به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 58
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    جالبه حس نوشیدنی که مستقیم بره تو مغزم رو من هم هر از گاهی دارم
    فکر کردم شاید سیگار بتونه اینکار رو بکنه یکمی میتونست اما مسکن موقت دردی رو دوا نمیکنه

    زندگی ما آدمها در طول یک روند که اسمش رو زمان گذاشتن معنی پیدا میکنه
    اما همین زمان گاهی میتونه مرهم باشه گاهی خود درد

    یادمه بهم میگفتن خرس ، چون شبها زود میخوابیدم
    حتی در دوران دانشگاه نهایتا ده خواب بودم
    اما تازگی ها مسلک شب بیدار ها شدم

    یکم به طبیعت مراجعه کن طبیعت انرژی و سیگنال منفی رو از وجود آأمهای خسته جذب میکنه
    من بازیچه دست خدام راهی برای پیشرفت انسانها این کره خاکی

    من تونستم رها کنم
    و وقتی رها کردم خودش اومد سمت من
    خود آرامش

    وقتی که فهمیدم من مسئول اصلاح و تربیت دیگران نیستم
    وقتی که درک کردم به دیگران چه مربوط که من چطوری زندگی میکنم
    وقتی که مهمتر از همه اینها از یه چیز مهم دست کشیدم و رهاش کردم : توقع

    وقتی از کسی توقع نداشته باشی حتی در قبال کاری که براش کردی
    وقتی از آدمهای هر روز مسیر زندگیت توقع نداشته باشی
    اون وقت آرامش میاد سراغت

    شما نمیتونی مثل برادرهات باشی
    شما یک جنس دیگری
    جنسی با لطافت بیشتر و قدرت کینه ورزی بیشتر
    جنسی با حافظه بلند مدت بیشتر

    خستگی بخاطر توقع هست توقع سم زندگی و آرامش.
    آدمها رو رها کن توقع از آدمها رو رها کن تا خودت آسیب نبینی .

    یک نفر که چند تا کتاب مینویسه کم کم یک بینش خاص خودش پیدا میکنه و این میشه اصل براش.
    خیلی از بزرگان نویسنده و روشنفکرها یک اصل دارند که لب مطلب تمام کتابهاشون میشه

    اصل زندگی رو پیدا کنیم و باقی فسانه است دور از زمانه است دور از همه های و هوی های عاشقانه است
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  2. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 24 فروردین 94)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 آذر 94 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1393-7-05
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,430
    سطح
    21
    Points: 1,430, Level: 21
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 64 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    محمد جان من جایی دیدم نوشته بود این دو کتاب یکی هستند و مترجم هاشون فرق می کنه.

    سلام میشل جان. من این کتاب ها رو خوانده ام.
    یک کتاب نیستند بلکه متفاوتند.

    کارن هورنای این کتابها رو داره:
    - عصبیت و رشد آدمی
    - تضادهای درونی ما
    - عصبانیهای عصر ما (نام ترجمه دکتر محمدجعفر مصفا از این کتاب این است: شخصیت عصبی زمانه ما)
    - خودکاوی
    - راههای نو در روانکاوی

    (ترجمه های جعفر مصفا خیلی عالی هستن)

    من به تو دوست عزیز توصیه می کنم حتما کتاب "عصبیت و رشد آدمی" رو هم بخونید. در اول این کتاب گفته شده: ( اگر کارن هورنای زنده بود به او پیشنهاد می کردم در بالای کتاب با حروف درشت بنویسد: "ظلم بر خویش کند هر که نخواند ما را" ) که واقعا درست گفته.

    در کتاب عصبانیهای عصر ما ساختمان عصبیت رو توصیف میکنه. اضطراب و عناد و احتیاج عصبی به محبت و احساس گناه عصبی و... را توضیح میدهد.
    در کتاب عصبیت و رشد آدمی مسائل رو از ریشه توضیح میده ، اینکه اصلا چرا شخصیت عصبی شده و همه چیز رو طبقه بندی میکنه و ساخت یافته و مرتب توضیح میده.

  4. 4 کاربر از پست مفید پری وش تشکرکرده اند .

    Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 24 فروردین 94)

  5. #33
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    شکوه چقدر مفاهیم و مطالب تازه تو این برنامه هست.....
    از طرف من صدتا خودتو ببوس.





    چهارتاشو گوش دادم. فکر نکن و احساس نکن. خیلی خوب بود، هرچند هنوز مونده تا برام جا بیفته.

    مرسی آقای روزنه اولین باری که پستتون رو خوندم، فکر کردم مسئله ی من توقع نیست. اما بعدش که فکر کردم، دیدم هست...

    پریوش جان، مرسی از راهنماییت.

    ===============================

    بچه ها چند تا سوال:

    (1) روش درست ابراز خشم چیه؟ وقتی چیزی من رو خشمگین می کنه، اگه نخوام داد بزنم یا طرفم رو سرزنش کنم و اینجور کارها (که عصبانیت و پرخاشگری هستند)، دچار گفتگوی ذهنی هم نشم، پس چیکار کنم؟ واقعا این خیلی برام سواله...

    (2) وقتی کنار گذاشته می شیم، در حالیکه نمی خوایم، اینجا احساس درست "خشم" ه؟

    من فکر می کردم در چنین موقعیتی احساس درست "غم" ه. خودم که غمگین می شم. اما دکتر بابایی زاد این مثال رو می زنه: وقتی پدری می خواد با پسرش صحبت کنه، اما پسره حرف خودش رو می زنه و خونه رو ترک می کنه، اینجا پدر دچار خشم می شه، و اگه خشمش رو انکار کنه، دچار غم و افسردگی می شه.

    پس وقتی ما یه ارتباط رو می خوایم، اما طرف یا طرف های مقابل ما رو کنار می گذارن، اونوقت احساس درست اینه که خشمگین بشیم؟ و اگه غمگین بشیم یعنی خشم رو انکار کردیم؟

    اما به نظرم می رسه اگه اراده ی مقابل رو بپذیریم، خشمگین نمی شیم. فوقش بخاطر از دست دادن چیزیکه دوست داشتیم، غمگین می شیم. و اگه در مورد مطلوبیت رسیدن به اون خواسته، برای خودمون بزرگنمایی نکرده باشیم، حتی زیاد هم غمگین نمی شیم.

    (3) وقتی شرمزده می شیم، باید چیکار کنیم؟ اگه نخوایم شرم رو به چیز دیگه ای تبدیل کنیم (مثلا به خندیدن یا توجیه کردن و اینجور چیزها)، پس چیکار کنیم؟

    - - - Updated - - -

    دوستان پیشنهاد می کنم، برنامه ای که شکوه لینکش رو گذاشته، گوش بدید.

    آقای روزنه، بلوفرند و بقیه دوستان، خوشحال می شم با هم پیش بریم.

    هم برای خودتون خوبه، هم می تونید سوالای من رو جواب بدید.

    سوالی چیزی هم براتون پیش اومد، همینجا بپرسید، خودم جواب میدم.....

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), شکوه (یکشنبه 30 فروردین 94)

  7. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اسفند 95 [ 04:23]
    تاریخ عضویت
    1393-9-26
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    2,311
    سطح
    29
    Points: 2,311, Level: 29
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 86 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام میشل عزیزم
    امیدوارم حالت خوب باشه.
    عزیزم من از اولین پست مجددا تاپیک رو مطالعه کردم و به نظرم دوستانم به نکاتی اشاره کردن که خیلی خوب و مفیده و اگه بتونی به صورت یک لیست جمعشون کنی شاید بهتر درکشون کنی. الان اینا رو نوشتم به خاطر اینکه گفتم تاپیک جلو بره تا مطالبی که میخوام بگم واضح به نظر برسه.
    1. آقای پیمان. به خطاهای شناختی اشاره کردن و شما پرسیدید که کدوم خطای شناختی در پست شما دیده میشه.
    من از دید خودم کمالگرایی رو در تو میبینم. کمالگرایی در جهت میل به خوب بودن. خوب بودنی که دوست داری همه این رو بدونن و مطمئن باشن که همینطوره. به همین خاطر جاهایی که تو کسی رو ناراحت میکنی یا تصور میکنی که ناراحت شده، به دلیل خدشه دار شدن خوب بودنت، تو ناراحت میشی. ریشه میل به خوب بودن مهرطلبی انسان نیست. در واقع برای تامین و ارضای میل برتری طلب بودن، از پوشش خوب بودن استفاده میشه تا کسی نفهمه که تو میخوای برتر باشی. چرا نمیخوای کسی بفهمه که تو برتر هستی؟ چون این بخش با مهرطلب بودن تو در تضاده. در واقع همه ما از هر سه شخصیت برتری طلب و مهر طلب و انزوا طلب برخورداریم. هر شخصیت در زمینه خاص خودش بروز میکنه. در افرادی یکی از این 3 شخصیت قوت میگیره و 2تای دیگه کمتر نمایان میشن. در افرادی یکی از این 3 شخصیت برای پنهان کردن شخصیت اصلی استفاده میشه. مثلا مهرطلب بودن برای پنهان کردن برتری طلب بودن استفاده میشه. یعنی فرد برای اینکه برتری خودش رو جوری اثبات کنه که خودرأی و خودمحور به نظر نرسه و برتر بودنش توسط اطرافیانش تایید بشه، از راه اثبات خوب بودنش وارد میشه.
    اینا میشه زمینه برای تایید طلبی دیگران. ناخواسته به دیگران اهمیت میدی. در حالی که اگه سرنخ اهمیت دادن به دیگران رو بگیری به خودت و امیالت میرسی. خیلی به دیگران اهمیت میدی. تا جایی که از یک درد دل ساده هم محرومی. نگران نام کاربریت هستی. یک چیزی در وجودت تورو نگران میکنه. ترس از فاش شدن و فهمیدن و خراب شدن تصویر ایده آلی که از خودت ساختی و یه جورایی شکسته شدنت مقابل خودت(شاید).

    2. شکوه در مورد دوران کودکی اشاره خوبی کرد. اگه به جدیت بررسی کنی مطمئن باش که ریشه مشکلات به گذشته برمیگرده. شاید همش مربوط به کودکی نباشه. جایی که "تو" در حال شکل گرفتن بودی و خودت نقش چندانی در این کار نداشتی. و الان که بزرگ شدی دنبال چرایی این رفتارها میگردی.
    ناراحتی تو از ناراحت شدن دیگران دقیقا اون چیزیه که تو ازش میترسی. تو وقتی فردی رو ناراحت کنی، این کار باعث میشه که با میشل روبرو بشی.
    مثلا: میشل تو دیگه چرا؟ میشل چرا ناراحتش کردی؟ میشل میشل... میشل این رفتار از تو بعیده!... و خیلی چیزایی دیگه که تو از خودت انتظار نداری. به همین خاطر برای اینکه با خودت روبرو نشی(باید ببینی چرا از روبرو شدن با خودت میترسی) اومدی راه رو از قبل بستی. یعنی اجازه نمیدی کسی ناراحت بشی تا میشل با خودش روبرو نشه.
    بعضی از رفتارهای انسان خود مشکل نیستن بلکه نشونه های وجود مشکلی هستن که پنهان مونده یا جدی گرفته نشده.

    - - - Updated - - -

    میشل جان، نبض تاپیک دقیقا پست 18 هستش که نوشتی
    یعنی جایی که تو با خودت مواجه شدی و تازه تونستی به دیگران هم بگی. موارد مشابه زیاد داریم.
    عزیزم، مثال ما دقیقا مثال زمینی هست که شخم زده شده، بذر سیب کاشته شده و درختاش میوه سیب میدن و ما الان دیگه از سیب داشتن (فردی که بودیم و میشه گفت اون بودن رو ما نمیخواستیم. پرخاش و عصبانیت و ... ) خسته شدیم و میخوایم هلو داشته باشیم. به همین خاطر باید درخت هلو بکاریم. پس باید زمین رو شخم بزنی و بذر جدید بکاری و مراقبت کنی تا میوه جدید (خود مطلوب و مورد نظرت) رو داشته باشی


    - - - Updated - - -

    برای همین اولین کار اینه که بدون ناراحتی با خود فعلیت روبرو بشی. مثلا بگی: خوب میشل همچین آدمی هستی. عصبی یا ... یا ..... نقاط مثبت و منفی خود واقعیت رو بشناسی.
    وقتی خود فعلیت رو دقیق بررسی کردی و از خود ایده آلت تفکیک کردی، کارت راحتتر میشه. چون حضور اون خود ایده آل اجازه نمیده که خود فعلیت رو بشناسی(شخصیتی که در واقع هستی ولی یه جورایی ازش فرار میکنی و سعی میکنی نباشی و ایده آل دلخواهت رو پرورش میدی) و فکر میکنی خود فعلیت همینه که هستی. در نتیجه این تضاد تورو آزار میده.

    میشل اگه دقت کنی، خیلیا توی پستهاشون ازت تشکر کردن بخاطر این تاپیک. و ازت خواستن ادامه بدی و به نتیجه برسونی. چون خیلی از ما درگیر این مسئله هستیم. فقط شدتش متفاوته.
    دلگرم باش به اینکه تنها نیستی عزیزم.

    - - - Updated - - -

    میشل، من ذهنی همون من ایده آل هستش.
    من ایده آل تصویری هست از خودت که دوست داری همون فرد باشی. ولی من واقعی تصویر فردی هست که واقعا هستی ولی سعی در انکارش داری.
    اینجور میشه که من ایده آل تو دیواری میشه بین خود تو و چیزی که میخوای باشی. (شایدهمون نمیدونم چی که مینوش گفت)

    - - - Updated - - -

    میشل این تمرینهای تفکیک و تحلیل خیلی خوبه.
    من وقتی کتاب هورنای رو خوندم این کارو انجام دادم. همین باعث کشف تعارض هام شد. من با یک وایت بورد و یک سالنامه این کارو انجام دادم. چون خودم دقیقا نمیدونستم که چطور باید برای دیگران بگم و بتونم مطرح کنم.
    از لابلای همون کاوشهام قصه برتری طلبیمو فهمیدم.
    اول گفتم چرا نیاز به جلب نظر و توه دیگران دارم. فهمیدم برای اینه که نشون بدم خوبم. بعد از خودم پرسیدم چه نیازی داری نشون بدی خوبی، جوابش این بود که میل به برتری طلب بودنمه که از راه مهرطلب بودنم تامینش میکنم. و این از کمالگراییمه.
    اینقدر خودمو دنبال کردم تا یه چیزایی دست گیرم شد. (همیشه میگم خوب شد در این تعقیب و گریز جو گیر نشدم اینقدر دنبال خودم بدوم تا به اتفاق خود فعلی و خود ایده آل از کره زمین بیوفتیم پایین )
    این رو واسه مزاح گفتم که خسته کننده نباشه.
    میشل همش اتفاقای بد رو تفکیک نکن. گاهی اتفاق خوب وقتی تفکیک بشن، نتایج شگفت انگیزی رو بهت میدن که باورت نمیشه.
    مثلا اینکه فلان روز چرا فلان کار خوب رو برای فلان دوستت انجام دادی. و با اینکه اون خیلی ازت تشکر کرده، ته ته ته دلت یه حس ناخوشایندی هست؟ شاید برسی به اینکه لازم بشه درخت روابطت رو سروسامونی بدی. این دوستایی که میگی باهات صمیمی هستن و تو باهاشون صمیمی هستی، نشونه نیاز به همین بررسی روابط و پرسیدن چرایی و دلیل شکل گرفتن یک سری روابط هستش. چرا پیرامون خودت رو شلوغ کردی ولی همچنان با کسی صمیمی نیستی؟
    منظورم اینه که باید از خودت سوالاتی بپرسی که لازم باشه مطرحشون کنی ولی متوجه لزومش نیستی.
    اوهههه
    چقدر چیز میز دارم واسه گفتن


    - - - Updated - - -

    میشل جان. با نظر پری وش کاملا موافقم. برای مطالعه کتابهای هورنای.
    شخصا بهت توصیه میکنم کتابهای کارن رو بخونی اونم با ترجمه جعفر مصفا.
    وقتی بخونی دلیل اشتیاق من و پری وش رو میفهمی. و البته دلیل اینکه خواجه نوری گفته:( اگر کارن هورنای زنده بود به او پیشنهاد می کردم در بالای کتاب با حروف درشت بنویسد: "ظلم بر خویش کند هر که نخواند ما را" )

    - - - Updated - - -

    میشل جان به خاطر هم پا نبودن در این تاپیک معذرت میخوام. سعی میکنم اومدنمو بیشتر کنم و جواب بهتری به سوالاتت بدم.
    من تازه رسیدم به پست 33
    عزیزم، حتما به سوالاتت فکر میکنم و جواب مناسب رو برات میزارم. راستش خودم چندتا علامت سوال بزرگ واسم پیش اومده که حتی نتونستم جمعشون کنم و تاپیک بزارم.
    میشل یک سری به وبلاگ دست نوشته های یک جادوگر بزن. پستهای "نگاه برفک زده " رو بخون.
    احتمال کمکت کنه.
    خوشحال میشم که بتونم کمکی باشم برات دوست خوبم.

  8. 2 کاربر از پست مفید Blue friend تشکرکرده اند .

    یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (جمعه 28 فروردین 94)

  9. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اسفند 95 [ 04:23]
    تاریخ عضویت
    1393-9-26
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    2,311
    سطح
    29
    Points: 2,311, Level: 29
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 86 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام میشل عزیز
    حالت خوبه؟

    - - - Updated - - -


    (1) روش درست ابراز خشم چیه؟ وقتی چیزی من رو خشمگین می کنه، اگه نخوام داد بزنم یا طرفم رو سرزنش کنم و اینجور کارها (که عصبانیت و پرخاشگری هستند)، دچار گفتگوی ذهنی هم نشم، پس چیکار کنم؟ واقعا این خیلی برام سواله...

    (2) وقتی کنار گذاشته می شیم، در حالیکه نمی خوایم، اینجا احساس درست "خشم" ه؟

    من فکر می کردم در چنین موقعیتی احساس درست "غم" ه. خودم که غمگین می شم. اما دکتر بابایی زاد این مثال رو می زنه: وقتی پدری می خواد با پسرش صحبت کنه، اما پسره حرف خودش رو می زنه و خونه رو ترک می کنه، اینجا پدر دچار خشم می شه، و اگه خشمش رو انکار کنه، دچار غم و افسردگی می شه.

    پس وقتی ما یه ارتباط رو می خوایم، اما طرف یا طرف های مقابل ما رو کنار می گذارن، اونوقت احساس درست اینه که خشمگین بشیم؟ و اگه غمگین بشیم یعنی خشم رو انکار کردیم؟

    اما به نظرم می رسه اگه اراده ی مقابل رو بپذیریم، خشمگین نمی شیم. فوقش بخاطر از دست دادن چیزیکه دوست داشتیم، غمگین می شیم. و اگه در مورد مطلوبیت رسیدن به اون خواسته، برای خودمون بزرگنمایی نکرده باشیم، حتی زیاد هم غمگین نمی شیم.

    (3) وقتی شرمزده می شیم، باید چیکار کنیم؟ اگه نخوایم شرم رو به چیز دیگه ای تبدیل کنیم (مثلا به خندیدن یا توجیه کردن و اینجور چیزها)، پس چیکار کنیم؟



    میشل جان
    یک راه واسه جواب دادن به این سوالات همون راه تحلیل و تفکیک هست. شما در این تحلیلها خاطراتی رو از ذهنتون واکشی میکنی که میتونه مربوط به همین امروز باشه، یا مربوط به چند سال پیش. میتونه مرجع خوبی داشته باشه، یا اینکه نه، ناراحتتون کنه.
    به هر حال هر کاری میکنید، ریشه این فعالیت دو چیزه: اول اینکه به خودت علاقه مند هستی و به دنبال اون تلاشت رو بدون کم و کاست انجام میدی، و دوم اینه که شما با خودت رو راستی. در خلوت خودت میتونی با خودت کلنجار بری. میفهمی که یک جایی شاید مقصر خودت بودی یک جاهایی اصلا جای ناراحت شدن نبوده و ....
    بهت توصیه کرده بودم که دست نوشته های یک جادوگر رو مطالعه کنی. اگر بهتون در این مسیر کمکی نکنه، مطمئنا ضرر هم نمیرسونه. برای من واقعا آگاهی دهنده و موثر بود.
    این آدرس هست
    http://thewitch150.blogfa.com/ . بخش نگاه بی برفک رو بخونید.
    اگر به تاریخ پستهای گذاشته شده دقت کنی، میفهمی که برای انجام تمرینات و خودکاوی نیازی به ضرب العجل نیست. چون من، شما، و دوستان دیگه ما، یک شبه به اینجا نرسیدیم که برای بهبود عجله کنیم.
    من خودم رو که میبینم، یادم میاد دوران دبیرستانم یک دفتر داشتم که توش مینوشتم. تلاش کوری بود. الان که اون زمان رو به خاطر میارم واقعا خندم میگیره. ولی به خودم افتخار میکنم. به این خاطر که فهمیدم اگه تلاشم کور بوده، خودم کور نبودم. الان هم حدود 30 سالمه. اونقدر تلاش کردم که واقعا احساس خوبی دارم. هرچند که خیلی مونده تا اون بلوفرندی که میخوام بشم... و تو این مسیر واقعا جز خودم و خدا دوست دیگه ای نداشتم. متاسفانه زندگیم خیلی ضربه های جبران ناپذیری دیده. ولی همیشه جای عصه خوردن به خودم میگم خانوم بلو ناراحت نباش، فکر کن اگه تا آخرش همون مسیرو میرفتی و فرصت اصلاح شدن نداشتی....
    دوست خوبم اینا رو میگم که بدونی جای نگرانی نیست. کسی که واقعا بخواد، میرسه به چیزی که میخواد. خدا رو شکر که اینجا هست و دوستان خوب من بهت کمک میکنن.

    و اما از حاشیه بیام بیروووووووووووون (از دست این ذهن من آخرش از دست میرم.)
    سوالاتتون:
    میشل، دفعه اولی که صحنه های خشمگین شدنت رو بررسی میکنی، به یک دلیل میرسی و ثبتش میکنی. این خاطره میتونه خاطره عصبانی شدن از دست مادرت باشه در سالهای دور دور دور، یا خاطره عصبانی شدن از دست همکارت در امروز.
    میشل وقتی شروع کنی به نوشتن، ذهن همه چیز رو به توالی که باید بیرون داده بشه، در اختیار تو قرار میده. خاطراتی رو که ذهنت بر اساس اولویت بندی خودش ثبت کرده (که اولویتش رو فقط خودت میتونی بفهمی)، تو همه موارد رو به یاد میاری، تحلیل میکنی و تفکیک.
    در همین تحلیلها متوجه دلالیل ناراحتی، خشم و عصبانیتت میشی. فهمیدن این دلایل به طور اگاهانه به شما خودآگاهی رو میبخشه که بفهمی: "بیشتر وقتها از چیزی که اتفاق می افته ناراحت نیستم . یعنی خیلی وقتها شاید حتی وانمود می کنم از چیزی ناراحتم اما خودم ته دلم می دونم واقعا واقعا از چی ناراحتم!در واقع کشف کردم بیشتر مواقع از خود اتفاق ناراحت نیستم بلکه از احساس پشت اون اتفاق و حس بی ارزشی که به من میده ناراحتم."

    این دیدگاه رو میتونی به سایر احساسات ناخوشایندت هم تعمیم بدی. در واقع از این اصل استفاده کنی که به ظاهر اون اتفاق نگاه نکنی. بلکه به احساس واقعی که پشت اون اتفاق هست دقت کنی.
    امیدوارم که تونسته باشم کمکی کرده باشم.

    دوستدار شادی شما.


    - - - Updated - - -

    همیشه یادم میره فونت رو عوض کنم...

  10. 3 کاربر از پست مفید Blue friend تشکرکرده اند .

    reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 31 فروردین 94)

  11. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اسفند 95 [ 04:23]
    تاریخ عضویت
    1393-9-26
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    2,311
    سطح
    29
    Points: 2,311, Level: 29
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 86 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میشل جان، هدف من از بیان این چندپاراگراف این بوده که بگم:
    الان تازه اول راه خودشناسی هستی (به روش فعلی خودشناسی که در پیش گرفتی اشاره دارم)، سعی نکن تا یک جنبه رو به دقت بررسی نکردی، جنبه های دیگه رو مطرح کنی؛چون اگه نتونی خوب جلو بری ممکنه باعث سردرگمی بشه. به دلیل اینکه امر خودشناسی یک مبحث خیلی پیچیده ( ولی واقعا ساده) است. پیچیده است به این خاطر که ما گذاشتیم تا حسابی همش رو هم جمع بشه و حالا دست به کار درمان زدیم. یا اصلا از آگاهی کافی برخوردار نبودیم و حالا به دست آوردیم. و ساده است به دلیل اینکه صفات اکتسابی قابلیت تصحیح، حذف و یا ارتقا دارن و میشه با دقت کافی موارد ناخواسته رو اصلاح کرد.
    شاید برداشت من درست نباشه، اما به نظرم موضوع تاپیک تو تایید طلبی بوده و بحثش با 3 سوال پست آخرت متفاوته. تو میتونی این تاپیک رو به سرانجام برسونی و برای سوالات مطرحه شده اقدام مناسب تری انجام بدی. البته نظر من ممکنه اشتباه باشه.
    عزیزم اگه به دقت بررسی کنی، توالی اتفاقات رو خوب درک میکنی و چه بسا با پیدا کردن اصلی ترین دلیل و برطرف کردن یا بهبود دادنش دلایل دیگه ( که در واقع زاییده اون دلیل اصلی هستن) از بین برن و اصلا نیازی به رفع اونا نباشه.

    و قصدم از " فهمیدن احساس واقعی پشت یک اتفاق آزاردهنده" این بود که بگم شما وقتی بفهمی چه حسی،چه تفکری یا چه دلخوری پشت اتفاق جاری باعث عصبانیت شما شده، میتونی احساساتت رو مدیریت کنی و بخشی از موارد ناخوشایند رو حذف کنی.
    مهم اشرافی هست که تو به خودت داری. مهم برطرف کردن تضادی هست که احساسش میکنی. روبرو شدن با خود واقعیت و پذیرش چیزی که هستی



  12. 2 کاربر از پست مفید Blue friend تشکرکرده اند .

    یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 31 فروردین 94)

  13. #37
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مرسی بلوفرند. از دیدن پستت خوشحال شدم.

    هرچند فقط تونستم ببینمش، و با وجود خوندنش، چیزی ازش نفهمیدم.

    الان اصلا هیچی نمی فهمم.

    دقیقا لب پرتگاهم. همون پرتگاهی که تابستون پارسال ازش سقوط کردم. همون شرایطی که ویرانم کرد.

    نمی تونم این اتفاقات رو تفکیک کنم، چه رسه به تحلیل.

    الان دقیقا موقعیتیه که باید میتونستم باهاتون حرف بزنم. باید می تونستم کمک بگیرم. باید می تونستم احساساتم رو بفهمم، تبدیل به کلمه کنم، و بنویسم. و مثل بقیه آدماییکه تو تاپیکشون می نویسن لطفا اورژانسی کمک کنید، منم می نوشتم....

    اماااا گستره ی ناتوانی من بی کرانه ست..........

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  14. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 31 فروردین 94), meinoush (دوشنبه 31 فروردین 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94)

  15. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اسفند 95 [ 04:23]
    تاریخ عضویت
    1393-9-26
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    2,311
    سطح
    29
    Points: 2,311, Level: 29
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 86 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام میشل. عزیزم مایوس شدن چیزی رو از پیش نمیبره.
    بخاطر نفهمیدن پستهام. میدونی آخه قبلش با خودم فکر کردم ممکنه همچین اتفاقیه بیوفته. دلیلش اینا که من خیلی کلی گفتم شاید. شاید هم نوشتارم انسجام دقیق و مفید نداشت. تقریبا میشه گفت مبهم گفتم. پس مشکل از سبک کلامه خودمه. تازه یک کوچولو سوالاتت کلی بودن.میشل وارد جزییات شو.اول برای خودت. تو یه جایی که کسی جز خدا و خودت نتونه بخونه. از هرچی که آزارت میده. من از وقتی یادمه عذاب کارهامو باخودم حمل کردم و سالها زجر کشیدم. ولی وقتی تو خلوتم جلوی خودم شکستم و حاضر شدم به خودم بگم چه کارهایی کردم خیلی حالم بهتر شد. چون باعث شد بفهمم آدم چندان بدی نیستم و میشه اشتباهات رو جبران کرد. میشل مهربون، همیشه وارد طوفان شدن ناملایماتی رو به دنبال داره. عزیزم این روند خودشناسی برای همه مثل یک طوفان میمونه منتها با شدتهای مختلف. "عزیزم فردی که وارد طوفان میشه با فردی که از طوفان خارج میشه، یکسان نیست. این معنای طوفان هست". به این دلیل که شما داری فرد فعلی رو آنالیز میکنی، جاهای خوب و بد قضیه رو میبینی حالت ثابت و پایدار نیست. میشل عزیز این روند طبیعیه زندگی افرادی هست که دچار مشکلاتی هستن. منتها من توضیح دادم این مسایل پیچیده هست ولی حاد نیست. به حرف من اعتماد کن عزیزم.
    مطمین باش اینجا خیلها هستن مشتاق دیدن لبخندت. حتی در دنیای واقعی هم همینطوره.
    و اما حال الانت.
    میشل اولین قدم برای بهبودی گرفتن جملات با بار منفی و مخرب هست. ببین سعی کن از کلمات با بار مخرب استفاده نکنی. میدونی گفتن " لب پرتگاه هستم" واقعا تو رو تا لب پرتگاه میبره؟ میدونی استناد به خاطرات تلخ و بد گذشته چه تاثیر منفی روی روحیه و افکارت داره؟ این ترس رو در وجودت به وجود میاره که دوباره گذشته اتفاق خواهد افتاد و تو عاجز از بهبودی شرایط هستی.
    دوست خوبم مد نظرت قرار بده که تو یک سال بزرگتر شدی؛ تجربه های بیشتری داری؛ تو دقیقا فرد سال گذشته نیستی. خودت هم میدونی که بعضی تحولات توفیق اجباری هستن از جمله همین رشد انسانی و کسب آگاهی. حتی اگه قراره اتفاقات سال قبل بیوفته، تو فرد سال قبل نیستی. پس ترست رو آگاهانه کنار بزار. میشل فقط آگاهی کسب نکن، از چیزایی که جمع میکنی و یاد میگیری استفاده کن.
    عزیزم؛ این روند رو نمیشه یک روزه بری. گاه سالها طول میکشه تا بتونی خودشناسی رو درست انجام بدی. پس فکر نکن که باید تحت مدت خواصی به اتمام برسه.
    برای مثال: من از 16 سال پیش در حال طی کردن این پروسه هستم. خیلی جاها کم آوردم و کنار کشیدم ولی هربار انگار چیزی من رو به خودم آورد و تو مسیرم دوباره قرار بدم. میشل خیلیا هستن که خودت بهتر میدونی چطور هستن ولی نمیفهمن که یه جای کار میلنگه. دوست خوبم اینکه تو وارد این راها شدی خودش معانی بسیار خوبی داره.
    فقط نباید مدت بهبودی رو محدود کنی، افراد و اتفاقات خوشایند باعث مقایسه بشه که تو دلسرد بشی. از جملات منفی استفاده نکن. و دلیلی برای این جمله وجود نداره که بگی من نمیتونم.
    عزیزم تو داری شخصیت خودت رو اصلاح میکنی. حداقل چیزی که در تملک خودت هست. دلیل نداره نتونی.
    دوست خوبم تا حالت بهتر بشه من به اتفاق همه دوستانم کنارت هستیم . نگران نباش
    من تلاش میکنم راحتتر و سبکتر و شفافتر بنویسم. به هرحال اگه نتونی با پستهام ارتباط برقرار کنی فایده نداره نوشتنم.
    فقط عزیزم آپ کردنتو نزار طولانی بشه. در غیاب افرادی که میدونی بودنشون خالی از لطف نیست ( دوستان خوب همدردی رو مد نظرم) اجازه میدی افکار ناخوشایند تاثیرشون بیشتر بشه.
    منتظر دیدن لبخندت هستیم.

    دوسان خوبم؛ میشل رو تنها نزارید. حتی اگه نظر خاصی ندارید؛ لطفا باهاش حرف بزنید. گاهی حرفها و همدلیهای خیلی ساده بهترین تاثیر رو روی شنونده دارن. منتظر دیدن همه دوستان هستم.
    میشل ناراحن نباشیا دخی :-) ;-) تو تنها نیستی دوستم. فقط بنویس. آب با تمام محاسنش یک جا راکد بمونه میگنده؛ احساسات منفی دیگه جای خود داره.

  16. 2 کاربر از پست مفید Blue friend تشکرکرده اند .

    یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 31 فروردین 94)

  17. #39
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    میشل عزیز

    لطفاً یه مدت ذهنت را از اینهمه فعالیت و صغرا کبری چیدن و تحلیل و بررسی باز دار .... اینها خود آفت است ..... خلوتش کن و از درگیری بیرونش بیار ..... در یک کلام مدتی به هیچی فکر نکن ... زندگی کن خیلی معمولی بدون تمرکزهای کمالگرایانه ..... همین





  18. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 31 فروردین 94), meinoush (دوشنبه 31 فروردین 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), rozaneh (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94), فرشته اردیبهشت (جمعه 04 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 31 فروردین 94)

  19. #40
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام خانم میشل

    من وبلاگتونو نگاه کردم.

    هدف شناخت درمانی تغییر افکار منفی و جایگزینی اونا با افکار مثبته که نهایتا منتج به ایجاد احساسات مثبت میشه. شما تویه وبلاگ بیشتر فقط دارید تحلیل می کنید ضمن اینکه بعضی جاها هم یا نمیتونید فکر منفی رو تشخیص

    بدید چیه یا فکر و احساس رو با هم قاطی می کنید! و این کار نتیجه بخش نیست و باعث سردرگمیتون میشه. یه کتاب خوب تواین زمینه هست، اسمش هست از حال بد به حال خوب تالیف دیوید برنز؛ این کتاب روند رو به طور کامل

    براتون تشریح می کنه و می تونه تا حد زیادی هدف شناخت درمانی رو محقق کنه. می تونید از اینجا بخریدش : آدینه بوک: از حال بد به حال خوب: شناخت درمانی ~دیوید برنز، مهدی قراچه داغی (مترجم)، شهلا ارژنگ (ويراستار) . کتابو تهیه

    کنید بعد اگه جاییش ابهامی داشتین مطرح بفرمایید در حد توانم سعی می کنم کمک کنم.

    اگه می تونید یه هفته برید مسافرت، فکر کنم طبیعت گردی خیلی خوب باشه ذهنو آروم میکنه؛ بعد شناخت درمانی رو بر اساس کتاب برید جلو.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  20. 7 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    Blue friend (دوشنبه 31 فروردین 94), meinoush (دوشنبه 31 فروردین 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), فرشته مهربان (سه شنبه 01 اردیبهشت 94), فرشته اردیبهشت (جمعه 04 اردیبهشت 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 31 فروردین 94), میشل (دوشنبه 31 فروردین 94)


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیایید تا بخندیم....
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 25 آبان 92, 15:34
  2. بیایید همدیگر را ببخشیم
    توسط بالهای صداقت در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 26 دی 88, 07:42
  3. بیایید از عشق صحبت کنیم
    توسط parnian1 در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 آبان 88, 21:53
  4. از دام ترس بیرون ببایید !
    توسط ani در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 30 خرداد 88, 08:56
  5. بیایید کمی بیندیشیم
    توسط tina در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 14 اسفند 86, 16:53

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.