به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array

    Heart زندگی رو در رسیدن به چه چیزی میبینین؟ + تشکر + سلام دوباره

    سلام بچه ها سلام به همه. سال نو و روز زن و مادر و ... رو به همه تبریک میگم.
    من اومدم. اصن راستش دلم طاقت نیاورد نیام. از دفعه پیش که فکر میکردین من تاپیک الکی میزنم و شیدا دعوام کرده بود و قهر کردم و گفتم اصم من میرم , روزی نبود که همدردی رو چک نکنم و پست ها و نظرات شما رو نخونم. بعد دیدم که ای بابا من قهر کردم و هیچ کی ازم یه دلجویی هم نکرد. اینه که گفتم اشکال نداره خودم خیلی شیک برمیگردم



    اولش عذر خواهی کنم از هنجارشکنی هام. میدونم یعنی فکر میکنم که تاپیک به این شکل زدن خلاف قوانین هست. اما من رفتم قسمت تجربه های فردی. اون جا ارسال موضوع جدید نداشت! این جا زدم. بعد این تاپیکم برای یه تجربه ی فردی ام هست و یک تشکر. لطفا جناب مدیر همدردی , تا وقتی همه نخوندنش و به جاهای خوب نرسیده پاکش نکین بعدش پاکش کنین. بازم ممنون و عذرخواهی.


    اهااا. اینم بگمااا. به جان خودم به جان مادرم این تاپیک " ازدواج تحمیلی و با فریب و بد رفتاری و عدم توافق بر طلاق.خواهش میکنم..." که همین الان خوندمش هم کار من نیستااااا (خیلی تابلوه الکیه). گفته باشم. من الکی نمیزنم. اصن اینو دیدم گفتم تا تو دلشون نگفتن منم برم بگم من نیستم. من همون شیوام (نمیگم بی خواستگار چون نباید ادم خوش به خودش نکات منفی رو تلقین کنه ). هیچ تاپیکی هم به غیر از با اسم shivaram نزده و نمیزنم.


    گفتم قبل از شروع یونی براتون یه چیز خوب بگم (اینجا برای عید پاک چند روزی تعطیل بود و از فردا باز یونی ) :


    من از اوایل اسفند با یه اقا پسری شروع به چت کردن کرده بودم تو فیس بوک. البته حرف های بد نه هاااا. حرف معمولی. خودم میدونستم کارم درست نیست و اگه کسی بهم بگه این کار رو میکنمه نصیحتش میکنم که نه اشتباهه. اما شاید چون تنها بودم و بعدش هم هی میبینم همه عاشق و معشوقند گفتم خودم برا خودم استین بزنم بالا و به نظرم پسر خوب و مودبی میومد. گفتم کم کم میشناسمش و بعد دیگه قسمت چی بشه. در حالی که میدمنستم این اشنایی ها اصن معتبر هم نیست اما شخصیتش و قیافه اش و طرز حرف زدنش برام جذابیت داشت. هر شب باهاش حرف میزدم و امیدوارتر میشدم و در کنارش همدردی رو هم هر روز میدیدم.


    اول میخوام از همدردی خیلی خیلی تشکر کنم چون از وقتی اومدم توش خیلی ذهنم نسبت به مسائل بازتر شده. اینقدر تاثیرش زیاد بوده. میدونین حس میکنم که نظر من رو راجع به ازدواج که تو ذهنم یه چیز رویایی و یه دریچه ی نجات بود به یه چیز کاملا نیازمند عقل و حساس و ریسک بالا تبدیل کرده. الان همش به خودم میگم ادم قبل ازدواج باید چشم هاش رو مثل وزغ باز کنه که اگه خدا نکرده گیر بیفتی دیگه گیر افتادی. این از تشکر اولم.


    تشکر دومم هم از کیت کت عزیز هست. خودش نمیدونه چه لطفی برام کرده. من تو پست یکی از بچه ها که کیت کت بهش پیشنهاد داده بود تجربه ی اشناییش با اون فوتبالیست رو بخونه و ازش استفاده کنه یه بار دیگه تاپیک های مربوط به وابستگی اش رو خوندم (قبلنا خونده بودم اما از ذهنم رفته بود.) بعد یه دفعه فکر کردم که وای. چی کار دارم میکنم؟ هر شب 2 3 ساعت حرف زدن و حس خوب داشتن به یه فرد نامعلوم. بعدش هم حتما وابستگی شدید و اگه هم یه خواستگار این وسط پیدا شه باید بشینم غصه بخورم که چه طوری ازش دل بکنم و ... 2 3 شب اول که دیگه نرفتم سراغ چت خیلی تو فکر بودم. سعی میکردم که خودم رو توجیه کنم که دوستمه فقط و شاید قسمت بوده این طور اشنا شیم و اصن شاید اون هم ازدواج بخواد و پسر خوبیه و ... اما هر بار که تجربه ی کیت کت و ادم های دیگه که تجربه ی مشابه داشتن رو یادم میومد انگار عقلم بیدار میشد. این شد که دیگه نرفتم و به نظر خودم از یه ضرر بزرگ جلوگیری کردم. درست فکر میکنم ایا؟


    و اما تجربه ی فردیم: درصد زیادی از تاپیک های همدردی مربوط به تنها بودن و این جور مسائل هست. من خودم خیلی تو فازش بودم و الان هم دارم حس تنهاییم رو. اما چند روزه دارم فکر میکنم که چرا باید این وقت و انرژی صرف این مساله بشه؟ مثلا خودم من چه طور میشه کلا بیخیال به این موضوع باشم؟ چه طوری میشه هیچ کی اینجا نیاد و از بی یار بودن شکایت کنه؟ (هر کسی یه طور شکایت میکنه. مثلا من میگفتم دلم ازدواج میخواد یا مصباح حس میکنم یه مسئله راجع به همین ازدواج و خواستگاری و اینا داره اذیتش میکنه و وقت و ذهنش رو میگیره). اول گفتم درس. درس بخون و بخون. چون رشته و دانشگات رو خیلی هم دوست داری همه ذهنت و وقتت میره براش. بعد دیدم درس زیادی حالت تهوع میاره . فکر کردم و فکر کردم و فهمیدم که ادم باید به یه چیز خیلی شیرین امیدوار باشه. یعنی مثلا بگی وای 1 سال دیگه یا 6 ماه دیگه مونده به فلان چیز برسم. یه چیزی که باعث شه با دست یابی بهش از خودت راضی بشی. یه چیزی که بشه هدفت. من خودم تو بررسی کردن هام به بنیاد کودک
    ( www.childf.org) برخوردم. حس کردم وای اگه درسم تموم شه برگردم. یه کار خوب پیدا کنم و برای یکی از بچه های این سازمان سنگ تموم بزارم چه قدر زندگی برام شیرین میشه. نه؟ انگار این شد یه امید برای زندگیم. یه چیزی که قبل مرگ بخوام بهش برسم.
    شما چه طور؟ هدف زندگی شما چیه؟ حس میکنم اگه این جا بیاین و بگین. باز هم من و بقیه با هدف های دیگه اشنا میشیم و دیدمون نسبت به زندگی بازتر میشه. مثلا خود من دیگه زندگی رو توی غصه خوردن و پیدا کردن کسی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن نخواهم دید.
    هدف از زندگیتون چیه؟ چه چیزی که باعث میشه بخواین زندگی کنین و تا بهش نرسیدین حس کنین مرگ براتون زوده؟
    ببخشید طولانی شد.
    ویرایش توسط shivaram : یکشنبه 30 فروردین 94 در ساعت 03:13

  2. کاربر روبرو از پست مفید shivaram تشکرکرده است .

    meysamm (دوشنبه 31 فروردین 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ااااااااااااااا
    چرا همش منو نادیده میگیرین؟!؟ مشکلی هست؟ چون تازه واردم این طوری میکنین؟ خب بگین حلش کنم.
    خب یه ذره از تجربه هاتون بگین یا منم تو جمع دوستیتون راه بدین چی میشه مگه؟
    چه قدر زندگی بد شده. حس میکنم همه چیز رو هواست. فقط میخوام بگذره زود تموم شه. هر جا بدتر از جاهای دیگه است. اینم از همدردی.
    نمی دونم چرا هیج جا ادم حساب نمیشم.

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام شیواجان. حالت خوبه؟
    می دونی یه ذره شما بعضی چیزها را اشتباهیی به هم ربط می دی.

    مثلا من هیچ وقت ظنم نرفته بود که تو تاپیک الکی بزنی! وقتی تو تاپیک مینوش گفتی که من برای این دلیل تو تاپیکت شرکت نکردم من یه دفعه جا خوردم!
    آخه من اصلا تاپیکت را ندیده بودم... من یه چندوقتیه خیلی مودی میام تالار... یعنی نمیام همه تاپیکها را بخونم... یه دفعه مثلا یه تاپیکی برام جلب توجه بکنه می رم توش...
    بعد اینکه خودت جلو جلو به خودت از طرف بچه ها برچسب می زنی خوب نیست... این یه حس دافعه ایجاد می کنه که مثلا بچه ها فکر کنند تو زود قضاوت می کنی... حالا یه موقع یه حرفی نزنند که تو اشتباهی درموردشون فکر کنی...
    همین طور نگاهت را عوض کن. هر نگاهی به خودت داشته باشی بقیه هم همون نگاه را بهت خواهند داشت...
    *****
    بعد انتظاراتت را هم تعدیل کن. ببین مثلا اینجا یه سری کاربر هست که چند سال تو این تالار هستند وقتی هم می رن کسی فکر نمی کنه قهر کردند...
    من خودم چند ماه یه دفعه نیامدم... از این موارد هم زیاد داشتم که یه مدت اصلا به همدردی نیام... بعد دوباره آمدم و خیلی ها که اصلا منو حتما نمی شناختند چون اسمشون برام جدید بود. مثلا اسم شما.
    خیلی ها هم بعد از برگشتنم چیزخاصی بهم نگفتند.دلیلی هم نداشت که ناراحت بشم. همچین شخص مهمی هم نیستم که! یه کاربر ساده ام. (البته خیلی ها هم لطف داشتند که خوبی از خودشون بوده)

    حالا مثلا من یه نکته ای که تو پستت می بینم اینه با توجه به مدت عضویتت انتظار بیشتر از حد متعادل از بقیه کاربران داشتی...
    ببین دوست خوبم وقتی توقعت را بالا ببری این تو تجربیاتت با اطرافیان حس خوبی بهشون دست نمیده و اتوماتیک ازت دور می شن. چون می دونند که ازشون توقع بیشتر از حد معقول داری...
    اگر بتونی اصلا انتظار نداشته باشی و بی منت کاری را انجام بدی این یه احساس جاذبه زیاد در تو ایجاد خواهد کرد و بسیاری از افراد بهت جذب می شن.
    خودت را نگاه کن بیشتر جذب چه کسی می شی؟ فردی که ازت انتظار داره یا فردی که انتظاراتش ازت زیاد نیست و در حد خودش هست؟
    اما شما اگر همون انتظاراتت را هم تعدیل کنی و متانسب باشه خوبه.

    این نکات تو زندگیت هم هست. یعنی الان همین بازخورد تو تالار را تو زندگیت هم می تونی با همین رعایت نکردن این نکات داشته باشی...
    سعی کن زندگی را سخت نگیری... راحت بگیر...
    *******
    بعد یه نکته ای من تو تالار خب بعد خواستگاری و ازدواجم بیشتر مطرح شده و این می تونه این شبهه را به وجود بیاره من 24 ساعته دغدغه خواستگار دارم. در صورتی که خب این تالار کلا برای مسائل ازدواج و خواستگاریست و اینکه این بعدم تو اینجا پررنگ بشه طبیعیه... ولی خب انسان ابعاد دیگر هم داره... منم دارم دیگه... یعنی خواستم بگم تمام فکر و ذکر من خواستگاری و ازدواج نیست اینم یه بخشی از اهدافمه... که از اینجا کمک می گیرم مشکلاتم راجع بهش را حل کنم. یا به بقیه از تجربیاتم کمک کنم.

    در مورد تجربه ای که از کیت کت عزیز یاد گرفتی برات خیلی خوشحالم. تصمیم درستی گرفتی... سعی کن دوستان هم جنس برای خودت پیدا کنی و با آنها تعامل داشته باشی...

    در مورد هدف هم خیلی سوال قشنگی پرسیدی...خب آدم می تونه چند تا هدف داشته باشه. من یکی از اهدافم اینه که مادرم خوشحال و راضی بشه. همیشه وقتی به این هدفم می رسم و لبخند رضایت بخش مادرم را می بینم خوشحالیم تمام وجودم را می گیره. حالا شاید اون کار به خودی خود منو مقدار کمی خوشحال کنه ولی وقتی باعث خوشحالی مادرم بشه خیلی خیلی زیاد شاد می شم.

    موفق باشی دوست گلم
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : دوشنبه 31 فروردین 94 در ساعت 12:14

  5. 3 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    meysamm (دوشنبه 31 فروردین 94), shivaram (دوشنبه 31 فروردین 94), آرام عشق (دوشنبه 31 فروردین 94)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    121
    Array
    تقریبا همه تاپیکای شمارو دیدم،

    یه صفت ویژه که در شما وجود داره( حداقل در این فروم)، اینه که هر چه که به ذهنت میرسه،
    یا هر چه که در مورد دیگران فکر میکنی(خوب یا بد) رو مستقیما باهاشون مطرح میکنی.

    شاید چون فکر میکنی با ساده کردن موضوع و بیان کردن هرچه که در ذهنت میگذره، به خودت آرامش بیشتری میدی.
    ممکنه واقعا اینجوری باشه اما این کار دیگران رو آزار میده،
    و جذابیت شما رو از بین میبره.

    ناخوداگاه این حس رو به دیگران منتقل میکنی که ظرفیت روحی و ذهنی من اونقدر نیست که بتونم همه تصورات و تخیلات و ذهنیاتم رو در مورد خودم و دیگران، نگه دارم،
    و در زمان مناسب و با بیان مناسب با دیگران مطرح کنم.

    دیدن بدن عریان همیشه جذاب نیست، دیدن ذهن عریان هم به همین ترتیب.


    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  7. کاربر روبرو از پست مفید meysamm تشکرکرده است .

    shivaram (پنجشنبه 03 اردیبهشت 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array
    مصباح ممنون از گوشزدت دوستم بله درسته. حق با شماست.
    آقا میثم من دقیقا این خصوصیتی که میگین رو دارم. خودم از قبل متوجه شدم بده اما هر دفعه هم که با خودم قرار میزارم این دفعه حواسم باشه هر چی تو دلمه به زبون نیارم باز موقعش که میشه فراموش میکنم. انگار رفته تو رفتارم. البته بهتر شدم و میخوام بهتر تر هم بشم. ممنون

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اردیبهشت 94 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-1-21
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    124
    سطح
    2
    Points: 124, Level: 2
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اصلا نیازی هست برای خودمون هدفی تعیین کنیم تا با رسیدن به اون هدف شادتر باشیم؟
    یا میتونیم با استفاده از "اکنون" و داشته های "اکنون" شاد باشیم؟ من اینگونه شاد زیستن رو ترجیح میدهم و تا به امروز هم بسیار موفق بودم. حالا بسته به چهارچوب فکری و اخلاقی خودتون میتونید از عوامل شادی بخش هم استفاده کنید (موسیقی، هنر، ادبیات، ورزش، رقص، طبیعت، رانه های هورمونی و...)
    اگر همه چیزهایی که دوستشون داریم رو تجربه کنیم، شادی ما مرگ رو هم در آغوش خواهد گرفت. (یعنی چیزهایی که دوست داری در این دنیا تجربه کنی رو قبل از مرگ تجربه کرده باشی)
    برای شخص خودم شادی و آرامش زمانی شروع شد که از "خودم" به بیشترین سطح رضایتمندی رسیدم (با داشته های اکنونم).

    یادمم نمیره منتظر کسی نیستم تا برام شادی ایجاد کنه (چه دیگران چه خدا و ...)
    من روی پای خودم می ایستم و زندگی میکنم و به کسی یا چیزی تکیه نمیکنم و از فرصتی که دارم سعی میکنم به روشی که دوست دارم بهره مند بشم.
    حدس میزنم شما مطالعات غیردرسیت کمه. کمی ادبیات و فلسفه بهت کمک میکنه.
    ویرایش توسط alireza-mm : پنجشنبه 03 اردیبهشت 94 در ساعت 11:39

  10. کاربر روبرو از پست مفید alireza-mm تشکرکرده است .

    shivaram (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28
  2. نبود انگیزه و برنامه ریزی و پشتکار برای رسیدن به هدف
    توسط man_for_god در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 فروردین 94, 12:59
  3. عاشق چه چیزی در شغل‌تان هستید؟ از چه چیزی در ‌‌شغل‌تان متنفرید؟
    توسط ehsan_hamdardi در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 مهر 92, 09:39
  4. جمعه پائیزی
    توسط پندار در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 00:07

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.