به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow اميدوارم اشتباه كنم، اما ظاهرا مشكل من، خودم هستم

    سلام و سال نو مبارك..

    نميدونم كار درستي كردم كه دوباره اينجا مشكلم رو مطرح كردم يا نه. همسرم جديدا تغييراتي در رفتارهاش داده، نه اينكه از روي هيجان و يا اصرار من باشه، من ميدونم با برخورد و اعلام نارضايتي مستقيم من، بيشتر سرخورده ميشه و در خودش فرو ميره و بدتر سراغ اين كارها ميره تا خودش رو اروم كنه، در كل كاري بهش ندارم و به نظرم بايد مشكل خودم رو حل كنم و روي خودم كار كنم تا اينكه روي اشتباهات اون تمركز كنم. اما خوب خودش اينطور خواسته، حرفش اين هست كه اين كارها در شان من نيست و لياقت بهترين ها رو دارم. حرفش اين هست كه ميدونم كه اشتباه كردم تمام اين سالها عمر و سلامتيم رو با اعتياد و قمار از بين بردم. خلاصه فعلا تعطيل كرده تمام اين برنامه هاش رو و با شناختي كه ازش دارم بعد از اين هم دنبال اين مسايل نخواهد رفت.

    مساله اي كه من دارم الان اين هست كه واقعا خسته شدم، تمام اين سالها مثل يك ادم اهني كه كوك شده باشه، صبح بيدار شدم، سر كار رفتم، اومدم خونه، كارهاي خونه رو انجام دادم، و شب خوابيدم. يعني تمام روزهاي من به همين صورت بوده، باور كنين تنها تفريح من همون بوده كه با همسرم برم كازينو و از اونجا هم كه ميدونين بيزارم.

    مثل يك مرده متحرك شدم، دلم تغيير ميخواد.. دلم روزهاي شاد ميخواد.. دلم ميخواد اصلا حتي دوستان جديد داشته باشم.. دلم ميخواد مجرد باشم و حتي دوباره برم درس بخونم.. اصلا از اين كشور متنفرم.. از سرماي اينجا بيزارم.. بهترين موقعيت شغلي رو دارم، اما حتي از كارم متنفرم.. صبح كه ميرم سر كار لحظه شماري ميكنم كه تموم بشه، اما با خودم فكر ميكنم بر فرض الان تموم شه، برنامه اي ندارم كه جز اون همسر و اون خونه، اون زندون و اون زندانبان..

    لعنت به روزي كه اومدم اينجا. من ميبينم به عنوان يك انسان با تمام توانايي و هوش و زيبايي و استعداد و امكاناتي كه دارم، حتي يك روز نميتونم كاري انجام بدم كه شاد و سرحالم كنه. اينقدر اين سالها فرسايشي بوده شرايط همسرم كه اصلا يادم رفته اخلاقيات و روحيات خودم. واقعا مشكل من كجاست؟ درمانش دست كيه؟ كاش يك نفر به من زندگی كردن رو ياداوري كنه.
    ویرایش توسط Arameen : یکشنبه 09 فروردین 94 در ساعت 02:05

  2. کاربر روبرو از پست مفید Arameen تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 09 فروردین 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    كسي نميخواد حرفي بزنه؟ واقعا اينجوريه؟ باشه، اشكالي نداره.. بذارين من بيام اونور، اونوقت من ميدونم و شما

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واي خداي من.. يعني حتي يك نفر هم يه جمله خشك و خالي براي من ننوشته؟ چرا؟!

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام آرامین جان
    من فقط وقت کردم پست اولت را بخونم. بقیه پستها را نخوندم!!! :دی

    حالا جدای از شوخی چیزی که من فهمیدم تو این تاپیک داری دنبال می کنی اینه:
    یه خانم با تمام امکانات که دچار روزمرگی شده و نمی دونه باید از کجا شروع کنه.درسته؟

    اگر دوست داشتی تو پست بعدیت به این سوالات هم جواب بده.
    1) الان با همسرت رابطتون خوب شده؟ خب پس چرا با هم تفریح نمی رید؟
    2)چند ساله تو خارج زندگی می کنی؟ اونجا دوست و آشنای هم زبان داری؟ فامیل داری؟
    3) آیا هم پا برای تفریح داری؟
    4) چیز غیر کاری مثل هنر و... درش سر رشته داری یا علاقه داری یاد بگیری؟

    - - - Updated - - -

    آیا مطالعات غیر تخصصی داری...مثلا خوندن رومان.
    آیا در مورد روانشناسی مطالعه می کنی؟

    - - - Updated - - -

    راستی آرامین جان امکانش هست که به ایران برگردی؟

    آیا دوری از خانواده ات تو را غمگین می کند؟ چند وقت یک بار با خانواده ارتباط داری؟ و راه های تعامل تو با آنها چیست؟
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    بعضی وقتها شرایطی تو زندگی پیش میاد که ادم اینقدر ذهنش درگیر میشه واینقدر همه ی تلاشو نیروشو میذاره روی حل یه مشکل که خودشو فراموش میکنه

    من تاپیکهای قبلیتونو نخوندم از همون چند خطی که نوشتید اینو حس کردم


    وفتی مشکل حل میشه تازه میفهمه چقدر خودش عوض شده چقدر خسته و پژمردس چقدر با خودش غریبس چندسال قبل خودشو که به یاد میاره میبینه اونموقع چقدرباانگیزه و شاد بوده
    اینا فقط بخاطر اون فشاری هست که یه مدت طولانی ادم تحمل میکنه


    من دقیقا این حس شماروداشتم این طبیعیه اما نذارید ادامه پیدا کنه خداروشکر کنید که مشکلتونو حل کردید سعی کنید کارایی انجام بدید که حال خوبی بهت بده دقیقا مثل فرجه ی بعد

    امتحانا یادتونه وقتی امتحانهای سخت و شب نخوابی تموم میشد یه روز میخوابیدیم بعدش یه هفته همش مشغول گشتن و خرید و باشگاه رفتن ومهمونی و .....میشدیم انگار این ما نبودیم که یه ماه درگیر امتحانهای سخت و شب نخوابی بودیم دوباره انرژی میگرفتیم واسه ترم بعد


    سعی کنید یه مدتو به خودتون اختصاص بدید به ناخنهاتون موهاتون پوستتون هیکلتون بیشتر برسید لباس های جدید بگیرید من که خودم هیچی بیشتر ازین کارا نمیتونه حالمو خوب

    کنه برنامه ی مسافرت های کوچیک بریزید با همسرتون بشینید فیلم ببینید بذارید انرژی های منفی ازتون دور بشه شما که اونوری میگی سرگرمی نداری ما چی بگیم؟


    باور کن ادم با کارهای کوچیکم میتونه کلی خوش بگذرونه


    من خودم این عید به یاد بچگی ها با همسرم مینشستیم کارتون میدیدیم نمیدونی چه کیفی میدادو چقدر خاطره واسمون زنده شد


    اشپزی کنید غذاهای جدید شیرینی و کیک های جدید بپزید


    حتی اگه امکانش هست براتون و واقعا دلتون واسه درس خوندن تنگ شده بریددانشگاه بازم

    کتابهای مورد علاقتونو بگیرید بخونید حتی میتونید یه چندروز مرخصی بگیرید وبه کارای مورد علاقتون برسید اخ که چه کیفی داره مرخصی

    نمیدونم اینا کارای بود که من خودم تابستون امسال که به شدت همین حال شمارو داشتم انجام دادمو کلی حالم عوض شد اخه منم چند سال قبل در کنار همه ی مشکلات خونوادگی که داشتم یک سال تمام نشستم خونه درس خوندم واسه تخصص اخرشم اون رشته ای که میخواستم نیاوردم خیلی داغون شده بودم خیلی خسته بودم حوصله هیچ کس حتی خودمو نداشتم

    جوری که تو سن 27 سالگی احساس پیری میکردم باورتون نمیشه حتی چهرمم عوض شده بود اما تصمیم گرفتم تمومش کنم

    امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم
    ویرایش توسط sahar67 : چهارشنبه 19 فروردین 94 در ساعت 20:27

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم بچه ها واقعا كه وقت گذاشتين براي من..

    اول كه بگم متاسفانه همسرم برگشت به همون كارهاي سابقش و پيش بيني من براي اولين بار غلط از اب در اومد. به هر حال من فكر كنم بايد روي خودم تمركز كنم.

    مصباح الهدي عزيزم با همسرم رابطه خوب و نزديكي داشتم هميشه، جدا از تمام مسايلي كه خودش داره هميشه با هم خوب بوديم.
    دوستان زيادي داريم، اما متاسفاته تا به هم ميرسيم، همه ميخوان برن اونجا.. يعني فرض كن ما تا خونه اونها بريم يا اونها بيان اينجا يا بر فرض بريم بيرون يك دوري بزنيم، به همونجا ختم ميشه.. ميدونم عجيبه اما ظاهرا تنها تفريحي كه همسرم و دوستهامون بهش علاقه دارن همينه. من نميدونم اين قمار چي داره، همه حتي همسرم به من ميگن تو درست ميگي، اشتباه محض هست كه ما ميريم اونجا اما نميتونن جلوي خودشون رو بگيرن. باور ميكنين اگر يكي از دوستانمون باشه كه اهل اين برنامه ها نباشه، به زور ميكشن و ميبرنش اونجا، ميگن تو بازي نكن فقط بيا بريم دورهمي خوش ميگذره.

    هميشه رابطه خيلي خوبي با خونواده ام داشتم و دارم، خيلي دلتنگشون هستم اما نميتونم زياد برم ايران چون همسرم رو نميتونم تنها بذارم و اون زياد تمايل نداره بريم ايران، من هم فعلا به دل اون دارم راه ميرم.

    مطالعه ميكنم مثل تاريخ و روانشناسي و كلا علوم انساني رو دوست دارم.

    سحر جان ممنون از تو. خيلي خوب حال من رو توضيح دادي و واقعا همين هست كه ميگي، اينقدر از خودم دور شدم كه گاهي برام سوال پيش مياد من چه جوري بودم قبلا؟ چه كارهايي ميكردم؟ چه جوري روزهام رو ميگذروندم؟ از همه بدتر چيزي كه اذيتم ميكنه اين هست كه واقعا دارم زيباييم رو از دست ميدم، پژمرده شدم، اصلا پوستم و صورتم عوض شده.. يعني راهي داره دوباره همه اينها رو بدست بيارم؟ اخه سني ندارم كه هنوز

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستي يك چيز ديگه هم هست: ورزش.. من ارزوم هست كه ورزش كنم و فوق العاده اين كار رو دوست دارم، اما نميدونم چرا نميتونم. ميدونم خيلي برام مفيد و لازمه اما انگار دست و پام رو بستن. دوست دارم غروبها ورزش كنم حالا يا خونه يا بيرون، اما خوب نميتونم همسرم رو تنها بذارم، بنابراين در طول روز ميتونم انجامش بدم، اما هر كاري ميكنم نميشه، اصلا قدرتش رو ندارم.

    يه زماني خيلي ورزش ميكردم و عاشقش بودم، اما در طول اين چند سال بعد از ازدواجم، اين هم از دست دادم. راهي هست كه دوباره به ورزش برگردم؟ ميدونم خنده داره، نميدونم كسي مثل من بوده يا نه، واقعا نميتونم استارتش رو بزنم.. دريغ از يك قدم كه بتونم بردارم در اين راه
    ویرایش توسط Arameen : پنجشنبه 20 فروردین 94 در ساعت 02:26

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    بله راهی هست اینکه یه دفعه تصمیم بگیری و خاتمش بدی همیشه شروع خیلی سخته من دقیقا اینحالتهارو بارها تجربه کردم من خودم یه مدت بخاطر مشکلاتی که داشتم و فشار درسیم دقیقااینجوری بودم اضافه وزن پیدا کرده بودم و این بدتر افسردم میکرد اما حوصله نداشتم برم ورزش و باشگاه انگار میخواستن جونمو بگیرن اما یه روز دیگه از دست خودم اعصابم خورد شد به

    خودم گفتم همین امروز باید برم باشگاه ثبت نام
    وقتی رفتم خانومه گفت فردا تشریف بیارید هزینش مفردا بدید من فورا گفتم نه نه همین الان میدم چون میدونستم دوباره فردا تنبلیم

    میشه هزینشو دادم که دیگه حداقل بخاطر هزینم که شده برم و به همین راحتی ازون حال دراومدم وقتی ورزش میکردم هم انرژی میگرفتمو ادرنالین خونم بالا میرفت هم یه زمانی رو از خونه در میومدمو با هم سن های خودم میگذروندم و تنهاییم کمتر میشد هم
    وزن کم میکردمو افسردگیم از بین میرفت حتی بخدا پوستمم خوب شده بود چون هم استرسم کم شده بود و رژیممو رعایت میکردم هم شاد بودم یعنی با یه تصمیم خیلی از مشکلاتم حل شد پس شماهم از همین امروز اصلا از همین الان شروع کن حداقل از یه پیاده رویه کوچیک


    ان شالله موفق باشی وهمیشه شاد و خوشحال باشی

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسي سحر جون. حرف هات خيلي ارامش ميده به من. درست ميگي، بايد دقيقا همين كار رو بايد بكنم.

    فكر كنم يه اتفاقاتي داره ميوفته، من واقعا تحت استرس و فشار بودم اين سالها و كاملا حس ميكردم كه سلامتيم رو دارم از دست ميدم، اين اواخر مشكوك بودم، در واقع دردي رو توي گردنم حس ميكردم، امروز رفتم سونوگرافي، فكر ميكنم يك چيزهايي بود، مثل تومور يا يه همچين چيزهايي .. بايد صبر كنم تا دكترم جواب ازمايشها رو بگيره و بررسي كنه و بهم تلفن كنه.. ميدونستم اينجوري ميشه
    ویرایش توسط Arameen : پنجشنبه 20 فروردین 94 در ساعت 23:59

  11. کاربر روبرو از پست مفید Arameen تشکرکرده است .

    sahar67 (شنبه 22 فروردین 94)

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگي. يك مدتي نبودم، در واقع فراموش كرده بودم كه تاپيكي دارم اينجا. فقط خواستم سلامي كرده باشم و چون پست اخرم كمي ناراحت كننده بود، خواستم بدونين حالم خوبه فعلا (حالا نيست اينجا همه نگران من هستن و كلي به تاپيكم سر ميزنن )

  13. 3 کاربر از پست مفید Arameen تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 30 اردیبهشت 94), شیدا. (چهارشنبه 30 اردیبهشت 94), صبا_2009 (یکشنبه 03 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.