سلام
اول به خاطر غلط های تایپی پست قبل معذرت میخوام
دوم در مورد دوستان خوبم که در مورد سرزنش کردن موضعشون رو گفتن من نظر دیگه ای دارم ،این که ما شخصی رو که داره اشتباهی رو مرتکب میشه با واقعیت روبرو کنیم حتما کار خوبی هست که همون هم باید روش مند باشه و حتما روح خیرخواهی هم توی اون بیان واقعیت باشه اما سرزنش کردن کسی رو که ما هم عاقبت بخیری اش رو میخوایم ممکن هست ایشون رو فراری بده ، مخصوصا که ایشون جهت گیری درستی در مورد خطاشون دارن و اون رو پذیرفتن پس فکر میکنم تشویق ایشون به این که توانایی عبور از این رابطه رو دارن کمک کننده تر هست.
فرمودید که کم تون کنیم و البته نصیحت هم بکنیم دیگه خودتون گفتید.
اولاً از خدا بیشتر کمک بخواید ، خداست که مقلب القلوب و الابصار هست ،واقعا از خدا بخواید که قلب تون رو نسبت به اون آقا بیتفاوت کنه و همچنین اون آقا به شما. واقعا به خدا التماس کنید که شما رو از لب پرتگاهی که کنارش ایستادید نجات بده (خواهر عزیز ،به خدا اغراق نمی کنم پرتگاه رو کنارتون کاملا می بینم) ،شجاعت بیشتری هم به خرج بدید ،بابا به خدا من هم آدم بودم توی زندگیم و به قول شما عاشق هم شدم ولی از اونجایی که اصولاً خیلی کتوم بودم مادرم هم نفهمید.
الآن که به اون روزم نگاه میکنم(هنوز هم البته به خاطر شرایطی که برای خانواده به واسطه یه کلاه برداری ایجاد شد مجردم) کاملاً می بینم که احساس عمیق من عشق نبوده، وابستگی بوده و شکر می کنم که خدا من رو به وصال نرسوند نه به خاطر این که دختر خانمی که بهش علاقه مند شده بودم دختر خوبی نبود اتفاقا خیلی باحیا بود و محجبه کامل به این خاطر که من دیدگاه درستی نسبت به زندگی ام نداشتم.
مطمئن باشید اگر اصرار به نیاز خودتون نسبت به اون شخص نداشته باشید این وابستگی خیلی کم میشه چون این شمایید که این وابستگی رو توی خیالتون ایجاد کردید و اگر مسیر خیالتون رو عوض کنید می تونید از این موضوع عبور کنید.
وقتی بهتون میگیم که رابطه تون رو کم کنید یک قسمت مهم اش اینه که خودتون رو نسبت به خیالاتی که از این آقا به ذهنتون میاد آهسته آهسته بی تفاوت کنید و جهت فکر تون به یه مسیر دیگه بندازید.
این هم برای یکی دیگه از کاربرهای دیگه همدردی گذاشتم که دچار مشکل
وابستگی عمیقی به شخصی بود که ارزش موندن رو نداشت،
براتون خوب باشه ان شاءالله:
باشه قبول وضعیت شما سخته ولی توی این وضع موندن هم برای خودتون و هم اطرافیانتون سخت تره.
حالا چی جور باید وضعیت رو تغییر داد؟
یه مطلب کوچولو بگم بعد برم ببینیم چی از توش در میاد
توی سیرک وقتی میخوان فیلی رو تربیت کنن وقتی فیل بچه هست یه طناب کلفت به پاش می بندن و اون سرش رو هم به یه درخت ریشه دار محکم میکنن ،فیل کوچولو هر چی که سعی میکنه نمیتونه خودش رو از بند آزاد کنه و یواش یواش به این باور میرسه که نمیتونه خودش رو نجات بده.
فیل ما با این باور بزرگ میشه تا جایی که وقتی بزرگ و قوی هم میشه با یه بند نازک که به سر دیگه اون یه شاخه شکننده درخت بسته میشه بدون هیچ تلاشی از جانب فیل بزرگولو ما اون رو به هر جایی که بخوان هدایت میکنن.
شما هم تا وقتی که در خودت این باور رو بارها و بارها تکرار کنید که هیچ وقت نمی تونید خودتون رو از بند نازکی که به شاخه شکننده و بی ثمر اون شخص بسته شده رها کنید خودتون رو مقهور سرنوشتی می کنید که همیشه با ناله و افسوس فقط باعث آزار خودتون و اطرافیانتون میشید ، پس باید این باور در خودتون آهسته آهسته ضعیف کنید.
چرا آهسته آهسته؟
چون ذهن شما با یاد آوری اون شخص خیلی شرطی شده و به محض یادآوری اون شخص این باور وابستگی به سراغ شما میاد و کاری که شما باید بکنید اینه که با صبر و حوصله هر بار که ایادآوری این شخص همراه این باور به سراغتون میاد دلایل عدم وابستگی تون رو با خودتون مرور کنید تا آهسته آهسته هیمنه این وابستگی در ذهن شما بشکنه.
یه پیشنهاد:
ذهن آدم به گونه ای هست که اگه بتونه به چیزی بخنده و اون رو مسخره کنه خیلی راحت تر از اون عبور میکنه(برای همینه که مجازات بسیار سختی برای توهین به مقدسات قرار داده شده )، به شما پیشنهاد میدم وقتی این باور وابستگی به ذهنتون میاد اون رو مسخره کنید، مثلا به خودتون بگید اِی(آن حیوان درازگوش) ِ حیف تو نیست با اون یاروی ....... ،واقعا که خیلی.........هستی/فقط خیلی زیاده روی نکنید که از این ور بوم بیفتید و همه رو بخواید مسخره کنید.
همین روش رو میتونید در مواجهه با شیطون بدجنس هم در طول روز به کار بگیرید ، مثلا بگید برو من اون (حیوون درازگوش نیستم) که بخوام به تویِ ....... سواری بدم.
اگر جسارتی هم شد پیشاپیش معذرت میخوام
موفق باشید
توکل
توسل
تلاش
رو فراموش نکنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)