به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 38 , از مجموع 38
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    عید شماهم مبارک
    من راستش رو بخوای خیلی دختر خوبی شدم عزیز ما یه مهمونی دعوت بودیم اون خانومم بود خلاصه اینکه اولین جایی بود که من بودم ،شوهرم بود ،اونم بود و من اینقدر راحت برخورد میکردم.... خیلیییییی خوب بود خودم کیف کردم... البته ناگفته نماند رفتار شوهرم فوق العاده عالی بود(همیشه همینطوریه البته) همیشه خیلی به من اهمیت میده اون خانومم طبق معمول به من محل نمیذاشت نه حرفی نه برخوردی...جواب سلام و خداحافظی مارو هم که کلا نمیده خودشو راحت کرده و مادرشوهرمم که مثل همیشه خیلی قربون صدقه این خانوم شد اونجا... ولی من خیلی حالم خوب بود و همینطور حال شوهرم.باورش نمیشد اینقدر خوب باشه اون شب.مثل پروانه دورم می چرخید طوری که احساس میکردم بهتره یکم کوتاه بیاد تا بقیه مزدوجین جمع خدایی نکرده حسادت نکنن چشم بخوریم نگاهش شده بود مثل اونوقتایی که دعواهامون کمتر بود ...پر از محبت
    خلاصه اینکه من به حرف کسی دیگه محل نذاشتم... رفتاراشونم که دیگه عادی شده برام
    البته هنوز رفتار این خانم برام نامفهومه با بقیه آخه خیلی بهتر برخورد میکنه ولی با من اصلااااا..حتی یه جا من توی اتاق رفته بودم لباسمو مرتب کنم تا جلوی در اومد هااا منو که دید برگشت رفت... خب بالاخره ناراحت میشم از این کاراش دیگه..بخوام بگم زیاده اینجور مسائل و من هنوز نفهمیدم چراااااا واقعا به نظر شما چرا اینطوریه؟؟طبیعتا عادی که نیست اونقدر که مامانم حتی حساس شدن به این رفتارا.ولی حرف ایشونم اینه که بیخیالش بشم میگن اون خودشو مضحکه عام و خاص کرده علی الخصوص در مورد مجلسمون ...هم آدم حرص میخوره هم از این بچه بازیا خندش میگیره...ولی خب دیگه به قول مامانم بخاطر شوهرم باید تحمل کنم دیگه این رفتارا میخواست عوض بشه تو این 2 سال شده بود.
    اما شوهرم لیاقت یه زندگی خوب رو داره همینطور من...
    از شما دوست گلم هم ممنونم که کمکم کردی خداییش مهمونیه بهم چسبید.اولین مهمونیه با آرامشم بود اونجا ;)))
    ایشالا سالی پر از خوبی داشته باشی عزیزم
    ویرایش توسط nazi1371 : شنبه 08 فروردین 94 در ساعت 15:41

  2. 4 کاربر از پست مفید nazi1371 تشکرکرده اند .

    نیکیا (شنبه 08 فروردین 94), مصباح الهدی (یکشنبه 09 فروردین 94), آنیتا123 (یکشنبه 09 فروردین 94), شمیم الزهرا (یکشنبه 09 فروردین 94)

  3. #32
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلاااام
    براوو
    خیلی خوب بودی...
    خیلی خوشحال شدم. حتما یه اسفند دود کن... ؛)
    ببین این دلیل دختر دایی همسرت خیلی مهم نیست ولی من که فکر می کنم احتمالا همون طور که خودت گفتی همسرت بهشون جواب منفی داده و اون راضی نبوده از جواب همسرت. خب حالا هم یه جورایی این موضوع ممکنه ناراحتش بکنه!
    مادر شوهر شما هم احتمال داره به خاطر این موضوع و اینکه در ذهن برادرزاده اش این نباشه از نظر او دختر شایسته ای نبوده و نظرش نسبت بهش بد نیست همش دلش می خواد براش جبران کنه و هی تعریفش را می کنه که یعنی من تو را دوست دارم... تو خوبی... ولی خب قسمت نبوده... که خلاصه جلوی برادرش یا برادرزاده اش احساس شرمندگی نکنه و اینکه پسرش قبول نکرده معنیش این نیست ما با شما بدیم...

    به نظر من اصلا از نظر اخلاقی درست نیست همسر شما جلوی این خانم به شما این جوری تابلو محبت کنه! ببخشیدها که رک می گم.دوستیم دیگه! شاید این معنی را تو ذهنش تداعی بکنه: دماغ سوخته! یا دلت بسوزه! یا... (نمی گم منظور شما این بوده ها!نه!اصلا... می گم این تو ذهنش بیاد)
    ممکنه بنده خدا از زندگی الانش راضی نباشه یا راضی باشه ها! ولی مقایسه با زندگی شما کار دستش بده!
    اون وقت اون آدرس همدردی را بلد نیست که بیاد بهش بگیم بی خودی فکر نکن!الکی مقایسه نکن که!

    به هرحال او هم دیگه انتخابش را کرده و مزدوجه خدا را شکر و این خیلی خوبه چون اگر مجرد بود یکم ممکن بود از رفتارهاش برداشتهای بدی بشه ولی الان احتمالا همون احساسات تحقیر بهش دست داده و بروزش این شکلیه.

    من می گم شما رفتار مادرشوهرت را به پای همین موضوع بذار که می خواد برادرزاده اش ازش دلشکسته نباشه...
    رفتار دختردایی همسرت را هم براین اساس بذار که بنده خدا ممکنه همچین حس هایی بهش دست داده باشه یا حس تحقیر و پسندیده نشدن یا... (خلاصه ما که تو دلش نیستیم. ولی گناه داره). باهاش مثل یه مهمون معمولی باش.

    اما از اون طرف هم حواست به همسرت باشه... به احترام مادرشوهرت هم باشه... اما در عین حال شاید خوب باشه که خیلی غیر مستقیم راجع به تاثیرات حرف مردم(منظورم همین مباحثی که به طور کلی عنوان شد) بزنی و بگی که دوست داری زندگیتون کاملا مستقل باشه و حرف مردم توش اثر نذاره.و بهش بگی که فقط نظر همسرت برات مهمه و او هم دوست داری این طوری باشه و نباید بذارین که هرچی تو زندگیتون تاثیر بذاره...

    بعد هم ان شاالله زود تر برید سر خونه زندگیتون... گاهی این طولانی شدن دوران عقد هم اطرافیان و هم خود عروس و داماد را نسبت به بعضی مسائل حساس می کنه...

    خوشبخت باشید
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : یکشنبه 09 فروردین 94 در ساعت 01:37

  4. کاربر روبرو از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده است .

    nazi1371 (یکشنبه 09 فروردین 94)

  5. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 بهمن 94 [ 00:21]
    تاریخ عضویت
    1393-9-04
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    1,856
    سطح
    25
    Points: 1,856, Level: 25
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 153 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعاااااااااا خوشحال شدم و با خوندن متنت آرامش پیدا کردم
    دو دستی بچسب به همسره خوبت و خوشبختیت

  6. کاربر روبرو از پست مفید باران آرام تشکرکرده است .

    nazi1371 (یکشنبه 09 فروردین 94)

  7. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عزیزم عيدشمام مبارک

    آفرين دختر خوب کارخیلی خوبی کردی عزیز م
    امیدوارم تو همه زندگیت موفق باشی عزیزم
    اینم بگم
    طبیعیه که رفتارش باشما فرق میکنه مطمئنم الان تعریف شوهرتون پیشه اون میکنن همچنین رفتارش با شما......
    اونم ازروی حسادتم شده ميخاد اینجوری شمارواذيت کنه و بيشترخودشونشون بده،
    من اگه جای شما باشم گلم اگه مادر شوهرم ازش تعریف کردهمون موقع منم باهاش هم کلام میشم خوبيهاشو تأیید میکنم و خصوصیات بهتری که در موردش میدونم اونارم عنوان میکنم حتی اگه شوهرم هم اونجاباشه بزاراونقدرروحت بلند باشه که فقط باتعريف و تحسین دیگران حتی اگه طرفت دشمنت باشه خودتو تو دل دیگران جابدي
    تاوقتی که حساسیت نشون بدی و برات مهم باشه نه تنها چیزی درست نمیشه همه چیزم خراب میکنی
    به زندگی وشوهرت بچسب تاپيکاي بقیه بچه‌ها رو بادقت بخون تا بیشتر نسبت به شوهرت اميدواربشي وقدرشو بدونی واز تجربیات دوستان تو زندگیت استفاده کنی
    موفق باشی خواهرگلم

  8. 2 کاربر از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده اند .

    nazi1371 (یکشنبه 09 فروردین 94), نیکیا (یکشنبه 09 فروردین 94)

  9. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    مادر شوهر شما هم احتمال داره به خاطر این موضوع و اینکه در ذهن برادرزاده اش این نباشه از نظر او دختر شایسته ای نبوده و نظرش نسبت بهش بد نیست همش دلش می خواد براش جبران کنه و هی تعریفش را می کنه که یعنی من تو را دوست دارم... تو خوبی... ولی خب قسمت نبوده... که خلاصه جلوی برادرش یا برادرزاده اش احساس شرمندگی نکنه و اینکه پسرش قبول نکرده معنیش این نیست ما با شما بدیم...
    سلام عزیزم
    مرسی گلم. نمیدونم راستش اینطوری بهش نگاه نکرده بودم.من همیشه با خودم میگفتم اینا می خوان حرص منو دربیارن وگرنه دلیل نداره بین این همه دختر برادر فقط یکی اینقدر مهم باشه.شایدم اینطوری باشه که شما میگی...آدم اگه یکم به قضایا مثبت تر نگاه کنه دنیا شیرین میشه بخدا. من همش دنبال ایراد گرفتن بودم یا قهر و دعوا.از شوهرم ناراحت میشدم اولین کارم این بود که باهاش بد حرف میزدمو قهر میکردم.ولی تاپیکای خانم سوده رو که خوندم فهمیدم چقدر کار اشتباه زیاد میکردم.منم مثل سوده جون (البته قدیمش) عجولم و بعضی مواقع پر از عصبانیت.اون تاپیکا خیلی به دردم خورد همینطور حرف های شما دوستای گلم...
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    به نظر من اصلا از نظر اخلاقی درست نیست همسر شما جلوی این خانم به شما این جوری تابلو محبت کنه! ببخشیدها که رک می گم.دوستیم دیگه! شاید این معنی را تو ذهنش تداعی بکنه: دماغ سوخته! یا دلت بسوزه! یا... (نمی گم منظور شما این بوده ها!نه!اصلا... می گم این تو ذهنش بیاد)
    نه خداروشکر همسرم همیشه اینقدر با محبته.بخاطر همین اگه یکم خسته باشه یا حوصله نداشته باشه باز من ناراحت میشم که تو منو دوست ندااااااری!!! آخه همون فکرایی که قبلا گفتم تو ذهنم میومد همیشه. کلا با من تو جمع خونوادگیشون خیلی خوب بوده همیشه.خوب صحبت کنه باهام حتی خوب صدام بزنه...بخاطر همین کاراش خیلی دوسش دارم(البته جدای از خودش که خوبه) به خاطر همین میگم محبتش برای من تابلو نبود آخه همش همونه ولی این اواخر تنش های بینمون خیلییی زیاد و خیلی شدید شده بود.دیگه اصلا حوصله محبت نداشت وقتی هم خونه فامیلاش می رفتیم کلی بهش غر میزدم(سر همون مسئله ای که گفتم) یه داستان مرده و واقعا به نظر شوهرم بی اهمیت رو هزار بار تکرار میکردم و خیلی چیزای دیگه..هی میگفتم تو اینطوری گفتی منظور داشتی.اون کارو کردی منظور داشتی..همه هم مربوطه به دختردایی!!ولی واقعا بخاطر همون تغییراتی که خودشم بهم گفت نازی واقعا تغییر کردی یکم خیالش داره راحتتر میشه(فکر کنم هنوز شک داره به خوب بودنم) من البته قبل مهمونی کلی استرس داشتم که چی میشه باز ولی اونجا واقعا دیدم خیلی حالم بهتر از قبله.فکر کنم خود شوهرمم استرس داشت که باز بعد مهمونی چه فیلمی میخوام براش در بیارمخلاصه اینا رو گفتم که بگم اگه میخواد این فکرا تو ذهنش بیاد همش باید این فکرارو بکنه.بهتره بشینه زندگیش رو بکنه و به ماهم کاری نداشته باشه
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    رفتار دختردایی همسرت را هم براین اساس بذار که بنده خدا ممکنه همچین حس هایی بهش دست داده باشه یا حس تحقیر و پسندیده نشدن یا... (خلاصه ما که تو دلش نیستیم. ولی گناه داره). باهاش مثل یه مهمون معمولی باش.
    نمیدونم. ولی فکر کنم همین باشه که میگی.آخه دلیل دیگه ای نداره بعد گذشت چند سال...
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    اما از اون طرف هم حواست به همسرت باشه... به احترام مادرشوهرت هم باشه... اما در عین حال شاید خوب باشه که خیلی غیر مستقیم راجع به تاثیرات حرف مردم(منظورم همین مباحثی که به طور کلی عنوان شد) بزنی و بگی که دوست داری زندگیتون کاملا مستقل باشه و حرف مردم توش اثر نذاره.و بهش بگی که فقط نظر همسرت برات مهمه و او هم دوست داری این طوری باشه و نباید بذارین که هرچی تو زندگیتون تاثیر بذاره...
    چشم عزیزم
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    بعد هم ان شاالله زود تر برید سر خونه زندگیتون... گاهی این طولانی شدن دوران عقد هم اطرافیان و هم خود عروس و داماد را نسبت به بعضی مسائل حساس می کنه...
    ما میخواستیم بریم ولی نشد(به علت فوت عموی همسرم عقب افتاد) واقعا خودم که خسته شدم.شوهرمم از همون اول هی میگفت بیا بریم دیگه ولی بخاطر درس من و کار خودش (تولید کننده اس) که زیاد بود یه مدت واقعا نمیشد.همین حساسیت رو که میگی من دارم با همه وجودم متاسفانه احساس میکنم.تو خونواده خودم.شوهرم و خودمون.ولی خب به احترام پدرشوهرم نمیشه چیزی گفت هنوز مشکی تنشونه!!!البته از یه طرف بهتر که نشد چون مشکل کاری براش پیش اومد و کلی ضرر کرد و الان داره تغییر شغل میده.دعا کنین کارجدیدش خوب باشه قبلیه خیلیییی پرزحمت بود.الانم خیلی کمتر میبینمش(به خاطر کارش).ولی دلم میخواد خوب باشیم دیگه.خسته شدم از ناراحتی زیاد.فکر کنم شوهرم از زندگی میترسه.قبلا خیلی میگفت بریم خونمون.براش کلی برنامه میچید و... ولی این اواخر دیگه این حرفارو نمیزنه.البته اونقدر دعوا میکردیم که به اینا نمیرسید.فکر میکنه حتما بریم بازم همش باید دعوا کنیم نمیدونه من چقدر بهتر شدم به نظرت میشه دوباره مثل روز اولش؟؟ خیلی دوسم داره ولی میگه شاید دوباره دعوامون بشه سر چیزای الکی و همه چی بهم بریزه.نمیدونم چیکار کنم که دوباره ترغیب بشه به زندگی.دوباره بشینه به برنامه ریختن واسه عروسیمون.حتی فکر اینم کرده بود کیا رو چه وقت دعوت کنیم خونمون...ولی حالا بنظرم یکم دوری میکنه ازم...فکر کنم منم بودم همچین کاری رو میکردم...برمیگرده به نظرت؟؟؟ خوب خوب خوب اول بشه؟دوباره بخواد دوستم داشته باشه؟الان دیگه کمتر دلتنگم میشه...فکر کنم دیگه دوسم نداره!!! البته همش میگه دلم برات تنگ شده و این حرفا.خیلی بیرون میریم...ولی خب!!!احساسم اینه...
    قبلا اصلا این حرفا رو نمیزد.اما الان همش میگه بابام،بدون اجازه بابام نمیشه...مهمه برام.انگار برا من مهم نیست!!!این اواخر هرهفته دیگه دعوا میکردیم.طوری که دست چپش یه بار درد گرفت و کلی ترسیدم من...بخاطر همین میگم الان که بهتر شدم نگاهش یکم عوض شده مثل روز اولش که با محبت نگام میکرد اونطوری شده...اونطوری هست از محبتش اصلا کم نشده ولی همونطور که گفتم الان میگه میترسم دوباره سر چیزای بیخود دعوامون بشه و این روزای خوب برن همه...میدونم حرفای بدی بهش میزدم و روزای بدی ساختم براش ولی خودم فهمیدم اشتباه کردم.از یه طرف به خاطر کارش و از طرف دیگه بخاطر کارای من واقعا در فشار بود و من بجای همراهی چه کار ها که نکردم....
    میدونی من ازدواج که کردم همه به من میگفتن خوش به حالت با وجود این شوهر احتیاجی به هیچ آموزشی تو زمینه شوهرداری نداری...ولی خودم نتونستم حفظش کنم و حالام کاملا پشیمونم...واقعا همونطوری بود ها...نه اینکه بگم حرف بود نه...حالام پتانسیل این کار رو داره ولی به قول خودش میترسه...
    میخوام دیگه نترسه و بهم اعتماد کنه....میشه به نظرتون دوستان ؟؟؟

    مرسی باران آرام عزیز.راستش ماهم خیلی آرامش داشتیم اون شب.بعد مدت هااا خیلی بهمون خوش گذشت...نه من نه شوهرم از هیچی دیگه ترسی نداشتیم...

    ممنون آبی آسمان گلم.ببین این یه کار رو اصلا انجام نداده بودم تا حالا.اونقد رناراحت میشدم از رفتاراشون که نمیرسید به این که بخوام تعریف کنم ازش.ولی حالا فکر کنم بتونم.خودم حالم خیلی بهتره.حتی اون شب چند بار اومدم با دخترداییش حرف بزنم دیدم محلم نمیذاره بیخیال شدم.یکم زمان میبره من بتونم رو خودم کاملا مسلط بشم که این کارو انجام بدم و کلا این رفتارارو نادید بگیرم...
    ویرایش توسط nazi1371 : یکشنبه 09 فروردین 94 در ساعت 19:00

  10. 3 کاربر از پست مفید nazi1371 تشکرکرده اند .

    نیکیا (یکشنبه 09 فروردین 94), مصباح الهدی (یکشنبه 09 فروردین 94), آبی آسمان (سه شنبه 11 فروردین 94)

  11. #36
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام نازی جان
    بازم از اینکه این قدر خوشحالی بینهایت خوشحالم
    ببین منظور من از اینکه جلوی اون خانم محبت می کنه این نبود که همسرتون همیشه این طور نیست و فقط جلوی دخترداییش این کار را می کنه. بلکه منظورم این بود که همسرتون که الهی شکر همیشه هم اینگونه هستند جلوی دیگران به خصوص این خانم خاص, معمولی تر باشند. چون ممکنه حس حسادت را در ایشون به وجود بیاره. و حسادت هم که.... حتی جلوی مادرشوهر هم باید رعایت بکنند ...

    در مورد نگرانی همسرت هم خودت باید نگرانی اش را حتما برطرف کنی!
    مثل اینکه به موقع به این سایت رسیدی وگرنه اگر شیوه قبل را ادامه می دادی خدای نکرده همسر به این خوبی را الکی الکی از دست می دادیش...

    ببین به نظر من بهش این طور بگو... بگو از اون روزی که مهمونی رفتیم من متوجه شدم که نباید بذارم تو زندگیمون حرفهای دیگران یا حتی حضورشون اثر بذاره. راستش را بهش بگو... بگو راستش من حرفهای اطرافیان یکم منو حساس کرد و از طرفی هم چون خیلی عاشقت بودم ؛باعث شد نسبت بهت بیشتر حساس بشم و دلیل رفتارهام این بوده ولی الان فهمیدم مهم فقط ما دو تاییم و زندگی مشترکمون فقط بین ما دو تا مشترکه نه بین بقیه...
    بعد بهش بگو که فهمیدی که باید زندگی را با دید بهتر ببینی و می خوای زندگی خیلی خوبی را در آینده با هم رقم بزنید. بهش بگو دارم مطالعه می کنم و خیلی چیزهای خوبی یاد گرفتم! حتی کتابهای مرتبط بگیر و بهش نشون بده.این طوری دلگرم میشه و بهت افتخار می کنه که عجب خانم با درایتی من دارم!
    این ها را که داری می گی در مورد زمان عروسی باهاش حرف نزن فعلا.که فکر نکنه فقط به خاطر زمان عروسی داری این جور می گی... بذار حرفهایت را خودش باور کنه... یه جوری برخورد نکن که انگار ترسیدی که ازدستش بدی... یه جوری بشه که بفهمه خودت به این نتیجه رسیدی.

    خلاصه اعتمادش را با رفتار خوبت به خودت جلب کن این طوری بعد یه مدت خودش به فکر مراسم میفته.تو اوایل حساسش نکن...

    در مورد پدرشوهر و مادرشوهر هم خودت تو بعضی مسائل پیش قدم باش. مثلا در احترام بهشون پیش قدم باش...
    مثلا الان که روز مادر در پیش هست به فکر هدیه برای مادرشوهرت باش! نشون بده که چقدر براش احترام قائلی...
    مثلا حتی تو گفتن تبریک از مادر خودت پیش دستی کن. بگو اول بریم خونه مادر شما.

    یا در زمینه پدرشوهرت هم همین طور. مثلا اگر حرفی از ایشون می زنه نشون بده که برات مهمه.
    خلاصه این سیاست ها را در نظر بگیر ....

    راستی سیاست شوهرداری را در این تالار حتما سرچ کن!

    موفق باشی دوست گلم
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : یکشنبه 09 فروردین 94 در ساعت 22:50

  12. کاربر روبرو از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده است .

    nazi1371 (سه شنبه 11 فروردین 94)

  13. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.اگه به سیاست باشه من بی سیاست ترینم...
    امیدوارم اینطور بشه.دلم برای روزای خوبمون خیلییییی تنگ شده.دعا کن برگردن همش سرجاشون.

    ببین من همیشه سعی می کردم که احترام بذارم ولی دیگه آخرا ناراحتی جای احترامو گرفته بود.متاسفانه ناراحتیامو بهشون انتقال دادم(یکی دوبار) که الان پشیمونم.شوهرم همیشه میگفت این زندگی ماست.بقیه رو دخالت نده ولیییییییییییییییی...
    من احترم گذاشتن به خانواده همسر رو هم تا اینجا که یاد گرفتم از شوهرم یاد گرفتم.... ببین نخندی بهم ها ولی بچگی کردم در حد المپیک.....خیلی جاها بچگی کردم در حالی که من معروف بودم به منطق و عقل...نمیدونم چی شد به اینجا رسیدم.
    آره اتفاقا خودمم به این نتیجه رسیدم بهش یه مدت چیزی نگم چون هردفعه گفتم گفته الان شرایطش نیست .ما عزاداریم و ... خودش اصلا آدمی نیست که به عزا نگه داشتن اعتقاد داشته باشه ها ولی میگم یه مدته اینطوری شده.یعنی شاید حس کرده میخوام از خونوادش بگیرمش چون همش میگه مامانم،بابام.... (اصلا اینطوری نبود.چند ماهی هست که اینطوری شده) البته منم یه جوری صحبت میکردم که جبهه گیری کنه ولی اونم دیگه داره از این نظر شورشو در میاره ... مگه همه چیز مامانو بابای ادمن؟!! پس من کجای زندگی ام؟؟؟؟؟؟؟ ببین اصلا اینطوری زندگی کردن خوب نیست.یک دفعه یه برگه اشو دیدم برا خودش برنامه ریزی کرده بود.همسرشو (که من باشم) بالاتر از همه قرار داده بود ولی حالا حرفاش اینطوری نیست..دلم میخواد دوباره همون بشه.چیکار کنم؟؟؟؟!!!!
    قضیه دقیقا همون اعتماده است ...باید مثل قبل بهم اعتماد داشته باشه...به خودم که اعتماد داره به دوست داشتنم باید اعتماد داشته باشه تا مثل قبلش بشه.دعا کن برامون...دل هردومون برای خوشی تنگ شده( اینو خودش بارها میگه نازی دلم برای خوش بودن تنگ شده). دعا کن حالا که عاقلتر شدم باز برنگردم به قبلم.مریم جونم بهم گفت همه اینا از بی تجربگیه...ولی خب دیگه باید بزرگ بشم...


  14. کاربر روبرو از پست مفید nazi1371 تشکرکرده است .

    مصباح الهدی (سه شنبه 11 فروردین 94)

  15. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عزیزم

    با حرف های هدی جان کاملا موافقم خیلی خوب راهنمایی تون کردن ولی به نظر من اگه این تغییر اتي رو که هدی جان عزیزم گفتن درعمل به شوهرتون نشون بدین تااینکه اونا رو مو به مو براش توضیح بدين ، چون اگه قبل از عملی کردن این پیشنهاد ها بخاين توضیحی درموردشون بدین ممکنه همسرتون رو به این نتیجه برسونين که تمام رفتاراي گذشته شما با اون تا الان اشتباه بوده شما رفتار های خودتو رو درست کن و خودتو اصلاح کن همسرتون متوجه میشن
    موفق باشی خواهر گلم

  16. 2 کاربر از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده اند .

    nazi1371 (شنبه 15 فروردین 94), مصباح الهدی (سه شنبه 11 فروردین 94)


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.