به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 94 [ 20:24]
    تاریخ عضویت
    1393-12-19
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    486
    سطح
    9
    Points: 486, Level: 9
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تزلزل در تصميم گيري تحت تاثير خانواده

    سلام
    ماجرا از اينجا شروع شد كه يكسال و يك ماه پيش من با يه اقايي دوست شدم كه درواقع برادر يكي از دوستاي دورم بود
    يعني اسفند ماه دوست شديم و ابان ماه اين اقا به من پيشنهاد ازدواج داد
    اين اقا ٣٠ ساله و من ٢٣ سالم بود
    قرار شد به كسي چيزي نگيم تا زماني كه واقعا برناممون قطعي بشه
    من كه ب كسي چيزي نگفتم اونم كم كم به خانوادش گفت
    مادر و پدرش خيلي اصرار به عجله داشتن
    و در مقابل خواهر، دختر خاله و... ازش ميخواستن كه عجله نكنه
    خلاصه توي اسفند ماه از من خواست برنامه رو علني كنه
    من ١٠٠٠ بار ازش پرسيدم كه مطمئني؟!!!
    حتي يه بار كلي گريه كردم
    چون برنامه داشت جدي ميشد نگران بودم
    اونم ميگفت ١٠٠٪ مطمئن هست و خلاصه يه برنامه ي فشرده گذاشت
    اول من رو به پدرش معرفي كرد
    بعد به تنهايي اومد خونه ي ما
    و چند روز بعدش برنامه خواستگاري گذاشت و قرار بود توي عيد نامزدي بگيريم
    كه يك شب قبل از خواستگاري دخترخاله و ... بهش زنگ زدن و يك ساعت باهاش صحبت كردن و حسابي ترسوندنش
    به حدي كه روز خاستگاري برنامه رو به يه بهونه اي كنسل كرد و گفت من نميدونم چي به سرم اومده بود كه اينقدر عجله كردم و ...
    خلاصه منم خيلي اشفته شدم و بهش گفتم تو خيلي تحت تاثير بقيه هستي و باهاش بهم زدم بعد از يك ساعت پشيمون شدم و برگشتم بهش اونم تا تونست بر سر برگشتن بهم اذيتم كرد و خودشو بي احساس نشون داد وخلاصه به اندازه ي ١٠ سال تو يك هفته پير شدم
    ابروم رفته بود و خيلي زجر كشيده بودم
    بعد از ١٠-١٥ روز رابطمون به حالت قبل برگشت به حدي كه با دختر خاله پسرخاله هاي من و دوستامون رفتيم كيش
    الان هنوز خودش نميدونه ميخواد چيكار كنه
    هنوز ميترسه كه بياد جلو
    همش ميگه من دفعه قبل مثل احمقا رفتار كردم و از روي همه خجالت زدم واقعاً مغزشو شستشو دادن
    از چيزايي ميترسه كه وجود خارجي ندارن
    الان وضعيتي هست كه همه منتظر خاستگاري اومدنش هستن
    حتي كل فاميل و مامان باباي من ميدونن كه ما باهم رفتيم كيش و ...
    پدر و مادرش منو خيلي دوست دارن ولي واقعا نميدونم چرا بقيه اينجوري با ازدواج ما برخورد ميكنن
    من كلا دختر اروميم و جز با خوبي و مهربوني با هيچكس برخورد نكردم
    ولي حس ميكنم اونا چشم ديدن منو ندارن
    شايد چون منو دوست داره احساس خطر كردن
    اينو بگم كه من به اين اقا علاقه زيادي دارم
    و اگر بخوام كنار بذارمش كار اسوني نخواهد بود
    راهنماييم كنيد كه ايا اين رابطه ارزش ادامه داره؟!
    اگر نه چطور ميتونم كنار بذارمش؟؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید Mehrnaz.69 تشکرکرده است .

    Kimia7 (سه شنبه 11 فروردین 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 فروردین 97 [ 15:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-17
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    8,056
    سطح
    60
    Points: 8,056, Level: 60
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 832 در 244 پست

    Rep Power
    72
    Array
    خب دختر خوب وقتی سنگ روی یخ شدی چرا باهاش مسافرت بری؟!!!از قدیم گفتن هرچی دم دست تر باشی بی ارزش تر میشی و هرچه دست نیافتنی تر با ارزش تر

    از نوشته هات اینو استنباط کردم این علاقه زیادتو فهمیده و مطمئنه که از طرف تو همه چیز اکیه و اون دودل شده..

    از من می شنوی رابطتو به طور موقت باهاش قطع کن و بگو اگه می خوای علاقتو ثابت کنی دوباره رسما اقدام کن و اینم بهش بگو که برا ازدواجمون من باید نظر خانوادمو بدونم و بعدش

    مشاوره بریم(جوری که فکر نکنی تو منتظری سریع فرایند خواستگاری طی بشه و به بعدش نامزد کنین)

  4. 4 کاربر از پست مفید SOGAND. تشکرکرده اند .

    Kimia7 (سه شنبه 11 فروردین 94), امیر مسعود (دوشنبه 10 فروردین 94), بارن (سه شنبه 11 فروردین 94), شیدا. (دوشنبه 10 فروردین 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 تیر 97 [ 17:25]
    تاریخ عضویت
    1393-7-06
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    5,905
    سطح
    49
    Points: 5,905, Level: 49
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    369

    تشکرشده 377 در 121 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام وقت همه دوستان بخیر.
    خواهر من این آقا عرضه یه خواستگاری رفتن نداره حالا چه طور میتونه نقش تکیه گاه رو برای شما داشته باشه.
    سر هر مشکلی میخاد این طوری رفتار کنه؟
    به نظرم که خودتون رو سبک کردید که بعد اون ماجرا دوباره برگشتید.البته میدونم به خاطر آبرو و اعتباری بود که پیش خانوادتون خرج این آقا کرده بودید.
    30 سالشه بچه که نیست. این آقا به لحاظ شخصیتی استقلال نداره و نشسته ببینه دیگران چه تصمیمی میگرن تا اونو اجرایی کنه.
    بعد تازه این دامنه تصمیم گیران ایشون ظاهرا وسعت زیادی داره و فقط به خانواده خودش محدود نمیشه.
    البته برای اینکه بشه در این خصوص بهتر نظر داد بایستی دید شما چه معیارهایی برای ازدواج دارید و این آقا تا چه حد با انتظارات شما تطابق داره.
    این طوری حداقل از تصمیمی که میگیرید خاطر جمع میشید .
    اینکه این آقا رو کامل فراموش کنم یا خیر؟
    اگه قرار بر ادامه دادن بود با چه سیاستی ادامه بدم؟
    موضوع دیگه اینکه آیا پدر شما باز هم بعد اون کنسلی جلسه خواستگاری اجازه میدن ایشون مجدد اقدام کنن؟
    این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

    پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم!

    سالها منتظر سیصد و اندی مردانیم ...

    آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

    اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

    به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!!!

  6. 3 کاربر از پست مفید امیر مسعود تشکرکرده اند .

    Kimia7 (سه شنبه 11 فروردین 94), بارن (سه شنبه 11 فروردین 94), شیدا. (دوشنبه 10 فروردین 94)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 94 [ 20:24]
    تاریخ عضویت
    1393-12-19
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    486
    سطح
    9
    Points: 486, Level: 9
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امير مسعود عزيز
    مرسي از راهنماييتون
    واقعيتش من اجازه ندادم خانوادم متوجه بشن و به فوت يكي از بستگان ربطش دادم

    اين اقا پسر به ظاهر مستقل هست چون ٤ ساله كه تنها زندگي ميكنه
    ولي خوب وابستگي شديدي به نظر ديگران داره و همينطور كه اشاره كردين دامنه گسترده اي هم داره
    تو اون موقعيت واقعا داشتم نابود ميشدم نميتونستم يكهو همه چيزاي قشنگي كه منتظرشون بودمو تموم كنم
    احساس ميكنم اگر بخوام تموم كنم همه چيز رو به مشاور احتياج دارم
    و جرات بالا 😞

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 94 [ 20:24]
    تاریخ عضویت
    1393-12-19
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    486
    سطح
    9
    Points: 486, Level: 9
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اره خوب شايد اشتباه از خودم بود كه انقدر صادقانه باهاش برخورد كردم
    مسافرت خانوادگي ( خاله، شوهر خاله، پسر خاله، ...) بود و اونم گفت ميخوام بيام
    و مادرو پدرمم نظرشون اين بود كه بايد قبل ازدواج تو سفر همديگه رو شناخت
    واسه همين باهامون اومد

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 فروردین 94 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,323
    سطح
    20
    Points: 1,323, Level: 20
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    54

    تشکرشده 190 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزيز خيلي خيلي مراقب باشيد شما الان مثل شخصي هستيد كه لبه ي يه پرتگاه قرار گرفته و احساساتتون ميتونه در يك لحظه شما رو به سمت جلو هل بده و باعث سقوطتون بشه شما الان در موقعيتي هستيد كه بايد از هر گونه تصميم گيري بر اساس احساسات جدا خودداري كنيد چرا كه ممكنه بعدا باعث يك عمر افسوس شما بشه نبايد از اين موضوع به سادگي گذشت چرا ممكن است نشانه اي از ضعف شخصيتي در ايشان باشد جدا زندگي كردن دليلي بر استقلال مالي هست اما لزوما به معناي استقلال شخصيتي نيست اينطور كه پيداست اين اقا تحت تاثير اطرافيان هستن و اين مي تونه در زندگي مشترك شما مشكل ساز بشه ضمنا اشتباه كرديد كه بعد از چند ساعت دوباره برگشتيد سمتش و ازش خواستيد شما رو ببخشه بعد كه وارد زندگي بشيد ممكنه توي هر دعوايي اين موضوع رو به رختون بكشه و بگه تو بودي كه خودتو چسبوندي به من و و و بهتر است فعلا عجله نكنيد و كمي دست نگه داريد شما نياز به كمي تامل داريد اصلا و ابدا از ايشون درخواست نكنيد كه براي خواستگاري پا پيش بگذارند اجازه بدهيد هر حركتي كه هست از جانب ايشان و بدون درخواست شما باشد ايشون اگر خودشون مايل باشن اقدام مي كنن شما هم بهتر است از اين فرصت استفاده كنيد و كمي بيشتر روي ايشون فكر كنيد ايا قبلا هم با چنين مورد هايي روبه رو شده بوديد كه نشانه ي تزلزل ايشان در تصميم گيري باشد؟
    ویرایش توسط Kimia7 : سه شنبه 11 فروردین 94 در ساعت 18:45

  10. کاربر روبرو از پست مفید Kimia7 تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 18 اردیبهشت 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1389-4-27
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    3,695
    سطح
    38
    Points: 3,695, Level: 38
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزيز
    من شرايط شمارو درك مي كنم ، چون براي منم اين مشكل پيش اومد . تازه مورد من هم مستقل تو شهر ما زندگي مي كرد و معرفم خيلي معتبر بود و اونم خواست بين خودمون باشه ولي خونواده ها هم تا حدي در جريان بودن . همه حرفا بين خودمون زده بوديم و من هر وقت مي پرسيدم مي گفت تصميممو گرفتم و تو دختر خوبي هستي ولي نمي تونم اينو با خونوادم مطرح كنم و اگه مي تونستم تا حالا مجرد نمي موندن ، و مرتب تو فكر بود و تحت تاثير حرف ديگران . اونم مسايلي رو كه وجود نداشتو مرتب مطرح مي كرد و من تو مصيبت بزرگي بودم . يه روز مي گفت دوستم ميگه كساييكه رشته تو رو خوندن تو زندگي غدن ، چون زن اون دوستش رشتش با من يكي بوذ و مشكل داشتن ! در حاليكه من در مدت اشنايي كوچكترين بي حرمتي به اين ادم نكردم ولي واسه هر چي استرس داشت و مرتب رسمي كردنو عقب مي نداخت و سعي مي كرد مرتب منو مقصر جلوه بده ، هر چي مي گفتم دوستاي من خيليا زندگي موفقي دارن و اختلافات زندگي ربطي به رشته نداره ، اون حرف خودشو ميزد . جون همسر دوستش ولش كرده بود رفته بود امريكا ، مي گفت تو هم منو ول مي كني . منو خسته كرد . اوايل منم چون دوستش داشتم مرتب توضيح مي دادم و عذر خواهي مي كردم كه قانعش كنم ولي روز بروز بدتر ميشد و فاصله بيشتر ، هيچ وقتم متوجه نشدم مشكل بين ما چي بود ، فقط بعد اون همه بازي با احساسات من گفت هر كاري كردم نتونستم با خونوادم مطرح كنم و پافشارياي تو باعث ناراختي شد ، انتظار داشت من راحت ول كنم و برم ولي مكه ميشه . يك سال و نيم صدمه ديدم . از درسم عقب موندم و از كارم . افسردكي شديد ، ولي با هركس مشاوره كردم گفت اين نمي تونه تكيه گاه تو زندگي باشه و ازدواجم بكني راحت خونواده و دوستاش تو زندگيت نظر مي دن و اون وقت مجبوري با دوتا بچه جدا بشي .

  12. کاربر روبرو از پست مفید سوزان تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 94 [ 20:24]
    تاریخ عضویت
    1393-12-19
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    486
    سطح
    9
    Points: 486, Level: 9
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    كيمياي عزيز
    مرسي از راهنماييات
    كاملا درسته
    من اينكه بعد از جند ساعت برگشتم به اين دليل بود كه حس ميكردم مقصر هستم و خيلي عجولانه و بي فكر تصميم گرفتم
    اونم ميگفت كه من ادم برفي نيستم كه يهو بزني زير همه چيز و...
    ٢ حالت داشت اولين و ساده ترين راه اين بود كه بي خيال بشم و بكشم كنار در واقع بازي رو واگذار كنم
    يكي اينكه صبر ميكردم و مقابله ميكردم با بقيه
    من زماني كه بهم زدم و دوباره بركشتم دليلش اين بود كه حس كردم يه جورايي شكست و پذيرفتم و ميدون و خالي كردم
    و برگشتم تا يه جور مقابله كنم چون ميدونم كه ١٠٠٪ حق با منه
    و واقعا بايد دستشونو از زندگيم كوتاه كنم
    دليلي نداره كه بكشم كنار

    واقعيتش اين اقا خيلي زياد به خانوادش احترام ميذاره و من اينو خيلي دوست دارم
    ولي راستش حس ميكنم بر خلاف تصور خودش توي مسائل بزرگ و خصوصا مسائل كاري نتونسته به تنهايي تصميم گيرنده باشه

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 94 [ 20:24]
    تاریخ عضویت
    1393-12-19
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    486
    سطح
    9
    Points: 486, Level: 9
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سوزان جان دقيقا حست رو ميفهمم
    اميدوارم كه خيلي بهتر از اون نصيبت بشه
    ترسم هم از اين هست كه عاقبت به همين قصه دچار بشم
    به نظر تو كه يه زماني جاي من بودي عاقلانه ترين كار تو اين شرايط چي هست؟! 😞

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 مرداد 99 [ 22:16]
    تاریخ عضویت
    1393-7-18
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    9,079
    سطح
    64
    Points: 9,079, Level: 64
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 271
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    130

    تشکرشده 285 در 148 پست

    Rep Power
    45
    Array
    سلام دوست عزیز
    وظیفه شما نیست که هیچ تلاشی توی این قضیه بکنی! تنها وظیفه ای که داری اینه که یکم بکشی کنار و ببینی اون پسر واسه تو حاضر چیکار کنه!! اگه دیدی داره حرف خودشو میزنه مطمئن باش مناسب زندگی با تو نیست و داری فقط وقت واحساسات و پای کسی که هنوز تکلیفش با خودش مشخص نیست میذاری! احساسات و هیجاناتت و کنترل کن و منطقی فکر کن و بسپار بخدا.. من این شرایط رو تجربه کردم!
    موفق باشی

  16. کاربر روبرو از پست مفید نجمه چ تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 12 فروردین 94)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. این ها نشونه های تزلزل شخصیتی هست؟
    توسط shivaram در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 15 فروردین 94, 14:26
  3. مشکلات زندگی مشترکم ارزشهای درونیمو متزلزل کرده.با صداهای درونم چه کنم؟
    توسط الهه آذر در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: شنبه 05 مهر 93, 14:41
  4. چه قانونایی بین خودتون وضع میکنید تا موقع دعوا و مشکلات متزلزل نشید؟
    توسط فرشته اردیبهشت در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 آذر 91, 15:48
  5. دچار تزلزل شده ام.می خواهم شخصیت خودم را ارتقا بخشم
    توسط paria_2391 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 14 شهریور 91, 19:34

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.