سلام آقا مرتضی،
اول از همه از توضیح کامل شما در مورد اتفاقات افتاده متشکرم! باید بگم که دلم واقعا به درد امد که بعد از 11 سال سر لجبازی وخیلی عجولانه از همسرتون جدا شدید و از همه بیشتر دلم واسه پسر کوچولوتون سوخت که باسن 5 سالگی شاهد این اتفاقات بود واینکه الان بدون سایه پدر داره سر میکنه!
خیلی خیلی خوبه که به اشتباهات خودتون اقرار کردین و مشکل اساسی خودتونوپیدا کردید و دارید روش کار میکنید!
راستش پارسال تو همین موقعها بود که همسرم ( که انسان بسیار آرومی بود و مثل شما خیلی کم عصبانی میشد،از این رو به او روشد) من و دختر 4سالمو ترک کرد من با کمک دوستان بینظیرم تو همین تالار تونستم اول مثل شما دلیل این جدای رو پیدا کنم،مشکلات رفتاریمو مثل شما پیدا کردم و در صدد درمان رفتارهای اشتباهم رفتم و همسرم رو رها کردم و هر وقت میومد دنبال دخترمون با مهربونی ازش استقبال میکردم( با اینکه ایشون خیلی تو اون جدای عصبی و خشن بودن)!
بنظرم در خانومها نفوذ کردن کمی راحتره چون جنس لطیفی دارن و زندگی رو با دریچه قلبشون می بیند! حالا که شما مشکل اساسی و رفتارهای اشتباهتونو پیدا کردید خیلی راحتر میتونید خودتونو با کمک و راهنمایی دوستان گلم به نتیجه مطلوب برسونید!
لطفاً هر وقت که میرید دنبال پسرتون( به قول واحد عزیزم که همیشه به من میگفت) با چشماتون با طرز نگاهتون عشقتون رو تا اعماق وجود خانومتون بروز بدید... اصلا اصرار به برگشتشون نکنید فقط محبت خالص و بدون توقع...
در ضمن امیدتون و توکلتون فقط به خداوند متعال باشه که خودش صلاح کارو بهتر میدونه و همیشه در همه جا در کنارتونو! با خلوص نیت ازش بخواهید تا انشالله اجابت کنه
موفق باشید
آرزو دارم،
فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
و امضاء خداوند بزرگ پای
تمام آرزوهایت
ویرایش توسط سوده 82 : یکشنبه 06 اردیبهشت 94 در ساعت 16:41
علاقه مندی ها (Bookmarks)