ببین عزیز دل.من 6 ماهه ازدواج کردم اوایلش مشکل شما رو داشتم و مدام سر مسئولیت ناپذیر بودن همسرم مدام با هم دعوا داشتیم.
وقتی دیدم زبان تند فایده نداره نشستم با خودم فکر کردم و خودمو جای اون گذاشتم و همچنین اونو جای خودم فرض کردم,اتفاقا همین حرف رو هم به همسرم گفتم و ازش خواستم خواسته ها و انتظاراتش رو بهم بگه.دیدم من خیلی طلبکارانه باهاش حرف میزدم و شاید به نوعی شخصیتشو خراب میکردم.وقتی کلاهمو قاضی کردم وجدان درد گرفتم.اگه کسی با من اینجوری برخورد میکرد من بدتر تو فکر جبرانش میومدم.از خدا شاکرم که زنی به صبوری و فهمیدگی خانومم نصیبم کرد.
به خانومم گفتم من اگه قرار بود برای شکم زن بگیرم با یه رستوران قرارداد می بستم!!!بهش شخصیت دادم و بهش ثابت کردم که ارزش زن خیلی خیلی بیشتر از آشپزی و انجام کار خونه اس.
بهش گفتم مرد دوست داره مدیریت خونه شو بسپره به زنش و کلی از این حرفا که ترغیبش کنم.
معجزه کرد آقا جان, معجزه
زنی که تا دیروز برای یه وعده غذا درست کردن کلی نق میزد و یا برای نظافت خونه مینالید الان بزرگترین لذتش آشپزی کردن و مرتب کردن خونه شه و خودش هم به این موضوع اعتراف میکنه.البته اینم بگم که من خیلی تو کارا کمکش میکنم و همیشه هم حمایت منو تو همه ی زمینه ها داره.اینم بگم که خانومم شاغله و از 7 صبح تا 6 عصر سر کاره.
به خدا الان میشینیم و به جر و بحثای اوائل زندگیمون میخندیم.
زندگی زناشویی میدان جنگ نیست که شما به دنبال حق و حقوق خودتان باشید و شکست طرف مقابل ,بلکه شبیه رویای شیرینیه که اگه خودت بخوای به واقعیت تبدیلش میکنی.
جمله ام سنگین بود نزدیک بود دیسکم پاره بشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)