خوندن پستهات انگار دارم صدای خودم رو میشنوم، گذشته و آینده اونوقت خودم که حال الانمه یکجا مجسم میشه برام و تأ سف میخورم که چرا جای تو نیستم تا یکبار دیگه با اینها که دیدم بیام و اینجا نباشم. همه اون چیزایی که الان برای تو یه آرزوی دست نیافتنیه تو دستای من هست اما حال الان تو رو دارم با این تفاوت که دیگه محاله من بتونم با این جای زخمها به اون 17 سالگی که تو میتونی برگردم و آروم بشم. یه چیزی مثل این که میگن شما همون اعمالتون هست که بهتون عرضه میشه نه بیشترونه کمتر و اونو به صورت بهشت یا جهنم درک میکنین پس هیچ ستمی به شما نمیشه و در آن جاودان خواهید بود. من در همانم ، در نتیجه همین تصوراتی که تو الان داری و من لمس کردم. این ایده الهای تو در زندگی من حقیقت یافت ، همچنان هم اگر کسی از بیرون تماشا کنه همونها را میبینه که تو الان و من اونوقت ، هنوز هم همه حسرتش را میخورند و به دنبالش هستند و کارم شده با چنگ و دندون حفظ کردنش ، حفظ کردن چیزی که هیچوقت برای من اون چیزی نمیشه که برای دیگران هست انگار لازمه آنطور بودن در انظار این طور بودن در خلوته، طوری که دلم میخواست همیشه از همون دور می دیدمش از اونجا همیشه و برای همه قشنگه . در یک مثال ملموس و عینی میتونی آدم بسیار شسته رفته ای مثلا یک عروس رو تصور کنی که میدونی این طور که دیده میشه بعنوان یک بشرچند درصد از حالات اون رو نشون میده و آیا با تمام اون حالات در انظار حاضر میشه؟؟؟

    - - - Updated - - -

    ببخش تو پست قبیل نمیدونستم وقتی اونطور دوبار ظاهر میشه چطور میتونم اصلاحش کنم .
    در ضمن خواستم بگم اگه واضحتر بخوای شوهر من همیشه تموم خصوصیاتی رو که تو ذکر کردی داشته و خیلی هم مورد توجه دختر ها و حتی خانمهایی هست که همه مثل تو خصوصیات خوب زیادی دارن واین شدت علا قشون گاهی به حدی هست که زندگی مشترک مارو هم نادیده یا غیر قابل عرض میگیرن چون فکر میکنن اون لیا قتش خیلی بیشتر ازاینه که محدود بشه. اما باور کن من در کنارش حتی ذره ای از آرامش و خوشبختی اندک وناقص اما خالص خانه پدری رو درک نکردم اون هر چند به حفظ زندگیمون اهمیت میده وسعی خودش رو میکنه من و بچه ها رو عاشقانه دوست داره یعنی همونطور که گفتی همه چی مرتبه اما خواه ناخواه نمیتونه فکر نکنه چقدر محبوب خاص و عامه و محدود شده ، نمیتونه مدت زیادی به یک وضع راضی بمونه ، نمیتونه جواب محبتارو جز اونطور که میخواد بده، در یک کلام نمیتونه چون نمیخواد چون نباید چون لذتی نداره هم - سر باشه و من ...تنهاتر از قبلم

  4. 3 کاربر از پست مفید lalejam تشکرکرده اند .

    meinoush (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), parsa1400 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94)

  5. #23
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    لاله جان امیدوارم احساست خوب بشه. این اقا هم همینطوره فکر نمی کنم هیچکس بتونه واقعا یه همسر باشه واسش. همسر رسمی نداره حالا احتمالا با یکی زندگی می کنه.

    با اینکه نوشتی بیراهه رفتن رو تکرار می کنم موافقم
    مشاوره تصمیم جدیدم نبود یعنی به خاطر این اقا نیست که برم مشاوره. از عید تصمیم گرفتم. واسه اینکه باید واسه زندگیم برنامه بریزم. و باید حالم رو خوب نگه دارم. چون راهنما ندارم هیچکس هم بهم توجه نمی کنه و این باعث میشه ناراحت شم و بازم عقب بمونم عمرم بره اونم من که اینهمه تلف وقت داشتم و از دیگران باید بیشتر به خودم توجه کنم برای اینهمه کاستی ها.

    نمی دونم. شایدم رفتم نه بشنوم. باید از مغزم محافظت می کردم. از دور دیگه هیچی واسه من نداشت. یا باید نزدیک می شدم بهش یا تکلیفم رو روشن می کرد اونم قاطع اما ارام اینکارو کرد. دوستش دارم و داشتم. سکوت اخر که بود واقعا پر از ارامش بود. حضور داشتن کنارش. اما این برای من بود. اون هم ادمه باید دنبال کسی باشه که به خودش ارامش بده من یه بچه ام واسش به دردش نمی خورم.

    می دونست به نظرم که چی می خوام بگم. گذاشت بگم. اروم هم ردم کرد.

    دو تا چیزی که نیازه بهش توجه کنم یکی اینه که رضا گفت. اینکه زندگی یه بازیه بزرگه اما بازی با خودم.
    و اونچه که لاولس گفت. هدف و برنامه واسش.

    من واقعا مشکل خاصی ندارم. ادم بخصوصی نیستم خیرم نرسیده به کسی کار مهمی نکردم نمی دونم همینم دیگه. اما مشکل خاصی ندارم که ناراحتش باشم.

    عاطفه هم به قول فدایی یار لابد همه یه چیزی کم دارن اما ارومن. منم مثل همه. جار نباید بزنم. بهتره به چیزایی که می تونم داشته باشم نگاه کنم.

    در مورد خودم. دیگه نمی خوام رو خودم تمرکز کنم بسمه. روی مهارت های بین فردی مطالعه می کنم. و هدف و برنامه. برنامه ریزی رو می رم مشاوره امیدوارم کمک باشه واسم.

    زندگی هم همینه. فقط چون ادمای زندگی من کم هستن فضای خالی زندگیم زیاده و به خاطر همین هم مسایلی که دیگران وقت ندارن بهش فکر کنن برام پررنگ دیده میشه.

    خیلی ها هستن بی عشق و تنهان. ادما به هم اعتماد نمی تونن بکنن. بکنن هم دلیل نداره روحشون به هم جفت بشه و هماهنگ باشه.

    چیزی که من فکر کردم و هنوزم فکر می کنم اینه که یک سال زندگی کردن با این اقا به یک عمر زندگی با یه مرد دیگه می ارزه. می دونم و می دونستم کسی نبود که پیشم بمونه. یا دقیق تر بگم در حدی نیستم که بتونم نگهش دارم. اما به یک مدت کوتاه هم راضی بودم. برام اثر گذار بود. اما واقعیت اینه که من اون مدت کوتاه هم لایق نیستم براش. احساسی که نوشتی رو می فهمم. شوهرت البته سعیش رو داره می کنه. امیدوارم خوشحال باشی همیشه.
    ویرایش توسط meinoush : یکشنبه 06 اردیبهشت 94 در ساعت 14:12

  6. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    lalejam (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), m.reza91 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), parsa1400 (دوشنبه 07 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (سه شنبه 08 اردیبهشت 94)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 اسفند 94 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1393-11-16
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,228
    سطح
    28
    Points: 2,228, Level: 28
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    233

    تشکرشده 159 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر کنم میفههم چی میگی مینوش جان، تنها تفاوت من با تو اینه که ایشون خودش به سمت من اومده و از طرف من تلاشی صورت نگرفته بود و من رو ستایش میکرد و بهم میگفت تو خیلی بیشتر از اونی هستی که آدم فکرشم بکنه و هر کس باید آرزوش باشه که تورو داشته باشه و من خوشحالم که سهم توام ، هر چند من هیچوقت چنین تصوری از خودم نداشتم یا نه به این شدت هیچوقت حس نکرده بودم .
    خلاصه با همه اینها که بود و داشت و بهم میداد دیونه م میکرد و تا عرش بالام میبرد و کم کم حس کردم انگار عشق یعنی همین . منم مثل تو با دو دو تا چها رتاهایی که میکردم میرسیدم به همین نتیجه ای که تو رسیدی یعنی ارزشمندی زندگی هرچند گذرا با اون. هیچ روند غیر عادی و بدور از عرف و شرعی هم در کار ما نبود. وتنها قدمی که من برداشتم تأکید برارزشمندی های او و این زندگی و ساده گرفتن کار بر او بود همانطور که دوست داشت همه چیز را برگذارکرد.
    البته دوست داشتم همونطو خلاصه که گفتم برات روشن میشد وقتی میگم از نوشته هات صدای خودمو میشنوم یعنی چقدر و نتیجه ای که گفتم برات بیشترملموس میشد تا بهتر درک میکردی که وقتی میگم از دور منظورم دور فیزیکی نیست که بگی نمیشد بلکه دور عاطفی و نسبی ، اینجاست که تو با همون درصد کم و زیبای اینجور آدمها سرو کار داری تا با اون درصد بالای ناخوشایندشون که کمتر در اون جایی برای تو هست و در واقع به تو نیاز دارن تا خودشون بشن، از تو کمتر حرفی میمونه و اونهان که حرفهایی برای گفتن دارن و البنه خریدارهم...آه دیگه اونوقت خیلی دیره برای اینکه بگی منم...دیگه این دید رو نداری که همین قدر با ارزش بود بسه دیگه بیشتر هم نشه نباختم... بازنده تعریفش عوض نمیشه، شاید در بهترین حالت حتی چیزهای بیشتری برای باختن داشته باشی. دوست من حرف دلم رو گوش کن

    - - - Updated - - -

    امیدوارم مشاوره گرفتن تخصصی رو به تعویق نندازی ، راستش فکر میکنم مشاور خوب هم جدای از اون قابلیتهای حرفه ای که مسلما از بین اون افراد معتبر انتخاب میکنی بیشتر یه امر سلیقه ای باشه یعنی باید یه چندتارو انتخاب کنی جلسه معارفه ای باهاشون داشته باشی ببینی کدوم بیشتر به دلت میشینه و میتونی باهاش راحتتر باشی . دیگه ریش و قیچی رو به اصطلاح بسپری دست خودش تا رها شی و خودتو پیدا کنی که متعاقبش همه چی پیدا میشه

  8. کاربر روبرو از پست مفید lalejam تشکرکرده است .

    meinoush (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  9. #25
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    لاله جانم. این رو که نوشتی درصد بالای نازیباشون برای ادمی میشه که کنارشونه و زیباشون واسه مردمه رو می فهمم. اما بعضی چیزایی که نوشتی رو نمی فهمم. مثلا اینکه از من ادم هیچی نمی مونه. ..... لاله جانم. تو منو می فهمی چون قبل تر بودی مثل من اما دقیقا نمی فهمم من چیزایی که می گی رو چون وسط زندگی با این اقا نبودم. اما اینکه نوشتی کلا گذاشتی هر طور می خواد باشه. منم همینطور شده بود فکرم. و البته هنوزم هست. اون اقا اجازه نداد و فکرم رو متوقف کرد. من حتی حاضر بودم باهاش یه مدت کوتاه زندگی کنم بی هیچی. بی هیچی. و حاضر بودم حتی رابطه داشتنش با دخترای دیگه رو هم اگه گذری باشه قبول کنم. می دونی اصلا چیزایی که نمی فهمم رو می خواستم قبول کنم. البته بهش اعتماد داشتم نمی دونم.... شایدم من احساساتمو قاطی کردم. مثل بابام بهش اعتماد دارم. اما واقعا دوستش هم دارم. مغزم پوکید از بس فکر کردم بهش که چی کنم نکنم. اخرش هم پیش خودش دویدم گفتم. یه جورایی انگار فکرمو بلند گفتم اونم بهم گفت اشتباهه.

    مشاوره. امروز وقت بود. خانم موسوی. یه وجب جا با 3 تا منشی !!! دیروز عصر زنگ زده بود ی خانم منشی گفت میام فردا گفتم اره میام. امروز رفتم می گه منشی که تو زنگ زدی صبح کنسل کردی!!! اقای فلانی باهات حرف زده اون می گه کنسل کردی و من کاری نمی تونم بکنم!! 120 هزار تومان ساعتی با این منشی ها که نمی فهمن اصلا کی حرف زده باهاشون.
    منم که کلا از حقوقم دفاع نمی تونم بکنم. فقط گفتم باشه بشینین همینجا منشی ای که نفهمه کی بهش چی می گه نوبره!

    یه مرکز مشاوره هم تو انقلاب بود فکر کنم دیدم.... مشکلات منم خانواده نیست فردیه کمتر کسی می تونه کمکم کنه
    به روانشناس ویس هم زنگ می زنم ویس می گه خوبه هزینه اش هم معقوله

    من حالم متغیره. خوب و بد میشه این چند روز. بعد اینکه دیدم اصلا قرار مشاوره ای نبوده واقعا احساس بی پناهی کردم. خسته شدم از بی پناهی. گریه می کردم همه اش تو راه ... با عینک افتابی کار اسونیه :) شبیه سرماخورده ها میشه ادم

    بعدش یاد پست دختر سرگردان افتادم. که پناه ماها خداست. فکر کردم من که قبول دارم دنیا برام هر چی می خواد حتما همین واسم درسته. پس شاید خدا همینه. فکر کردم خسته ام 8 ساله مثل جوجه ی خیس بی پناهم. بی قرارم. هیچکس هم پناهم نمی ده. حالا هر کی یه اغوشی داره پناه بگیره توش من که نداشتم هیچوقت. بدتر میشم. هی می خوام حرف بزنم هی می گم حرف نزنم ادما سواستفاده می کنن نکنن هم سوبرداشت دارن. نمیشه.

    خسته شدم از بی پناهی. بهتره گریه کنم با خدا دردل کنم. من که ادما رو درک نمی کنم دیگه خدا رو اصلا درک نمی کنم. ولی معنیش این نیست که نباشه. اسم دنیا هم می تونه خدا باشه. به جا اینهمه پر پر زدنم مرغ پرکنده بودنم کم کمش خیال می کنم یه پناه دارم. وهمم باشه از ادما که بهتره. انقدر بی قرار نمی مونم.

    گریه هامم می کنم اون کاری که بهش می گن توکل هم می کنم کارهامو هم شروع می کنم. من همیشه تنها بودم. پس باید اروم بگیرم. همین ها رو که هست و نیست بپذیرم. بعدش دیگه دنبال دوست و عشق و همسر و هر چی که عاطفی باشه نمی دوم. هر کی زندگیش یه جوریه. هر کی یه چیزایی داره. سهم هر کسی متفاوته. فقط باید ارامش داشته باشم.

  10. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    lalejam (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), m.reza91 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), parsa1400 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (سه شنبه 08 اردیبهشت 94)

  11. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 اسفند 94 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1393-11-16
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,228
    سطح
    28
    Points: 2,228, Level: 28
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    233

    تشکرشده 159 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مینوش عزیزم خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم و بین پستهام فاصله بندازم تا دوستان دیگه هم این وسط بیان و از حالت چت گونه اجتناب کنم تا خدای نکرده خلاف قانونی عمل نکرده باشیم اما درک بسیار بالایی که داری با وجود اینکه گفتی خیلی از حرفام برات واضح نیست و حالت ناراحتی و استیصالی که ابراز میکنی آرومم نمیذاره .
    راستش من خودم نمیدونم اما شنیدم که اگه سرویس ارزون و خوب خدمات روانی میخواین با انستیتو روانپزشکی تماس بگیرین برحسب مشکلتون به فرد مناسب ارجاع داده میشین ، ولی خوب اینجوری حق انتخاب کمتری واست باقی میمونه که من خودم خیلی بهش اهمیت میدم. باز هم شاید به امتحانش بیارزه ، خود دانی . اینم شمارش: 66551515_66551616
    و دیگه اینکه خدای نکرده منظورم رو اینطور تعبیر نکنی که باید کلا بیخیال همه چی شد . بالاخره زندگی جریان داره و ما محکومان خوشبختانه موقت همین دنیاییم و مهم اینه که بدونیم هر چی برامون پیش میاد حتی همین جریانات مشاور رفتنها که با دلخوری گفتی نقشی و هدفی در ساخته شدن ما داره و چه امضای قشنگی داره مهرااد . باید مطمئن باشیم صاحبی داریم که تا خودمون راه درست رو گم نکرده باشیم مثل موسی در آغوش دریاییش عاقبت بسلامت به منزل میرسیم . و من چرا باید نیاز خود را از آغوش های خود نیازمند و دردمندی بگیرم که مطمئن ترینش مادره که اقلا خردی من رو به رخم نمیکشید و ریشخندم نمیکرد بماند چه ناشیگریها که میکرد و چه ...
    فکر کنم اینا که گفتم از جمله همون چیزایی باشه که میگی درست متوجه نمیشم . راستش همونقدر هم که متوجه شدی خودم هم قبل از اونکه در جریانش قرار بگیرم هیچ جوری درست درک نمیکردم و چه قشنگ گفتی چیزهایی رو که درست نمیفهدم میپذیرفتم ، دقیقا همینطور بوده.

  12. 3 کاربر از پست مفید lalejam تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 07 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), شکوه (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)

  13. #27
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    ای کاش ی سال پیش در مورد این اقا از مدیرهمدردی مشورت نمیگرفتم. ای کاش از هیچکس نمیپرسیدم. کسی ک اونو ندیده بود. کاش همون ی سال پیش ک باهام خیلی خوب بود میرفتم پیشش. انگار اصلا منو یادش نمیومد. کاش اون خانم ی سال پیش پیداش نمیشد. کاش مهارت زندگی کردنو بلد بودم. دنیا بهم سخت گرفت همیشه. این بار خودم اشتباه کردم. متاسفم. باید ی بخشی از وجودمو انکار کنم. حرف زدن هم دیگه فایده نداره. کسی بیشتر از این چیزی نداره بهم بگه. باید خفه شم. هرقدر حرف بزنم بدتره. خدا... میدونم نلست. ولی انقدر ب خودم میگم هست تا باور کنم. نیاز دارم.
    ب فرشته جون میگم لطف کنن قفل کنن. هر چی بیشتر حرف بزنم از اون اقا بدتره. ممنونم. راهنمایی هاتونو در حدی ک بفهمم انجام میدم.

  14. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 07 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), شکوه (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)

  15. #28
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    مینوش گرامی یادم نمیاد تا به حال برای شما پست گذاشته باشم ...... اگرچه با توجه تاپیک افت های احتمالی در مشاوره نباید احساس بر منطق مشاوره تاثیر بگذاره اما با صداقت می گویم که یه حس دافعه مانع از خوندن تاپیک های شما می شد
    تا امروز که از طریق گزارش یکی از کابران که خواهان حذف پستش در تاپیک شما شده بود . .. این تاپیک و تاپیک قبلی شما رو خوندم ..... و چقدر جذب اون احساسات شما شدم ... میدونم که تایید کار شما درست نیست اما اگر من هم می بودم همون شجاعتی رو به خرج می دادم که شما دادی
    به هر حال یا رومی روم یا زنگی زنگ
    تو به او گفتی و او محترمانه رد کرد و چه خوب می فهمم که سالیان سال خاطره اش می ماند
    منتها در خاطره نمان....تو درنگ نکن ....تو بگذر ....هرچند خیلی سخته ولی باید بگذری ..... هرانچه را که فکر می کردی در توانت بوده انجام داده ای پس دیگه اگر ها و ای کاش ها به جز انداختن سنگ بر سر راهت منفعت دیگری برایت ندارد

    - - - Updated - - -

    و مطمئن باش در بهترین زمان و مکان ممکن تو تلاشت را کرده ای .... پس بخواه که رهایش کنی ....واکاوی اش نکن ....تحلیلش نکن .......تجربه ای بود که باید بدستش می اوردی

    - - - Updated - - -

    دیر زمانی بود که فکر می کردم نهایت زندگی من در ازدواج خلاصه می شود ..... چقدر عشق و علاقه برایم اسب می تاخت.....تا اینکه خوردم به بن بست و اومدم توی تالار....اون موقع فکر می کردم دانستن زن بودن و مهارت های ارتباطی و روانشناسی شاه کلید بازگشایی گره کار من هست....خدا خدا می کردم که یه فرصت جور بشه .....و همه این احساسات تو را به همراه حسرت تجربه می کردم چرا که من ازدواج کرده بودم و مادر هم بودم اما

    - - - Updated - - -

    ناراحتی و دوری در زندگی ام ایجاد شده بود و چقدر در حسرت ساختن دوباره می سوختم
    الان که به خواسته ام رسیدم و فرصت دوباره ساختن رو خدا برایم مهیا کرد
    همسرم هست فرزندم هست دوباره مادر شدم رابطه ها حسنه شد و همه چی مثل اخرهای قصه های سیندرلاو زیبای خفته هست .....اما خلاء های من پر نشد ....تنهایی هام پر نشد....اون رشدی رو که انتظارش رو می کشیدم که در کنار همسرم بهش می رسم ، نرسیدم

    - - - Updated - - -

    خیلی کنکاش کردم و باز هم در حال یادگیری هستم واسه همین خاطر خواستم تجربه ام را برایت بازگو کنم ....اینکه ازدواج هم یه جزئی از زندگی هست و الزاما اگه نباشه زندگی نخواهد لنگید

    - - - Updated - - -

    عشقی که در وجود انسانها هست به خاطر گذشت و ایثار معنا داره میشه ...حتما نباید که ازدواج کنم تا عشق در من شکوفا بشه
    ویرایش توسط بالهای صداقت : دوشنبه 07 اردیبهشت 94 در ساعت 18:30

  16. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (دوشنبه 07 اردیبهشت 94), meinoush (پنجشنبه 24 اردیبهشت 94), parsa1400 (دوشنبه 07 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), شکوه (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوستان خواهشا خودتون رو جای من بذارید و راهنماییم کنین.
    توسط abani در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 فروردین 94, 08:12
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. دوستان همدردی خواهشا راهنماییم کنین - ali9999 هستم
    توسط ali9999 در انجمن تفاوت سنی در ازدواج
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 25 خرداد 93, 04:57
  4. نمی تونم تصمیم بگیریم لطفا دوستانی که ارشد خوندن راهنماییم کنن
    توسط deniz90 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 10 اسفند 92, 22:10
  5. +دوستان به کمکتان نیازدارم!راهنماییم کنیدلطفا!کمک!
    توسط صدرا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 39
    آخرين نوشته: جمعه 16 اسفند 87, 18:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.